همزیستی ادیان و شکل گیری جنبشها

همزیستی ادیان ناشی از حس ملی ایرانیان

اگر به این امر توجه کنیم که تا چه مدتی، لا اقل در ایالات معدودی از ایران، دین اسلام و زردتشت در پهلوی یکدیگر می زیستند و تا چه حد اسلام پاره ای از عقاید مجوسیان را پذیرفته و یا لا اقل با آنها مدارا نموده است، و همچنین اگر علاوه بر آن به این مطلب بیندیشیم که حس ملی روز افزون تا چه اندازه همه را به رعایت سنت و عادات قدیمی ایران ناگزیر می ساخت و چگونه بسیاری از مردم به خصوص دانشمندان (مثلا ابن راوندی) مکررا عقیده خود را تغییر می داده اند، دیگر نمی تواند جای تعجب باشد که در جنب این همزیستی نیز فرقه هایی مختلط و ممزوج، از دین جدید و قدیم یعنی از اسلام و دین زرتشت به ظهور پیوسته که مورد قبول عامه واقع نگشته است.

جنبش اصلاح دینی به آفرید، سنباد، اسحاق، و استادسیس
جنبشهای اصلاحی روحانیت زردشتی در قرن هفتم و هشتم میلادی (اول و دوم هجری)، خود باعث به وجود آمدن اشکالاتی گردید: به این معنی که بر اساس آن جنبشها (ولی با تجاوز از حدود آنها)، در سال 745 میلادی (برابر 127 هجری) شخصی زردتشی به نام «به آفرید» (المجوسی الزوزنی) پسر فروردین (ماه فروردینان) از اهالی خواف نزدیک نیشابور، کتابی به زبان فارسی پرداخت که در آن کوشش فراوانی در راه سازش دادن دین زردشت با عقاید اسلامی به کار برده بود. بدین ترتیب که آنچه را از دین زردشت به نظر مسلمانان ناپسندیده تر از همه می نمود مثل ازدواج با خویشاوندان و شرب خمر و اکل میته و پرستش آتش و «زمزمه ی» کتب دینی را (لا اقل هنگام غذا) به حساب امور دین نمی آورد. در مقابل، به زردشت احترام می گذاشت و مثل وی حمایت حیوانات خانگی و حفاظت پلها و راهها را تأکید می نمود.
زردشتیان برای جلوگیری از این لطمه و اهانتی که به عقاید آنان وارد آمده بود باکی نداشتند که به حکومت اسلامی و به مبلغ عباسیان یعنی ابومسلم متوسل گردند تا به سرکوبی این الحاد نایل آیند. بدیهی است که ابومسلم نیز با میل، این موقعیت را مغتنم شمرد که بنا به تقاضای جماعت زردشتیان در کار آنان مداخله نماید و دستور داد تا این مصلح و مجدد را در حوالی باذغیس دستگیر نموده به قتل برسانند. ولی با این عمل، اصل نهضت وی سرکوب نشد و دیگرانی هم در این جهت، پیدا شدند. کوششهای سنباد (که به پیروی از کیش مزدک معروف بود) (754ر755 میلادی برابر 137 هجری) در هم شکست. (سنباد که هدف عباسیان نبوده، از آن هم تجاوز و مقاصد بالاتری را تعقیب می کرد قیام نمود و عده ای از پیروان ابومسلم نیز به وی پیوستند) و متعاقب آن نیز اقدامات شخص تقریبا گمنامی به اسم اسحاق که قبل از هر چیز در بین ترکان ماوراءالنهر جنبش مذهبی به وجود آورده بود عقیم ماند، ولی در عوض این شکستها، پیامبر جدیدی به نام استاذسیس (سال 767 میلادی برابر 150 هجری) موفق شد گروهی از زردشتیان سیستان و هرات و باذغیس را که شور مذهبی در سر داشتند گرد خود جمع نموده و مابقی پیروان «به آفرید» مقتول را نیز با خویش همراه سازد، و به طوری افکارش مؤثر افتاد که معتقدان به وی حتی خود را تا قرن نهم و دهم میلادی (سوم و چهارم هجری) حفظ کردند.گذشته از آن، امکان این می رود که شورش بست (سیستان) که در همین زمان 767 میلادی (برابر 150 هجری) به پا ساخت، با این انقلاب مذهبی ارتباط داشته است.

منابع فکری ابومسلم

اگر چه نمی توان در مورد فوق از تأثیر دین زردشت صحبت نمود. اما به ظن علمی باید به وجود و بقای چنین تأثیری در سرزمین ایران اعتراف داشت، و واقعا نیز این امر درباره ی جنبش مذهبی دیگری که از نهضت مذکور بسیار مهمتر و کمی بعد از آن به وقوع پیوسته است، صادق می باشد؛ منظور جنبشی است که به شرح ذیل پس از شهادت ابومسلم خود را ظاهر ساخت: اثر مواعظ و کوشش ابومسلم، مبلغ نیرومند عباسی وصول عباسیان به هدف خویش یعنی خلافت نبود، بلکه آثار آن از این هم فراتر می رفت و سر انجام به برانداختن جابرانه ی وی به دست خود عباسیان منجر گشت، ولی از طرف دیگر این امر وسیله ی آن شد که آتش مذهبی گداخته ای فروزان گردد، و در این مورد پهلو به پهلوی آراء زرتشتی عقاید سایر ادیان و مذاهب نیز برای خود کسب ارزش نماید، مثل «تناسخ ارواح» که باید در عقاید پاره ای از فرق شیعه نیز اثری از خود گذاشته باشد. بر اساس این عقیده می توان احتمال داد که در اینجا تأثیرات مستقیمی از دین بودا موجود بوده است و توجیه این امر در مورد خراسان نیز می تواند بدون تردید این باشد که خراسان در آن موقع در سرحد مناطق بودایی مسلک واقع شده بود و در آنجا قطعا تک تک شخصیتهای بودایی منفردی (البته بدون جماعت مذهبی) می زیسته اند. در هر حال همین عقیده به تناسخ توأم با نظریه ی فیض «ارباب معرفت و کشف» است که به عنوان پایه ی اصلی نهضتی مذهبی، یعنی مذهبی که بر اساس عقیده به ادامه ی حیات ابومسلم استوار گشته بود، ذکر می گردد.

قیام نقابداران

تنها چیزی که در هر حال واضح است این است که این جنبش بر اثر سرخوردگی از رفتار عباسیان به وقوع پیوسته است و بانی آن عطا یا (هاشم پسر؟) حکیم (از کزه نزدیک مرو) می باشد. شغلش گازری و مدعی این بوده که همان «فیض روحی الهی» که قبلا در پیکر آدم و نوح و عیسی و غیره حلول نموده است در پیکر ابومسلم نیز منزل یافته و مقاوم وی را والاتر از مقام پیغمبر اسلام (ص) برده است و پس از مرگ ابومسلم این «نیروی الهی» در کالبد خود ابن هاشم به عنوان آخرین حامل واقعی آن حلول نموده است.
متناسب با این عقیده نیز پیروان وی در مقابل او (یعنی در مقابل «خدای» خود) به سجده می افتادند؛ ولی وی که از یک چشم نابینا بود و منظر بسیار نازیبایی داشت پیوسته «به این دلیل که مردم تاب لمعان سیمای وی را ندارند» نقاب زرین (یا سبز رنگی) بر چهره ی خود می زد (این تصور که در بین توده های دیگر از این قبیل نیز متداول بود سبب شد که بعدا تمثال پیغمبر اسلام حضرت محمد (ص) به صورتی نقابدار ترسیم می شد تا اینکه مردم مجبور به تصویر سیمای آن حضرت نباشد). در هر حال این مدعی نبوت به مناسبت نقاب (قناع) مذکور المقنع (نقاب دار) نامیده شد و ظاهرا پیروان زیادی به خصوص از بین زارعان داشت که نیز بر اثر معجزه ی ساختگی او (طلوع ماه) سخت به وی پابند شده بودند.
از بین آنها قبل از همه، دسته ی مبیضه یعنی سپیدجامگان در بخارا (شاید اینان بقایای مزدکیان بوده اند، در مقابل آنها دسته ی محمره یعنی سرخ جامگان قرار داشتند که توأم با خرمیان ظاهر گشته اند) و سغدیان و نیز ترکان غیر مسلمان، نام برده می شوند. مرکز این جنبش مسلح عبارت از دریا و دره ی ذرفشان و اما مقر خود المقنع کش بوده است که دور ستاق اطراف آن را به صورت استحکامات بنا کرده و قلاعی چند از حوالی آن را نیز به دست آورده بود. نظر به این تعصب ضد اسلامی و کثرت پیروانی که داشت می بایستی پیکارهای متعدد و مکرری صورت می گرفت تا آن جنبش به کلی سرکوب گردد.
جنگهای اطراف بخارا پس از چهار ماه پیکار مداوم در سال 779/ 780 (برابر با 163 هجری) پایان یافت و می بایستی از بین 1000 تن سپیدجامگان پیرو وی 700 تن از پای در آمده باشند. تلفات مسلمین نیز به قدری زیاد بود که خلیفه مجبور به فرستادن نیروی امدادی تازه ای گشت و لشکریان خلیفه ناگزیر یک زمستان انتظار کشیدند تا اینکه (پس از تعویض فرمانده قوا) توانستند با یک حمله ی نهایی بر ضد خود المقنع پیش روند، و همین که پس از محاصره ی طولانی دژ اصلی وی سنام (پا سیام واقع در نزدیکی کش) لحظات آخر شکست خود را نمایان ساخت، اکثریت پیروان دست استرحام به سوی مسلمانان دراز نمودند و مورد بخشش واقع گشتند. فقط می بایستی دو هزار تن از آن پیروان تا به آخر مصرانه پایداری کرده باشند تا اینکه قبل از آخرین شورش خصم خود این پیغمبر و پیروانش به منظور اینکه جمعا به آسمان صعود کنند خود را در آتش افکندند. درباره ی این مطلب که آیا وی قبلا زنان و عده ای از پیروان خود را مسموم نمود و یا اینکه خود آنها پس از تناول سم، خود را به آتش افکنده اند خبرهای مختلفی رسیده است و تعیین قطعی آن حتی در آن زمان هم ممکن نبوده است، زیرا مسلمانان مهاجم پس از ورود خود فقط معدودی از پیروان مذهب جدید را که اهل ماوراءالنهر بودند در آنجا یافته اند.

قیام سرخ جامگان

با این ظفر اولین نهضت نسبتا بزرگی به عنوان عکس العمل ایرانیان در مقابل احراز مقام خلافت از طرف عباسیان برپا شده بود، لا اقل بر حسب ظاهر سرکوب شد، ولی آتش این جنبش در زیر خاکستر خفا همان طور گداخته ماند و مقارن با این سرکوبی نهایی (778ر779 برابر 162 هجری) خود را در جنبش سرخ جامگان (یا سرخ نامگان که گواهی نامه های آنان با جوهر قرمز نوشته می شده؟: المحمره؛ و به قول سیاستنامه «سرخ علم») مجددا شعله ور ساخت. بدیهی است که از آراء و هدفهای این قیام که در گیلان در تحت رهبری شخصی به نام عبدالقهار به وقوع پیوسته است (گذشته از اباحه ی زنان) هیچ اطلاعی به ما نرسیده است، ولی حتما در این مورد نیز می توان یک جنبش اجتماعی مذهبی توأم با یک سلسله اقدامات سیاسی خاصی ملاحظه نمود که از افکار المقنع (ولو به جهت نزدیکی زمانی و مکانی آن) باید متأثر بوده باشد.
این جنبش نیز (اگر به ظاهر آن بنگریم) به سرنوشت همان نهضت پیش گرفتار شد به این معنی که به سرعت از طرف مازندران در هم شکست، اما در عین حال این حقیقت آشکار گشت که دو لشکرکشی از طرف خلیفه ی وقت و جانشین وی موسی الهادی برای این منظور کافی نبوده اند که حیثیت خلافت را نیز در مقابل دو خاندان فرمانروای آنجا دوباره طوری برقرار سازند که از آشوب اهالی جلوگیری کند. در سال 796/ 797 (برابر 180 هجری) (در تحت رهبری «رستم دار») و در سال 808 (برابر 192 هجری) در واقع سرکشی تازه ای از طرف سرخ جامگان به وقوع پیوست و این شورشها و مبارزات خیلی به کندی فرو نشست و حتی این طور به نظر می رسد که آنها (ولو به صورت تغییر یافته ای) در وجود فرقه ی خرمیه به حیات خود ادامه داده اند.

قیام خرمیان

علت اینکه به این دسته نام خرمیه اطلاق می شود به هیچ وجه روشن نیست چه اینکه حتی عقاید ویژه ی یکی از مبلغان عباسی به نام عماربن یزید که در سال 736 (برابر 118 هجری) اباحه ی زنان را رائج نمود و روزه و نماز و حج را از بین برداشت و آنها را بدین منوال تأویل کرد که صوم عبارت از خودداری از ذکر نام امام، صلات، درود بر او، و حج توجه به سوی او می باشد، نیز به عنوان عقاید «خرمی» معروف گشته است (عمار سرانجام به دست یک والی اموی به قتل رسید). و حتما این انتساب به خرم دینان فقط از این رو بوده که بعدا تمام فرقه های مبتدعه که دارای عقاید اخلاقی یا ضد عقاید اخلاقی ضد عقاید اسلامی بوده اند، همه جمعا خرمیه نامیده شده اند.
حتی آن نهضی هم که اصطلاح خرمیان به معنی واقعی کلمه به آن اطلاق می شد وحدت نداشته و شامل آراء مختلفی می گشته است و در هر حال محور و مدار آنها قیام پر هیجانی بود که در سالهای بین 816 /817 تا 838 (برابر 201 تا 223) رخ داد و مرکز جغرافیایی آن در قلعه البذ (یعنی در سرحدات بین آذربایجان و آران) و رهبر آن بابک (به عربی بابک) بود که از طرف برادر خود حمایت می شد. بابک به عنوان پسر مردی عراقی به نام عبدالله از اهل مدائن و مادری از اهل ده بلال آباد واقع در ناحیه ی میمند معروف بود.
پس از آنکه پدرش در عنفوان زندگی وی در زد و خوردی جان سپرد او در تحت مراقبت مادرش بزرگ شد و از همان آغاز نشانه های اعجازآمیزی اهمیت آینده ی وی را خبر می داد. در جوانی در کوهستانها به گاو چرانی و در تبریز به پیشه وری اشتغال داشت، و در این بین کم و بیش به طور اتفاقی با خرمیان و رهبر آن جاویدان آشنا گشت و ارتباط حاصل نمود. آن طوری که از تمام منابع بر می آید مذهب وی آمیزه ای از عقاید و آراء مختلف بوده است و به همین جهت پیروان ابومسلم و المقنع را نیز به خود جلب نمود و صریحا به این نکته توجه داده می شود که یکی از پایه های مسلک وی عقاید زردشتی بوده است و جزئیات تعلیمات او نیز این نکته را تأیید می کند. مثل ایمان به دو اصل نور و ظلمت، تقدیس آتش، پاکی و پاکیزکی، اجازه ی ازدواج با مادر و خواهر و دختر و نیز عقیده به وجود فرشتگان.
بدین عقاید نیز طبعا ایمان به تناسخ که بابک را با المقنع و همچنین با بودائیان مرتبط می سازد و نیز ایمان به تکرار حلول روح نبوت در ابدان مختلف، اضافه می گردد؛ همین عقیده نیز درباره ی مقام امام در مورد فاطمه دختر ابومسلم و پسر این دختر مهدی ابن فیروز به کار می رفته است. باری بابک از طرف زن رهبر مقتول این خرمیان یعنی همسر جاویدان ابن سهرک به عنوان مردی که در کالبدش «روح» شخص جاویدان حلول کرده است معرفی شد و خود چنین وانمود ساخت که مفسر دین جاویدان خواهد بود؛ و زن جاویدان را نیز به همسری خود در آورد.
بابک بر حسب ظاهر به دستورات اسلامی رفتار می کرد، ولی این طور به نظر می رسد که تعدد زوجات را (بدون تعیین حد و حصری) جائز می شمرده و تناول شراب را نیز به عنوان امری شایان ستایش تشویق می نموده است. صرف نان و شراب در چهارچوبه ی جشنی همراه با مراسم مذهبی و دست بوسی و اقرار به ایمان شاید دلیل تأثر از دین مسیحیت بوده باشد؛ تأثری که در آن سرحدات اراضی نصرانی نشین نسطوری و یعقوبی غیر ممکن نبوده است. بنا به نظر بابک تمام ادیان و مذاهب دیگر با مدارا رفتار کنند و فقط در مورد ضرورت دفاع، دست به سلاح بزنند. از هدفهای اصلی عقاید وی خرسندی و دلخوشی به زندگی بوده است و گفته می شود که بر طبق همین اصل بوده که متدینان به این دین، خرمیان (خرم دینان، مشتق از کلمه ی خرم) نامیده شده اند، ولی در اینکه آیا این توجیه مطابق واقع است یا نه تردید است، بلکه این بیان بیشتر دارای صبغه ی یک ریشه یابی عامیانه می باشد.
در جنب این توجیه، دیگری، کلمه ی خرمیان را مشتق از ناحیه ای به نام خرم نزدیک اردبیل می داند، یعنی از این رو مورد تردید است که اولا این مکان تا آنجا که معلوم است هیچ وظیفه ی مهمی به عهده نداشته است و ثانیا اخبار موجود محلهای دیگری را برای پیدایش و هم برای توسعه ی این دین ذکر می کنند. در هر حال در تحت رهبری بابک این جنبش که در جنب عقاید دینی ظاهرا نیز هدفهای اجتماعی را تعقیب می کرده است و از همین رو بعضی آن را با عقاید مزدکی دوره ی ساسانیان مرتبط می سازند (اگر چه از حس ملیت و وطن دوستی ایرانی اثری در آن مشاهده نمی شود) با نیروی حکومت اسلامی اصطکاک و تضاد آشکاری حاصل نمود. توده ی عمده ی پیروان این دین در شمال غربی و مرکز سرزمین ایران یعنی در همدان، اصفهان، ماسبذان و در مهرگان کذع (نزدیک صیمره) موجود بوده اند.
از طرف آذربایجان این جنبش در قفقاز نیز که کوهستانهای صعب الوصول آن همیشه در موارد ضرورت پناهگاه عرضه می کرد پشتیبانی می شد و همچنین بیزانسها آن را حمایت می کردند بدین ترتیب سرکوبی این جنبش مستلزم تعب و مشقتهای زیادی گشت تا اینکه پس از زد و خوردهای مکرر و پس از محاصره ی سخت و پرزحمتی سرانجام در سال 838 برابر 223 هجری قلعه ی البذ به دست سپهسالار نامی افشین به تصرف در آمد و بابک ناگزیر به طرف سرزمین کوهستانی ارمنستان گریخت. ولی در آنجا دستگیر و به دشمن سپرده شد و سرانجام با هلهله و شادی پیروزی، او را به بغداد وارد ساختند و با وجود امانی که به او داده شده بود، او را مثل برادرش به طرز فجیعی به قتل رساندند.


منابع :

  1. گئو ویدن گرن- دینهای ایران باستان- ترجمه منوچهر فرهنگ- تهران انتشارات آگاهان دیده 1377

  2. ج. پ آسموسن- اصول و عقاید و اعتقادات دیانت زرتشتی- ترجمه فریدون وهمن- تهران بنیاد فرهنگ ایران- بی‌تا

  3. سایت کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت- بخش فلسفه ایرانیان- مقاله شکل‌گیری‌ گرایشهای‌ مذهبی‌ تحت‌ تأثیر زرتشت‌ (در ایران‌ اسلامی‌) (به‌ روایت‌ اشپولر)

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/113423