شیوه تعامل دین اسلام با مسیحیت
فارسی 2904 نمایش |اسلام
اگر بخواهیم تعامل و شیوه برخورد اسلام با دیگر شرایع الهى- ابراهیمى را در یک کلمه تبیین نماییم بى گمان، «گفتمان انتقادى» بهترین گزینه خواهد بود. اسلام با در پیش گرفتن این شیوه مى کوشد تا ضمن تأکید بر مشترکات، ملاحظات خاص خود را نیز بیان دارد. اصولأ گفتمان به عنوان پارادیم و عنصر بنیادین در همه حوزه ها و ساحات اسلامى حضورى چشمگیر و غیر قابل انکار دارد. گفتگوهاى سامان مند و هدفدار در راستاى تبیین مواضع، روشنگرى و آگاهی بخشى و یا بیان ملاحظات خاص انتقادى در قرآن نه تنها به عنوان سنت در حوزه رفتارى انسان، بلکه درحوزه هاى غیر انسانى نیز قابل ردگیرى و شناسایى است. آن چه از قرآن به صراحت و روشنى مى توان دریافت به کارگیرى این شیوه در ملاء اعلا از سوى خداوند در حضرت اعیان ثابته و مقام قدس الهى و اسما است. گفتمان تبیینى- تحلیلى با فرشتگان با هدف تفهیم و تبیین و روشن شدن هدف آفرینش انسان (بقره/ 30- 33) و گفتمان انتقادى با ابلیس (اعراف/ 13؛ ص/ 76؛ حجر/ 33) و آدم در حوزه رفتارى آنان و نیز بیان گفتمان فرزندان آدم (هابیل و قابیل) (مائده/ 27) خود بهترین دلیل بر توجه خاص قرآن به مسئله گفتمان و اساسى بودن آن در حوزه ها و سطوح مختلف است. در جاى جاى قرآن این مطب به روشنی نمایان است که گفتمان به عنوان پارادایم در حوزه روشن گرى و اصلاح گری پیامبران غیر قابل تردید است؛ به گونه اى که فقدان این عنصر حرکت هاى پیامبران را با مشکل توجیه ناپذیری روبرو مى سازد.
گفتمان یک اصل بنیادى
پیامبر گرامى اسلام گفتمان را در همه حوزه ها و در همه سطوح مختلف، اصلى بنیادین دانسته و با توجه به آن حرکت اصلاحى خویش را سامان دهى نموده است. مأموریت وى در حوزه روشن گرى در سطوح مختلف بر این پایه استوار است که می بایست با سعه صدر به تبیین به حقایق پرداخته و از عنصر محبت و مهربانى در همه مراتب و مراحل دعوت و اصلاح چشم پوشی نکند. پند و اندرز که وظیفه وى و دیگر مومنان شمرده شده است، (نحل/ 128) چیزی جز گفتمان تبیینى- تحلیلى با مولفه دلسوزى و محبت نیست. دلسوزى تمام و از سر محبت و عشق مردمان را به سوى به حقایق رهنمون مى گرداند. (توبه/ 128) با همین شیوه به سخنان دوست و دشمن گوش فرا مى دهد و گفتارها و سخنان ایشان را تا جایى که مى توان و قابلیت دارد به درستى تأویل مى برد و بر مصادیق مقبول آن توجیه و حمل مى نماید. این پذیرش سخنان و توجیهات دیگران که گاه به نظر مى رسد دور از عقلانیت و عرف عمومى است، از سوى دشمن به عنوان سادگی پیامبر تبیین و تحلیل شده و او را «اذن» قلمداد می کردند؟ به این معنا که او انسانى ساده دل است و هر چه را می گوییم باور کرده و مى پذیرد. (توبه/ 61)
