تعداد اسماء خدا

در آیات کریمه قرآن دلیلى که دلالت بر عدد اسماء حسنى کند و آن را محدود سازد وجود ندارد، بلکه از ظاهر آیه «الله لا إله إلا هو له الأسماء الحسنى؛ الله که جز او معبودى نیست، براى او است اسماء حسنى.» (طه/ 8) و آیه «و لله الأسماء الحسنى فادعوه بها؛ و زیباترین نامها به خداوند تعلق دارد، پس او را بدانها بخوانید.» (اعراف/ 180) و جمله «له الأسماء الحسنى یسبح له ما فی السماوات و الأرض؛ او راست اسماء حسنى، تسبیح مى کند او را آنچه که در آسمانها و زمین است.» (حشر/ 24) و امثال آن بر مى آید که هر اسمى در عالم که از جهت معنا احسن اسماء بوده باشد آن اسم از آن خداست، پس نمى توان اسماء حسنى را شمرد و به عدد معینى محدود کرد ولى آن مقدارى که در خود قرآن آمده صد و بیست و هفت اسم است:
(الف)- اله، احد، اول، آخر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوى، اهل المغفرة، اقرب، ابقى.
(ب)- بارى، باطن، بدیع، بر، بصیر.
(ت)- تواب.
(ج)- جبار، جامع.
(ح)- حکیم، حلیم، حى، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
(خ)- خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیر الماکرین، خیر الرازقین، خیر الفاصلین، خیر الحاکمین، خیر الفاتحین، خیر الغافرین، خیر الوارثین، خیر الراحمین، خیر المنزلین.
(ذ)- ذو العرش، ذو الطول، ذو انتقام، ذو الفضل العظیم، ذو الرحمة، ذو القوة، ذو الجلال و الاکرام، ذو المعارج.
(ر)- رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
(س)- سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
(ش)- شهید، شاکر، شکور، شدید العقاب، شدید المحال.
(ص)- صمد.
(ظ)- ظاهر.
(ع)- علیم، عزیز، عفو، على، عظیم، علام الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
(غ)- غنى، غفور، غالب، غافر الذنب، غفار.
(ف)- فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتاح.
(ق)- قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل التوب، القائم على کل نفس بما کسبت.
(ک)- کبیر، کریم، کافى.
(ل)- لطیف.
(م)- ملک، مؤمن، مهیمن، متکبر، مصور، مجید، مجیب، مبین، مولى، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
(ن)- نصیر، نور.
(و)- وهاب، واحد، ولى، والى، واسع، وکیل، ودود.
(ه)- هادى.
ظاهر جمله «و لله الأسماء الحسنى» و همچنین جمله «لله الأسماء الحسنى» این است که معانى این اسماء را خداى تعالى به نحو اصالت داراست، و دیگران به تبع او دارا هستند، پس مالک حقیقى این اسماء خداست و دیگران چیزى از آن را مالک نیستند مگر آنچه را که خداوند به ایشان تملیک کرده باشد، که بعد از تملیک هم باز مالک است و از ملکش بیرون نرفته، پس حقیقت علم (مثلا) از آن خدا است، و غیر از او کسى چیزى از این حقیقت را مالک نیست مگر آنچه را که او به ایشان بخشیده باشد که باز مالک حقیقى همان مقدار هم خدا است، چون بعد از تملیک از ملک و سلطنتش بیرون نرفته است. و از جمله ادله بر این معنا، یعنى بر اینکه اسماء و اوصافى که هم بر خدا اطلاق مى شود و هم بر غیر او مشترک معنوى هستند، اسمایى است که به صیغه افعل التفضیل (یعنى بر وزن افعل) وارد شده است، مانند: اعلى و اکرم، زیرا صیغه افعل التفضیل به ظاهرش دلالت دارد بر اینکه مفضل علیه و مفضل هر دو در اصل معنى شریکند، و همچنین اسمایى که به نحو اضافه وارد شده مانند خیر الحاکمین بهترین حکم کنندگان و خیر الرازقین و احسن الخالقین، زیرا این گونه اسماء نیز ظهور در اشتراک دارند.
روایات بسیارى که از طرق شیعه و سنى وارد شده که پیغمبر اکرم فرمود: براى خدا نود و نه، یعنى صد منهاى یک اسم است، هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود و همچنین روایات دیگرى که قریب به این مضمون است هیچ یک دلالت بر توقیف ندارد، البته همانطورى که گفتیم این از نظر بحث تفسیرى است، نه بحث فقهى، ممکن است از نظر بحث فقهى و احتیاط در دین جایز نباشد انسان از پیش خود براى خدا اسم بگذارد، زیرا احتیاط اقتضا دارد که در اسم بردن از خدا به همان اسمایى اکتفاء شود که از طریق نقل رسیده باشد، همه این حرفها راجع به اسم گذاردن است، و اما صرف اطلاق، بدون اینکه پاى اسم گذارى در میان بیاید البته اشکالى نداشته و امر در آن آسان است.

