سعد ابن ابی وقاص

سعد

از مشاهیر اصحاب پیامبر (ص) و گروه مهاجران، و از سرداران صدر اسلام و امرای عرب است که بعدا لغزید.
کنیه اش: ابواسحاق، و اجداد نخستین او از طایفه «بنی زهره» و قریش بوده و از همین رو، با مادر پیغمبر (حضرت آمنه) که از طایفه «بنی زهره» بود، خویشاوندی قبیله ای داشت. واقدی در کتاب طبقات ابن سعد، به چند واسطه از جابر بن عبدالله انصاری روایت می کند که پیامبر فرمود: «سعد بن ابی وقاص، دایی من است.» (ط/ ج 3)
پدرش: ابووقاص مالک، پسر وهیب بن عبد مناف بن زهره
مادرش: حمنه، دختر سفیان بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف
یکی از پسرانش، عمر بن سعد، فرمانده سپاه ابن زیاد در جنگ با حسین بن علی (ع) که به شهادت آن حضرت منجر شد و بزرگترین جنایت تاریخ بشر بود و عمر بن سعد به دست مختار ثقفی کشته شد.
فرزند دیگرش: محمد را حجاج بن یوسف ثقفی در جنگ «دیر جماجم» سال 82 هـ.ق، کشت. سعد، جزو اولین افرادی بود که اسلام آورد. به گفته خودش قبل از اینکه خداوند نماز را واجب کند. پیغمبر (ص) میان او و «سعد بن معاذ» و به نقلی، با «مصعب بن عمیر» پیمان برادری بست. سال هشتم هجرت، در زمان پیامبر (ص)، در سریه «عبیده بن حارث» شرکت نمود و در مقابل کفار اولین تیر را به طرف دشمن پرتاب کرد. البته جنگی نشد و هر دو سپاه بازگشتند. خودش گوید: «من اولین مرد عرب هستم که در راه خدا و اسلام، به دشمن تیر انداختم.»
بعد از بازگشت به مدینه، پیامبر او را در سریه دیگری به همراه چند نفر (8 تا 20 نفر گفته شده) برای مقابله با کفار قریش به ناحیه «خرار» (خرار، منطقه ای نزدیک غدیر خم، به سمت مکه) فرستاد، اما آنها قبلا از آن منطقه عبور کرده بود و لذا سعد و همراهانش برگشتند.
در جنگ بدر، حضور داشت و وقتی از جنگ برگشت و پیامبر (ص) غنایم بدر را میان اصحاب تقسیم می کردند (به طور مساوی)! او به اعتراض به آن حضرت گفت:
«شما سهم مرا که از اشراف «بنی زهره» هستم، یا آن افراد ضعیف و فقیر به یک اندازه می دهید.» پیامبر (ص) ناراحت شدند و فرمودند: «مگر نمی دانی که این پیروزی ها به برکت همین ضعفاست و من به خاطر عدالت و... مبعوث شده ام؟»
در جنگ احد، خندق، خیبر و دیگر جنگها شرکت کرد. هم چنین در فتح مکه، جزو سپاه مسلمین بود و بعضی از مورخین گفته اند که در آن، یکی از فرماندهان مهاجران و پرچم آنها به دستش بود! سال آخر حیات پیغمبر (ص) نیز، بعد از حجة الوداع آن حضرت، سپاهی را به فرماندهی «اسامة بن زید» تشکیل دادند و عده ای از مهاجرین و انصار و بعضی از بزرگان آنها از جمله ابوبکر، عمرو، «سعد بن ابی وقاص» جزء لشگر اسامة بن زید قرار دارند.

چهره سعد، بعد از پیامبر (ص)