به هر حال گفتمان در همه سطوح از سوى پیامبر پذیرفته و اجرا شد. کنش پیامبر نسبت به شرایع دیگر به ویژه ابراهیمى آن نشان از شیوه اى دارد که می توان از آن به «گفتمان انتقادى» تعبیر و تفسیر نمود. پیامبر با توجه به وجوه اشتراک میان شرایع (کلمه سواء) می کوشد تا آنان را در حوزه اسلام قرآنى (با مولفه های اساسی و اصلی چون توحید و پذیرش نبوت عامه و خاصه و اصل معاد و رستاخیز که مورد پذیرش ظاهری همه شرایع آسمانی و ابراهیمی است) وارد کرده و در همان حال ملاحظات انتقادى خویش (درباره برداشت های نادرست آنان نسبت به توحید و معاد) را بیان دارد. (آل عمران/ 64)
اسلام وجه مشترک همه شرایع
به نظر پیامبر شرایع ابراهیمى همگی از یک ریشه برخوردارند و اسلام (در معنای عام آن) وجه مشترک همه شرایع و ملل و نحل است که پیامبران الهى بدان خوانده اند. (شورا/ 13) پیامبر گرامى اسلام هماره خود را مسلمان در برابر حق دانسته (بقره/ 132) و بر پایه اصول توحیدى اسلام فرهنگی عمل کرده اند. اسلام در فرهنگ قرآنى به عنوان تنها دین مطرح است که شرایع چندی از این دین یگانه به جهت اقتضائات زمانى و مکانى منشعب شده است. (مائده/ 48؛ آل عمران/ 19) در حقیقت شرایع، روش هاى بیانى و اجرایى دین اسلام در محدوده جغرافیایى و زمان هاى خاص است. روش هایى که چون رودها و نهرهای کوچک به دریاى بزرگ اسلام مرتبط هستند و از آن سرچشمه گرفته، و به آن باز می گردند. بنابراین اسلام و قرآن جدایى میان شرایع را می پذیرد و همگی را به عنوان شاخه هاى یک درخت بزرگ و پربرگ شناسایى و تبیین می کند. به نظر پیامبر هیچ یک از پیامبران را بر پیامبر دیگری جز به تفضیل الهى فضیلت و برترى نیست و مسلمان واقعى می بایست همه پیامبران را یکسان مورد تجلیل، تکریم و احترام قرار داده و میان آنان تفرقه و تمایز نگذارد؛ زیرا همه پیامبران الهی بر دین اسلام بوده و در راستای توحید حرکت می کردند. (بقره/ 136 و 285؛ آل عمران/ 84)
با این کنش پیامبر است که می توان به ملاحظات خاص وى نیز با دید دیگری نگریست و از منظرى دیگر به تجزیه و تحلیل رویدادهای تاریخى آن زمان پرداخت. به نظر وى تنوع میان شرایع امرى ضروری و بدیهى است؛ زیرا در هر دوره زمانى و جغرافیایى روش ها و منهاج خاصی لازم است تا بتواند پاسخگوی نیازهاى زمانى و باشد. پیش از هر چیز قرآن این نکته را تصرح مى کند که تنوع فرهنگی و تعدد شرایع امرى پذیرفتنى و قابل فهم است، افزون بر اجتناب ناپذیرى تنوع و تعدد شرایع، تنوع آن به دلایل متعدد نیز مطلوب بوده است؛ زیرا این تنوع می توان به دست هر انسان در هر دوره زمانى و مکانى خاص کمک کند تا خود را با محدوده زیستى خود سازگار نماید، البته پیامبر پاره اى ملاحظات نسبت به ادامه وضعیت موجود شرایع دارد. به نظر وى تنوع و تعدد فرهنگی و قومى می تواند پابرجا بماند (روم/ 22) و تلاش وى نمی تواند به این تنوع و اختلاف پایان بخشد. افزون بر آن که در بخشى از مباحث فرهنگی و قومى خود نه تنها تعدد و تنوع را اجتناب ناپذیر مى داند بلکه آن را مطلوب مى شمارد، ولى در حوزه شرایع (یعنى بخشى از فرهنگ عمومى) می کوشد تا این تعدد و تنوع را در کلیات و اصول بنیادین به هم نزدیک سازد و از تفرقه و تشتت آراء و انظار بکاهد.
