شخصیت و اندیشه های الهیاتی هانری کربن

شخصیت و زندگی هانری کربن

هانری کربن، برجسته ترین مفسر غربی حکمت معنوی و فلسفه اسلامی ایران در چهاردهم آوریل 1903 در پاریس متولد شد. او در یک خانواده معتقد کاتولیک فرانسوی پرورش یافت. سپس در یک مدرسه عالی علوم مسیحی به تحصیل پرداخت. اما به سبب علاقه خاصی که به عرفان و حکمت اشراقی داشت، در درون محیطی که بیشتر به جنبه تشریعی دین و فلسفه های استدلالی محدود بود، این علاقه شکوفا نشد. لذا به اشتیاق کسب معرفت، توجه خود را به نهضت پروتستان که در عصر رنسانس، تمایلاتی از حکمت الهی و عرفان در آن موجود بود، معطوف داشت و جهت ادامه تحصیلات رسمی وارد دانشگاه سوربن شد. او در سال 1925 موفق به دریافت لیسانس فلسفه از آن دانشگاه شد و در سال 1926 پایان نامه عالی فلسفه و در 1928 دیپلم مدرسه تتبعات عالیه دانشگاه پاریس و در سال 1929 دیپلم مدرسه السنه شرقیه پاریس را به دست آورد.
کربن علاوه بر تسلط کامل بر فلسفه غربی و زبان های کلاسیک اروپایی، با عربی و فارسی نیز کاملا آشنا شد و حتی زبان پهلوی را فراگرفت. کربن از یک طرف تحت تعلیم اتین ژیلسون، بزرگ ترین صاحب نظر در فلسفه قرون وسطای اروپایی در دوران اخیر، با میراث غنی فکری قرون وسطای غربی آشنا شد و از این استاد روش تفسیر افکار فلسفی را مبتنی بر یک متن دقیق که اتفاقا همانا روش حکمای اسلامی است، آموخت. از سوی دیگر تحت تاثیر فلسفه پدیدارشناسی ادموند هوسرل و فلسفه وجود مارتین هایدگر قرار گرفت و کتاب های پدیدار شناسی مرگ و مابعدالطبیعه چیست؟ را در این حوزه به فرانسه ترجمه کرد. اما آنچه او را از فلسفه های اروپایی زمانش مستغنی ساخت، ورود کربن به عالم فکری و معنوی اسلام و مخصوصا تشیع بود. کربن مدتی را در محضر لویی ماسینیون، اسلام شناس فرانسوی، به فراگیری تصوف و تشیع و فلسفه اسلامی اشتغال ورزید. در این ایام بود که ماسینیون نسخه ای از کتاب حکمة الاشراق سهروردی را به کربن داد و از او خواست که این کتاب را مطالعه کند. همین عمل، حیات فکری شاگرد جوان را به کلی دگرگون کرد و او را به صرافت انداخت تا به شرق سفر کند. او به مدت شش سال که در استانبول بود، توانست آثار چاپ نشده سهروردی و دیگر حکمای اسلامی را مطالعه کند و توسط روش هلموت ریتر، مستشرق آلمانی که برای تصحیح نسخ عربی و فارسی به وجود آورده بود، اولین مجلد از مجموعه آثار سهروردی را در سال 1945 به طبع رساند. این اثر کربن باعث شد تا او به عنوان جانشین لویی ماسینیون برای کرسی اسلام شناسی در مدرسه تتبعات عالیه دانشگاه سوربن برگزیده شود.
در سال 1946 وزارت خارجه فرانسه، کربن را به عنوان رئیس بخش ایران شناسی موسسه ایران و فرانسه برگزید، و او سلسله انتشاراتی را تحت عنوان "مجموعه کتب ایرانی" آغاز کرد. کربن از آن پس، سالی چند ماه به ایران می آمد و آن چنان شیفته فرهنگ فلسفی و معنوی این سرزمین شده بود که حتی پس از بازنشستگی به عنوان استاد محقق در انجمن حکمت و فلسفه ایران به تحقیقات خود می پرداخت. در این ایام کربن با شخصیتهایی مانند: استاد سیدکاظم عصار، استاد مهدی الهی قمشه ای، استاد علامه طباطبایی، مرتضی مطهری، بدیع الزمان فروزانفر و سیدحسین نصر به مباحثه و تعاملات فلسفی- معنوی پرداخت. وانگهی ورود به عالم فکری ایران، کربن را نه تنها با تشیع و تصوف و فرقه های شیعه همچون شیخیه از نزدیک آشنا کرد، بلکه او را به مرحله ای جدید از شناخت حکمای الهی هدایت کرد و جهان اندیشه متفکرانی همچون سید حیدر آملی، ابن ترکه، میرداماد، ملاصدرا و حاج ملاهادی سبزواری را برای اولین بار بر او مکشوف ساخت.
کربن به مدت بیست سال در اول پاییز به ایران می آمد و به تدریس در دانشکده ادبیات علوم انسانی دانشگاه تهران می پرداخت و در اواخر پاییز نیز به پاریس باز می گشت و تدریس خود را در دانشگاه سوربن که به حکمت و عرفان اسلامی اختصاص داشت ادامه می داد. کربن ضمن عضویت در بنیاد ارانوس، در بسیاری از کنفرانسها و مجامع بین المللی فلسفی و علمی توانست حکمت و عرفان اسلامی و ایرانی را در معرض توجه برخی از برجسته ترین متفکران جهان قرار دهد. به پاس این تلاشها از سوی دانشگاه تهران و فردوسی مشهد به کربن دکترای افتخاری اعطا شد. هانری کربن سرانجام در هفتم اکتبر 1978 در پاریس درگذشت.

آثار هانری کربن

از مجموعه آثار هانری کربن، پنج اثر به فارسی ترجمه شده که عبارتند از:
1- ارض ملکوت و کالبد انسان در روز رستاخیز، ترجمه ضیاء الدین دهشیری
2- انسان نورانی در تصوف ایرانی، ترجمه فرامرز جواهری نیا
3- تاریخ فلسفه اسلامی، جواد طباطبایی
4- روابط حکمت اشراق و فلسفه ایران باستان، ترجمه سیداحمد فردید و عبدالحمید گلشن
5- فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی، ترجمه جواد طباطبایی
آثاری نیز در تجلیل و تحلیل آراء این اندیشمند بزرگ به فارسی تالیف شده که عبارتند از:
1- در احوال و اندیشه هانری کربن
2- جشن نامه هانری کربن
3- هانری کربن: آفاق تفکر معنوی در اسلام ایرانی

اندیشه های الهیاتی هانری کربن

آثار و اندیشه کربن غنی و متنوع است و از سه طریق به میراث معنوی فلسفی اسلام می پردازد:

1- متون مقدس و تاویل پذیری:
هانری کربن در فلسفه نبوی تامل بسیاری کرد، هدف او از فلسفه نبوی هر آن چیزی بود که از غور در متون وحی به دست می آمد. اهل کتاب در هنگام مطالعه کتاب مقدس، به جستجوی معانی می پردازند که منطبق و مطابق با تجارب زندگی دنیوی است، در حالی که در کتاب مقدس، محور حیات طوری تغییر می یابد که آشناترین مفاهیم، صبغه ای دیگر می یابند، پس تفسیر و تعبیر برای اهل کتاب، امری ضروری و لازم می شود. از آنجا که حقایق وجود هر فرد، از طریق تفسیر و تعبیر هویدا می شود، کربن کوشید تا از طریق این تفسیر، معنویت برخی روحانیون مسیحی مانند لوتر و هامان و به ویژه معنویت فلسفه اسلامی را کشف و درک کند.

2- عالم خیال و علم ملائک:
برای درک ساحت الهی از طریق تفسیر قرآن و نیز درک جهان از طریق تفسیر متعالیه باید به مراحل واسطه وجودی بین خدا و شعور انسانی قایل شد. چرا که خداوند به خودی خود قابل درک نیست، غیر قابل توصیف و غیر قابل درک است. این مسئله ما را به موقعیت کلامی خطرناکی رهنمون می سازد که کربن آن را پارادوکس توحید می نامد و بر اساس آن، مومنان سعی می کنند خدا را با مفاهیم عادی و تصاویر ذهنی خویش توصیف کنند و به این ترتیب او را چیزی شبیه خود تصور می کنند، پس نا خواسته در عبادت چنین خدایی، دچار بت پرستی غیر ارادی می شوند.

3- خدا و وصال عرفانی:
از نظر کربن، غایت همه آثار فلسفی ابن سینا، سهروردی، ملاصدرا و بسیاری دیگر از فیلسوفان و حکمای الهی، تنها یک چیز است و آن روشن ساختن راه عرفان مطلق برای رسیدن به تجربه وحدت با واحدی است که هدف غایی فیلسوف عارف قرون میانه، ابن عربی، بوده است. میراث هانری کربن اهمیت ویژه ای دارد، نه فقط به سبب فهم بخشی از تفکر اسلامی، بلکه به سبب اینکه باعث شد مردم غرب با معنویتی فراموش شده یا سرکوب شده که مشترک بین همه ادیان صاحب کتاب است، آشتی کنند. مومنان می خواهند با درک پیام وحی، مفهوم حیات را دریابند اما پیام الهی را فقط تا حدی می فهمند که خودشان را در حکم موضوعات متعالی گشوده باشند.

ارتباط با تشیع و تصوف در گفتگوی علامه طباطبایی و هانری کربن

سؤال هانری کربن:
شایسته است که دوباره درباره روابط بین تشیع و تصوف، تحقیقاتی صورت گیرد، بلکه بهتر این است که روش زندگی صوفیان را کنار گذاشته و بیشتر جهان شناسی و معادشناسی آنان را در نظر گیریم.

پاسخ:
به طور کلی می توان گفت که رابطه مخصوصی میان اصل دین (به معنی قول به الوهیت و خضوع به عالم غیب) و طریقه تصوف، موجود است و از همین جهت است که متصوفه در میان همه طوایف دینی جهان، حتی بودایی ها و برهمایی ها پیدا می شوند. هر طایفه که از یک راهی، زمام هستی اجزای این جهان پهناور را به دست عالمی مافوق طبیعت سپرده و برای مقام آفریدگار جهان، کرنش می نمایند، عده ای از آنها به امید پی بردن به اسرار پس پرده غیب، به مجاهدات و ریاضات پرداخته و از لذایذ مادی و شهوات نفسانی چشم پوشیده و به تخلیه و تجرید نفس پرداخته اند و این همان "تصوف" است، اگرچه در میان هر طایفه، به اسم مخصوصی نامیده می شود. طبعا این روش در اسلام نیز خودنمایی کرده و نشو و نمایی نموده است و جمعیت قابل توجهی از عالم تسنن و همچنین از عالم تشیع این راه را رفته اند. چیزی که هست این است که چنان که روشن شد، طریقه تصوف را نباید مذهب خاصی در ردیف سایر مذاهب گذاشت، مثلا گفته نمی شود که مذاهب تسنن، اشعریت و اعتزال و تصوف و غیر آنها است، بلکه هر یک از مذاهب اسلامی، صوفی و غیر صوفی دارد.
تقسیم حقیقی، این است که برای نایل شدن به واقعیات و حقایق هستی که ادیان و مذاهب به سوی آنها دعوت می کنند، سه راه تصور شده است: راه ظواهر بیانات دینی (که حقایق را در لفافه دعوت ساده حفظ نموده است) و راه استدلال عقلی با منطق فکری که راه تفکر فلسفی است، و راه تصفیه نفس و مجاهدات دینی که راه عرفان و تصوف است. البته همه طبقات دینی همه این طرق را نمی پذیرند، ولی نظر ما معطوف به جنبه انتقاد و مناقضه نبوده و به نفع یا ضرر مذهبی از این مذاهب، یا طریقی از این طرق، قضاوت نکرده و مقصد دیگری داریم. مطالب زیادی در تألیفات و آثار متصوفه یافت می شود که از جهاتی خالی از موافقت با مذاق شیعه نیست و یکی از آنها همان موضوع "قطب" می باشد که در متن سؤال، درج شده است.
اینان می گویند در هر عصری از اعصار، وجود یک شخصیت انسانی لازم است که حامل حقیقت ولایت بوده و عالم هستی به وی قیام داشته باشد. این شخصیت قطبی، منطبق است به همان که شیعه به عنوان امام وقت، اعتقاد به وجود و لزومش دارد، اگرچه اینان غالبا به قطب سلسله ارشاد تطبیق می کنند (و در عین حال، ثبوت حقیقت قطبی، مستند به کشف است و انطباقش به شیخ طریقت، مستند به فکر و استدلال، و این بحثی است طولانی که در غیر این مورد باید استیفاء شود). بنابر آنچه گذشت، متصوفه اهل سنت را نظر به مطالبی که در دست دارند، اصطلاحا شیعه نمی توان نامید، ولی مطالب زیادی از مواد مذهب تشیع را در دست داشته و بنای روشن آنها روی آن گذاشته شده است. چیزی که بیشتر از همه، قابل توجه و تعمق است، این است که عموم سلسله های تصوف، خود را با کثرتی که دارند (به استثنای یکی) به امام اول شیعه علی بن ابیطالب (ع) نسبت داده و سرسپردگی خود را به حضرتش ارتباط و اتصال می دهند.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- شیعه- صفحه 71-69

  2. موسسه گفتگوی ادیان- مقاله هانری کربن

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/116213