شرایط خلافت و جانشینی پیامبر اکرم در نزد اهل سنت (بیعت)

مقدمه

تمام عالمان اتفاق نظر دارند که وجود امام و پیشوا، لازم است تا وی جامعه را قوام بخشد، اجتماعات (امت) را نظام دهد، حدود الاهی را اجرا کند، از ثروتمندان زکات گرفته و به مستمندان بازگرداند، از مرزها مراقبت کند، با تعیین قاضیان، اختلاف های مردم را حل و فصل نماید، مردم را با یکدیگر متحد سازد، احکام شرعی را اجرا کند، درهم ریختگی ها را سامان بخشد، تفرقه ها را به وحدت تبدیل کند و مدینه فاضله ای را که اسلام مردم را به برپایی آن تشویق کرده است برقرار سازد. تمام مسلمانان به این مسئله عقیده دارند و امر دین نیز در آغاز پیدایشش بر این معنا استوار بود.
تمام امت بر ضرورت وجود چهار شرط برای امام اتفاق نظر دارند تا امامتش بتواند جانشینی پیامبر (ص) بوده، حکومتش ناروا و ضرر زننده نباشد. آن شرایط عبارتند از: قرشیت، بیعت، شورا و عدالت.

شرط اول: قرشی بودن

امام باید قرشی باشد و این به خاطر روایات فراوانی است که در فضیلت و برتری قبیله قریش وارد شده است، روایاتی که اشاره دارد امامت در این خاندان است. در یکی از این احادیث، رسول اکرم (ص) فرموده:«ان هذا الأمر فی قریش. لایعادیهم احد الا کبه الله علی وجهه، ما اقاموا الدین؛ پیوسته و تا هنگامی که دو نفر از مردم باقی مانده باشند، این امر از آن قریش خواهد بود.» (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج5، ص3) بدون شک این روایات به برتری قریش و شرافت این قبیله اشاره دارد (صرف نظر از اینکه پیامبر (ص) نیز از این خاندان است) ولی آیا این روایات بر این نکته هم دلالت دارد که خلافت منحصرا در این خانواده است و خارج از آن نیست و شرط درستی حکومت این است که خلیفه از آنان باشد؟ بدون تردید، سیره مسلمانان بر این مبتنی بود که خلیفه می باید از قریش باشد. برای نمونه در اجتماعی که در سقیفه بنی ساعده تشکیل شد، توجه مؤمنان نخستین به برگزیدن خلیفه از میان مهاجران قریشی بود، و این تصمیم پس از خطبه ابوبکر حاصل شد، در حالی که درخواست این نکته که خلیفه باید از میان قریش باشد، بر متن روایتی مبتنی نبود بلکه فقط بر اساس دو دلیل بود:
دلیل اول، برتری مهاجران بر انصار بود و اینکه نامشان در قرآن در رتبه اول و پیش از انصار آمده و موقعیت خاص آنان در شکیبایی بر بلاها و سختی ها در صدر اسلام، در قرآن بیان شده است.
دلیل دوم، قریش پیش از ظهور اسلام و سپس هنگام گسترش آن در کشورهای عربی دارای منزلتی خاص بوده است؛ بدین جهت ابوبکر در آخر خطبه اش در سقیفه گفت: «جماعت عرب جز این گروه از قریش (مهاجران) هیچ کس دیگر را نخواهد پذیرفت.» این عبارت، بدون تردید، علت برتری قریش را بیان می کند و منظور از احادیثی که در فضیلت قریش روایت شده نیز همین است. غیر از حدیث معاویه که معنای دیگری دارد و آن بیان این نکته است که امامان از قریش هستند و هر کس دیگری مدعی امامت باشد، اگر از قریش نباشد، خداوند متعال او را سرنگون می سازد. ولی آیا این حدیث صرفا از واقعیتی خبر می دهد که محقق خواهد شد یا فرمانی است که باید آن را محقق ساخت؟ واقعیتی که پیش آمد، این بود که امامت حقی که در وجود خلفای چهارگانه، ابوبکر، عمر، عثمان و علی (ع) تجسم یافت، در قریش محقق شد و این پیشوایان که پرچم های هدایتند، از قریش بودند و از این مهم تر آنکه برای اینکه امامت در قریش باشد، این حدیث شرط می کند که امامان امر دین را به پا دارند، بدین منظور فرمود: «تا وقتی که دین را زنده نگهدارند»، پس هرگاه امر دین را اقامه نکنند، مقام امامت از آنان گرفته و به کسی که دین را اقامه کند، واگذار می شود.
با این بیان، نتیجه می گیریم که این روایات به جای مانده، بر این نکته دلالت قطعی ندارد که امامت به حتم باید از خاندان قریش باشد و امامت دیگران جانشینی از پیامبر (ص) نیست و بر فرض که این احادیث بر این معنا دلالت کند که پیامبر (ص) خواسته است امامت از میان قریش باشد، بر وجوب این امر دلالت ندارد، بلکه فرموده حضرت فقط می تواند برای بیان برتری این گروه باشد، نه برای بیان شرط صحت خلافت؛ البته اگر فرض کردیم که روایات مفید معنای طلب است نه اخبار از آینده، در این صورت، طلب به معنای استحباب عمل است، نه درستی و صحت عمل، چه اینکه در هر دو صحیح بخاری و مسلم از ابوذر روایت شده که گفته است: «خلیل من رسول خدا مرا سفارش کرده است که بشنوم و اطاعت کنم؛ هر چند بر شما غلامی حبشی (سیاه پوست) و بینی بریده حکومت کند.» با ضمیمه کردن این روایات به حدیث «ان هذا الامر فی قریش» روشن می شود که مجموعه این روایات بدین معنا نیست که امامت در قریش منحصر است و زمامداری غیر قریش صحیح نیست؛ بلکه ولایت و سرپرستی غیر آنان نیز بی تردید درست است و حدیث «الأمر فی قریش» یا به منزله خبر دادن از آینده است، همانند حدیث پیامبر(ص) که فرمود: «خلافت پس از من، فقط به مدت سی سال است؛ سپس به حکومتی ناروا تبدیل می شود»، یا از قبیل بیان شرط فضیلت حکومت است، نه شرط صحت آن.
اما در مورد گفته ابوبکر و صحابه ای که با او بودند، باید بگوییم: دلیل این حرف تقوای قریش و اقتدارشان است. لذا هرگاه این دو ویژگی در غیر قریش یافت شود اما در قریش نباشد، بر اساس منطق ابوبکر که اصحاب نیز بر همین اساس با انتخاب او موافقت کردند، زمامداری باید به غیر قریش برسد، زیرا اگر ملاک رهبری توان و آمادگی و تقوا باشد، خلافت همان جایی خواهد بود که این ویژگی ها وجود داشته باشد. این است نظریه محققانه در مبنای «امامت در قریش» و روایات صحیحی که در این باره نقل شده و میزان دلالت آنها، و مبنا و ملاکی که بر اساس آن در انتخاب ابوبکر به خلافت اتفاق نظر حاصل شد.

شرط دوم: بیعت

دومین شرطی که اهل سنت برای گزینش خلیفه لازم می دانند، بیعت کردن اهل حل و عقد (خبرگان) است؛ یعنی صاحبان حل و عقد و سپاهیان و گروه های مسلمان با خلیفه پیمان می بندند که فرمان او را در رضایت و خشنودی یا در اکراه و ناخشنودی، تا زمانی که در آن گناهی نباشد، بشنوند و اطاعت کنند و خلیفه با آنان عهد می کند که حدود و فرایض الاهی را به پا دارد و به روشی عادلانه و بر اساس کتاب خدا و سنت رسول او (ص) عمل کند. صحابه نیز بر این روش سیر می کردند و آن را از پیامبر (ص) فرا گرفته بودند، چه اینکه صحابه پیامبر (ص) با حضرت در زیر آن درخت این گونه بیعت کردند، چنان که خدای سبحان می فرماید:
«ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله، یدالله فوق أیدیهم، فمن نکث فانما ینکث علی نفسه، و من أوفی بما عاهد علیه الله، فسیؤتیه أجرا عظیما؛ همانا کسانی که با تو ای پیامبر! بیعت می کنند، همانا با خدا بیعت می کنند. دست خدا بالای دستان آنهاست، پس هر که پیمان شکند، همانا به ضرر خویش پیمان شکسته و هر که به عهد خود با خدا وفادار باشد، خداوند به او پاداشی بزرگ خواهد داد.» (فتح/ 10)
هنگامی که پیامبر (ص) تصمیم گرفت به مدینه هجرت کند، با اهل آن بیعت فرمود و هنگامی که مکه را فتح کرد، با اهل آن بیعت نموده، مکیان و از جمله زنان، اطاعت از حضرت (ص) را پذیرفتند. خدای متعال درباره بیعت زنان می فرماید: «یا أیها النبی، اذا جاءک المؤمنات، یبایعنک علی ألا یشرکن بالله و لایسرقن و لایزنین و لایقتلن أولادهن و لایأتین ببهتان یفترینه بین أیدیهن و أرجلهن و لایعصینک فی معروف، فبایعهن و استغفر لهن الله ان الله غفور رحیم؛ هان ای پیامبر! آنگاه که زنان مؤمن نزد تو آمدند تا با تو بیعت کنند که برای خدا هیچ شریکی قائل نشوند و دزدی و زنا نکنند و فرزندان خود را نکشند و درباره آنچه در میان دست و پای خود [از جنین دارند]، به کسی تهمت و افترا نبندند و با تو در انجام دادن هیچ کار پسندیده ای مخالفت نورزند، پس با آنان بیعت کن و برایشان از خدا آمرزش بخواه، به درستی که خدا آمرزنده و مهربان است.» (ممتحنه/ 12)
پس از آنکه ابوبکر صدیق برتری مهاجران را بر انصار تشریح کرد، صحابه با وی بیعت کردند و عمر به او گفت: «دست خود را بگشای تا با تو بیعت کنم» سپس مسلمانان یکی پس از دیگری با وی بیعت کردند و هنگامی که ابوبکر برای حکومت بعد از خود به عمر بن خطاب وصیت کرد، از مردم برای او بیعت گرفت و مسلمانان پشت سر هم با وی بیعت کردند، و در مورد عثمان، وقتی کار آن شش نفری که عمر به آنان وصیت کرد خلیفه را از میان خویش برگزینند به انتخاب عثمان پایان یافت، همین موضوع تکرار شد و اهل مدینه در مسجد پیامبر (ص) با وی بیعت کردند و همچنین پس از او اهل مدینه با علی (ع) بیعت کردند و این مسئله بیعت پیوسته تا زمان حکومت امویان و خلفای نخستین عباسی ادامه داشت.

بیعت در زمان بنی امیه و بنی عباس

بیعت در عصر صحابه بر پایه رأی آزاد و اطاعت اختیاری استوار بود، اما در زمان امویان بر اساس الزام حکومت و اجبار بر اطاعت انجام می شد، به گونه ای که حجاج و امثال او عبارت هایی گوناگون برای بیعت گرفتن از مردم اختراع کرده، مردم را وامی داشتند که هنگام بیعت کردن بگویند: «غلامان من آزاد و همسرانم مطلقه شوند، اگر از طاعت خلیفه سر باز زنم» و این کار بدین جهت بود که مردم را به اطاعت بی قید و شرط مجبور سازند. خلفای نخستین بنی عباس نیز مردم را به بیعت مجبور می کردند، هر چند با آن عبارت های ناراحت کننده ای که حجاج و امثال او مردم را بدان وامی داشتند، همراه نبود، از جمله آنکه مردم ابوجعفر منصور دوانیقی را متهم کردند که او از آنان بیعت اجباری گرفته است، به همین سبب حاکم مدینه مانع از این شد که امام مالک برای مردم فتوا دهد که «قسم شخص مجبورشده اعتبار ندارد» یا «طلاق مرد مجبور معتبر نیست»، برای اینکه این فتاوا راه را برای خروج مردم از بیعتی که با خلیفه کرده اند، باز می کرد.
 


منابع :

  1. www. adyan. org

  2. مجلات هفت اقلیم

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/114185