شهید مطهری میگوید: آیا می شود گفت فعل اخلاقی یعنی فعلی که غایت (آن) غیر است یا ناشی از احساسات غیردوستانه است؟ به نظر می رسد خالی از اشکال نباشد. (مثلا با توجه به) احساسات مادرانه که اختصاص به انسان ندارد و در حیوانات هم هست، آیا کار مادرانه کار اخلاقی شمرده می شود؟ و آن را می توان گفت اخلاقی یا باید گفت طبیعی؟
مسلم، مادر در آن فداکاریهای مادرانه خودش که حتی در حیوانات هم وجود دارد غایتش خودش نیست، فرزند است، و کارش هم ناشی از غرائز فردی خودش نیست، ناشی از احساس غیردوستی است که (آن غیر) فرزندش باشد. ولی با اینکه کار مادرانه از نظر عاطفی، که بسیار باشکوه و ارزشی است، اما نمی شود گفت که مادرها متخلق به اخلاق عالی هستند. چون مادر به حکم فطرت و به حکم خلقت و آفرینش این احساسات را دارد.
یعنی مادر این حالت را برای خودش مانند یک خلق کسب نکرده است، بلکه با این خوی فطری به دنیا آمده است (و لذا اسمش را هم خلق نباید گذاشت) به اختیار او نیست و همین طور که هر فردی غریزه جنسی دارد و میل به جنس مخالف به طور غریزی و خوی طبیعی در او هست، میل به صیانت فرزند هم به طور طبیعی در مادر هست.
این است که گفته اند – و درست هم گفته اند – که کار مادرانه را نمی شود کار اخلاقی نامید.
پس در تعریف کار اخلاقی چه باید گفت؟ بعضی خواسته اند تعریف را با یک قید اضافی اصلاح بکنند: گفته اند: کار اخلاقی آن کاری است که غایت غیر باشد و یا ناشی از احساسات غیر دوستانه باشد ولی به شرط اینکه این حالت اکتسابی باشد نه طبیعی.
این را که گفته اند برای این است که یک مطلب را همه درک می کرده اند که اخلاق مساوی با اختیار است.
اخلاق آنجا اخلاق است که انسان آن را اختیار و کسب کرده باشد و لهذا در مقابل فعل طبیعی قرار می گیرد. فعل طبیعی فعل غیر اکتسابی است یعنی فعلی است که ریشه آن، احساسات غیر اکتسابی و طبیعی است. آنوقت فرق این نظریه با آن نظریه اول (فعل اخلاقی فعلی است که غایت آن غیر باشد) و دوم (فعل اخلاقی فعلی است ناشی از احساسات غیر دوستانه) که هر دو به یک نظریه برمی گشت.
این است که این نظریه هم مثل آن ها می گوید که فعل اخلاقی آن فعلی است که غایت غیر باشد، یا مبدأ، احساسات غیر دوستانه باشد، ولی یک عنصری در تعریف اضافه می کند و آن عنصر اختیار و کسبی بودن است.
اما در عین حال این تعریف هم با همه این اصطلاحات، تعریف جامعی نیست زیرا اگر ما مخصوصا تعریف فعل طبیعی و فعل اخلاقی را با هم ذکر کنیم، شق سوم پیدا می کنیم و آن این است که بعضی از کارها را انسان انجام می دهد که نه طبیعی است و نه ناشی از احساسات غیر دوستانه.
آن ها را ما جزء اخلاق بشماریم یا نشماریم؟ شما می بینید در کتب اخلاقی، قدیم و جدید، استقامت و صبر را جزء اخلاق فاضله می شمارند. در اینها پای غیر در میان نیست. اینکه انسان روح مستقیم و با استقامتی داشته باشد، اراده محکم و قویی داشته باشد، عزیمتش در مقابل شدائد منفسخ نشود، یک خلق عالی است ولی اصلا به غیر کار ندارد، همچنین آن چیزهایی که اخلاق رذیله گفته می شود مثل حسادت و کینه جوئی.
شک نیست که حسادت یک فعل طبیعی نیست، یک بیماری روانی است، هدف هم غیر دوستی نیست، بلکه برعکس هدف زیان رساندن به غیر است. آنوقت تعریف اول را هم اصلاح کنیم و بگوئیم: فعل اخلاقی، اعم از اخلاق خوب و اخلاق بد. بعد هم وقتی گفتیم فعل اخلاقی آن فعلی است که هدف غیر باشد، یعنی اعم از آنکه هدف احسان به غیر باشد: اخلاق خوب، یا هدف زیان رساندن به غیر باشد: اخلاق بد. تازه درست نمی شود.
ظلم (را در نظر می گیریم) یک کسی ظلم می کند، ولی هدفش زیان رساندن به غیر نیست. هدفش منفعت خودش است و او به خاطر منفعت خودش به دیگری زیان می رساند. پس این اخلاق بد نیست؟ یعنی یک فعل طبیعی است که نه خوب است و نه بد؟
آن تعریف های اول، معروف و مشهور است و نمی شود آن ها را به یک شخص یا مکتب معینی نسبت داد. شاید ارسطو چون انسان را مدنی بالطبع می دانسته، فعل اخلاقی را ناشی از احساسات غیردوستانه می دانسته است.