به نظر وى بسیاری از اصول و کلیات موجود در شرایع ابراهیمى (اهل کتاب) نیازمند بازنگرى و بازسازى است؛ زیرا با اصول اسلام توحیدى- ابراهیمى یعنى همان دین یگانه الهى ناسازگارى دارد و پاره اى از خرافات و دیدگاه هاى مشرکانه در آن راه یافته که نیازمند اصلاح است. مسایلى که پیامبر به آن اشاره دارد ریشه در انحرافات و بعضا غلو در شخصیت ها و برداشت هاست. (توبه/ 31؛ مائده/ 13 و 41؛ نساء/ 46) اصول اسلام فرهنگی ابراهیمى بر پایه توحید، نبوت و معاد نهاده شده است. تحکیم و تقویت این اصول می بایست مورد توجه همه شرایع باشد و عدول از آن در حقیقت خروج از اسلام فرهنگی و ورود به حوزه شرک و کفر است. پیامبر براى ادامه گفتمان نیازمند آن بود تا همزیستى فرهنگی را پذیرفته و بر آن تأکید ورزد. کارى که در اواخر زندکانى انجام داد و در سوره مائده برآن صحه گذاشت، البته کنش پیامبر با واکنش مثبتى از سوى برخی از شرایع به ویژه قوم یهود مواجه نشد؛ اما مسیحیان به جهاتى واکنش خوبى از خود نشان دادند.
اسلام که به عقل جمعى و کنش ارتباطى اهتمام ویژه اى دارد، می کوشد تا بسیارى از مسایل را با توجه به گفتمان سازنده و انتقادی و در حوزه بیان و سخن حل و فصل نماید. جایگاه سخن و کلام در اندیشه و فرهنگ قرآنى نشان می دهد که اصولا اسلام می کوشد تا مسایل را در حوزه سخن و کلام حل و فصل کرده و از حوزه عمل و واکنش هاى فیزیکى و مادی اجتناب ورزد. قرآن خود به عنوان کلام الله از جایگاه ارزشی سخن، پرده بر مى دارد و به عنوان معجزه باقى پیامبر خودنمایى می کند. از این رو، سخن و کلام و کلمه به عنوان یک ویژگی خاص دین پیامبر مطرح مى شود. اگر نگاه شود به جایگاه کلمه در اندیشه مسیحى و این که مسیح به عنوان کلمه وجودى در قرآن و انجیل مطرح شده است، این موضوع قابل بررسی است. (آل عمران/ 39 و 45؛ نساء/ 171) ویژگی بارزى که اسلام را از دیگر شرایع جدا و متمایز مى سازد، کنش ارتباطى اسلام در حوزه هاى گفتاری و شفاهی و کتبى، مبتنى بر تعامل و همزیستى مسالمت آمیز است. البته سخت گیرى و واکنش هاى فیزیکى پیامبر نسبت به مشرکان هیچ گاه نمی تواند این مدعاى ما را تضعیف کند و یا انگاره اى غلط و نادرست از این حقیقت جلوه دهد؛ زیرا پیامبر تا آخرین حد امکان کوشید تا با گفتمان و بیان وجوه مشترک آنان را به دین حنیف و سنت اصیل بازگرداند، ولى کوشش ها به سرانجام نمى رسید.
کنش هاى فیزیکى و شدت عمل و سخت گیرى ها و اعمال محدودیت هاى مخالفان چاره اى جز واکنش تند و مقابله به مثل از سوى پیامبر را نمى طلبید. کنش فیزیکى پیامبر در مقابل مشرکان و یهود از آن رو رخ داد که مشرکان و یهودیان با کنش هاى فیزیکى و ایجاد تنش و درگیرى و جنگ و ستیز خواستند تا ملاحظات پیامبر را نسبت به خود از حوزه گفتمان بیرون برده و روز به روز بر دامنه بحران بیفزایند. بى گمان ساز و کارى که پیامبر در برابر یهودیان و مشرکان در پیش گرفت جز تلاش در راستاى محدود سازى دامنه بحران و کاهش ستیز و خونریزى نبود.
ویژگی های پسندیده مسیحیان
به در حال پیامبر با تأکید بر گفتمان انتقادى کوشید تا وجوه افتراق را فرو کاهد و بر دامنه موافقات و مشترکات فرهنگی بیفزاید. به نظر پیامبر امکان گفتمان انتقادى میان اسلام و مسیحیت بیش از دیگر شرایع است؛ آن چه از مجموع آیات قرآن برمى آید آن است که پیامبر با توجه به ویژگی هاى خاص در مسیحیت و مسیحیان چنین درمى یابد که می تواند با این گروه به شیوه اى آسان و راحت تر به تعامل در حوزه هاى مختلف بپردازد. از این رو، قرآن بیان مى دارد مسیحیان از بقیه گروه هاى مذهبى به دین اسلام فرهنگی و مسلمان نزدیک تر می کند. (مائده/ 82) به نظر قرآن جهت نزدیک بودن نصارا به اسلام و مسلمانان در این موضوع نهفته است که آنان از چند ویژگی و خصلت پسندیده برخوردارند که اگر در هرگروه فکرى و فرهنگی دیگر یافت شود پیامدى جز این نخواهد داشت.
در پیروان عیسى بن مریم این خصلت ها ردگیرى و تأکید شده است: در میان ایشان عالمان و دانشمندان زیادند، در میان ایشان پارسایان و زاهدان بسیارند و اینان عالمان عامل هستند، مردمانى متواضع و فروتن هستند و تکبر نمى ورزند، انسان هاى عاطفی هستند و در برابر حق نرم و سر به زیر هستند؛ وقتى حقیقتى را دریافتند از خوشحالی گریان مى شوند و دل هایشان هنوز بیدار و نرم است و چون سنگ، سخت و بى عاطفه و احساس نیستند، خود اگر عامل به صلاح و اصلاحات نباشند به رحمت ایزدى باور دارند و مصلحان را دوست دارند و به امید ورود به جرگه ایشان حرکت مى کنند. (مائده/ 82- 84) این ویژگی ها و خصلت هاى پسندیده است که ارتباط میان ایشان با اسلام و اهل آن را تقویت مى کند؛ زیرا افراد فرهنگی و دانشمندان خداشناس وقتى حق را شناختند بدان روى مى آورند.
دانش دریچه معرفت و شناخت است و نخستین گام به سوى سعادت و خوشبختى همان شناخت درست و معرفت واقعى و پذیرش آن است. با وجود دانشمندان این امکان براى مسیحیان فراهم است تا از شناخت بهره مند باشند. ملتى که از لحاظ شمار دانشمندانش افزایش یابد آن ملت به سوى خیر و سعادت حرکت مى کند؛ زیرا دانشمندان پس از شناخت حق آن را به دیگران انتقال مى دهند و زمینه آگاهى بخشى در آن جامعه فراهم تر است. عالمان مسیحى نیز در پى شناخت حق هستند و امت خویش را نیز بدان سو رهنمون مى سازند.
خصلت دیگرى که در مسیحیان یافت مى شود، خصلت پارسایى و دورى از دنیاى فریبنده است. در حقیقت این ویژگی دومین گام به سوى سعادت فرد و ملت است. وقتى به شناخت و دانش دست یافتند و در مقام عمل نیز بدان پایبند شدند، زمینه اصلى براى سعادت فراهم است. افزایش انسان هاى با دانش و شناخت کافى از به حقایق و مؤمنانى که در منش و کنش خویش به آن چه یافته و رسیده اند عمل مى کنند، زمینه را براى رشد و تعالى جامعه آماده می کند. از این رو قرآن هماره مردم را به حق و ایمان (شناخت) و عمل صالح فرامى خواند؛ زیرا این دو در حقیقت همان رستگارى و سعادت واقعى را رقم مى زنند.
ویژگی سوم که قرآن امت مسیحى را بدان مى ستاید خصلت فروتنى و تواضع است. کسى که در برابر حق استکبار نمى ورزد و به آن چه حق و حقیقت است ایمان مى آورد و در برابر آن متواضع است.
