زمینه های پیدایش و عقاید قدریان نخستین (مذمت)

قدریه مذموم

از آنجا که در کتب حدیث روایاتی با عبارات مختلف از پیامبر (ص) در مذمت قدریه نقل شده است لذا این سوال پیش آمد که قدریه مذموم کیانند؟
آیا قدریه مذموم قائلان به قضا و قدر لازم، یعنی مثبتان قدر هستند یا معتقدان به استطاعت و قدرت موثر انسان، یعنی نافیان قدر؟ پیش از نقل اقوال در این مساله، ذکر این نکته لازم است که زمان پیدایش و طرح این سوال به درستی معلوم نیست. به نظر می آید که این مساله مستحدثه و مطروحه زمان معتزله باشد، نه قدریه. زیرا در احوال و آثار این فرقه اثری از آن دیده نشده است. خلاصه، معتزله و همفکرانشان اصحاب الحدیث و فقهای اهل سنت و اشاعره را قدریه نامیدند، به این دلیل که آنها قائل به قضا و قدر لازم و حتمی اند. این جماعات هم اجماعا معتزله و همفکرانشان را قدریه شناساندند، اما در وجه اطلاق این اسم بدانها اختلاف نظر یافتند. اغلب چنین پنداشتند که چون معتزله و اسلاف آنها، یعنی قدریه، منکر قدرند، یا در نفی آن مبالغه می ورزند، لذا در زبان پیامبر (ص) و سایر بزرگان دین قدریه نام گرفته اند. (ابن العبری، تاریخ مختصر الدول، ص197؛ ایجی، مواقف (با شرح جرجانی)، ج 8، ص 378) بنابراین به نظر این جماعت، اشتقاق از قبیل اشتقاق از ضد است و در نتیجه اسم و مسمی متناقض. برخی هم گفتند چون آنها قدر الهی را نفی می کند و در مقابل قدر را به خود نسب می دهند و خود را فاعل و مقدر امور می شناسد، لذا قدریه خوانده شده اند. (بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 115؛ حاج شیخ عباس قمی، سفینه البحار، ج 2، ص 410)
عده ای هم احتمال داده اند که قدریه نسبت به قدرت باشد، یعنی قدرت انسان، و چون قدریه و معتزله افعال عباد را به قدرت خود نسبت داده اند بدین نام نامیده شده اند (ایجی، مواقف (با شرح جرجانی)، ج 8، ص 377؛ تفتازانی، شرح مقاصد، ج 2، ص 143). بنابراین، نام قدریه از قدر (به معنی حکم سابق الهی) اشتقاق نیافته، بلکه از قدرت انسان گرفت شده است. البته این احتمال هم رواست که چون این فرقه برخلاف سایر مسلمانان که بدون بحث و نظر و چون و چرا لفظ قدر وارد در قرآن و سنت را به معنای حکم سابق و لازم الهی می گرفتند، در این باره به بحث و گفتگو پرداختند و کوشیدند آن را به گونه ای تفسیر کنند که موافق اختیار انسان و ازادی او باشد، تا ثواب و عقاب اخروی توجه شود و چون اولین کسانی بودند که بدین عمل مبادرت ورزیدند از سوی معاصرانشان قدریه نام گرفتند.
شیخ ابراهیم باجوری هم نوشته چون این جماعت در مساله قدر خوض می کردند قدریه نامیده شدند. (باجوری، شیخ ابراهیم، شرح جوهره التوحید، ص 237)
با این همه، به نظر ما اطلاق «قدریه» بر اصحاب الحدیث و اشاعره، یعنی مثبتان قدر، اولی است، تا بر مخالفان آنها، یعنی نافیان قدر. زیرا چنانکه ظاهر است قدریه منسوب به قدر است، که در لغت معمولا به معنی قضا و حکم سابق الهی و اندازه کرده خدای بر بنده به کار رفته است و متبادر از قدریه کسانی هستند که عقیده به قدر الهی دارند، یعنی مثبتان قدرند نه نافیان آن، چون معمولا شخص و فرقه ای را به چیزی نسبت می دهند که مثبت و مصدق آن است، مانند جبریه، حنفیه، شافعیه، و امثال آن، نه به چیزی که نافی و منکر آن است کسانی هم که تسمیه این فرقه را بدان نام این گونه توجیه کرده اند که آنها قدر الهی را نفی می کنند و قدر را به خود نسبت می دهند، قولشان مردود است و برخلاف واقع است. زیرا قدریه همواره از تاثیر حادثه، یعنی قدرت انسان، در برابر تاثیر قدرت قدیمه، یعنی قدرت خداوند، سخن می گویند، نه از اثر قدر انسان، در مقابل قدر الهی.
این احتمال هم که اطلاق قدریه بر این فرقه برای این است که آنها افعال بندگان را به قدرت خود نسبت می دهند، نه قدرت خدا، یعنی قدریه منسوب به قدرت است، غیر قابل قبول است. زیرا بنابراین احتمال لازم می آید که این کلمه قدریه (به ضم دال) خوانده شود که غیر معمول است. احتمال اخیر هم که اطلاق لفظ قدریه را بر این فرقه به این صوت می توان توجیه کرد که آنها برخلاف سایر مسلمانان لفظ قدر را که در قرآن و سنت آمده بدون چون و چرا نپذیرفتند، بلکه به بحث و گفتگو نشستند و به توجیه و تفسیر آن پرداختند تا آن را با مساله تکلیف و عقاب و ثواب اخروی سازگار سازند، به نظر بعید می نماید. زیرا در زبان عرب و در کلام و فلسفه اسلامی به سختی می توان برای آن شاهد و نمونه ای پیدا کرد، اگرچه برخی در این خصوص خود را به تکلف انداخته اند. بالاخره قول شیخ باجوری هم که وجه تسمیه آنها را خوض در مساله قدر دانست مردود است، به این دلیل که معلوم نیست خوض آنها در مساله قدر بیش از خوض مخالفانشان یعنی جبریه باشد، زیرا می دانیم که هر دو فرقه تا توانسته اند در این مساله اندیشیده و سخن گفته اند و در نهایت هر یک راهی جداگانه برگزیده اند.
بنابراین، همچنانکه اشاره شد، عنوان قدریه در لفظ و معنی متناسب است با قائلان به قدر، یعنی حکم سابق و لایتغیر الهی، که مسلتزم نوعی جبر و نسبت دادن قبایح و معاصی به خداوند است. منتهی چون در روایات اسلامی قدریه مذمت شده و این عنوان در میان مسلمانان مذموم شناخته شده است قائلان به جبر امر را تعکیس کرده، با ارتکاب مسمی از قبول اسم ابا ورزیدند و آن را به ناحق به قائلان عدل و اختیار اطلاق کردند.

