• بسط و جایگزینی زبان عرب در دوران اموی:
فرمانروایان عرب، مدت یک قرن یا اصرار بر جایگزینی زبان عربی در حدود یک قرن پس از فتح خاور نزدیک، سرگرم مسائل ادارهی امپراطوری پهناور خود و تحکیم پیروزیهای نظامی و سیاسی خود بودند. خلفای اموی (132-40/749-661) مخصوصا گرفتار سروسامان دادن به وضع جدید بودند. در میان مبرمترین مسائل، از همه مهمتر مسئلهی نگاهداری دفترها و دیوانهای دولتی بود، زیرا عربها در زندگی بادیهنشینی خود از این بابت هیچ تجربهای نداشتند. نخست امویان به همین حد اکتفا میکردند که جریان کارها را به حال خود رها کنند، و نه تنها به دیوانها، بلکه به کاتبان دیوانها هم اعتنایی نداشتند. بسیاری از این کاتبان، مانند سرجون بن منصور متصدی دیوان خراج معاویه و جد قدیس یوحنای دمشقی در خدمت بیزانسیها بودند. ولی اندک زمانی بعد، در زمان فرمانروایی عبدالملک بن مروان (86-65/705-685) خلیفهی اموی، رغبتی به ایجاد تغییرات پدید آمد و این رغبت در زمان جانشینان بلافصل او ادامه یافت. یکی از این نوع تغییرات به کار بردن زبان عربی به جای زبانهای یونانی و فارسی در نگاهداری دفترها و حسابهای دولتی بود.
نشاندن زبان عربی به جای زبانهای فارسی و یونانی به عنوان زبان رسمی دولتی، در نیمهی دوم قرن اول / اواخر قرن هفتم نخستین نشانهی کوشش فرمانروایان عرب در تأکید بر سیادت ادبی خود علاوه بر تأکید بر سیادت نظامی و سیاسی خویش بر ملل تابعه بود. صرفنظر از اینکه، به قول منابع موجود، این تغییر زبان ناشی از احساس غیرت عربها نسبت به انحصار مناصب خلافت در دست غیر مسلمانان، به خصوص مسیحیان و یهودیان، بوده است یا نه، قدر مسلم این است که ملاحظات عملی نیز این عطف توجه ناگهانی به زبان عربی را الزامآور میکرد. ملاحظات عملی ایجاب میکرد که کهنترین متون علمی و پزشکی به زبان عربی ترجمه شود، هر چند این متون، در بادی امر، منحصر به علوم عملی یا نیمه عملی از قبیل پزشکی و کیمیا و نجوم بود. چنان که از قدیمترین و موثقترین منبع موجود، یعنی الفهرست ابن ندیم (متوفی 378/995) برمیآید، ابتکار دست زدن به ترجمهی کتابهای کیمیاوی و نجومی و پزشکی را باید از آن خالد ابن یزید (متوفی 86/704) امیر اموی دانست که چون دعوی خلافتش بینتیجه ماند برای تسلای خاطر به مطالعهی کیمیا روی آورد. اشعار و رسالههای گوناگونی هم منسوب به او در دست است، ولی نمیتوان صحت انتساب آنها را به او تعیین کرد یا معلوم داشت که نویسندهی ادعایی آنها تا چه پایه مدیون منابع یونانی یا خارجی دیگر بوده است.
روایت موثقتری ترجمهی عربی جنگ پزشکی تألیف پزشک یعقوبی مذهب اسکندرانی به اهرن (Aaron) را که در عهد مروان بن حکم (65-64/685-683) خلیفهی اموی صورت گرفت به ماسرجویه پزشک یهودی نسبت میدهد. این کتاب در میان سریانیان شهرت وسیعی کسب کرده بود، و بیشک یکی از کهنترین ترجمههای پزشکی به زبان عربی بود.