روایاتى که مى گویند براى خدا نود و نه اسم است
در کتاب توحید به سند خود از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از على (ع) روایت کرده که فرمود: براى خدا نود و نه اسم است که هر کس خدا را با آنها بخواند دعایش مستجاب مى شود و هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مى گردد. (توحید ص 195 ط تهران) نظیر این روایت به زودى از طرق ائمه اهل بیت از رسول خدا (ص) خواهد آمد، و مراد از اینکه فرمود: هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مى گردد ایمان به این است که خداى تعالى متصف به جمیع آن صفاتى است که این اسماء دلالت بر آنها دارند، به طورى که درباره اتصاف خداوند به یکى از آنها بى ایمان نباشد. و در الدرالمنثور است که بخارى، مسلم، احمد، ترمذى، نسایى، ابن ماجه، ابن خزیمه، ابو عوانه، ابن جریر، ابن ابى حاتم، ابن حیان، طبرانى و ابو عبدالله بن منده در کتاب توحید و ابن مردویه، ابو نعیم و بیهقى در کتاب اسماء و صفات همگى از ابى هریره روایت کرده اند که گفت رسول خدا (ص) فرمود: براى خدا نود و نه اسم، یعنى صد منهاى یک اسم است که هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود. آرى، خدا تک است و تک را دوست مى دارد.
صاحب الدر المنثور این روایت را از ابى نعیم و ابن مردویه از ابى هریره نیز روایت کرده و عبارت آن چنین است: رسول خدا (ص) فرمود: براى خدا صد اسم منهاى یک اسم است، هر کس خدا را به آن اسماء بخواند خداوند دعایش را مستجاب مى کند. و نیز از دارقطنى در کتاب غرائب از ابى هریره روایت کرده و عبارت آن چنین است که رسول خدا (ص) فرمود: خداى تعالى فرموده براى من نود و نه اسم است هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود. و در الدرالمنثور است که این روایت را ابى نعیم و ابن مردویه از ابن عباس و ابن عمر نیز نقل کرده و گفته اند که رسول خدا (ص) فرمود: براى خدا نود و نه، یعنى صد منهاى یک اسم است که هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود. و نیز همین روایت را از ابى نعیم از ابن عباس و ابن عمر به این عبارت روایت کرده که رسول خدا (ص) فرمود: براى خدا نود و نه اسم است که هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود و این اسماء در قرآن کریم است.
این روایت معارض است با روایاتى که درباره شمردن اسماء خدا بعدا نقل مى شود، زیرا همه آن روایات مشتمل است بر اسمایى که عین الفاظ آنها در قرآن نیست، مگر اینکه بگوییم مقصود این روایت این است که معانى آن اسماء در قرآن است. و در کتاب توحید به سند خود از امام صادق (ع) از پدران بزرگوارش از على (ع) روایت کرده که فرمود رسول خدا (ص) فرمودند: براى خداى تبارک و تعالى نود و نه اسم، یعنى صد منهاى یک اسم است که هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود، و آن اسماء عبارتند از: الله، اله، واحد، احد، صمد، اول، آخر، سمیع، بصیر، قدیر، قاهر، على، اعلى، باقى، بدیع، بارى، اکرم، ظاهر، باطن، حى، حکیم، علیم، حلیم، حفیظ، حق، حسیب، حمید، حفى، رب، رحمان، رحیم، ذارى، رازق، رقیب، رؤوف، رائى، سلام، مؤمن، مهیمن، عزیز، جبار، متکبر، سید، سبوح، شهید، صادق، صانع، ظاهر، عدل، عفو، غفور، غنى، غیاث، فاطر، فرد، فتاح، فالق، قدیم، ملک، قدوس، قوى، قریب، قیوم، قابض، باسط، قاضى الحاجات، مجید، مولى، منان، محیط، مبین، مغیث، مصور، کریم، کبیر، کافى،کاشف الضر، وتر، نور، وهاب، ناصر، واسع، ودود، هادى، وفى، وکیل، وارث، بر، باعث، تواب، جلیل، جواد، خبیر، خالق، خیر الناصرین، دیان، شکور، عظیم، لطیف، شافى.
