در یکی از تفاسیری که از سوی روشنفکران مارکسیسم در رابطه با آیه 137 اعراف قرآن کریم عنوان شده است، آمده است: ".... آنچه بیشتر جلب توجه می کند موضع گیری خداوند و همه نمودهای هستی در برابر مستضعفین زمین می باشد. تردیدی نیست که مستضعفین زمین بر مبنای تفکر قرآنی همان توده های محروم و به اسارت رفته ای هستند که در تعیین سرنوشت خود به طور جبری و قهری نقشی ندارند..... با توجه به این معنی و با در نظر گرفتن موضع گیری خداوند و همه مظاهر وجود در قبال آنها، یعنی جریان اراده مطلق حاکم بر هستی در جهت منت گذاری بر آنها، این سؤال پیش می آید که چه کسانی به این اراده خداوندی لباس تحقق می پوشانند؟ پاسخ بدین پرسش روشن است؛ چرا که وقتی سازمان اداری جوامع را به گونه دو قطب متضاد استضعاف گر و مستضعف ارزیابی کنیم و از طرفی بدانیم که تحقق اراده خداوند از یک سو به امامت و وراثت مستضعفین در زمین می انجامد و از سوی دیگر به نابودی نظامات استضعاف گر و نفی آنها منتهی می شود، در می یابیم که این خود مستضعفین و پیام آوران آنان و روشنفکران متعهدی که از میان آنها برخاسته اند هستند که به اراده خداوند نمود عینی می دهند. به بیان دیگر این رسولان برگزیده و شهیدان برگرفته شده از میان مستضعفین هستند که گام های ابتدایی مبارزه با نظامات طاغوتی و غارتگر را بر می دارند؛ گام هایی که راه را برای به امامت و وراثت رساندن مستضعفین هموار می سازد. این معنی در واقع بازتاب شناخت قرآنی ما از انقلابات توحیدی و تحولات تاریخی است. بدین معنی که همان طور که انقلابات توحیدی از نظر اجتماعی بر محور امامت مستضعفین و وراثت آنها در زمین دور می زند، همچنین رهبران این نهضت و قشر پیشتازان آن هم ضرورتا باید از میان مستضعفین برخاسته باشند و پایگاه ایدئولوژیکی و موضع اجتماعی آنها هم همان پایگاه فکری و جهت گیری خاص اجتماعی مستضعفین باشد."
این بیان شامل چند مطلب است:
الف- از نظر قرآن، جامعه دو قطبی است و همواره به دو قطب استضعاف گر و استضعاف شده تقسیم می شود.
ب- اراده خداوند و به تعبیر دیگر، "موضعگیری خداوند و همه نمودهای هستی" بر امامت و وراثت مستضعفان و به اسارت رفتگان تاریخ به طور کلی است بدون هیچ قید و شرطی از اینکه موحد باشند یا مشرک و بت پرست؛ مؤمن باشند یا غیر مؤمن. یعنی "الذین (کسانی که)" در آیه برای استغراق است و مفید عموم و سنت الهی بر پیروزی مستضعف بما هو مستضعف بر استضعاف گر است. به عبارت دیگر، ماهیت اصلی مبارزه ای که در طول تاریخ وجود داشته و دارد مبارزه محرومان و ستمگران است و ناموس تکاملی جهان این است که محرومان بر ستمگران پیروز شوند.
ج- اراده خداوند به وسیله خود مستضعفان جامه تحقق می پوشد و رهبران و پیشتازان و پیامبران و شهیدان لزوما از قطب مستضعف بر می خیزند نه از قطبی دیگر.
د- همواره میان پایگاه فکری و پایگاه اجتماعی و موضع طبقاتی تطابق و هماهنگی است.
پس می بینیم که چگونه از این آیه کریمه چند اصل مارکسیستی درباره تاریخ استنباط می شود و چگونه قرآن پیشاپیش؛ یعنی هزار و دویست سال پیش از آنکه مارکس به دنیا بیاید، اندیشه او و فلسفه او را بازگو کرده است!
پاسخ به این تفکرات
خوب، حالا که چنین بینش به اصطلاح قرآنی از تاریخ پیدا شده، چه نتیجه ای از این بینش در تحلیل تاریخ معاصر خود می توانیم بگیریم؟ این روشنفکران به طور نمونه به صورت یک امر فوری و فوتی با اتکاء به این اصل به اصطلاح قرآنی به نتیجه گیری پرداخته و نهضت موجود روحانیت را به عنوان آزمایش مورد استفاده قرار داده اند.
می گویند قرآن به ما تعلیم داده که پیشتازان و رهبران انقلاب ها لزوما باید از طبقه مستضعف باشند و از طرفی امروز می بینیم روحانیت که یکی از "ابعاد سه گانه سیستم غارتگر تاریخ" بوده امروز تغییر پایگاه اجتماعی داده و انقلابی شده است. پس چگونه قضایا را حل کنیم؟ ساده است؛ باید جزما و بدون تردید حکم کنیم که کاسه ای زیر نیم کاسه است. جناح حاکم چون موجودیت خود را در خطر دیده، به روحانیت وابسته خود دستور داده که نقش انقلابی بودن را بازی کند تا بدین وسیله خود را نجات دهد. این هم نتیجه گیری از این بینش مارکسیستی (ببخشید بینش قرآنی!) و معلوم است که فایده این نتیجه گیری امروزه به جیب چه کسانی می رود.
نمونه ای دیگر:
برخی مسلمانان به اصطلاح روشنفکر معاصر در تفاسیر زیادی که بر اکثر سوره های قرآن نوشته اند، یکسره منکر شده اند که قرآن کریم درباره معاد حتی یک آیه هم نازل کرده باشد. در هر جا در قرآن نام "دنیا" آمده است گفته اند یعنی "نظام پست تر زندگی" یعنی نظام تبعیض و استثمار و هر جا نام "آخرت" آمده گفته اند یعنی "نظام برتر"، نظامی که در آن اثری از تبعیض ها و نابرابری ها و استثمارها نباشد و مالکیت اختصاصی ریشه کن شده باشد. اگر معنی آخرت این است پس معلوم می شود قرآن هزار سال پیش از مکاتب ماتریالیستی فاتحه مذهب را خوانده است.