مهارت سید حمیری در علم و تاریخ (تبلیغ اسلام)

فارسی 11952 نمایش |

لفظ حدیث

«طبری» در صفحه 216 جلد 2 تاریخش از ابن حمید روایت کرده است که گفت:
سلمه، برای ما حدیث کرد و گفت: محمد بن اسحاق از عبدالغفار بن قاسم از منهال بن عمرو، از عبدالله بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب، از عبدالله بن عباس و او از علی بن ابی طالب برای من حدیث کرد و گفت: علی فرمود چون آیه «و انذر عشیرتک الاقربین؛ خويشان نزديكت را هشدار ده.» (شعراء/ 214) بر پیغمبر خدا (ص) نازل گردید، رسول خدا (ص) مرا فرا خواند و فرمود: «ای علی! همانا خداوند مرا به ترساندن خویشاوندان نزدیک خویش فرمان داده است و من از این کار نگران بودم چه می دانستم که هر گاه چنین پیشنهادی به آنها بکنم، ناراحتی می بینم پس خاموش نشستم تا جبرئیل فرود آمد و گفت: ای محمد! اگر آنچه مأموری، نکنی. پروردگارت عذابت خواهد کرد. پس ای علی به اندازه صاعی خوراک تهیه کن و پای گوسفندی در آن بنه و قدحی از شیر برای ما لبریز کن و سپس فرزندان عبدالمطلب را گرد آور تا با آنان گفتگو کنم و آنچه مأمورم به ایشان برسانم.» من فرمان پیغمبر را به جا آوردم و آنها را فرا خواندم در آن روز چهل تن (یکی بیشتر یا کمتر) فراهم آمدند که در میانشان عموهای پیغمبر: ابوطالب و حمزه و عباس و ابولهب نیز بودند. چون جمع شدند پیغمبر فرمود خوراکی را که ساخته بودم، بیاورم چون آوردم و بر زمین نهادم رسول خدا قطعه ای گوشت از آن تناول فرمود و آن را به دندان خویش پاره کرد و سپس در اطراف قدح انداخت و گفت: «بخورید، بسم الله.» و آن گروه چنان خوردند که دیگر به خوراکی نیاز نداشتند و من جز جای دست آنان را نمی دیدم، و سوگند به خدائی که جان علی در دست اوست آن خوراک به قدری کم بود، که اگر یکی از آنان می خورد، چیزی برای دیگران نمی ماند. سپس پیغمبر فرمود: آنها را نوشیدنی بده، قدح شیری آوردم و همگان نوشیدند تا سیر شدند و به خدا قسم آن شیر به قدری کم بود که اگر یکی از آنان می آشامید. باز برای دیگر نمی ماند.
پس چون رسول خدا (ص) خواست، با آنها گفتگو کند ابولهب شروع به سخن کرد و گفت: «صاحبتان به جادو کردنتان پیشی گرفت» آنها پراکنده شدند و رسول خدا با آنها سخن نگفت. فردای آن روز نیز پیغمبر (ص) فرمود: «یا علی! این مرد (ابو لهب) به گفتاری که شنیدی بر من سبقت جست و آن گروه پیش از آنکه من به گفتگو پردازم، پراکنده شدند. دوباره برای ما خوراکی مانند طعام قبلی فراهم کن و آنها را به پیشگاه ما حاضر آور.»
علی فرمود: چنین کردم و آنها را جمع آوردم، پس پیغمبر خوراک خواست و من به نزد آنها بردم و پیغمبر آن چه دیروز کرده بود، آنروز نیز انجام داد. و آنها خوراک را خوردند چنانکه به چیز دیگری احتیاج پیدا نکردند. سپس فرمود: سیرابشان کن، من آن جام شیر را آوردم و آشامیدند تا سیراب شدند، سپس پیغمبر خدا (ص) به گفتگو پرداخت و گفت: «ای فرزندان عبدالمطلب! همانا من جوانی را در عرب نمی شناسم که برای خاندان خویش برتر از آن چه برای شما آورده ام، آورده باشد. من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام و خدای تعالی امر کرده است که شما را به سوی او بخوانم، پس کدامتان مرا بر این کار یاری می کند تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟»
علی فرمود: آنان از قبول سخن پیغمبر خودداری کردند و من با آنکه از آنها کمسال تر بودم و حتی در میان کمسالان کسی چشمش از چشمان من پر آب تر و شکمش بر آمده تر و ساقهایش نازکتر نبود، گفتم: «ای پیغمبر خدا! من وزیر تو در این کارم.» او بن گردنم را گرفت و فرمود: «این برادر و وصی و خلیفه من در میان شما است سخنش را بشنوید و او را اطاعت کنید.» قوم خنده کنان برخاستند و به ابی طالب گفتند: «محمد تو را امر می کند که سخن فرزندت را بشنوی و از او اطاعت کنی.»
این حدیث را به همین لفظ، متکلم معتزلی بغدادی، «ابوجعفر اسکافی» متوفی به سال 240 ه در کتاب «نقض العثمانیه» خود آورده و گفته است: این حدیث در خبر صحیح آمده است. «فقیه برهان الدین» نیز در کتاب «انباء نجباء الابناء» صفحه 46- 48 روایت کرده و «ابن اثیر» در «الکامل» جلد 2 صفحه 24 و «ابوالفدا عمادالدین الدمشقی» در تاریخ خود جلد 1 صفحه 116 و «شهاب الدین خفاجی» در «شرح شفای قاضی عیاض» جلد 3 صفحه 37 آورده و آخر آن را انداخته و گفته است این حدیث در «دلائل» بیهقی و غیر آن به سند صحیح یاد گردیده است. و «خازن» علاء الدین بغدادی در صفحه 390 تفسیرش و حافظ «سیوطی» در «جمع الجوامع» خود، به طوری که در جلد 6 صفحه 392 ترتیب آن به نقل از طبری و در صفحه 397 به نقل از حافظان ششگانه: «ابی اسحاق» و «ابن جریر» و «ابن ابی حاتم» و «ابن مردویه» و «ابی نعیم» و «بیهقی». و ابن ابی الحدید در صفحه 254 جلد 3 «شرح نهج البلاغه» و جرجی زیدان مورخ نیز در صفحه 31 جلد 1 «تاریخ تمدن اسلامی» و استاد محمدحسین هیکل در صفحه 104 «حیاة محمد» چاپ اول این حدیث را آورده اند.
همه رجال این حدیث، ثقه اند، مگر «ابومریم عبدالغفار بن قاسم» که اهل سنت وی را به جهت تشیعش، تضعیف کرده اند، لیکن ابن عقده او را ثنا گفته و به طوری که در صفحه 43 جلد چهارم «لسان المیزان» آمده، در ستایش و مدح او مبالغه کرده است، حافظان یاد شده بالا نیز، احادیث را به ابی مریم اسناد داده و از او روایت کرده اند، و اینان اساتید حدیث و پیشوایان اثر و مراجع جرح و تعدیل و رفض و احتجاج اند و هیچ کدام، این حدیث را از این جهت که ابی مریم در اسناد آن جائی دارد، متهم، به ضعف و غمز نکرده اند و همگان در دلائل نبوت و خصائص پیغمبر به آن استدلال نموده اند. و ابوجعفر اسکافی و شهاب الدین خفاجی نیز، آن را صحیح دانسته اند. و سیوطی در جمع الجوامع خویش به طوری که در صفحه 396 جلد 6 ترتیب آن آمده تصحیح این حدیث را از ابن جریر طبری آورده علاوه بر این حدیث با سند دیگری که همه رجال آن ثقه اند و خواهد آمد، نیز وارد شده و احمد در صفحه 11 جلد 1 مسند خویش آن را به سند رجالش که شریک و اعمش و منهال و عباد و همه بی گفتگو از رجال صحاحند، آورده است. و از ابن تیمیه جای تعجب نیست، که به ساختگی بودن این حدیث حکم کرده باشد، چه وی مردی متعصب و کینه توز است و از عادات وی، انکار مسلمات و رد ضروریات است و زورگوئیهای او معروف می باشد. و محققان به خوبی آگاهند که مدار نادرستی حدیثی در نزد وی، این است که آن حدیث متضمن فضائل خاندان پاک نهاد پیغمبر باشد.