در الدرالمنثور است که ترمذى و ابن المنذر و ابن حیان و ابن منده و طبرانى و حاکم و ابن مردویه و بیهقى همگى از ابى هریره روایت کرده اند که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: براى خدا نود و نه اسم یعنى صد منهاى یک اسم است که هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مى گردد، او تک است و تک را دوست مى دارد و آن اسماء عبارتند از: الله الذى لا اله الا هو، رحمان، رحیم، ملک، قدوس، سلام، مؤمن، مهیمن، عزیز، جبار، متکبر، خالق، بارى، مصور، غفار، قهار، وهاب، رازق، فتاح، علیم، قابض، باسط، خافض، رافع، معز، مذل، سمیع، بصیر، حکم، عدل، لطیف، خبیر، حلیم، عظیم، غفور، شکور، على، کبیر، حفیظ، مقیت، حسیب، جلیل، کریم، رقیب، مجیب، واسع، حکیم، ودود، مجید، باعث، شهید، حق، وکیل، قوى، متین، ولى، حمید، محصى، مبدى، معید، محیى، ممیت، حى، قیوم، واجد، ماجد، واحد، احد، صمد، قادر، مقتدر، مقدم، مؤخر، اول، آخر، ظاهر، باطن، بر، تواب، منتقم، عفو، رؤوف، مالک الملک، ذو الجلال و الاکرام، والى، متعال، مقسط، جامع، غنى، مغنى، مانع، ضار، نافع، نور، هادى، بدیع، باقى، وارث، رشید، صبور.
نیز در همان کتاب است که ابن ابى الدنیا در کتاب دعا و هر دو طبرانى و ابوالشیخ و حاکم و ابن مردویه و ابو نعیم و بیهقى از ابى هریره روایت کرده اند که گفت: رسول خدا (ص) فرمود براى خدا نود و نه اسم است که هر که آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود، از خدا به این اسماء درخواست کن: الله، رحمان، رحیم، اله، رب، ملک، قدوس، سلام، مؤمن، مهیمن، عزیز، جبار، متکبر، خالق، بارى، مصور، حکیم، علیم، سمیع، بصیر، حى، قیوم، واسع، لطیف، خبیر، حنان، منان، بدیع، غفور، ودود، شکور، مجید، مبدى، معید، نور، بادى- و در نقلى به جاى بادى لفظ قائم آمده- اول، آخر، ظاهر، باطن، عفو، غفار، وهاب، فرد- و در نقلى به جاى فرد، قادر آمده- احد، صمد، وکیل، کافى، باقى، مغیث، دائم، متعال، ذو الجلال و الاکرام، مولى، نصیر، حق، مبین، وارث، منیر، باعث، قدیر- و در نقلى به جاى قدیر مجیب آمده- محیى، ممیت، حمید- و در نقلى جمیل- صادق، حفیظ، محیط، کبیر، قریب، رقیب، فتاح، تواب، قدیم، وتر، فاطر، رزاق، علام، على، عظیم، غنى، ملیک، مقتدر، اکرم، رؤوف، مدبر، مالک، قاهر، هادى، شاکر، کریم، رفیع، شهید، واحد، ذو الطول، ذا المعارج، ذو الفضل، خلاق، کفیل، جلیل.
ذکر لفظ جلاله «الله» در این چند روایت که اسماى خدا را مى شمردند خارج از عدد نود و نه بود، و تنها به منظور شمردن اسماى آن آمده بود. و نیز در همان کتاب است که ابو نعیم از محمدبن جعفر روایت کرده که گفت من از پدرم جعفر بن محمد الصادق پرسیدم آن نود و نه اسمى که هر کس آنها را بشمار داخل بهشت مى شود کدام است؟ گفت: اسمایى است که در قرآن آمده، در سوره حمد پنج عدد آنها است و آن یا الله، یا رب، یا رحمان، یا رحیم، و یا مالک است، و در سوره بقره سى و سه عدد آمده و آن یا محیط، یا قدیر، یا علیم، یا حکیم، یا على، یا عظیم، یا تواب، یا بصیر، یا ولى، یا واسع، یا کافى، یا رؤوف، یا بدیع، یا شاکر، یا واحد، یا سمیع، یا قابض، یا باسط، یا حى، یا قیوم، یا غنى، یا حمید، یا غفور، یا حلیم، یا اله، یا قریب، یا مجیب، یا عزیز، یا نصیر، یا قوى، یا شدید، یا سریع، یا خبیر است. و در سوره آل عمران: یا وهاب، یا قائم، یا صادق، یا باعث، یا منعم، یا متفضل آمده است. و در سوره نساء: یا رقیب، یا حسیب، یا شهید، یا مقیت، یا وکیل، یا على، یا کبیر آمده است. و در سوره انعام: یا فاطر، یا قاهر، یا لطیف، یا برهان آمده. و در سوره اعراف: یا محیى، یا ممیت آمده. و در سوره انفال: یا نعم المولى، یا نعم النصیر آمده. و در سوره هود: یا حفیظ، یا مجید، یا ودود، یا فعالا لما یرید آمده. و در سوره رعد: یا کبیر، یا متعال، و در سوره ابراهیم: یا منان، یا وارث، و در سوره حجر: یا خلاق آمده است.
در سوره مریم: یا فرد و در سوره طه: یا غفار و در سوره قد افلح: یا کریم و در سوره نور: یا حق، یا مبین و در سوره فرقان: یا هادى و در سوره سبأ: یا فتاح و در سوره زمر: یا عالم و در سوره غافر: یا غافر، یا قابل التوب، یا ذا الطول، یا رفیع و در سوره ذاریات: یا رزاق، یا ذا القوة، یا متین و در سوره طور: یا بر آمده. و در سوره اقترب: یا ملیک، یا مقتدر و در سوره رحمن: یا ذو الجلال و الاکرام، یا رب المشرقین، یا رب المغربین، یا باقى، یا محسن و در سوره حدید: یا اول، یا آخر، یا ظاهر، یا باطن و در سوره حشر: یا ملیک، یا قدوس، یا سلام، یا مؤمن، یا مهیمن، یا عزیز، یا جبار، یا متکبر، یا خالق، یا بارى، یا مصور و در سوره بروج: یا مبدى، یا معید و در سوره فجر: یا وتر و در سوره اخلاص: یا احد، یا صمد آمده است. این روایت خالى از تشویش نیست، براى اینکه لفظ جلاله را نیز داخل در اسماء نود و نه گانه کرده و حال آنکه جزء آنها نیست. علاوه، بعضى از اسماء را نظیر کبیر تکرار کرده است. دیگر اینکه در اول، اسماء وارده در قرآن را نود و نه عدد شمرده و لیکن وقتى آنها را تفصیل داد صد و ده عدد شمرد، از همه اینها گذشته موارد دیگرى براى مناقشه در آن هست، و آن چند مورد است که اسمایى را از یک سوره دانسته، و حال آنکه در آن سوره نیست مانند اسم فرد در سوره مریم و اسم برهان در سوره انعام و همچنین مواردى دیگر.
از این چند روایتى که ما از روایات شماره اسماى خدا به آن دست یافتیم به خوبى بر مى آید که روایات مذکور دلالت ندارد بر اینکه اسماى خدا منحصر در آن مقدار است که روایات شمرده است، علاوه بر اینکه اسماى وارده در خود این روایات با هم تطبیق نمى کند، و پاره اى از اسماء که در قرآن به عنوان اسم آمده در این روایات ذکر نشده و پاره اى دیگر را که در قرآن به این عنوان وجود ندارد ذکر شده است، بلکه تنها چیزى که این روایات دلالت بر آن دارند این است که از اسماى خدا نود و نه اسم است که از خواص آن این است که هر کس خدا را به آنها بخواند دعایش مستجاب مى شود، و هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود. علاوه بر این، در این میان روایات دیگرى نیز هست که دلالت دارد بر اینکه اسماى خدا بیشتر از نود و نه عدد است و درادعیه ماثوره از رسول خدا (ص) و ائمه اهل بیت (ع) اسماء بسیار زیادى غیر آنچه که در قرآن است دیده مى شود که نوعا در روایات شماره اسماء ذکر نشده است.