قدریه از دید شیعه امامیه

در اخبار و اسانید امامیه قدریه هم به جبریه اطلاق شده و هم به تفویضیه و به هر دو اطلاق مورد مذمت قرار گرفته است. در حدیثی که به حدیث اصبغ بن نباته تابعی معروف شده، و او از امیر مومنان علی (ع) نقل کرده، قدریه بر جبریه اطلاق شده است. (نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، ص 1119) برخی از علمای امامیه، مثلا مولف تبصره العوام هم با استناد به حدیث مذکور و امثال آن معتقدند قدریه که مجوس امت اسلامی معرفی شده اند جبریه اند. (حسنی رازی، سیدمرتضی بن داعی، تبصره العوام فی معرفه مقالات الانام، ص 374، 375، تهران، 1364) اما در برخی از احادیث بزنطی (متوفی 221) از ابوالحسن رضا (ع) قدریه بر قائلان به تفویض اطلاق و قولشان مردود شناخته شده است (قمی، حاج شیخ عباس، سفینه البحار، ج 2، ص 409) و لذا برخی از علمای امامیه، مانند علامه محمدباقر مجلسی، تاکید کرده اند که مقصود از قدریه که مجوس امت شناخته شده اند تفویضیه اند که مشیت و قدرت الهی را انکار می کنند. (مجلسی، بحارالانوار، ج 5، ص 9)
به نظر ما، همچنانکه قبلا مدلل کردیم، اطلاق قدریه بر قائلان به قضا و قدر حتمی یعنی جبر سزاوارتر است. و حدیث اصبغ بن نباته، که در اکثر کتب احادیث و کلام ثبت شده، و قدریه را بر جبریه اطلاق کرده اصح از روایات متعارض است. گذشته از اینها، در آن دسته از روایات امامیه که قدریه بر تفویضیه اطلاق شده، چنانکه مشاهده شد، تفویضیه کسانی معرفی شده اند که قدرت و مشیت الهی را انکار می کنند.
شیخ مفید هم گفته است: «و التفویض هو القول برفع الحظر عن الخلق فی الافعال و الاباحه لهم ما شاو من الاعمال» که بنابراین تفویضیه مرادف می شود با اباحیه. و ما می دانیم که قدریه مرتکب چنان انکار و چنین اباحه ای نشده اند. مقصود اینکه تفویضیه غیر قدریه هستند.

چرا قدریه به مجوس تشبیه شده اند؟

اشاعره و همفکرانشان گفتند: همچنانکه مجوس خیر را به خدا و شر را به شیطان نسبت می دهند و خدا و شیطان را یزدان و اهرمن می خوانند و بدین ترتیب جز خدا به خالق دیگری معتقدند و از اسناد تمام امور به خدا خودداری می کنند، قدریه و همفکرانشان هم غیر از خدا به خالق دیگری، یعنی انسان، عقیده دارند و او را خالق افعال خود می دانند و از انتساب همه افعال به خداوند ابا می ورزند. مقصود اینکه هر دو گروه جز خدا به خالق دیگری معتقدند و وجه تشبیه این است. (اشعری، ابوالحسن، الابانه عن اصول الادیانه، ص 61، حیدرآباد، 1367/ 1948) قدریه هم ساکت ننشسته و در مقام بیان وجه تشبیه وجوهی ذکر کرده اند، از جمله:
1) مذهب مجوس این است که خدا چیزی را خلق می کند و سپس از آن بیزاری می جوید، چنانکه ابلیس را آفرید و پس از آن او را براند؛ جبریه هم می گویند خداوند امور قبیح را می آفریند، و آنگاه از آنها تبری می جوید.
2) مجوس گفتند نکاح خواهران و مادران به قضا و قدر و اراده الهی است؛ جبریه هم در این قول با آنها موافقند و در این قول جز مجبره موافقی ندارند. (قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، ص 773)
3) مجوس قائل به دو اصل نور و ظلمتند و هر فعلی را به یکی از این دو برمی گردانند. نور را فاعل خیر می شناسند و ظلمت را فاعل شر و برای بندگان فعلی قائل نیستند، همچنانکه اشاعره و جبره برای آنها فعلی قائل نیستند و همه افعال را به خدا اسناد می دهند. (فخرالدین، حاشیه شرح تجرید قوشچی، علاءالدین، ص 341)

رابطه قدریه با فلسفه یونانی و ادیان غیر اسلامی

در ارتباط این فرقه با فلسفه یونانی و ادیان غیر اسلامی جز یهود و نصاری مطلب قابل ذکری در دست نیست. در ارتباط آن با یهود، از قدما تنها اسفراینی را، که از دشمنان سرسخت این فرقه است، می شناسیم که بدان تفوه کرده و در التبصیر خود آنجا که درباره فرق یهود سخن می گوید نوشته است: «جمیع یهود در اصول توحی دو فرقه اند: فرقه ای مشبه اند و فرقه ای دیگر قدریه که منکر رویت خدا هستند و قدریه که در دولت اسلام ظاهر شدند، طریقه خود را از قدریه یهود گرفتند.» اسفراینی ادعا می کند که در عصر وی هم جماعتی از قدریه هستند که با یهود رابطه دارند، از آنها شبهاتی می آموزند، به عوام القا می کنند و باعث گمراهی آنها می شوند. (اسفراینی، التبصیر، ص 133)
شهرستانی هم از اختلاف یهود درباره قدر سخن می راند، ربانیون یهود را همچون معتزله قائل به قدر می شناساند و قرائون آنها را مانند مجبره و مشبهه اسلام نافی قدر می شمارد. اما شهرستانی برخلاف اسفراینی از رابطه قدریه با یهود چیزی نمی گوید. بنابر ادعای ولفسن، مسعودی هم یهود را بر دو فرقه ربانیون و فرائون تقسیم می کند، ولی برعکس شهرستانی قرائون را مانند معتزله و ربانیون را همچون مجبره و مشبهه می انگارد. ولی ما برای این ادعا مدرکی نیافتیم. ابن تیمیه و ابن کثیر هم درباره جعد بن درهم که از بزرگان قدریه بود نوشته اند: «او قول خود را در خلق قرآن از بیان بن سمعان تمیمی (مقتول سال 119) و بیان هم از طالوت و طالوت هم از لبید بن اعصم یهودی و او نیز از یهودیی در یمن آموخته است.» ابن نباته نیز این قول را بدون ذکر قائل آورده است (ابن نباته، شرح العیون، ج 2، ص 55) بنابراین به زعم آنها قدریه با یهود ارتباط دارند. در ارتباط با نصاری در منابع اسلامی چیزی دیده نشد که دلالت بر ارتباط و اتصال (به معنی تاثیر و تاثر) قدریه با نصاری داشته باشد، جز اینکه در کنز العمال حدیثی از پیامبر (ص) نقل شده که به ابن عباس می فرماید: «لعلک تبقی بعدی حتی تدرک قوما اشتقوا قولهم من قول النصاری یکذبون بقدرالله یحملون الذنوب علی عباده اشتقوا کلامهم ذلک من النصرانیه فاذا کان کذالک فابروا الی الله تعالی منهم» (المتقی علاء الدین علی بن حسام الدین الهندی، کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال، ج 1، ص 122)
«مسلم بن یسار» (متوفی 100) هم، معبد جهنی را که از مشایخ این فرقه شناسانده خواهد شد و به روایتی موسس آنهاست متهم ساخته که بر قول نصاری رفته است. (ابوعبدالله محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 3، ص 305) عده ای از نویسندگان کتب مقالات و فرق هم که مخالفان قدریه اند اولین قدری را سوسن نصرانی شناسانده اند و معبد را شاگرد وی قلمداد کرده اند، شاید بدین غرض که پیدایش قدریه را به یک مرد نصرانی منتسب سازند و در نتیجه آراء آنها را در میان مسلمانان بی اعتبار نشان دهند. ولی ما از عقاید و آراء سوسن اطلاع درستی نداریم، نصرانی بودن او هم به درستی معلوم نشد و دلیل معتبری هم در دست نیست که معبد جهنی تابعی قول به قدر را از او آموخته باشد و حدیث کنز العمال هم جز در کتبا مذکور جائی دیده نشد.

نقد و بررسی اقوال محققین در این باب

خلاصه اینکه، به نظر ما هیچ دلیل درست و مدرک معتبری در دست نیست که ارتباط و اتصال این فرقه با یهود و نصاری را ثابت کند و آنچه در این زمینه نقل شد معتبر و قابل اعتماد نیست، زیرا ناقلان آن مخالفان را ثابت کند ؤ انچه ردر این زمینه نقل شد معتبر و قابل اعتماد نیست، زیرا ناقلان آن مخالفان این فرقه بودند و اهل فن به خوبی می دانند که این روش ناپسند در میان اغلب متکلمان و اصحاب کتب فرق و مقالات معمول بوده است که برای بی اعتبار ساختن مخالفان خود و جواز طعن و لعن آنها، عقاید و آراء آنها را به اشخاص غیرمسلمان یا ادیان و مذاهب غیر اسلامی ارجاع می دادند. بعلاوه، اینجا نکته ظریفی هست و آن اینکه قدریه در روایات اسلامی مجوس این امت شناخته شدند، نه نصارای این امت. اما اخیرا عده ای از خاورشناسان به دلیلی تشابهاتی که میان عقاید قدریه و عقاید برخی از فرق یهود و نصاری یافتند و گاهی هم به بهانه همزمان بودن برخی از بزرگان قدریه، مثلا معبد و غیلان، با برخی از اعلام مسیحیت، مثلا «یوحنا» ی دمشقی (749- 679.م) نصرانی، قائل به تاثر قدریه از علمای لاهوت نصاری شدند و در رسالات و مقالات خود کوشیدند تا به هر نحوی که شده است این ارتباط و تاثیر و تاثر را مدلل سازند.
ظاهرا نخستن خاورشناسی که به اظهار این قول مبادرت ورزید و از تاثر قدریه از علمای لاهوت نصاری سخن گفت الفرد فون کریمر (A. Von Kremer) (1889- 1828) خاورشناس اتریشی مولف کتاب تمدن اسلامی به زبان آلمانی بود. او در سال 1873، به استناد کتاب یوحنای دمشقی به نام مجادله میان مسیحی و مسلمان (که مسیحی از آزادی اراده و اختیار سخن نمی گوید و مسلمان از جبر) مدعی شد که قدریه در قول به اختیار متاثر از لاهوت مسیحیتند. پس از کریمر، بکر (Baker، 1933- 1876)، اسلام شناس بزرگ آلمانی موسس مجله الاسلام (Der Islam)، در سال 1912، گیوم (Alfred Guillaumo، انگلیسی، 1965- 1888)، مولف کتاب Islam، در سال 1924، سویتمن (Windrow Sweetman)، مولف اسلام و لاهوت مسیحی (Islam and Christian Theology)، در سال 1945، و بالاخره لویی گارد (L. Gardet) و قنواتی، در سال 1948، سخن او را تکرار کردند. (Wolfson, The Philosophy of the Kalam,. 61.)
آقای دی بور، استاد فلسفه دانشگاه آمستردام، هم در کتاب تاریخ فلسفه در اسلام خود نوشت: «میان نخستین تعلیمات عقیدتی اسلام و عقاید مسیحیت تا آن اندازه مشابهت وجود دارد که هیچ کس نمی تواند ارتباط مستقیم آنها را انکار کند. مخصوصا اولین مساله ای که درباره آن میان عالمان مسلمان مجادله رخ داد مساله آزادی اراده [اختیار] بود. در آن وقت تقریبا همه مسیحیات شرقی آزادی اراده را پذیرفته بودند؛ شاید مساله اراده از جمیع وجوه در هیچ زمانی و در هیچ جایی مانند ایام فتوحات اسلامی مورد بحث طوایف مسیحیان شرقی قرار نگرفت. این بحث اولا به مسیح ارتباط داشت و پس از آن به اسان: جز این مطالب نسبه واضح، شواهد پراکنده ای در دست است که دلالت می کنند نخستین مسلمانانی که آزادی اراده را تعلیم می دادند معلمان مسیحی داشتند.»
آقای «نلینو» (C.A. Nallino، 1938- 1872)، خاورشناس ایتالیایی، هم طی مقاله ای که در سال 1976 درباره قدریه در مجله مطالعات شرقی به طبع رسانید تاثر قدریه را از لاهوت مسیحیت شرقی مورد تاکید قرار داد. (بدوی، مذاهب الاسلامیین، ج 1، ص 113) موریس سیل (Morris Seal) هم رابطه قدریه را با مسیحیت پذیرفت، و از تاثیر یوحنای دمشقی سخنها گفت و به ایراد دلائل ذکر شواهد پرداخت: عباراتی از کتاب ایمان صحیح یوحنا آورد و با عقاید قدریه مقایسه کرد و میان آنها مشابهاتی ارائه داد (Morri.Seal, Muslim Theology,. 30- 34, London. 1967). مکدونالد نیز تاثیر متالهان مسیحی را در قدریه بدین صورت نمایاند: «ما نمی گوییم که متکلمان مسلمان نوشته های آباء مسیحی یونانی را مطالعه کرده اند، بلکه سخن ما این است که متکلمان مزبور در اثنای مباحثات و مذاکراتشان با آباء مسیحی نامبرده عقاید آنها را آموخته و برگزیده اند.»
و بالاخره آقای فان اس J. Van Ess ارتباط کلامی قدریان مسلمان و مسیحیان را مورد تاکید قرار می دهد و علاوه بر داستان مجادله مسیحی و مسلمان، که در کتاب یوحنای دمشقی آمده است، استدلال می کند که موسس شبیبیه (یکی از فرق خوارج) شبیب بن یزید شیبانی (متوفی 77) از نجران مرکز مسیحیان شبه جزیره عربستان بوده است. اما در عین حال هشدار می دهد که نباید از این مطالب نتیجه گرفت که قدریه بر اثر جدال مذکور میان مسیحی و مسلمان پیدا شده اند.
در مقابل این عده، اشمولدرس (Schmoleders) در سال 1824 نوشت: هیچ رابطه ای میان متکلمان مسلمان و «دفاعیه نویسان» (apologists) مسیحی وجود ندارد. مابیلو (Mabileau) در سال 1895 با قبول تشابه آراء متکلمان مسلمان و متالهان مسیحی تاثیر مسیحیت را در کلام اسلامی انکار کرد (Wolfson, the philosophy of the kalam,. 59) اشراینر (schreiner) هم که به تاثر کلام اسلامی از مسیحیت تفوه کرد، این تاثر را در مورد معتزله متاخر و اشاعره پذیرفت، نه در پدیدآورندگان نخستین معتزله، یعنی قدریه. گلدزیهر در سال 1910، تریتون (Triton) در سال 1947، وات (Watt) در سال 1948 نوشته که عقیده به اراده آزاد و اختیار از برخی از آیات قرآن گرفته شده است. اما در حالی که گلدزیهر و تریتون تاثیر مسیحیت را در تسریع تکامل این عقیده در اسلام تلقین می کنند وات به طور کلی تاثیر مسیحیت را مورد انکار قرار می دهد. ولفسن می نویسد: «در حالی که در مجادله مجعول میان یک مسیحی و یک مسلمان که به وسیله یوحنای دمشقی تصنیف شده، مسلمانها فقط جبری نمایانده می شوند، دلیلی در دست است که در آن وقت میان مسلمانان کسانی وجود داشته اند که معتقد به اراده آزاد و به تعیر دیگر قدرت انسان برای فعل بوده اند. و اولین کسی که درباره قدرت انسان سخن گفت معبد جهنی بود که عقیده اش در این باره معلوم نیست. همچنانکه از عقیده پیروش حسن بصری نیز در این خصوص چیز زیادی نمی دانیم، اما غیلان دمشقی اولین بار عقاید بسیاری از قائلان به اراده آزاد را گزارش می دهد.» (Wolfson, The Philosophy of the Kalam,. 613)
ما همچنانکه شهادت قدما را بر تاثر قدریه از یهود و نصاری قبول نکردیم ادعای خاورشناسان را نیز در این زمینه نمی پذیریم و دلایلشان را بسنده نمی دانیم، زیرا درست است که میان عقاید و آراء قدریه و برخی فرق یهود و نصاری مشابهاتی موجود است یا، چناتکه گذشت، برخی از بزرگان قدریه هم زمان و هم مکان بعضی از علمای لاهوت مسیحیت، مثلا یوحنای دمشقی بودند، ولی این امور به تنهایی نمی تاند دلیل قاطعی برای تاثیر و تاثر به معنای متبادر لفظ باشد، که دلیل اعم از مدعی است؛ البته موجب احتمال خواهد بود و آن هم چیزی را ثابت نخواهد کرد. برخی از این گروه هم مانند دی بور که مدعی شده در این خصوص دلایل و شواهدی در دست دارد آنها را ارائه نداد و به صرف ادعا سنده کرد. گذشته از اینها، همچنانکه آقای قنواتی توجه داده است، یوحنا در بیان مسائل لاهوت از فلسفه استمداد می جسته و، به عبارت دیگر، فلسفه را در خدمت لاهوت قرار داده، ولی قدریه به عدل خداوند و روح دادگستری اسلام و آیات قرآنی استدلال می کردند، که در نامه حسن بصری به عبدالملک و غیلان به عمر بن عبدالعزیز کاملا مشهود است. (رساله حسن بصری به عبدالملک مروان، ناشر آقای ریتر؛ ابن المرتضی، طبقات المعتزله، ص 25)


منابع :

  1. محسن جهانگیری- مجموعه مقالات- انتشارات حکمت- تهران- 1383- صفحه 81- 69

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/116679