غدیریه بشنوی کردی

غــدیــریــه

و قد شهدوا عید الغدیر و أسمعوا *** مقال رسول الله من غیر کتمان
أ لست بکم أولى من الناس کلهم *** فقالوا: بلى یا أفضل الإنس و الجان
فقام خطیبا بین أعواد منبر *** و نادى بأعلى الصوت جهرا بإعلان
بحیدرة و القوم خرس أذلة *** قلوبهم ما بین خلف و عینان
فلبى مجیبا ثم أسرع مقبلا *** بوجه کمثل البدر فی غصن البان
فلاقاه بالترحیب ثم ارتقى به*** إلیه و صار الطهر للمصطفى ثانی
و شال بعضدیه و قال و قد صغى *** إلى القول أقصى القوم تالله و الدانی
علی أخی لا فرق بینی و بینه *** کهارون من موسى الکلیم ابن عمران
و وارث علمی و الخلیفة فی غد *** على أمتی بعدی إذا زرت جثمانی
فیا رب من والى علیا فواله *** و عاد الذی عاداه و اغضب على الشانی

ترجمه

«به یقین روز غدیر به چشم خود دیدند و فرا گرفتند سخن رسول خدا را آشکار: نه چنین است که من بر تمام شما سرورم و از همگان واپیشتر؟ گفتند: چرا اى سرور جن و انس. براى خطابه بر چوبهاى منبر برشد و با صداى بلند و رسا پیش خواند. حیدر را، و همگان زبان در دهان گرفته فروتن و آرام دل بودند، برخى پشت سر و برخى پیش رو. على لبیک گویان پیش آمد و چهره اش چون قرص ماه بر شاخه سرو مى درخشید. رسول خدا خوش آمد گفت و او را در کنار خود جاى داد. آرى آن پاک مرد همتاى مصطفى گشت. بازوى او را بالا برد و در حالی که فریادش به نزدیک و دور مى رسید فرمود: على برادر من است که بین من و او جدائى نیست، چونان که هارون نسبت به موسى بن عمران کلیم خداوند. او وارث علم من است و جانشین بعد از من بر امتم، هر گاه روح از بدنم مفارقت جوید. پس اى پروردگار من! هر که على را دوست گیرد، او را دوست گیر، و دشمن گیر هر که او را دشمن گیرد و خشم گیر بر هر که بدو کینه ورزد.» و در قصیده دیگر گوید:
أ أترک مشهور الحدیث و صدقه ***غداة بخم قام أحمد خاطبا
أ لست لکم مولى و مثلی ولیکم *** علی فوالوه و قد قلت واجبا
«آیا این سخن راست و حدیث مشهور را وانهم که در روز «غدیر خم» احمد مصطفى به خطابه برخاست و فرمود: آیا من سرور شما نیستم؟ على هم مانند من سرور شماست، پس او را دوست گیرید. من آنچه واجب بود، ادا کردم.»
و این شعر دیگرش:
یوم الغدیر لذی الولایة عید *** ولدى النواصب فضله مجحود
یوم یوسم فی السماء بأنه *** ألعهد فیه و ذلک المعهود
و الأرض بالمیراث أضحت وسمه *** لو طاع موطود و کف حسود
«روز «غدیر» براى دوستان على عید است و «ناصبیان» شرافت آن را منکرند. روزى که در سپهر برین به عنوان «عهد معهود» جشن گرفته شود. و جشن روى زمین نمونه اى از جشن آسمانى است، اگر قلدرها سر به اطاعت نهند و حسودان از اخلال گرى دست کشند.»