روایتى از امام صادق (ع) درباره اسماء حسناى خداى تعالى
در کافى به سند خود از ابى عبدالله (ع) روایت کرده که فرمود: خداى تعالى اسمى را آفرید که با حروف تلفظ کردنى نیست، و به لفظى ادا کردنى نیست، و شخصیت جسدى و کالبدى ندارد و به تشبیهى وصف کردنى نیست، و به رنگى رنگرزى نشده، اقطار از آن منفى و نواحى و حدود از آن دور است، و حس هر متوهم از درک آن محجوب، و مستترى است غیر مستور. آن گاه این اسم را کلمه تامه اى قرار داد و بر چهار جزء با هم ترکیبش کرد بطورى که هیچ یک از آن چهار جزء جلوتر از بقیه نیست، سپس از این اسم سه اسم دیگر ظاهر کرد، چون خلائق به آنها احتیاج داشتند، و یک اسم دیگر را هم چنان در پرده گذاشت، و اسم مکنون و مخزونى که معروف است همان اسم است، پس این است آن اسمایى که ظاهر شد، پس ظاهر عبارت است از الله، تبارک و تعالى، خداى سبحان مسخر کرد براى هر یک از این اسماء سه گانه چهار رکن را، در نتیجه مجموع ارکان دوازده شد، آن گاه براى هر رکن سى اسم خلق کرد که فعلى منسوب به آن اسماء است و آن اسماء عبارتند از: رحمان، رحیم، ملک، قدوس، خالق، بارى، مصور، حى، قیوم، لا تاخذه سنة و لا نوم، علیم، خبیر، سمیع، بصیر، حکیم، عزیز، جبار، متکبر، على، عظیم، مقتدر، قادر، سلام، مؤمن، مهیمن، بارى، منشئ، بدیع، رفیع، جلیل، کریم، محیى، ممیت، باعث، وارث.
این اسماء با تتمه اسماى حسنى که بر سیصد و شصت اسم بالغ مى شود، نسبتى است براى اسماى سه گانه، و اسماى سه گانه ارکان و حجاب هایى است براى آن اسم واحدى که با این سه اسم مکنون و مخزون شد، این است معناى کلام خداى عز و جل که مى فرماید: «قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن أیاما تدعوا فله الأسماء الحسنى؛ بگو الله را بخوانید یا رحمان را بخوانید هر کدام را خواندید بهترین نام ها برای اوست» (اسراء/ 110) اوصافى که در این روایت براى اسماء ذکر کرده و فرموده: خداى تعالى اسمى را آفرید به حروفى که تلفظ کردنى نیست. صریح است در اینکه منظور از اسم، لفظ نیست و معنایى هم که لفظ دلالت بر آن کند نیست، خلاصه از باب مفهوم ذهنى که لفظ دلالت بر آن کند نیست، براى اینکه لفظ و یا مفهوم ذهنى که لفظ دلالت بر آن مى کند چیزى نیست که متصف به اوصاف مذکور در روایت بشود، و این بسیار روشن است، مابقى فقرات هم با لفظ بودن و یا مفهوم ذهنى بودن آن نمى سازد. پس ناگزیر منظور از اسم جز مصداقى که اگر لفظى در کار مى بود مطابق آن لفظ بود چیز دیگرى نمى تواند باشد، و معلوم است که اسم به این معنى و مخصوصا از نظر اینکه فرمود: به سه اسم: الله، تبارک و تعالى تجزیه گردید جز ذات متعالى او و یا لا اقل چیزى که قطعا قائم به ذات و غیر خارج از ذات است نخواهد بود. پس نسبت آفریدن به این اسم دادن در آنجا که فرمود: خداى تعالى اسمى را آفرید خود کاشف از این است که مراد از آفریدن نیز آن معناى متعارف از این کلمه نیست، بلکه منظور از آن ظهور ذات متعالى است به نحوى که منشا بروز اسمى از اسماء مى شود، اینجاست که روایت بر بیان گذشته ما منطبق مى شود، و آن این بود که گفتیم در بین اسماء خدا ترتب است یعنى بعضى واسطه ثبوت دیگرى و آن دیگر مترتب بر وجود آن بعض است، تا اینکه سلسله مترتبه منتهى به اسمى شود که تعین آن عین عدم تعین آن است، و مقید بودن ذات متعالى به آن، عین اطلاق و عدم تقید او است.