• نقش ابن مقفع:
نکتهای که برای تاریخ ترجمه شایان اهمیت بسیار است سهمی است که عبدالله ابن مقفع در پنج دههی بعد ادا کرد، او ایرانی تباری زرتشتی بود که به دین اسلام گروید و در سال 145/757 به وضع فجیعی به قتل رسید. ما ترجمهی از پهلوی به عربی حکایات بیدپای حکیم هندی را که در کتابی به نام کلیله و دمنه گرد آمده، به او مدیونیم. این کتاب یک اثر کهن ادبی است که همچنان آن را نمونه بارزی از نثر سلیس عربی به شمار میآورند. به علاوه، او کتاب فارسی خدای نامه، یا تاریخ ملوک الفرس و نیز آیین نامه، کتاب مزدا و سیره انوشروان و رسالههای ادبی و اخلاقی اصیلی را به زبان عربی ترجمه کرد. با این همه، آنچه از نظر مطلب مورد بحث ما اهمیت بسیار بیشتری دارد روایتی است که ترجمهی قاطیغوریاس و آنالوطیقای اول ارسطو و نیز ایساغوجی فرفوریوس را برای منصور خلیفهی عباسی (158-136/775-754) به همین عبدالله (یا به پسرش محمد) نسبت میدهد.
صرفنظر از اینکه انتساب ترجمهی رسالات منطقی مذکور به ابن مقفع درست باشد یا نه، قدر مسلم این است که روند ترجمهی آثار علمی و فلسفی تا دورهی خلافت عباسیان و مخصوصا تا روزگار خلافت عباسیان و مخصوصا تا روزگار خلافت منصور که گفتهاند «در فقه دستی داشت و شیفتهی فلسفه و نجوم بود» آغاز نشد. این خلیفه که او را به زهد و ریاضتکشی موصوف دانستهاند بزرگترین پزشکان و دانشمندان و منجمان را به خدمت گرفته بود.
• پزشکان، منجمان و مترجمان دربار عباسیان:
برجستهترین پزشکان او نخستین اعضای خاندان مشهور پزشکی بختیشوع و جرجیس بن جبریل، رئیس مدرسهی پزشکی جندی شاپور در ایران و شاگردش عیسی بن شهلاثا بودند. در میان منجمان از همه شناختهتر یک ایرانی از خاندان مشهور نوبختی بود که اعضای آن همه از دانشمندان و منجمان به نام بودند. اما در میان دانشمندانی که منصور آنها را به کار ترجمهی آثار پزشکی و کتابهای دیگر گماشت از همه مشهورتر البطریق (به یونانی پاتریکیوس) بود که ترجمهی آثار پزشکی و نجومی بسیاری را به او نسبت دادهاند. در بعضی از منابع موثق آمده است که در عهد همین خلیفه چندین رسالهی ارسطو و المجسطی بطلیموس و اصول هندسهی اقلیدس و آثار یونانی دیگر نیز ترجمه شده است. ولی صحت این گزارشها را همیشه نمیتوان به درستی معلوم کرد. برداشتی که به طور کلی میتوان از منابع کهن حاصل کرد این است که منصور دلبستگی عمیقی به آثار علمی و فلسفی ابراز میداشته و فعالیت مترجمان را حمایت و تشویق میکرده است. لکن به سبب کمبود مترجمان با کفایت یا دشواری حصول نسخههای علمی و فلسفی یونانی، کار ترجمه تا پیش از آغاز قرن سوم / نهم چندان پیشرفتی نداشت. با شروع قرن سوم / نهم بود که مأمون نوادهی منصور، به شیوهای منظم و مشخص به تحصیل اهم آثار یونانی در علم و فلسفه و ترجمهی آنها به عربی همت گماشت.
هیچ یک از دو جانشین بلافصل منصور علاقهی شدیدی به فعالیتهای ادبی و علمی که او در بغداد آغاز کرده بود از خود نشان نداد. با این همه، ظاهرا هارون الرشید عنایت بسیاری به پیشرفت علم داشت. پزشک دربار او یوحنا (یحیی) بن ماسویه بزرگترین شخصیت علمی و ادبی عصر خود بود. ابن عبری میگوید که هارون، علاوه بر اینکه او را به سمت پزشک مخصوص خود انتخاب کرده بود «وظیفهی ترجمهی آثار پزشکی کهن را نیز به عهدهی او واگذاشت» مؤید این امر آنکه مأمون، چندی بعد، او را به ریاست مدرسهای که در سال 215/830 تأسیس کرد، گماشت. تعیین اینکه آیا خود او نیز ترجمههایی داشته است یا نه کاری است بس دشوار، ولی این امر مسلم است که او کتابهایی تصنیف کرده که بیشتر آنها در زمینهی پزشکی و از نظر موضوع مورد بحث واجد اهمیت درجهی دوم است. در عهد هارون (یا احتمالا در عهد منصور) بود که یک رسالهی مشهور هندی در هیئت به نام سدهنتا (به عربی سندهند) به دست محمد ابن ابراهیم فزاری (متوفی 188/806) ترجمه شد. او و پدرش ابراهیم (متوفی 160/777) که بنا بر روایات اول کسی است که در اسلام اسطرلاب ساخت، نخستین و دومین منجم مسلمان به شمار میروند.