درباره شاعر

ابوعبدالله حسین بن داود کردى بشنوى، چنانکه ابن شهر آشوب در «معالم العلماء» مى نویسد از شعرائى است که علنا به ستایش و ثناى اهل بیت زبان گشوده و نداى ولایت در داده است. گواه این شهامت او، اشعار فراوان و مشهورى است که از جمله در سراسر کتاب «مناقب» سروى (ابن شهر آشوب) پراکنده است. در این صورت باید گفت که: بشنوى از پرچمداران میدان بلاغت و فصاحت، و یکى از شعراء بزرگ امامیه است که براى نشر ادب و فضیلت برپاخاسته. از جمله اشعار او که گواه مذهب اوست:
ألیة ربی بالهدى متمسکا *** بإثنی عشر بعد النبی مراقبا
أبقی على البیت المطهر أهله *** بیوت قریش للدیانة طالبا
«به پروردگارم سوگند که بعد از رسول مختار، به دامن دوازده جانشین او چنگ زده ام. زندگى خود را وقف آن خاندان پاک کرده ام که از میان خاندانهاى قریش هواخواه دینند.» و هم این شعر دیگرش:
یا مصرف النص جهلا عن أبی حسن *** باب المدینة عن ذی الجهل مقفول
مدینة العلم ما عن بابها عوض *** لطالب العلم إذ ذو العلم مسؤول
مولى الأنام علی و الولی معا *** کما تفوه عن ذی العرش جبریل
«اى کسی که به نادانى منصب خلافت را از ابى الحسن باز مى گردانى، دروازه شهر، به روى جاهلان گشوده نخواهد گشت. آن هم شهر علم که دانش طلبان از ورود بدان شهر ناگزیرند. آرى مسؤلیت متوجه دانشوران است. سرور و هم سرپرست جهانیان اوست، چنانکه از جانب خداوند عرش، بر زبان جبرئیل گذشت.» و یا این شعر دیگرش:
قد خان من قدم المفضول خالقه *** و للاله فبالمفضول لم اخن
«آنکه نالایقى را بر والائى مقدم شناسد، به خداى خود خیانت ورزیده، من به خاطر نالایقى پست، به خداى خود خیانت نخواهم کرد.» اشعار دیگرش که به زودى ذکر مى شود، گواه این است که در تشیع مایه اى عمیق دارد و در دوستى اهل بیت، با اخلاص، و جز به سادات ائمه توجهى ندارد، پس او را «شاعر اهل بیت» باید خواند، و اینکه مى گویند «شاعر بنى مروان» بوده، آن چنان که در «کامل» ابن اثیر ج 9 ص 24 آمده، منظور، سلاطین «دیار بکر» از خواهر زادگان «باذ» کردى است. سر سلسله آنان، ابوعلى بن مروان بود که بر مناطق تحت اشغال خالویش مسلط شد و بعد از کشته شدن، برادرش «ممهدالدوله» به سلطنت رسید، و بعد از کشته شدن او، برادر دیگرش: ابونصر، و سلطنت ابونصر از سال 420 تا سال 453 به درازا کشید و بعد از مرگش دو پسر به جا گذاشت: یکى نصر که «میافارقین» را صاحب شد و در سال 453 درگذشت و فرزندش منصور به جاى او نشست، دومى سعید که بر «آمد» دست یافت. شاعر ما، کردهاى بشنویه را که در قلعه «فنک» سکونت داشتند، تحریص مى کرد تا به یارى «باذ» کردى، خالوى، بنى مروان، به پا خیزند. بنى مروان، در نبردى که به سال 380 پیش آمده، در تاریخ یاد شده اند، این نبرد بین «باذ» و بین ابوطاهر و حسین دو فرزند «حمدان» اتفاق افتاد بعد از آنکه فرزندان حمدان، بلاد موصل را سال 379 صاحب شدند، و بشنوى در این باره ضمن قصیده اى سرود؛
البشنویة أنصار لدولتکم *** و لیس فی ذا خفا فی العجم و العرب
«کردهاى بشنویه، یاران دولت شمایند، عرب و عجم همه مى دانند.»
در این صورت، نسبت شاعر به بنى مروان، به خاطر علاقه اى است که به خالویشان «باذ» دارد، البته این علاقه در اثر هم نژادى است. و به همین جهت سخن برخى که وفات شاعر را سال 370 نوشته اند، بى پایه است، چه تاریخ گواهى مى دهد تا ده سال بعد هم، حیات داشته. صاحب «معالم العلماء» دو تألیف به نام: «دلائل» و «رسائل بشنویه» براى او یاد کرده، و ابن اثیر، در «لباب» ج 1 ص 127 مى نویسد: دیوان شعرى دارد که مشهور است. در عراق، قسمت شرق دجله، طوائف زیادى از اکراد سکونت دارند که به نام قلعه ها و آبادیهاى محل سکونت، در تاریخ یاد شده اند، این قلعه ها در اطراف موصل و اربل جاى داشته، از جمله: بشنویه؛ که شاعر ما از آنجا برخاسته است. قلاع این طائفه بالاتر از موصل، نزدیک جزیره «ابن عمر» به فاصله دو فرسخ واقع مى شده، و صاحب «جزیره» و نه غیر او، نمی توانسته اند بر آنان دست یابند، با اینکه منزوى نبوده با همگان و به تمام شهرها، رفت و آمد داشته اند. یاقوت حموى در «معجم البلدان» مى نویسد: «این قلعه ها در دست طائفه اکراد است، سالها مى گذرد، نزدیک سیصد سال. مردمى صاحب مروت و جوانمردى و تعصبند اگر کسى به آنان پناه برد، از او حمایت کرده بزرگش مى دارند.»
از جمله قلاع این طائفه: قلعه برقه، قلعه بشیر، قلعه فنک است و از فرمانروایان این قلعه امیر ابوطاهر، امیر ابراهیم و امیر حسام الدین است که در قرن ششم فرمانروا بوده است.