و اینکه فرمود: پس ظاهر عبارت است از: الله، تبارک و تعالى اشاره است به جهات عامه اى که تمامى جهات خاصه از کمال به آنها منتهى مى گردد، و خلق از تمامى جهات به آنها محتاجند، و آنها سه هستند، یکى آن اسمى است که لفظ جلاله الله دلالت بر آن داشته و آن جهت استجماع ذات نسبت به همه کمالات است، و یکى دیگر آن اسمى است که لفظ تبارک دلالت بر آن مى کند، و آن جهت ثبوت کمالات و منشئیت خیرات و برکات است، سوم آن اسمى است که لفظ تعالى حاکى از آن است و آن جهت نداشتن نقائص و ارتفاع حاجات است. و اینکه فرمود: فعلى منسوب به آن اسماء است اشاره است به همان مطلبى که ما در سابق گفتیم و آن ناشى شدن اسمى از اسم دیگر است. و اینکه فرمود: که بر سیصد و شصت اسم...، صریح است در اینکه اسماء خدا منحصر در نود و نه عدد نیست. و اینکه (بنا به نقل توحید) فرمود: و اسماء سه گانه ارکان و حجاب هایى است براى آن یک اسم سرش این است که اسم مکنون مخزون از آنجایى که اسم است، تعین و ظهورى است از ذات متعالى، و از جهت اینکه به حسب ذات و از ناحیه خودش مکنون و غیر ظاهر است، ظهورش عین عدم ظهور و تعینش عین عدم تعین خواهد بود، و این همان تعبیریست که گاه گاهى خود ما مى کنیم و مى گوییم: خداى تعالى محدود به حدى نیست حتى به این حد عدمى، و هیچ وصف و صفتى محیط به او نیست حتى این وصف سلبى و همه این مطالبى که ما در باره او مى گوییم توصیفى است از ما، و خداى تعالى عظیم تر و بزرگتر از آن است. و لازمه این حرف این است که اسم جلاله که کاشف از ذات مستجمع جمیع صفات کمال است اسمى از اسماء ذات باشد نه خود ذات، و نه آن اسم مکنون و مخزون، و همچنین اسم تبارک و تعالى که با اسم جلاله سه اسم هستند که البته با هم حجاب اسم مکنونند، بى اینکه یکى از دیگرى جلوتر باشد، و این سه حجاب و اسم مکنون که با هر سه این اسماء محجوب شده غیر ذاتند و اما ذات بارى تعالى، نه اشاره اى به او منتهى مى شود و نه عبارتى مى تواند او را حکایت کند، زیرا هر عبارتى که بخواهد از او حکایت کند و هر ایمایى که بخواهد بسوى او اشاره کند خود اسمى از اسماء است و به آن نحوى که هست محدود است، و ذات متعالى اجل از محدودیت است.
و اینکه فرمود: این است معناى کلام خداى عز و جل که فرمود: «قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن أیاما تدعوا فله الأسماء الحسنى» وجه استفاده فرمایشاتش از آیه شریفه این است که ضمیر در کلمه فله به کلمه ایا بر مى گردد و این کلمه اسم شرط و از کنایاتى است که معنایش تعین ندارد و تعینش همان نداشتن تعین است، و معلوم است که از الله و رحمان که در آیه شریفه است مصداق لفظ آن دو است نه خود آنها، و گرنه مى فرمود: ادعوا بالله دعا کنید به خدا یا به رحمان و لیکن فرمود: بخوانید خداى را... پس مدلول آیه این مى شود که اسماء منسوب به خدا همه و همه قائم به مقامى هستند که هیچ خبرى از آن مقام در دست نیست، و هیچ اشاره و نشانه اى از آن نمى توان داد مگر همین که خبرى از آن در دست نیست، و اشاره اى به آن واقع نمى شود.
در این روایت تبارک و تعالى و هم چنین «لا تأخذه سنة و لا نوم» را از اسماء خدا شمرده، و این از نظر ادبى صحیح نیست، و حتما مقصود از اسم را صرف دلالت بر ذات گرفته البته ذات در حالى که ماخوذ با صفتى از صفاتش است و مقصود امام از اسم مصطلح اهل ادب نبوده. و این روایت از روایات برجسته اى است که متعرض مساله اى شده که بسیار از افق افکار عامه و فهم هاى متعارف بالاتر و دورتر است، و لذا ما نیز در شرح آن به اشاراتى اکتفاء کردیم وگرنه روشن کردن کامل آن محتاج به بحث مبسوطى است که از حوصله مقام ما بیرون است. چیزى که هست اساس آن جز بر همان بحث سابق که ما در تحت عنوان اسماء و صفات چه نسبتى به ما و در میان خود دارند گذراندیم نیست و مبناى زائدى ندارد، و بر شما خواننده محترم است که کمال دقت را در آن بحث به کار برید تا آنکه مساله آن طور که باید برایتان روشن گردد و توفیق آن با خدا است.