منجمان دیگری نیز بودهاند که در روزگار هارون خدمات به سزایی کردهاند. گفتهاند که عمر ابن فرخان تفسیری بر کتاب الاربعه بطلمیوس که ابنالبطریق در زمان منصور ترجمه کرده بود، تألیف کرده است. ماشاءالله (متوفی 205/820) منجم یهودی ایرانی تباری بود که در زمان منصور و هارون و مأمون میزیست. ابن ندیم او را به عنوان «یگانهی عصر خود در نجوم» مورد ستایش قرار داده و نوشته است که او کتابهایی در نجوم و احکام نجوم و کائنات جو و حتی کتابی در ملل و نحل تألیف کرده است. منجم ایرانی دیگر ابوسهل فضل نوبختی از خاندان شیعی مذهب نوبخت بود؛ نوبخت سر سلسلهی این خاندان از دین زرتشتی روی گرداند و اسلام آورد و به خدمت منصور پیوست و منصور او را به منجمی خاص دربار خود برگزید. ابوسهل که در این وظیفه جانشین پدر شد، چنان که نوشتهاند کتابدار و منجم خاص هارون بوده و چند کتاب نجومی را از فارسی به عربی ترجمه کرده است.
یکی از خصایص برجستهی عهد هارون، یا بهتر بگوییم عهد بیشتر خلفای اولیهی عباسی، این بود که در آن روزگاران کتابهای نجومی و احکام نجومی را بر دیگر کتابها رجحان مینهادند. تشنجات سیاسی که در پی سقوط سلسلهی امویان و انتقال خلافت به خاندان عباسیان بروز کرد، این خاندان را متقاعد کرده بود که راز سرنوشت آدمی و برآمدن و برافتادن دولتها بیگمان به ستارگان سپرده شده است و تنها فرزانگاناند که میتوانند به حکمت خویش این راز را بگشایند. به همین سبب بود که آنها آن همه در فراهم آوردن و سپس ترجمه کردن کتابهای احکام نجوم قدما ابراز علاقه میکردند. حتی روشن اندیشترین خلفای این دوره مانند مأمون، از اتکاء به ستارگان برکنار نماندند. مأمون نه تنها در دربار خود منجمی را به خدمت گرفته بود، بلکه بدون مشورت با او به هیچ اقدام نظامی یا سیاسی نیز دست نمیزد.
بیشتر ترجمههایی که تاکنون از آنها یاد کردیم در زمینهی دانش عملی یعنی پزشکی و احکام نجوم بود. هر چند اندک تحولی در این راه و رسم را میتوان در پارهای از آثار مانند کتاب ماشاءالله در ملل و نحلنویسی به نام کتاب الدول و النحل، که بعدها از موضوعات مورد علاقهی نویسندگان شد، مشاهده کرد، با این همه، نخستین ترجمههای متون فلسفی را ظاهرا باید از آن یحیی (یوحنا) بن البطریق دانست که در روزگار خلافت هارون و مأمون میزیست. بیشتر منابع گزارش کردهاند که او با وجود علاقهای که به پزشکی داشت و کتابهایی که در این زمینه ترجمه کرد، بیش از همه چیز در فلسفه چیرهدست بود. مهمترین اثر فلسفی که ترجمهی آن را به یحیی نسبت دادهاند بیگمان طیمائوس افلاطون است. بنا به روایت الفهرست، این اثر عبارت بود از سه مقاله، هر چند از اطلاعات اندکی که از الفهرست و منابع مشابه آن به دست میآید نمیتوان مطمئن بود که آیا مقصود تمامی طیمائوس است یا خلاصهای که جالینوس از آن فراهم کرده است، ولی به اقرب احتمال مقصود از آن شرح مختصر جالینوس از این محاورهی جالب و پیچیده است.
ترجمهی دیگری که به همان اندازه اهمیت دارد ترجمهی ملخص ابنالبطریق از کتاب النفس ارسطو، احتمالا به شرح ثامسطیوس است. این تلخیص همراه با تلخیص اسکندر افرودیسی از این کتاب تأثیر به سزایی در تطور بینش اسلامی از روانشناسی ارسطو و مخصوصا نظریهی او دربارهی عقل داشته است. آثار دیگری که میگویند این دانشمند ترجمه کرده همه از آثار فلسفی ارسطوست کتاب الحیوان (در نوزده مقاله)، آنالوطیقای اول و کتاب منحول سرالاسرار که رواج بسیاری در میان نویسندگان لاتینی زبان قرون وسطی داشته است. ظاهرا ابنالبطریق، در ضمن جستجو برای یافتن کتاب سیاست ارسطو به فرمان خلیفه، آن را کشف کرده است.
• نقش ابن البطریق
سرمشقی که ابن البطریق با ترجمهی متون فلسفی بر جای نهاد سبب شد که بعد از او دانشمندانی با کفایتتر از او به او تأسی کنند. به تدریج که تقاضا برای متون دقیقتری افزایش یافت، بسیاری از ترجمههای او منقح شد و علاوه بر آنها ترجمههای تازهای صورت گرفت. اوایل قرن سوم / نهم شاهد کوشش صادقانهای برای آثار فلسفی و علمی بود که در آن دانش دوستان متمکن با خلفا رقابت میکردند. تا آن زمان هیچگاه کار ترجمه در پرتو ابتکار فردی ودلبستگی محض به علم و معرفت صورت نگرفته بود. مانند بیشتر رشتههای ادبی، از قبیل شعر و ادب و داستان، که عربها پروردهاند، دستاوردهای فلسفی و علمی نیز متکی بر سخاوت یا علاقهی دانشپروران توانگر بوده است.
• حامیان علم و فلسفه
در حقیقت هر چه دانشی ظریفتر بود نیاز مبرمتری به عنایت دانشپروران گشاده دست داشت. پیش از این به مورد خالدبن یزید اموی که از همان قرن اول / هفتم هزینهی ترجمهی آثار نجومی و کیمیاوی را بر عهده میگرفت اشاره کردیم. ولی بیش از نیم قرن بعد از او این جنبش در دوران فرمانروایی منصور خلیفهی عباسی بالا گرفت. یک عامل قطعی در این امر شور و شوقی بود که اعضای خاندان برمکی، مخصوصا یحیی، نسبت به دانش یونانی از خود نشان میدادند. دانش یونانی در ایران، در زمان انوشیروان، حرمت و رونقی داشت و هواخواهان فراوان یافته بود و در جندی شاپور و مرو به پیشرفتهای بزرگی نایل آمده بود.
دیگر حامیان علم و فلسفه عبارت بودند از اعضای خاندان ثروتمند و صاحب جاه بنی موسی که با گشادهدستی وسایل تهیه و ترجمهی آثار علمی و فلسفی را فراهم میآوردند. ابن ندیم از سه عضو این خاندان محتشم نام میبرد که هم به داشتن ثروت مباهی بودند و هم به برخورداری از روشنی اندیشه. آنها در گسیل داشتن فرستادگانی به روم شرقی برای خرید متون یونانی و به خدمت گرفتن مترجمان توانا از سراسر قلمرو خلافت عباسی با خلفا رقابت میکردند. در این کوششها، به پیروی از پسند زمانه، علایق ریاضی و نجومی آنان غلبه داشت، ولی رسالهای به نام کتاب الجزء و رسالهی دیگری به نام فی ازلیة العالم منسوب به محمد، عضو برجستهی خاندان، گواه بر وسعت دامنهی علایق فکری آنهاست. هیچ یک از حامیان دانش یونانی که تا اینجا از آنها یاد کردیم در همت و کرم و تفوق اندیشه با مأمون خلیفهی بزرگ عباسی، که خلافتش نقطهی عطفی در تطور اندیشهی فلسفی و کلامی در اسلام بود، برابری نمیکرد. مأمون بر شکوه دستگاه خلافت این فضیلت بسیار کمیاب، یعنی احترام عمیق به اندیشه را هم افزوده بود. او نه تنها ریاست بر مجالس علما را که در آنها اساسیترین مسائل کلامی و فلسفی بر طبق دقیقترین قواعد صراحت فکری مطرح میشد بر عهده میگرفت، بلکه خود نیز رسالاتی نوشت که در آنها عمدتا مسائل کلامی مشرب معتزله مورد بحث قرار گرفته است، از قبیل رسالهی فی الاسلام و التوحید و رسالهی دیگری به نام اعلام النبوة و نیز یک رشته کلمات قصار و ضربالمثلهایی که در منابع کهن محفوظ مانده و همه گواه بر روشنی اندیشهی اوست.