عمل صالح
علامه طباطبایى در توضح این خصلت هاى سه گانه مسیحیان مى نویسد: «سعادت آدمى در زندگى از نظر دین به این است که بتواند نخست عمل صالح را تشخیص داده و سپس بر پایه آن عمل کند و به عبارت دیگر سعادت زندگى به داشتن ایمان و اذعان به حق و سپس عمل بر طبق آن است؛ بنابراین کسى که بخواهد داراى چنین سعادتى شود اول احتیاج به علم و دانشى دارد که به وسیله آن بتواند حقیقت دین را همان دینى که حق است، تشخیص داده و به این وسیله مقتضى سعادت را فراهم آورد و چون وجود مقتضى به تنهایى براى آمادگى به عمل بر طبق آن کافى نیست و نیازمند رفع موانع است، از این رو لازم است موانعى را که در نفس آدمى است و نمى گذارد انسان بر طبق علم خود عمل کند که همان استکبار از حق یا عصبیت بر باطل و مانند آن هاست، از نفس خویش زایل سازد تا بتواند سعادت مطلوب را به دست آورد. وقتى ما از سویى آن نافع و سودمند را کسب کردیم و از سویى دیگر با از میان بردن تکبر، انصاف در برابر حق را به دست آوردیم، آن گاه است که می توان گفت ما براى خضوع در برابر حق آمادگی داریم، البته به شرطى که محیط هم اجازه بدهد، چون در اعمال آدمى مساعدت محیط هم دخالت عظیمى دارد؛ زیرا وقتى عملى در میان مردم متداول شد و از کودکى با آن بار آمدند و بر آن عادت نموده اند، چنین مردمى نمی توانند درباره خوبى و بدى آن عمل به آسانى داوری و قضاوت نمایند، و یا اگر زشت است از آن دست بردارند و چون عادت به آن دارند احتمال بدى و زشنتى درباره آن نمى دهند.
بنابراین اگر انسان در درجه نخست تشخیص دهد که فلان عمل صالح است و در درجه دوم غرض هاى آلوده نفسانى از قبیل لجاجت و عناد را هم با از میان بردن ریشه آن که نرفتن زیر بار حق است، از میان برد و در درجه سوم هم چشمش به کسانى بیفتد که آن عمل صالح را انجام مى دهند او نیز بى درنگ آن عمل صالح را انجام می دهد تا چه رسد به این که ببیند همه افراد جامعه آن را انجام مى دهند که در این صورت در انجام آن بیشتر تشویق و کمک شده است و بهتر به امکان آن بى برده و بدون واهمه و ترس دست به انجام آن مى زند. دین ترتیب جامعه هنگامى براى قبول حق آماده مى شود که مردان دانشمندى در آن باشند که خود به حق آگاهى یافته، آن را به دیگران تعلیم دهند، مردانى در آن جامعه باشند که به حق عمل کنند تا در نتیجه افراد آن جامعه خوبى عمل به حق و امکان آن را به چشم ببینند، عموم افراد آن، عادت به خضوع در برابر حق داشته باشند و به گونه اى نباشند که با این که حق برایشان روشن شده با این حال در اثر تکبر زیر بار نروند.