در کتاب بصائر به سند خود از امام باقر (ع) روایت کرده که فرمود: اسم اعظم مرکب از هفتاد و سه حرف است، و آصف از همه آنها تنها یکى را مى دانست، و همان یکى را به کار برد و در یک چشم بر هم زدن فاصله سرزمین خود و کشور سبا را در هم نوردید و تخت بلقیس را به دست گرفته نزد سلیمان حاضر کرد و دوباره زمین به حال خود برگشت، ولى در نزد ما از آن هفتاد و سه حرف هفتاد و دو حرف است فقط یک حرف نزد ما نیست، و آن هم مخصوص خدا است و خداوند آن را براى علم غیب خود نگهداشته و (با همه اینها) حول و قوه اى نیست مگر به وسیله خداى على عظیم. و نیز در همان کتاب به سند خود از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود:خداى عز و جل اسم اعظم خود را مرکب از هفتاد و سه حرف کرده و از آن حروف بیست و پنج حرف را به آدم و بیست و پنج حرف را به نوح و هشت حرف را به ابراهیم و چهار حرف را به موسى و دو حرف را به عیسى داد، با همان دو حرف بود که عیسى مرده ها را زنده مى کرد و کور مادر زاد و پیسى را شفا مى داد، ولى به رسول خدا محمد (ص) از آن حروف هفتاد و دو حرف را آموخت و یکى را در پرده داشت تا کسى به آنچه که در ذات او است پى نبرد و او به آنچه که در ذات دیگران است آگاه باشد.
بر طبق سیاقى که در این دو روایت است روایات دیگرى نیز وجود دارد و جاى تردید نیست که همانطورى که در سابق گفته شد تجزیه اسم اعظم به هفتاد و سه حرف و یا ترکیب آن از حروفى دلیل بر این نمى شود که حقیقت آن مرکب از هفتاد و سه حرف از حروف تهجى بوده باشد، و در خود این دو روایت نیز دلیل بر این معنا هست، براى اینکه این دو روایت اسم را در عین اینکه یکى معرفى کرده مى گوید خداوند حروف آن را تجزیه کرده و به هر پیغمبرى چند حرف داده است، و اگر از قبیل اسماء لفظیه بود و مجموع حروفش یک معنا را مى رساند دیگر معنا نداشت که چند حرف آن نافع و مفید به حال پیغمبرى باشد.
در کتاب توحید به سند خود از على (ع) روایت کرده که در یکى از خطبه هایش فرمود: پروردگار من لطیف لطافت است، پس دیگر نباید او را به وصف لطف توصیف کرد، او عظیم عظمت است، دیگر به وصف عظیم توصیف نمى شود، او کبیر کبریاء است، دیگر به وصف کبیر توصیف نمى شود، جلیل جلالت است با این حال نباید خودش را به وصف جلالت یعنى غلظت توصیف نمود، او قبل از هر چیز است و گفته نمى شود چیزى قبل از او بوده، و بعد از هر چیز است و گفته نمى شود چیزى بعد از او هست، او خواستار اشیاء است لیکن نه به همت و تحمل زحمت، دراک است اما نه به نیرنگ، او در تمامى اشیاء هست اما نه ممزوج با آنها است و نه از آنها جدا است، ظاهر است اما خیال نکنى که ظهورش مانند ظهور سایر موجودات به مباشرت است، نمودار و جلوه گر است، اما نه به طورى که بر خیزى و در صدد دیدنش بیفتى، جدا است اما نه به مسافت، نزدیک است اما نه نزدیک بودن مکان او با مکان ما، لطیف است اما نه به اینکه جسم لطیفى داشته باشد، موجود است، اما نه موجود بعد از عدم، آفریدگار است اما نه به اینکه اضطرار وادارش کرده باشد، اندازه گیر است اما نه به حرکت، اراده کن است اما نه به همت، شنوا است، نه به وسیله جهاز شنوایى، بینا است، نه به وسیله ابزار بینایى.
آن حضرت به طورى که ملاحظه مى کنید در اسماء و صفات خداى تعالى تنها اصل معانى آنها را اثبات نموده و خصوصیاتى را که مصادیق ممکنه آن دارند و نواقصى را که در مصادیق مادى آن است از خداى تعالى نفى فرموده است. و این معانى در احادیث بسیارى از ائمه اهل بیت (ع) و مخصوصا از امام على، امام حسن، امام حسین، امام باقر، امام صادق، امام کاظم و امام رضا (ع) در خطبه هاى بى شمارى وارد شده که هر کس بخواهد باید به کتب حدیث مراجعه نماید، و خدا راهنما است. و در معانى الاخبار به سند خود از حنان بن سدیر از امام صادق (ع) روایت کرده که در ضمن حدیثى فرمود: پس براى او شبیه و مانند و همتایى نیست، و براى خداست اسماء حسنایى که جز او کسى به آن اسماء نامیده نمى شود، و آن اسماء همان است که خداى تعالى آن را در قرآن کریم توصیف کرده و فرموده: «فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فی أسمائه؛ پس او را بدانها بخوانید، و کسانی را که در نام های او بی راهه می روند واگذارید» (اعراف/ 180) و این اشخاصى که مى فرماید در اسماء خدا الحاد مى ورزند از جهلشان است، و نمى دانند که چه مى کنند، کفر مى ورزند و خیال مى کنند که کار نیکى مى کنند هم چنان که فرموده: «و ما یؤمن أکثرهم بالله إلا و هم مشرکون؛ بیشتر ایشان ایمان نمى آورند به خدا مگر اینکه مشرکند و خیال مى کنند ایمان دارند.» (یوسف/ 106) و همین هایند آن کسانى که در اسماء خدا الحاد ورزیده و آنها را در غیر مواردش به کار مى برند.
این حدیث گفتار قبل را که درباره معناى اسماء حسنى و الحاد است تایید مى کند، و اینکه فرمود: جز او کسى به آن نامیده نمى شود معنایش این است که جز او کسى به آن معانى که این اسماء اختصاص به آنها یافته و مى توان از آنها به این اسماء تعبیر کرد متصف نمى شود، مانند خالق که به حقیقت معنایش یعنى آن معنایى که بر خداى تعالى اطلاق مى شود به آن معنا بر کسى جز خداى تعالى اطلاق نمى گردد و همچنین سایر اسماء.
در کافى به سند خود از معاویة بن عمار از امام صادق (ع) روایت کرده که در ذیل جمله «و لله الأسماء الحسنى فادعوه بها» فرموده: مائیم (به خدا سوگند) آن اسماء حسنى که خداوند عمل بندگان را جز با معرفت ما قبول نمى کند. این روایت را عیاشى نیز از آن حضرت نقل کرده، و در آن، اسم به معناى چیزى که دلالت بر چیزى کند گرفته شده چه اینکه لفظ باشد و چه نباشد، و بنابراین معنا، انبیاء و اوصیاء (ع) اسماء خدا خواهند بود چون دلالت بر خدا مى کنند و وسائطى هستند بین او و بین خلقش، و چون آن حضرات در عبودیت به پایه اى هستند که جز خدا چیز دیگرى ندارند، پس نشان دهنده اسماء خدا و صفات او هم ایشانند.
چنان که از احادیث استفاده مى شود، از میان صفات او بعضى داراى اهمیت بیشترى مى باشد، و شاید اسماء حسنى که در آیه بالا آمده است، اشاره به همین گروه ممتازتر است، زیرا در روایاتى که از پیامبر (ص) و ائمه اهل بیت (ع) به ما رسیده کرارا این مطلب دیده مى شود که خداوند داراى 99 اسم است که هر کس او را به این نامها بخواند، دعایش مستجاب و هر که آنها را شماره کند اهل بهشت است. مانند روایتى که در کتاب توحید صدوق از امام صادق (ع) از پدرانش از على (ع) نقل شده که پیغمبر (ص) فرمود: «ان الله تبارک و تعالى تسعة و تسعین اسما- مائة الا واحدة- من احصاها دخل الجنة؛ برای خدای متعال نود و نه اسم است هر کس این نام ها را شمارش کند و بر آنها واقف گردد به بهشت می رود.» (تفسیر المیزان و مجمع البیان و نورالثقلین ذیل آیه) و نیز در کتاب توحید از امام على بن موسى الرضا (ع) از پدرانش از على (ع) نقل شده که فرمود: «ان لله عز و جل تسعة و تسعین اسما من دعا الله بها استجاب له و من احصاها دخل الجنة» در کتاب صحیح بخارى و مسلم و ترمذى و کتب دیگر از منابع حدیث اهل تسنن نیز همین مضمون پیرامون اسماء نود و نه گانه خدا و اینکه هر کس خدا را با آن بخواند، دعاى او مستجاب است یا هر کس آنها را احصا کند، اهل بهشت خواهد بود، نقل شده است.
از پاره اى از این احادیث استفاده مى شود که این اسامى نود و نه گانه در قرآن است، مانند روایتى که از ابن عباس نقل شده که مى گوید: پیامبر (ص) فرمود: «لله تسعة و تسعون اسما من احصاها دخل الجنة و هى فى القرآن» و به همین جهت جمعى از دانشمندان کوشش کرده اند که این اسامى و صفات را از قرآن مجید استخراج کنند، ولى نامهایى که در قرآن مجید براى خدا آمده است بیش از 99 نام است، بنابراین ممکن است اسماء حسنى در لا به لاى آنها باشد، نه اینکه در قرآن جز این 99 نام، نام دیگرى براى خدا وجود نداشته باشد.


منابع :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه- جلد 7 صفحه 26

  2. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسير الميزان- جلد 8 صفحه 472-467

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/29136