شهرت او بیشتر در زمان عمر بن خطاب است. زیرا فرمانده سپاه مسلمین در جنگ «قادسیه» (قادسیه، شهرکی کوچک به فاصله 50 مایلی شهر کوفه بود) علیه ایرانیان بود و قادسیه را فتح کرد. و بعدا کوفه را بنا نمود و مرکز و مقر سپاه خود قرار داد. در این جنگ، با «اشعث بن قیس» همراه بود جالب اینکه، چون سعد، جراحتی در ران پایش داشت و نتوانست بر اسب سوار شود، لذا در میدان جنگ حاضر نشد و فقط از دور ناظر بر صحنه نبرد بود. سعد، هم چنین مدائن را تسخیر نمود و مجددا به کوفه برگشت.
سپس از طرف عمر، حاکم کوفه شد و در آنجا خانه های زیادی بنا کرد و ظاهرا قصری برای خودش ساخته، و دری بیرون آن گذاشته بود و از آنجا که عمر در زمان خلافتش، نظارت بر کارهای بعضی از عمالش می کرد، وقتی خبر قصر او را شنید، شخصی را به کوفه فرستاد تا آن درب را آتش زده و برگردد! (البته نسبت به عده ای از استانداران خود سخت گیری نمی کرد و حساسیت نداشت) و بار دیگر، اموال بعضی از فرمانداران و دنیاپرستان را مصادره کرد، سعد بن ابی وقاص، 3 سال و اندی، حاکم کوفه بود و بعد عمر او را عزل نمود. ولی یکی از اعضای شورای 6 نفره ای بود که برای تعیین خلیفه، از جانب عمر انتخاب شده بودند که عبارت بودند از: طلحه و زبیر و عثمان و عبدالرحمان بن عوف و امیرالمؤمنین (ع). شیخ مفید می گوید: «او کسی نبود که شخصا خود را برابر علی بن ابیطالب (ع) بداند، اما از زمانی که در «شورا» وارد شد، احساس کرد که می تواند خلافت هم داشته باشد.» (تاریخ تحول دولت و خلافت ص 123، رسول جعفریان)
البته او در شورای عمر با حمایت از عثمان به نفع عبدالرحمان بن عوف که از خویشان و هم قبیله او بود، رأی داد که همین امر، به روی کار آمدن عثمان، منتهی شد و چون در آن زمان، انحراف از سنت پیامبر بیشتر و فتنه ها آشکار می شد، او نیز عناد و ضلالتش بیشتر و با مسیر پیامبر خدا (ص) فاصله زیادی گرفت. او در زمان عثمان از هواداران او بود و عثمان هم پس از خلافتش، کمک هایی به او کرد، از جمله اینکه قریه ای به نام «هرمز» را به او بخشید و مدتی او را حاکم کوفه کرد. سعد در همان زمان از بیت المال مسلمین، مقداری قرض گرفت و در برگرداندن آن، تعلل می کرد و چون «عبدالله بن مسعود» خزانه دار بود با او شدیدا برخورد کرد. و عثمان بعدا او را عزل نمود. اگرچه در ماجرای قتل عثمان، دخالتی نداشته ولی گفته شده که او خود را آماده کرده بود که به حمایت او برخیزد اما این کار را نکرد و بعدا خودش اشاره دارد به اینکه در قتل او بی طرف بوده است.

حسادت و بخل

زمانی که علی (ع) به حکومت رسید، او با آن حضرت بیعت ننمود و وقتی از او خواسته شد که با امام (ع) بیعت کند، گفت: «بیعت نمی کنم تا همه مردم بیعت نمایند.» و امام (ع) فرمود: «بگذارید او برود.» و آن حضرت به بیعت اجباری و تحمیلی، معتقد نبود، بلکه مردم را آزاد می گذاشت. و مردم به طور گسترده و با رغبت و داوطلبانه، بیعت کردند. گرچه آنان را در عدم بیعت و تعلل از آن نکوهش بسیار نمود. هم چنین وی در هیچ جنگی، امام (ع) را یاری ننمود نه در (جمل و نه در صفین و نه در نهروان) و در شمار «قاعدین» همراه با «عبدالله بن عمرو محمد بن مسلمه»، علاقه ای به امام نداشتند و حاضر نبودند سخن آن حضرت را بشنوند و از همین رو زمینه پیروزی برای «معاویه» فراهم شد. او در باطن، از دشمنان آن حضرت بود و به مقامات معنوی و افتخارات بارز او حسادت می ورزید و بر این امتناع دلایل گوناگونی ارائه می کرد، گاهی خودش را بیشتر از امام (ع) به خلافت سزاوار می دید، گاهی نیز، سوابق خویش در جهاد را عنوان می نمود و نامشخص بودن جبهه حق از باطل را، دلیل موجهی بر این امر می دانست و به تمثیل می گفت: «شمشیری به من دهید تا مؤمن را از کافر بازشناسید.»
اما شیخ مفید رحمه الله علیه، سبب اصلی خودداری او از یاری امیرالمومنین (ع) را حسادت می داند و می نویسد: «این مسئله از روزی که عمر بن خطاب، او را برای شورای 6 نفره خلافت، انتخاب کرد، سرچشمه می گیرد او واقعا پنداشت که شایستگی مقام رهبری و حکومت را داراست. و همین خیال، دنیا و آخرتش را خراب نمود و او به آنچه که امید بسته بود، نرسید و با دست خالی از دنیا رفت.»
دکتر علی شریعتی، این تحلیل را بر موضوع عدم شرکت او دارد که: «با اینکه خودش فرمانده بزرگی در تاریخ و فاتح ایران بوده، ولی در برابر عظمت و شکوه حضرت علی (ع) همواره احساس حقارت می کرد.»
یکبار سعد به امام علی (ع) گفته بود: «ای پسر ابوطالب تو به خلافت حریصی.»
و امام فرموده بود که «به خدا سوگند شما حریص مندتر هستید و حال آنکه از آن دورترید.» البته سعد به فضایل علی (ع) کاملا آگاه و جامعیت آن حضرت را به خوبی می دانست و این مطلب، در حرفها و برخوردهایی از او به خوبی روشن است. از جمله:
1- چون با آن حضرت بیعت نکرده بود، وقتی که شنید «ذوالثدیه سرکرده خوارج» در نهروان به دست آن حضرت کشته شده، پشیمان شده و گفت: «اگر این را می دانستم، از علی (ع) جدا نمی شدم زیرا از پیامبر خدا (ص) شنیده بودم که قاتل «ذوالثدیه»، بر حق است.» (قاموس الرجال)
2- ملاقاتی جالب و روشنگر: یکبار ملاقاتی با معاویه در موسم حج داشت و معاویه به امام علی (ع) ناسزا گفت سعد برآشفت و گفت: «به خدا اگر یکی از صفات علی (ع) را داشتم، بهتر بود برایم تا همه ملک جهان را می داشتم.»
3- و بار دیگر در برخورد با معاویه، زمانی که با اعتراض گفت که «چرا به علی ناسزا نمی گویی؟» پاسخ داد: «ای معاویه من سه فضیلت درباره علی سراغ دارم که هر کدام یک از آنها اگر برای من بود قسم به خدا از تمام نقاطی که آفتاب بر آنها طلوع می کند برای من بهتر بود.»
معاویه گفت: «آن سه فضیلت چیست؟»
سعد گفت: «علی تزویج فاطمه دختر پیامبر (ص): پیغمبر فاطمه بهترین دختران و سر خود را به علی تزویج کرد و از او صاحب اولادهایی مانند حسن و حسین شد که اولاد پیغمبرند، این فضیلت مال علی است. و علی به واسطه این ازدواج جزء اهل بیت رسول خدا شد و آیات قرآن که درباره اهل بیت نازل شده علی را شامل می شود.
دوم اینکه: در جنگ خیبر که پیغمبر علم را به دست ابوبکر داد او رفت و شکست خورد و برگشت روز دیگر رسول خدا علم را به دست عمر داد او هم رفت و شکست خورد و برگشت رسول خدا فرمود: فردا علم را به دست مردی می دهم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند پی در پی حمله کننده است و هرگز فرار نمی کند و خدا به دست او خیبر را فتح می کند، و همه ما منتظر بودیم ولی پیامبر پرچم را به دست علی داد علی هم رفت و خیبر را فتح کرد. این فضیلتی است که برای علی است.
فضیلت سوم اینکه رسول خدا درباره او فرمود: "انت منی بمنزلة هرون من موسی الا انه لا نبی بعدی؛ نسبت تو با من همانند نسبت هارون با حضرت موسی است مگر اینکه پس از من دیگر پیامبری وجود ندارد."»
معاویه گفت: «تو خودت این حرفها از پیغمبر را شنیده ای؟»
سعد گفت «بله.» و اوقاتش تلخ شد خواست برخیزد برود، معاویه گفت «بنشین تا جوابت را بشنوی! به خدا قسم من هیچگاه تو را ملعون تر و ناشایسته تر از این زمان ندیدم، تو که خود این حرفها را از پیغمبر درباره علی شنیدی چرا علی را یاری نکردی؟»
سعد گفت: «من دیدم وضع تاریک است باد سیاهی وزیده (یعنی جنگ جمل و صفین و نهروان که واقع شد) دیدم آشوبی برپا شد و (و حق و باطل معلوم نیست) به شترم گفتم «اخ اخ» یعنی شترم را خواباندم تا این گرد و غبار فرو افتد به راه بیافتم.»
معاویه گفت «در قرآن «اخ» نیست قرآن می گوید: اگر دیدید دو طایفه از مومنین با هم جنگ می کنند شبی بروید بین آنها صلح برقرار کنید اگر یک دسته حاضر به صلح نشدند و به جنگ و ستم ادامه دادند با آنها جنگ کنید تا به امر خدا گردن نهند. (حجرات/ 9) اینک ای سعد بگو ببینم تو در این حوادث و وقایع با که بودی همراه با گروه ستمگر علیه گروه عادل بودی یا همراه با گروه عادل علیه گروه ستمگر؟»
سعد نتوانست پاسخ گوید به او گفت «به خدا من بر مقام تو و خلافت از تو شایسته ترم!»
معاویه به او گفت: «قوم و خوبشان تو را به ریاست قبول ندارند حالا ادعای مقام خلافت را داری.»
با همه این احوال، خودش می دانست که بخل نفسش، نمی گذارد که با علی بوده و حاضر به تبعیت او شود.
روزی علی بن ابیطالب (ع)، به خطبه خواندن مشغول بود و فرمود: «سلونی قبل ان تفقدونی؛ از من هرچه می خواهید بپرسید، قبل از اینکه دیگر مرا نیابید. به خدا قسم هر مطلبی که برایتان، سوالی باشد، از گذشته و آینده، پاسخ خواهم داد.» سعد بن ابی وقاص بلند شد و گفت: «آیا می دانی که در سر و ریش من، چند مو هست؟» حضرت فرمود: «از من سوالی کردی که به خدا قسم، پیامبر مرا از این سوال تو خبر داده، بدان که هر مویی از سر و ریش تو، شیطانی به پای آن نشسته و در خانه تو بزغاله ای است که فرزندم حسین (ع) را خواهد کشت.» (عمر بن سعد آن روز کودکی نوپا بود).
نکته قابل توجه اینکه برادرزاده سعد، «هاشم بن عتبه» که به «بنی هاشم المرقال» معروف، و یک چشم خود را از دست داده بود، پرچمدار سپاه امام علی (ع) در جنگ صفین و از فداکارترین یاران آن حضرت بود و در صفین شهید شد.

دو چهره خبیث، مقابل یکدیگر

چون سعد تنها کسی بود از شورای 6 نفره عمر بن خطاب، تا آن زمان زنده بود، لذا معاویه تصمیم گرفت، از همین راه وارد شده و او را فریب دهد. بعد از جنگ جمل، نامه ای به «سعد» نوشت بدین مضمون! «سزاوارترین مردم برای یاری و دادخواهی عثمان از میان قریش کسانی هستند که در شورا بوده اند زیرا آنان حقش را ثابت کردند و او را بر دیگران برگزیدند، طلحه و زبیر که شریک تو در شورا و همتای تو در اسلام بودند به دادخواهی او برخاستند و ام المومنین نیز برای همین دادخواهی از خانه بیرون شتافت پس آنچه را همگان پسندیده اند ناپسند مشمار و آنچه را آنان پذیرفته اند مردود مدار، ما کار خلافت را به اختیار شورای مسلمانان وامی گذاریم.» (تاریخ یعقوبی 2/87)
سعد در پاسخ چنین نوشت: «اما بعد، عمر از قریش جزء کسانی که خلافت را سزاوار بودند در شورا وارد نکرد و هیچ یک از ما از دیگری شایسته تر به احراز آن نبود مگر به اتفاق نظر خود ما بر او، با این تفاوت که آنچه ما داشتیم در علی نیز بود ولی آنچه او داشت در ما نبود و این کاری بود که ما نه آغازش را خوش داشتیم و نه پایانش را، اما طلحه و زبیر اگر در خانه های خود می ماندند برایشان بهتر بود خداوند ام المؤمنین را نیز بر آنچه کرده ببخشاید.» (تاریخ یعقوبی 4/88)
بعد از نبرد صفین و قضیه حکمیت به سران قاعدین از جمله سعد بن ابی وقاص نامه نوشت و خواست تا او همراه «ابوموسی اشعری» و «عمرو عاص»، به «دومة الجندل» برود، چون جنگ آنجا تمام شده بود. سعد رفت و در جوابش گفت: «من در امر خلافت، شایسته تر از دیگرانم، زیرا در قتل عثمان شرکت نکردم و در امور بعدی که فتنه بود، حاضر نشدم.»
سعد با بیعت نکردن با امیرالمؤمنین و یاری نکردن او، بستر حکومت و خلافت معاویه را آماده کرد با اینکه خود از ابوبکر و عمر احادیثی در مدح امیرالمؤمنین روایت کرده است او نمی دانست که این اول ماجرای با «معاویه» است ولی آخرش نافرجام خواهد بود.
زیرا معاویه چون خواست پسرش «یزید» را بعد از خود ولیعهد کند، سعد را که تنها عضو باقی مانده از شورای عمر بود، مسموم نمود (سال 55 هجری قمری) به نقلی، او در اواخر عمر نابینا شد و در منطقه ای به نام (عقیق) نزدیک شهر مدینه، در سن هفتاد و چند سالگی مرد و جنازه اش را در مدینه دفن کردند و مروان حکم، فرماندار مدینه بر او نماز خواند.


منابع :

  1. جعفر سبحانی تبریزی- فروغ ابدیت

  2. رسول جعفریان- تاریخ خلفا

  3. ابن سعد واقدی- طبقات

  4. دائره المعارف تشیع به نقل از: فتوح البلدان، نهایة الادب، مجموعه آثار امام علی، مروج الذهب و چند منبع دیگر

  5. سيد مصطفى حسينى دشتى- معارف و معاریف

  6. دائره المعارف فارسی

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/118086