در هر حال هرکس و گروهى این خصلت هاى پسندیده یافت شود، امکان گفتمان سازنده با آنان فراهم تر است. این خصلت ها را تا آن جا که مى یابیم بر خلاف یهودیان در مسیحیان بیشتر است. قرآن این قابلیت را در یهودیان به جهت خصلت هاى مقابل نفى مى کند و درباره ایشان مى گوید که در آنان چنان خصلت هاى ناپسند رسوخ کرده که به هیچ عنوان نمی توان آن را از ایشان زایل نمود و به همین جهت ذلت و مسکنت دایمى نوشته شده است و آنان رستگار نمى شوند.» (بقره/ 81)
اسلام و جهانى شدن
اسلام تاریخى در سرزمین حجاز می بایست شیوه تعامل خود را با شرایع ابراهیمى مشخص مى کرد؛ زیرا نمی توانست به صورت یک جزیره و واحدى جداگانه از دیگر شرایع عمل نماید. گرایش ذاتى اسلام به جهانى شدن (انعام/ 19) به نفوذ و همپوشى فرهنگی بیشتر از سویى و هم زیستى در متن اجتماعى چند سنتى از سوى دیگر نیازمند بود. این خصلت و نیز خصلت سیالى مناسبات فرهنگی آمیختگى زبانى- فرهنگی و نیز پیچیدگی هاى فرهنگی را به دنبال دارد. در این فرایند دیگر نمی توان سخن از بى همتایى فرهنگی به میان آورد. تماس و مبادله هاى فرهنگی، توده اى، محرک هاى موثر را به همراه دارد که محدودیت هایى را نیز از هر سو تحمیل می کند. هزینه فرایند همپوشى و همزیستى هر چند فزاینده است ولى نمی توان آن را نادیده گرفت. تحول، ناسازگارى هاى درونى، ستیزه ها و تضادها را جز به تحمل هزینه ها نمی توان سامان بخشید.
این ستیزه ها و تضادها اگر در یک کنش ارتباطى و عقل جمعى و گفتمان سازنده و انتقادی حل و فصل گردد به تنش ها و درگیرى هاى فیزیکى و گاه نیستى هر دو یا نابودى بخشى از فرهنگ انسانى مى انجامد. اسلام هرگز خواهان تحمیل عقیده و اندیشه نیست، (بقره/ 256) بلکه تنها به روشنى و هدایت بسنده مى کند، به سخنى دیگر تنها به ارائه طریق نه ایصال الى المطوب توجه دارد. (نحل/ 35؛ نور/ 54؛ شورا/ 48؛ تغابن/ 12؛ کهف/ 6) از این رو با پذیرش تنوع شرایع و تعدد فرهنگی می کوشد تا افزون بر گرایش به همپوشی، شیوه همزیستى را نیز بیازماید و عملیاتى سازد. هر چند این تماس و مبادله هاى فرهنگی میان شرایع همواره هماهنگ و عادلانه نبوده است و گاه به صورت جریانى یک طرفه و گاه دیگر فرایند تأئیر و نفوذ در یک دیگر نابرابر است ولى هیچ یک از فرهنگ ها نمی تواند از تأئیرات جریان هاى فکرى و فرهنگی مقابل در امان بماند. می توان به فضا و شرایط خاصى نگریست و شیوه هایى را جستجو کرد که این فضاها می توانند در آن به گونه اى خلاق سازگار شوند و از خود واکنش نشان دهند و در برابر خطرها و فرصت هایى که ازخارج و بیرون وارد مى شود، مقاومت کنند و آنها را متحول سازند. از این رو تنوع همچنان به چشم مى خورد.
کنش هاى مسیحیان و مسلمانان
فرهنگ مسیحى در حوزه نفوذ اسلام نیز از چنین خصلت «برهم کنشى» برخوردار بود. فرهنگ مسیحى نه تنها در حوزه نفوذ اسلام پابرجا ماند، بلکه از تأئیر و تأثرات آن برخوردار گردید. مشترکات فرهنگی باعث شد تا مسلمانان با تعایل سازنده خود زمینه حضور فرهنگی ایشان را در جهان اسلام فراهم آورند. تحت تأثیر نگرش توحیدى صرف اسلام نیز، پاره اى از تأویلات در اندیشه مسیحى در حوزه جغرافیایى و فرهنگی اسلام، راه یافت. مسیحیان شرقى به ویژه آنان که در حوزه جغرافیایى اسلام حضور داشتند مفاهیم انجیلى را چنان تأویل و تعبیر می کرددند که کمترین تضاد را با تعالیم اسلامى داشته باشد. کنش هاى مسیحیان و مسلمانان در سده هاى نخستین نشان مى دهد که درک طرفین در مسایل متنوع در حوزه مفهومى به یکدیگر نزدیکتر شده است. مفهوم خدا- انسانی در مسیحیت به مفهوم و معناى تجلی ذات الهی در کلمه وجودى مسیح گرفته شد و تثلیت معناى دیگری یافت. از آن جایى که پیامبر اسلام اصولا ستیزه را برنمى تافت و نه تنها آن را سازنده و مفید نمى دانست بلکه آن را بسیار زیانبار، ویرانگر و برهم زننده نظم عمومى هستى مى دانست، گرایش شدیدى به گفتمان و تعامل همزیستى مسالمت آمیز از خود نشان مى داد.
پذیرش تنوع شرایع و تعدد فرهنگی از سوى پیامبر گام مهمى در همیارى و همزیستى با گروههاى مسیحى بود. در عمق در کوششى براى حفظ شیوه هاى فرهنگی و الگوهاى اجتماعى- دینى، به رسمیت شناسى و تضمین حقوق مربوط به آن گروه فرهنگی یا قومى نهفته است. کوشش براى تضمین این حقوق پیشتراز آن که از سوى گروه هاى دینى انجام پذیرد از سوى پیامبر انجام شد. پیامبر نه تنها به عنوان پذیرش مسیحیت به عنوان یک شریعت و آیین مذهبى صحه گذاشت بلکه حقوق مربوط به سرزمین را نیز براى آن ها تضمین کرد. از این فراتر بر اعمال صحیح و ایمان راستین ایشان مهر تأیید نهاد و آنان را از اهل بهشت برشمرد. (بقره/ 62)
البته این ضمانت زمین تنها خاص اهل کتاب بود و همه مصادیق فرهنگی و دینى مورد توجه قرار نگرفتند. در این میان واکنش غیر معقول و افراطى یهودیان در برابر نفوذ دعوت پیامبر مسأله ساز شد و بر دامنه بحران میان دو شریعت افزود. گرایش یهودیان مدینه به همراهى و همدلى و نیز همیارى با مشرکان و ایجاد گروه بندى و تحزب قوى و سامان دار در برابر اسلام و پیامبر موجب شد تا پیامبر حقوق مربوط به سرزمین را نسبت به یهودیان مدینه پس بگیرد؛ زیرا کوشش پیامبر در صورتی موفقیت آمیز بود که با حسن نیت و همیاری اهل کتاب همراه شود، چیزی که یهودیان بدان گرایش نداشته و پایبند آن نبودند.
به ویژه که آنان در عهد و پیمان بسیار سست بوده و به جهت تکبر قومی و اندیشه خود برتر بینی نژادی، وفادار به پیمان میان خود و دیگر اقوام بشری نبودند. در این عصر و زمانه و غلبه گفتمان اسلام و فرهنگ قرآنی به نظر یهودیان یگانه امید بقای فرهنگ عبری در محیط جزیره واکنش مثبت نشان دادن نسبت به فرهنگ قرآنی و گفتمان چیره بود. این واکنش لزوما به معنای پذیرش آن نیست؛ زیرا حسن نیت می توانست این حد از همکاری را بر آورده سازد و جلوی واکنش های تند و ستیز جویانه را بگیرد. این راهبرد و یا سیاستی بود که یهودیان اتخاذ کردند.
حق تعیین سرنوشت
برخی از شکل های واکنش نشان دادن نسبت به فرهنگ های دیگر ممکن است از دیگر شکل های آن ریشه عمیق تری در فرایندهای اجتماعی داشته باشد. پرسش مهم یهودیان و مسیحیان این بود که در وضعیت هایی که آنان از نظر اجتماعی به حاشیه رانده می شوند و یا جا به جا می گردند و حتی گذران زندگی آنان به خطر می افتد چه نوع تغییراتی را در بیان صریح فرهنگ توراتی و انجیلی خود دهند؟ و واکنش آنان چگونه باید باشد؟ این مساله از جهاتی هم مهم بود؛ زیرا پیش از این در جزیره حکومت دینی و یا دین حکومتی وجود نداشت و نوعی جدایی میان نظام سیاسی و دین قابل ردگیری است. اکنون پیامبر نه تنها ساختارهای سیاسی- نظامی موجود را درهم ریخته بود بلکه می کوشید تا دین اسلام را به عنوان تنها مرجع در حوزه های مختلف سیاسی، نظامی اقتصادی، فرهنگی و مانند آن مطرح شود.
واکنش یهودیان به جهاتی شدیدتر بود؛ زیرا آنان در مدینه می بایست در یک رویارویی مستقیم با چنین شخص و شخصیتی بانفوذ از نظر جایگاه اجتماعی و دینی کنار بیایند و مسالمت آمیز با او همراهی و زیست کنند. از سوی دیگر از نظر روحی و روانی از خود برتر بینی برخوردار بودند و از تمایز اجتماعی خاص در جامعه کهن و جاهلی مدینه به عنوان اهل کتاب و علم و دانش و نیز اقتصاد و داوری و قضاوت نیز بهره می جستند. آنان اکنون نه تنها ناچار شدند به بازآفرینی و یا ابداع دوباره برخی از قواعد و مفاهیم فرهنگی نهفته پیشین بپردازند و به صراحت آن را بیان دارند تا از فشار بیرونی در گفتمان جدید برهند بلکه ناچار شدند تا در بخشی دیگر به واکنش های افراطی و فیزیکی روی آورند.
ابداع و باز آفرینی نقش توجیهی نیز داشت؛ زیرا فرهنگ جدید آنان را به چالش کشانده و دین باوران را به تردید در دین خود انداخته بود. نیاز بود تا به پرسش ها و شبهات جدید پاسخ درخوری داده شود و پیروان را حفظ کرد. اما مسیحیان از این بحران و رویارویی مستقیم تا حدی در امان بودند و از سوی دیگر ساختار فرهنگی ایشان نسبت به فرهنگ قرآنی به معنای حق تعیین سرنوشت، آزادی عقیده و فعالیت بود، چیزی که اسلام برای آنان این امور مهم و اساسی را ضمانت و تضمین کرده بود. مسیحیانی که با چالش ها و کنش های متقابلی در مناطق تماس روبرو بودند می خواستند حقوقشان به رسمیت شناخته شود و در سرزمین خود باقی بمانند، بی آن که در خطر آوارگی و بردگی قرار گیرند، در عین حال خواستار آزادی حفظ و بازسازی فرهنگ خود و سازگاری با محیط فرهنگی و اجتماعی جدید برای مناسبات نوین دنیای پیرامون خویش بودند که اسلام این همه را برایشان ضمانت کرد، البته با ساختاری به نام نظام جزیه که بازسازی و انسانی شده نظام های استعماری پیشین بود که رومیان و ایرانیان به سختی و شدت بر مناطق و مردمان تحت سیطره و سلطه اعمال می کردند. نظام جزیه چیزی مانند حق دفاع از امنیت و آسایش و آرامش در قبال مالیات و پول و سرانه به دولت اسلامی است.
اقلیت های فرهنگی و دینی و قومی به شمار اندکی نمی خواهند از کشور و سرزمین خویش جدا شوند. آنان به حق تعیین سرنوشت همچون خط مشی برای کنش متقابل و همچون ساز و کاری برای دستیابی به بهترین شیوه تعامل در جامعه می اندیشند. تنوع فرهنگی و دینی در جایی وجود خواهد داشت که فضای فرهنگی و سیاسی مناسب برای گفتمان وجود داشته باشد. پیامبر با پذیرش تنوع فرهنگی و مذهبی در ایجاد چنین فضایی موثر بود. این چنین بود که مسیحیت توانست در فضای فراهم شده محیط اسلامی و قرآنی عصر نبوی به ادامه حیات و رشد و بالندگی خود ادامه دهد.
منـابـع
سید محمدحسین طباطبايى- تفسيرالميزان- ذيل آيه 62 مائده و ذيل آيه 83 مائده
خليل منصوري- مقاله تعامل اسلام و مسيحيت- نشريه پيام دريا
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها