الهیات مسیحی در قرون وسطی (جریان های دینی و فلسفی)
فارسی 3612 نمایش |گسست ایمان از عقل در رویکرد فلسفى دینى توماس اکویناس
تیلیش مى نویسد: «شیوه هستى شناختى اساس هر فلسفه دین است. شیوه کیهان شناختى اگر در بنیاد خویش فاقد شیوه هستى شناسى باشد گسست مخرب میان فلسفه و دین مى انجامد». اگر این بهره گیرى بنیادى براى شیوه کیهان شناختى نباشد نمى تواند فلسفه دین در سازگارى بین دین و فرهنگ دنیوى موفق عمل کند. در واقع هم چنین شد، یعنى بریدن شیوه معرفت از راه شهود درون و راندن معرفت به خدا در پایین این سطح ادراک حسى و تجربه حسى بدون اینکه در درون انسان ایمان و باور درونى صورت بگیرد موجب گسست ایمان و عقل گردید. در نتیجه ایمان مفهوم جدیدى به خود مى گیرد. «منظور از ایمان باورى است مبتنى بر حد نازلى از شواهد و مدارک و همین نیز استعمال این اصطلاح را در روزگار ما محال کرده است». در رابطه با گسست ایمان از عقل در رویکرد فلسفى دینى توماس اکویناس «ارتگاى گاست» نیز مى نویسد: «توماس اکونیاس قدیس با دقت تمام مرز بین ایمان و عقل را روشن و مشخص مى سازد. در یک طرف ایمان کور و در طرف دیگر عقل بین و بدیهى قرار گرفته اند، عقل قائم به ذات است. و در برابر ایمان ریشه ها و خاستگاه هاى خاص خود را دارد. همیشه در بطن واقعیت مطلق که همان خداست مکانى وجود دارد که در آن کودک یعنى انسان به شخصه دست به اقدام مى زند. به سخن دیگر، براى انسان مشیتى مقرر شده که طبق آن انسان از قدرت و حقوق خویش آگاهى حاصل مى کند. علاوه بر این انسان حالا دیگر نسبت به تصدیق استعدادهاى طبیعى و از جمله عقل خویش متعهد است. توماس آکونیاس، در مقایسه با دوران پیش از خود، قلمرو انحصارى ایمان را به حداقل کاهش مى دهد و در عوض نقش علوم انسانى در امور کلامى را تا آنجا که مى تواند گسترش مى بخشد. این کم و زیاد کردن اندازه دو قلمرو مزبور را حقایقى که صرفا از طریق وحى به انسانها مى رسد جبران مى کنند. به یمن این دستاورد مى توان موازنه ایمان و عقل یا ماورا طبیعى و طبیعى سخن گفت. براى یک مسیحى سده یکم میلادى این موازنه و شناخت عقل انسانى به صورت قدرت آزاد کارى وحشتناک بود و در حکم کفر و بت پرستى محسوب مى شد».
پیامد معرفت شناسى عقل گرای توماس
«ارتگاى» در جاى دیگر پیامد این نوع معرفت شناسى عقل گرا براى انسان قرون وسطائى یک فاجعه مى داند. «این براى انسان قرون وسطایى یک فاجعه بود انسانى که بنابه یک وابستگى مبهم و متداول به ایمان در خدا گمشده بود، اکنون خود را در جهان اشیاء در برابر یکایک آنها، گمگشته اى مى دید که باید به یارى حواس یعنى به یارى تجربه ناب دیدن، شنیدن، یا لمس کردن به زندگى ادامه دهد». روش اندیشه «توماس اکونیاس» در کیهان شناختى هم تجربى است و هم عقلانى، روش تجربى در شناخت خدا اکتفاء کردن به ادراک حسى مى باشد لذا معرفت شناسى تومیستى شناخت را با بهره گیرى از فلسفه ارسطوئى از حواس آغاز مى کند. «در آراء توماس همه این امور از نظام معرفت شناسى او نتیجه مى شود که به تجربه حسى مقید مى ماند عقل آدمى نمى تواند با توسل به فضیلت طبیعى به جوهر الهى دست یابد، چون بنابر شیوه زندگى خاکى عقل ما روند شناخت را از حواس آغاز مى کند».
تفاوت رهیافت دین شناختى توماس و آگوستین
و همچنین، رهیافت دین شناختى جدیدى که توماس آغاز کرد، یک طریق عقلانى متفاوت (از طریق عقلائى اگوستینى)، است که مبتنى بر استنتاح مى باشد. متد شناخت خدا و معرفت به او نیز از همین روش و متد ارسطوئى استنتاح پیروى مى کرد. این نوع طریق عقلانى جانشین، عقلانیت اگوستینى شد که عقل را در حد اینکه با معرفت شهودى و درونى مخالفت نکند قابل اعتماد و داراى اعتبار مى دانست. و نیز عقل را در صورتى که نور حضور حضرت حق آن تابیده باشد قابل تکیه مى دانست. این رهیافت عقلانى تومیستى نسبت عقل در شناخت معرفت به حق تعالى یک نوع استقلال بخشیدن به عقل مى باشد که لزومى به تأیید این معرفت عقلى از ناحیه درون ندارد. پل تیلیش در این رابطه مى نویسد: «عقلانیتى استدلالى جانشین عقلانیت بى واسطه پیروان فرقه فرانیسى مى شود. در کنار این عنصر یا وجه عقلانى مرجعیتى و حجیتى غیر عقلانى قرار مى گیرد. براى برداشتن این گام، توماس ناگزیر بود که راه اگوسینى را کنار نهد و نتیجه این باور جدایى و گسست ایمان (credere) و عقلى (intelligere) است».
توماس اکونیاس و استفاده از فلسفه ارسطویى
بدیهى و آشکار است که در صورتى توماس اکونیاس از فلسفه ارسطویى بر تبیین فلسفى دین مسیحى تمسک مى جوید کل خداشناسى و متافیزیک ارسطو مورد پذیرش وى واقع مى شود. عقل گرایى یونانى جایگزین ایمان ناب خواهد شد. خداى ارسطو به گفته ارنست کاسیرو بهترین و کلاسیک ترین نمونه عقل گرایى یونانى است. جانشین خداى خواهد بود که پیامبران دین براى بشر معرفى کرده اند. کاسیرو مى نویسد: «زندگى جاودانه خدا بدان صورتى که ارسطو توصیف مى کند با آن نوع زندگى که در دین پیامبران مى یابیم یکى نیست. از نظر پیامبران، خدا، اندیشه نیست که خود، موضوع خود باشد بلکه او یک شخص قانون گذار است و منبع قانون اخلاقى، عالى تر به معنایى، یگانه صفت او همین است. نمى توان او را با هیچ کیفیت عینى که از طبیعت اشیاء اقتباس شده باشد توصیف کرد. اگر نام به معنى انتساب چنین کیفیتى باشد، پس خدا نام ندارد».
رهیافت عقل گرایانه ارسطوى توماس
به هر صورت با رویکرد عقلانى توماس که جز یک عقل گرایى یونانى بیش نیست بایستى شاهد فرود آمدن از ساحت قدسى بر ساحت دنیوى باشد. «توماس آکونیاس اومانیستى برجسته و بزرگ بود که با توان و انرژى عظیمى حقوق خردگرایى را اعلام داشت و اگر از این مطالب تکان نمى خورید، باید گفت این سخن آن است که وى پاره هایى از جنبه هاى الهى را به زمین آورد و در زمین مستقر ساخت. عقل این موهبت طبیعى آدمى، داراى شعاع عملى است؛ تا هر جا که این شعاع برسد انسان همه چیزهاى را که به یارى عقل مى فهمد همان طبیعت چارچوب محیطى او و جهان اوست». رهیافت عقل گرایانه ارسطوى توماس وجود خدا را تا حد عالى ترین هستى معقول تقلیل مى دهد. خدا را قبل از هر چیز، فکر و خرد و در یک کلمه منطق مى داند. این منطق و خرد الهى نامتناهى است در حالى که منطق و خرد آدمى محدود است. نتیجه اینکه، انسان به حیث انسان و بدون یارى گرفتن مستقیم از خدا مى تواند با استفاده از استعدادهاى طبیعى خویش با خدا رفتار کند.
نتیجه و لازمه اندیشه و کلام توماس
در این جا مى توان نتیجه و لازمه اندیشه و کلام توماس را یک نوع عقلانیت خود مختار و بریده از وحى را دانست. با جایگاهى که به عقل مى بخشد معتقد مى گردد که معرفت شهودى نمى تواند در حد معرفت عقلانى و تجربى قرار گیرد. چون معرفت علمى بر مشاهده استوار است لذا روش تفکر تومیسى براى اغراض علمى و جنبش هاى اصلاح طلبانه سودمند مى گردد. راه جدیدى را بر رشد علم گرائى مى گشاید در نتیجه آن، شاهد پیامدهاى ناگوارى که ناخواسته از این اندیشه پدیدار مى گردد مى باشیم. زیرا نمى تواند راه حصول معرفت به امر مطلق گردد. «متى» با پیش بینى تحولى که متعاقب این نگرش صورت گرفت درباره رهیافت ارسطویى تومیستى مى گوید: «این شیوه حتى اگر راه علم را هموار کند راه حکمت را به کلى ویران خواهد کرد».
رویکرد معرفت شناختى عقل گرایانه توماس و آغاز ایدئولوژیک کردن دین
آنچه از این بحث روشن مى شود این است که فلسفه دین تومیسى با یک رهیافت معرفت شناسانه (سبک ارسطوئى)، سرآغاز تحولى جدید در الهیات مسیحى در سوق دادن به دنیویت و این جهانى کردن (ایدئولوژیک کردن)، دین مسیحى گردید. لذا بر این اساس، بستر را براى یک الهیات اصلاح طلب که دنیوى کردن و این جهانى کردن دین سنتى مسیحى را از مسیر و بستر تفسیر و تأویل هرمنوتیکى متون دینى جستجو مى کرد، مهیا کرد. لذا الهیات جدیدى فرا روى بشر جدید قرار مى دهد. امام این تحول همچنان ادامه پیدا مى کند تا اینکه منتهى به یک الهیات لیبرال و الهیات مرگ خدا (بونهام)، مى گردد. ما در این بررسى یعنى بستر دینى ایدئولوژیک شدن دین در معناى جدید و مفهوم آن، را از منظر الهیات و فلسفه دین تومیسى مورد تأکید و توجه قرار مى دهیم. زیرا فلسفه تومیستى را مى توان یک بسترسازى مناسب براى ایدئولوژیک کردن با بار جدید آن تلقى کرد. که راه براى جریان هرمنوتیک دینى (تفسیر و تأویل) و نیز راه را براى دیگر جنبش هاى علمى هموار مى کند. در ادامه همین جریان نو شونده است که دین سنتى مسیحى را در محاق ابهام فرو مى برد. در قفس آهنین اسطوره ها و دین هائى خودساخته (عصر انفجار ایدئولوژى ها) بشرى گرفتار مى کند. البته خود رهیافت اگوستین خود مى تواند بمنزله یک ایدئولوژى عمل کند. روشن است که ایدئولوژیک بودن دین با رهیافت دینى و فلسفى اگوستینى از دین که در واقع مى تواند به منزله معناى نظام معرفتى و عقیدتى باشد که نقش توجیه و اقناع را نسبت به وضعیت و شرایط اجتماعى سیاسى عصر خود را ایفاء مى کند اما این نحوه ایدئولوژیک بودن دین در آن دوره هرگز منجر به حذف تدریجى ابعاد قدسى دین و فروکاستن درون مایه هاى دینى نمى گردد. و همچنین منجر به تئوریک کردن جریان دنیوى گرایى و دنیاطلبى نمى گردد و در نتیجه از آن انتظار تولید دانش دنیوى نمى توان داشت. زیرا فلسفه دین اگوستینى در تقابل با دانش دنیوى که بر گرایش خاص این جهانى کردن دین مبتنى گشته قرار مى گیرد. اگر چه دستگاه کلیسا بعدها یک ساختار و سیستم ایدئولوژیکى پیدا مى کند اما این ساختار ایدئولوژیکى دستگاه کلیسا نمى توانست از متن دینى و مقدس تولید شود.
قرائت اگوستینى با رویکرد فلسفه دینى توماس از متون مقدس
قرائت اگوستینى با رویکرد فلسفه دینى وى نسبت به متون مقدس در واقع مى توانست یک تلقى حداکثرى از ایدئولوژى دینى (به معنى شمول و حضور دین در همه ساحت ها) را مى توانست بسترسازى کند. اما با صرف نظر از قضاوت علمى و تاریخى آن دوره مى توان گفت که هر چه هست در آن دوره هویت دینى مردم، با توجه به بعد ایدئولوژیکى آن مى توانست بحران هاى اجتماعى و سیاسى را مهار کند. «اریک فروم» در کتاب «گریز از آزادى» در بررسى حوادث و تاریخ قرون وسطى با طرح اینکه در این دوره آزادى هاى فردى و عمومى سلب شده بود و به گونه اى که مردم گرفتار استثمار بودند و شخص آزادى به معناى جدید نداشت. ولى آئین هاى مذهبى و دینى مى توانستند با موجه کردن این دردها و منتسب کردن آن به دین مسیح، خود را تسکین دهند. مى توانستند یک هویت دینى را دارا باشند. اریک فروم (Erich Fromm) مى نویسد: «با اینکه شخص به معناى جدید کلمه آزادى نداشت و تنها و مجرد هم نبود... رنج و درد فراوان بود ولى کلیساى هم وجود داشت که با توجیه این رنج به عنوان نتیجه عصیان آدم ابوالبشر و گناهان فردى هر کس، تحمل آن را هموارتر مى ساخت....».
تأسیس مذهب پروتستانیسم
اما راه حل فلسفه دینى تومیستى بسترى آرام براى ایدئولوژیکى شدن (کردن) دین به معناى جدید و بار جدید آن (دنیوى کردن) و به یک تلقى حداقلى از دین را باعث گردید. زیرا توانست فرهنگ دنیوى و علم و دانش دنیوى را گسترش دهد. این خود بستر مناسبى براى پدیده الهیات دوره رنسانس در تحت عنوان جریان رفورمیسم دینى گردید که منجر به تأسیس مذهب پروتستانیسم شد که در واقع یک شاخه جدیدى را براى دین مسیحى رقم زد.
منـابـع
محمدرضا خاکى قراملکى- ایستارهای انفعالی در فضای مدرن- انتشارات باشگاه اندیشه- ویراست اول- زمستان 1386
محمدرضا خاکى قراملکى- هفته نامه پگاه حوزه- شماره های 145-144-143- مقاله ایستارهای انفعالی در فضای مدرن
هنرى لوکاس- تاریخ تمدن
وایت هد- سرگذشت اندیشه ها- ترجمه پرویز داریوش
پل تیلیش- الهیات فرهنگ
اریک فروم- گریز از آزادى- عزت الله فولادمند
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها