از افلوطین تا فلسفه مسیحی
English 3938 Views |• طراوت فلسفۀ افلاطون با فلوطین:
افلوطین حکمت افلاطون را به طرزی باشکوه جان و نیروی تازه بخشید. وی در برابر عقاید مادی ابیقور و حکمای رواقی به مخالفت برخاست و حقیقتی را که افلاطون کشف کرده بود، بازیافت و بر آن شد که اشیاء مادی از خود هیچ حقیقتی ندارند و حقیقت آنها از نفس است و نفس از بن غیر جسمانی است. او هم مانند افلاطون معتقد شد که اصل اشیاء را در جهانی برتر از طبیعت باید جست و آن، جهان مثالها، جهان عقل و اندیشه ی جاودانی است که خود ارسطو نیز آن را برتر از جهان محسوس شمرده بود. با این همه، افلوطین بر خلاف ارسطو که از جهان اندیشه فراتر نرفته بود از آن جهان در می گذرد. افلوطین با الهام گرفتن از اشارات افلاطون، می گوید که مطلق در ورای عقل و جهان حقایق ابدی قرار دارد، وی بر اساس این عقیده، نظریه ای بلند درباره ی آفرینش آورد.
در رساله تیمایوس افلاطون، چنین می نمود که جهان، در موجودیت مادیش، مستقل از اصل مطلق شمرده شده است. ارسطو به ذکر این نکته بسنده کرده بود که عالم را کمالی ازلی به گردش درآورده است، بی آنکه بگوید چگونه جهان از کمال ازلی ناشی شده است. بهره ی افلوطین بود که به تمامیت نیروی آفریننده ی اصل مطلق پی برد. وی این اصل برین را، از جهت نیروی باروری بی پایانش، پدید آورنده ی جهان مثالها، یعنی عقل می داند، و عقل را پدید آورنده ی نفس و نفس را پدید آورنده ی جهان محسوس می شمارد. بدینسان، عالم از ژرفنای دستیابی ناپذیر احد ناشی می شود، که مظهر اختیار مطلقش، نیروی بی چونی است که آفریننده ی خود و همه ی موجودات است. چنین می نماید که فلسفه ی افلوطین، با این نظریه، بخش اعلای مابعدالطبیعه را به کمالش رسانیده است. فلسفه ی افلوطین گلی است پر از سایه و راز، که همه ی نبوغ اندیشه ی یونان با حد اعلای درخشندگی، در آن فروزان است.
• ظهور فلسفه مسیحیت:
پس از افلوطین، مکتب نوافلاطونی، با گرایش به خداشناسی به یاری مذهب یونان برخاست و با مسیحیت به پیکار پرداخت و در این پیکار بیهوده رمق از دست داد. در این احوال، دین نوخاسته ی پیروزمند، خود را در لف آیینهای فلسفی یونان می پوشاند. فلسفه ی مسیحیت، که به دست کلمان اسکندرانی و اریژن بنیاد گرفت، و سنت اگوستین آن را به صورت آیین فلسفی وسیعی که آیین کلیسا شد بیان کرد، مظهر اتحاد مسیحیت و مکتب فلسفی افلاطون است. در قرون وسطی، نخستین فیلسوف از میان فیلسوفان اسکولاستیک، همه ی آیین فلسفی خود را از افلوطین اقتباس می کند و تنها در سده ی سیزدهم مسیحی است، که مکتب ارسطو، دستگاههای بزرگ فلسفی عصر را بر شالوده ی استواری قرار می دهد. از سویی، انکار نمی توان کرد که مسیحیت، فلسفه را بسیار توانگر ساخت، زیرا به اتحاد نزدیک لاهوت و ناسوت معتقد بود و در نتیجه راه را برای تصوری عمیق تر از عقل اختیار می گشود. این غور و استقصا که خود نزد سنت اگوستین آشکار است، با ظهور دکارت به فلسفه ی جدید اصل و مبنایی داد که بعدا به آن جان بخشید و به درخشان ترین پیروزیها راهبر شد.
با این وصف فلسفه نوظهور، از بسیاری جهات، در وضعی نامساعدتر از حکمت یونان قرار گرفت. پیش از همه، آن مزیتی که در بالا یاد کردیم (مقصود همان حسن تأثیر مسیحیت است در فلسفه از راه اعتقاد به اتحاد نزدیک لاهوت و ناسوت)، با مضرتی بزرگ بی اثر شد. حسن تأثیر اصل نوی که مسیحیت به ارمغان آورده بود، بر فور با شرایع علم الهی مستور ماند. در حالی که حکمت یونان از بند مذهبی، عاری از شرایع اندیشه سوز، به مسالمت رست، فلسفه ی به خلاف، برای رهایی خود ناگزیر از تلاشی قهرمانانه گردید. وانگهی، مشاهده ی آنچه از الهیات در نخستین دستگاههای فلسفی بزرگ به جا مانده، آدمی را به حیرت می افکند. ناگفته نماند که فلسفه نوظهور در عین تلاش برای رهایی از بند مذهب گاهی به راه افراط کشیده شده و این هنگامی بوده که خواسته است محتوا و لپ مذهب را به دور اندازد.
Sources
شارل ورنر- حكمت يونان- ترجمه نادرزاد- انتشارات علمی و فرهنگی- تهران 1382
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites