محمدبن منکدر، کنیه او "ابوعبدالله" بود که در مدینه زندگی میکرد. پدرش منکدربن عبدالله که نسبش به "تیم بن مره قریش" میرسد. و مادرش کنیز بود. محمد در زمان امام پنجم شیعیان حضرت امام محمدباقر (ع) زندگی میکرد. صوفی بود و عابد و زاهد. بعد از نماز عشاء با چند نفر از دوستانش مانند (صفوان بن سلیم، ابوحازم، یزیدبن خصیفه و سلیمان بن سحیم) جمع می شدند و حدیث می خواندند و هر کدام چند سخن حکمت آمیز می گفتند و دعا میخواندند و بعد متفرق می شدند. او با این دوستان و رفقایش، همه ساله به حج میرفت و با "عمربن ذر" ملاقاتی داشتند و او هم چند داستان آموزنده به آنها میگفت و رستاخیز را به یاد آنها می آورد و تا پایان حج همین گونه بودند. به او می گفتند تو در حالی که وام داری به حج می روی؟ میگفت: آری! برای اینکه وام من پرداخت شود، حج میگذارم. او بیشتر شبها را نماز می گزارد و میگفت: الآن چه بسیار چشم هایی که برای فراهم ساختن روزی من بیدار است. از این قبیل داستانها در مورد او زیاد نقل شده است. محمدبن منکدر فقیه و محدث بود، البته کم حدیث میگفت و بیشتر از جابربن عبدالله، سعیدبن جبیر، ربیعه بن عبدالله بن هدیر که عموی خودش بود و حسن بصری، نقل حدیث میکرد.
داستان:
روزی به امام باقر (ع) برخورد کرد، دید که آن حضرت در هوای گرم به دوش دو نفر از غلامان خود تکیه کرده و با بدن فربه به سوی نخلستان می رود. با خودش گفت: آیا این معنای زهد است؟ الآن می روم و او را نصیحت می کنم. نزدیک حضرت شد و گفت: در این هوای گرم، با این کیفیت برای وصول و رسیدن به دنیا سزاوار نیست! اگر در این حال مرگ فرا رسد در پیشگاه خدا چه خواهی گفت؟ حضرت ایستاد و رو کرد به او و فرمود: اگر مرگم در این حال برسد در بهترین حالی که در راه انجام وظیفه و کسب مال حلال برای خود و خانواده ام و حفظ آبرو و زندگی کفاف رسیده است والحمدلله در پیشگاه خدا مأجور و روسفید خواهم بود. من از مرگ بیم دارم در صورتی که به من در حال معصیت برسد. محمد گفت: عجبا! من خواستم تو را پند دهم، ولی تو مرا نصیحت کردی و اندرز دادی.
محمدبن منکدر در سال 131 هـ ق در مدینه درگذشت.
محمد ابن منکدر زندگینامه صوفیان زهد محدثان فقها امام باقر (ع)