زورانیه

(از جمله) اکراد «زوزانیه» اند، این طائفه، به زوزان نسبت مى برند که ناحیه وسیعى را در شرق دجله از جزیره ابن عمر، شامل مى شود، تقریبا دو روز که از موصل راه طى شود، به مناطق آنان می رسد تا به حدود خلاط مى کشد و پایانش تا آذربایجان به کارگزارى سلماس منتهى مى گردد. در این قسمت قلعه هاى محکم و استوارى است که طوائف بشنویه، زوزانیه و بختیه ساکنند.
بختیه؛ در چند قلعه مخصوص به خود سکونت دارند: چون آتیل، علوس، القى، اروخ، باخوخه، باخو، کنگور، نیروه، خوشب و فرماندارى آنان در قلعه جرذقیل است که بهترین قلعه هاى آنان است و از جمله رهبرانشان امیر موسک بن مجلى است.
هکاریه؛ که در بلوک بالاتر از موصل نزدیک جزیره ابن عمر جاى گزینند، از فرمانروایانشان در حلب، عزالدین عمر بن على و عمادالدین احمد بن على معروف به: ابن مشطوب بزرگترین امیرى است که در مصر به حکومت رسیده و از دانشورانشان: شیخ الاسلام ابوالحسن على بن احمد هکارى درگذشته سال 486 است که شرح حالش در ابن خلکان 1 ر 377 مذکور است.
جلانیه؛ که نام قلعه اى از قلعه هاى بلوک هکاریه است و اکراد آن به نام جلانیه مشهورند.
زوادیة؛ که از اشراف و بزرگزادگان کردند، و از آنهاست: اسدالدین شیرکوه درگذشته سال 564 و برادرش نجم الدین ایوب.
شوانکاریه؛ و این همان طائفه اى است که در سال 564 موقعی که زنگى بن دکلاء صاحب فارس، از شمله صاحب خوزستان، شکست خورد، بدانها پناهنده گشت و سپس با کمک آنان بر شمله پیروز شده به حکومت فارس رسید.
حمیدیه؛ که دژهاى مستحکمى در کنار موصل داشته اند و (هذبانیه) که در قلعه اربل و کارگزاریهاى آن جا داشته.
حکمیه؛ که از فرمانروانشان امیر ابوالهیجاء اربلى نامبردار است. طوائف دیگر اکراد به نام، مارانیه، یعقوبیه، جوزقانیه، سورانیه، کورانیه عمادیه، محمودیه، جوبیه، مهرانیه، جاوانیه، رضائیه، سروجیه، هارونیه، لریه مشهور و طوائف بى شمار دیگرى که قابل آمار نیستند.

قسمتى از اشعار بشنوى

از چکامه هاى مذهبى شاعر این دو بیت است:
خیر الوصیین من خیر البیوت و من *** خیر القبائل معصوم من الزلل
إذا نظرت إلى وجه الوصی فقد *** عبدت ربک فی قول و فی عمل
«بهترین اوصیا از میان شریفترین قبائل و گرامى ترین خاندانها برگزیده شده از لغزش و خطا در امان است. هر گاه به چهره او بنگرى، پروردگار خود را عملا و لسانا پرستش کرده خواهى بود.»
در بیت اخیر به حدیث رسول خدا (ص) اشاره دارد که فرمود «نگریستن به چهره على عبادت است.» این حدیث را محب الدین طبرى، در «ریاض» ج 2 ص 219 از ابى بکر، عبدالله بن مسعود، عمرو عاص، عمران بن حصین، و دیگران، از زبان رسول اکرم روایت کرده است. گنجى شافعى هم در «کفایة الطالب» ص 64 و 65 با دو طریق، از ابن مسعود نقل کرده و گفته: سند حدیث اول از دومى نیکوتر است، دومى را هم جمعى از حافظان حدیث مانند ابونعیم در حلیة الاولیاء و طبرانى در معجم خود روایت کرده اند، سند آن هم عالى و خوب است، منتهى از این طریق، سند غریب و شگفت به نظر مى آید، اما سند اول خوش سیاق است. باز هم به طریق دیگر، از معاذ بن جبل در صفحه 66 روایت کرده و گفته: حافظ دمشقى در تاریخ خود، از جمعى صحابه آن را روایت کرده که از جمله ابوبکر، عمر، عثمان، جابر، ثوبان، عایشه، عمران بن حصین، ابوذر نامبرده شده، و در حدیث ابى ذر آمده است که رسول خدا فرمود: «على بن ابى طالب در میان شما- یا در میان شما امت- حکم کعبه پوشیده را دارد: نگریستن بدان عبادت و سفر به سوى آن فرض است.»
و از اشعار مذهبى اوست:
و لست أبالی بأی البلاد *** قضى الله نحبی إذا ما قضاه
و لا أین خط إذا مضجعی *** و لا من جفاه و لا من قلاه
إذا کنت أشهد أن لا إله *** سوى الله و الحق فیما قضاه
و أن محمدا المصطفى *** نبی و أن علیا أخاه
و فاطمة الطهر بنت الرسول *** رسول هدانا إلى ما هداه
و إبناهما فهما سادتی *** فطوبى لعبد هما سیداه
«باکى نیست که در کدام سرزمین، خداوندگارم فرمان مرگ دهد. و نه اینکه در کدام نقطه زمین پهلو بر خاک نهم و کسى آرامگاهم را منفور دارد و از آن دورى گزیند. در صورتی که گواهى می دهم: خدائى جز آن خداى یگانه نیست و فرمان او راست. و اینکه محمد برگزیده، پیامبر اوست و على برادرش. و فاطمه دختر رسول پاک و پاکیزه از ارجاس است، همان رسول که ما را به دین حق رهبرى کرد. و دو فرزند گرامیش که هر دو، سرور منند. خوشا بر آن بنده که آن دو سرورشان باشند.»
و یا این شعر دیگرش:
یا ناصبی بکل جهدک فاجهد *** إنی علقت بحب آل محمد
الطیبین الطاهرین ذوی الهدى *** طابوا و طاب ولیهم فی المولد
والیتهم و برئت من أعدائهم *** فاقلل ملامک لا أبا لک أو زد
فهم أمان کالنجوم و إنهم *** سفن النجاة من الحدیث المسند
«ای که با من به نزاع و ستیز برخاسته اى، هر چه در قوه دارى بیار، که من به دوستى آل محمد در آویخته ام. پاکان و پاک نهادان، ارباب هدایت، آنان پاک نژادند و هر که آنان را دوست بدارد. خود را بدانها بستم و از دشمنانشان بریدم، تو بى پدر هر چه خواهى ملامت کن: کم یا زیاد. آنها چون اختران مهار زمین و مایه آرامش آنند و هم آنان کشتیهاى نجات غریق، این را از حدیث مسند مى گویم.»
و هم از سروده مذهبى شاعر است:
فقال کبیرهم ما الرأی فیما *** ترون یرد ذا الأمر الجلی
سمعتم قوله قولا بلیغا *** و أوصى بالخلافة فی علی
فقالوا حیلة نصبت علینا *** و رأی لیس بالعقد الوفی
ندبر غیر هذا فی أمور *** ننال بها من العیش السنی
سنجعلها إذا ما مات شورى *** لتیمی هنالک أو عدی
«مهترشان گفت: چه نظر مى دهید و با چه وسیله مى توان امر آشکار خلافت را مردود شناخت؟ شنیدید که چگونه با سخن رسا خلافت على را تبلیغ کرده سفارش نمود؟ گفتند: چاره آن بر ما دشوار است و نظرى که مى دهیم قطعى نیست. این کار را هم با سایر امور قیاس گیرید و به دقت مطالعه کنید، بدین وسیله به زندگانى عالى دست خواهید یافت. بعد از مرگش به زودى آن را به شورى مى نهیم، خواه نصیب قبیله تیم شود یا قبیله عدى

قصیده

نیز این شعرش:
یا قارئ القرآن مع تأویله *** مع کل محکمة أتت فی حال
أعمارة البیت المحرم مثله *** و سقایة الحجاج فی الأمثال
أم مثله التیمی أو عدویهم *** هل کان فی حال من الأحوال
لا و الذی فرض علی وداده *** ما عندی العلماء کالجهال
«اى خواننده قرآن، که راز متشابهات را از محکم باز مى شناسى! آیا خدمت کعبه: از راهنمائى زائران و آب دادن حاجیان، با ایمان على برابر است؟ یا او را همرتبه «تیم» و «عدى» شناخته اى، اصولا هیچ گاه مانند آن دو بوده است؟ به جان همان على که دوستى او بر من فرض و قطعى است. نه! نزد من دانشمندان و بى خردان برابر نیستند.»
و هم این دو بیت دیگر:
فمدینة العلم التی هو بابها *** أضحى قسیم النار یوم مآبه
فعدوه أشقى البریة فی لظى *** و ولیه المحبوب یوم حسابه
«آن على که امروز شهر علم را در است، به رستاخیز، فرمانرواى بهشت و دوزخ است. از این رو دشمن او، بدبخت جهانیان، در آتش جاى مى کند و دوستش سرفراز روز حساب است.»
و نیز این دو بیت دیگر:
خیر البریة خاصف النعل الذی *** شهد النبی بحقه فی المشهد
و بعلمه و قضائه و بسیفه *** شهد الرسول مع الملائک فاشهد
«سالار مردم کسى بود که پیامبر اکرم در حق او گواهى داد، گفتند کى است که جانش با جان شما برابر است و دشمنان دین را سرکوب خواهد کرد؟ فرمود: آنکه کفش مرا پینه مى زند و آن على بود. پیامبر به دانش و داورى او گواهى داد، و دلاورى و شهامتش نیز مشهود فرشتگان گشت.» و درباره صدیقه زهرا چنین سروده است:
وقف الندا فی موضع عبرت *** فیه البتول: عیونکم غضوا
فتغض و الأبصار خاشعة *** و على بنان الظالم العض
تسود حینئذ وجوههم *** و وجوه أهل الحق تبیض
«آنجا که بتول عذراء در صف محشر بگذرد، سروشى بر آید که: چشمها فرو کشید! همه چشمها فرو کشیده بر زمین دوزند، و سیه کاران سر انگشت ندامت به دهان گیرند. آن روز است که دشمنان روسیاه گردند و اهل حق روسپید.»
و امام صادق را نیز ثنا گفته و سروده:
سلیل أئمة سلکوا کراما *** على منهاج جدهم الرسول
إذا ما مشکل أعیا علینا *** أتونا بالبیان و بالدلیل
«چکیده نسل پیشوایان که با کرامت و بزرگوارى، راه جدشان رسول خدا را پیش گرفتند. اگر مشکلى پیش آید که از حل آن درمانیم، سر آن را با دلیل و برهان ارائه دهند.»


منابع :

  1. عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 4 صفحه 53، جلد 7 صفحه 69

  2. ابن الأثیر- کامل ابن الأثیر- جلد 7 صفحه 200 حوادث سنة564 ه‏، جلد 9 صفحه 24 [5/ 483 حوادث سنة380 ه‏]

  3. محمد بن یوسف گنجی شافعی- کفایة الطالب- صفحه 156- 158 باب 34، 161 باب 34، 252 باب 62

  4. ابوالفداء- تاریخ أبی الفداء- جلد 2 صفحه 133، 189، 204 [2/ 126، 180، 196]

  5. یاقوت حموی- معجم البلدان- جلد 2 صفحه 138 و 149، جلد 3 صفحه 158، جلد 4 صفحه 278، جلد 5 صفحه 408

  6. ابن عساکر- تاریخ ابن عساکر- الطبعة المحقّقة- صفحه 894- 911

  7. ابن شهر آشوب- مناقب آل أبی طالب- جلد 1 صفحه 380، جلد 3 صفحه 44، 54

  8. ابن‌شهرآشوب- معالم العلماء- صفحه 42 رقم 268، صفحه 149

  9. سليمان بن أحمد الطبراني- المعجم الکبیر- جلد 10 صفحه 76 ح 10006

  10. ابن خلکان- وفیات الأعیان- جلد 3 صفحه 345 رقم 458

  11. ابونعیم- حلیة الأولیاء- جلد 5 صفحه 58 رقم 295

  12. سیدمحسن امین- أعیان الشیعة- جلد 1 صفحه 387، جلد 6 صفحه 11

  13. محب‌الدین‌ الطبری‌- الریاض النضرة- جلد 3 صفحه 172

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/118626