صورت دیگری از این حدیث

پیغمبر خدا (ص) فرزندان عبدالمطلب را فراهم آورد، یا فرا خواند و در میان آنان خاندانی بودند که یک گوسفند می خوردند و یک پاتیل شیر می نوشیدند، پس برای آنان خوراکی به اندازه مدی تهیه دید و آنها خوردند تا سیر شدند علی گفت: طعام آن چنان زیاد آمد که گوئی دستی به آن نرسیده بود سپس شیر خواست و آنان نوشیدند تا سیر شدند و آنقدر به جا ماند که گوئی کسی دستی به آن نزده یا ننوشیده بود، سپس فرمود: «ای بنی مطلب! من برانگیخته شده ام به سوی شما خصوصا و به سوی مردم عموما و در این امر آنچه باید دیده باشید، دیده اید. اینک کدام یک از شما با من بیعت می کند تا برادر و همدم و وارث من باشد، پس هیچ کس برنخاست و من که کوچکتر از همه بودم، برخاستم فرمود بنشین سپس سخنش را سه بار بازگو کرد و هر سه بار من برخاستم و فرمود بنشین تا بار سوم که دستش را بر دستم زد (و بیعت انجام گرفت).» امام احمد در صفحه 159 جلد 1 «مسندش»، این حدیث را از عفان بن مسلم و او از ابی عوانه (ثقه ای که ترجمه اش در صفحه 78 جلد 1 آمده) از عثمان بن مغیره (ثقه) از ابی صادق (مسلم کوفی ثقه) از ربیعه بن ناجذ (تابعی کوفی ثقه) از علی امیرالمؤمنین (ع) آورده است. طبری نیز در صفحه 217 جلد 1 «تاریخش»، این حدیث را با همین سند و متن یاد کرده است حافظ نسائی در صفحه 18 خصائص، و صدر حفاظ، گنجی شافعی در صفحه 89 «کفایه» و ابن ابی الحدید در صفحه 255 جلد 3 «شرح نهج البلاغه» و حافظ سیوطی در «جمع الجوامع» به طوری که در صفحه 408 جلد 6 ترتیب آن آمده است، حدیث را آورده اند.

صورت سوم نقل این حدیث

از امیر مؤمنان است که فرمود: چون این آیه: "و أنذر عشیرتک الأقربین" نازل شد پیغمبر بنی مطلب را فرا خواند و خوراک کمی برای آنان فراهم کرد و فرمود: «به نام خدا! از اطراف ظرف طعام بخورید، که برکت از زبر آن نازل می شود.» و دست خود را پیش از دیگران بر آن نهاد، دیگران نیز خوردند تا سیر شدند سپس قدحی شیر خواست و نخست خود آشامید سپس به آنها نوشاند، و نوشیدند تا سیراب شدند، ابولهب گفت: «پیشتر شما را جادو کرد» پیغمبر فرمود: «ای بنی مطلب من برای شما آئینی آورده ام که مانند آن را کس دیگری هرگز نیاورده است، اینک شما را به گواهی دادن بر اینکه خدائی جز خدای یگانه نیست دعوت می کنم و به سوی این چنین خدائی و کتابش فرا می خوانم.»
آنها از این سخنان نگران و پراکنده شدند، پیغمبر بار دیگر آنها را فرا خواند و ابولهب مثل بار اول بیهوده گوئی کرد، و آنها نیز کار دیروز را تکرار کردند و پیغمبر در حالی که دستش را دراز کرده بود، فرمود: «کیست که با من بیعت کند، تا برادر و همراه من و سرپرست شما پس از من باشد. من (علی (ع)) دست خویش را پیش بردم و گفتم: «با تو بیعت می کنم» و در آن روز من با شکمی کلان کوچکتر از همه حاضران بودم و پیغمبر، آن چنان که فرموده بود با من بیعت کرد. (و نیز از علی است که فرمود: خوراک را من درست کرده بودم.) حافظ ابن مردویه به اسناد خود این حدیث را آورده و بنابر آنچه در صفحه 104 جلد 6 الکنز آمده، سیوطی، این حدیث را، در (جمع الجوامع) از او نقل کرده است.

صورت چهارم

بعد از ذکر آغاز حدیث چنین آمده است که: پس رسول خدا (ص) فرمود: «ای بنی مطلب! خدا مرا به سوی تمام مردم عموما و به سوی شما خصوصا برانگیخت و فرمود: "و أنذر عشیرتک الأقربین". و من شما را به دو کلمه ای که بر زبان آوردن آن آسان، ولی در میزان سنگین و گران است، دعوت می کنم. و آن شهادت به لا اله الا الله است و اینکه من رسول خدایم. هر کس مرا به این کار پذیرا شود و همکاری کند، برادر و وزیر و وصی و وارث و خلیفه پس از من خواهد بود.» و هیچ کس به پیغمبر جواب نداد. پس علی برخاست و گفت: «ای رسول خدا! من (آماده ام)» پیغمبر فرمود «بنشین،» سپس سخنش را برای بار دوم از سر گرفت و همگان خاموش ماندند و علی برخاست و گفت «ای رسول خدا من (آماده ام)» و پیغمبر فرمود «بنشین» بار سوم نیز سخنش را تکرار کرد و کسی پاسخ نداد، باز علی برخاست و گفت: «من بیعت می کنم» پیغمبر فرمود: «بنشین که تو برادر و وزیر و وصی و وارث و خلیفه من پس از من خواهی بود.» حافظ ابن ابی حاتم و حافظ بغوی، این حدیث را آورده اند. و ابن تیمیه در صفحه 80 ج 4 «منهاج السنه» از قول آنان به نقل این حدیث پرداخته، و حلبی نیز در صفحه 301 جلد 1 سیره اش از ابن تیمیه بازگو نموده است.

صورت پنجم

روایتی را تابعی بزرگ، ابوصادق هلالی در کتاب خود، درباره گفتگوی قیس و معاویه آورده است، در آنجا از قول قیس آمده است که گفت پیغمبر خدا (ص) تمام بنی مطلب را که چهل تن، و ابوطالب و ابولهب نیز در میان آنها بودند، جمع آورد و چون پیغمبر دعوتشان کرد، علی حضرتش را یاری می نمود و خود پیغمبر (ص) در پناه عمش ابیطالب بود، پس فرمود: «کدام یک از شما آماده است که برادر و همکار و جانشین و نماینده من در امتم و سرپرست تمام مؤمنان، پس از من باشد؟» همه حاضران سکوت کردند تا پیغمبر، سخنانش را سه بار، بازگو کرد، علی گفت: «ای رسول خدا! درود خدا بر تو باد، من حاضرم» پیغمبر سر علی را به دامان نهاد و در دهان او دمید و گفت: «اللهم املأ جوفه علما و فهما و حکما». سپس به ابیطالب فرمود: «ای اباطالب! اینک سخن فرزندت را بشنو و از او اطاعت کن که خداوند نسبت او را به پیغمبرش به مانند نسبت هارون به موسی قرار داد.»

منـابـع

عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 2 صفحه 397، جلد 4 صفحه 147

متقی هندی- کنزالعمّال- جلد 13 صفحه 128 ح 36408، 131 ح 36419، 149 ح 36465، 174 ح 36520

جرجی زیدان- مؤلّفات جرجی زیدان الکاملة- تاریخ التمدّن الإسلامی- جلد 11 صفحه 45

ابن ابی الحدید- شرح نهج البلاغة- جلد 13 صفحه 210 خطبة 238، 263

احمد حنبلی- مسند أحمد- جلد 1 صفحه 178 ح 885،257 ح 1375

ابوعبدالرحمن احمد بن شعیب نسائی- خصائص أمیرالمؤمنین- صفحه 83 ح 66

محمد بن جریر طبری- تاریخ الأُمم و الملوک- جلد 2 صفحه 319، 321

سلیم بن قیس هلالی- کتاب سلیم بن قیس- جلد 2 صفحه 779 ح 26

ابن حجر العسقلاني- لسان المیزان- جلد 4 صفحه51 رقم 5229

بیهقی- السنن الکبرى- جلد 5 صفحه 125 ح 8451

ابی نعیم الاصفهانی- دلائل النبوّة- جلد 2 صفحه 178- 180

ابن اثیر- الکامل فی التاریخ- جلد 1 صفحه 487

ابوجعفر محمد بن عبدالله اسکافی- نقض العثمانیة- صفحه 303

علی بن محمد خازن- تفسیر الخازن- جلد 3 صفحه 371

محمد بن یوسف گنجی شافعی- کفایة الطالب- صفحه 206

نورالدين الحلبي- السیرة الحلبیة- جلد 1 صفحه 286

محمد بن عبدالسلام بن حمدون- نسیم الریاض- جلد 3 صفحه 35

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد