نمونه هایی از بانوان صبور
English 4700 Views |رعایت صبر در برابر حوادث ناگوار زندگی -مانند بلایای طبیعی، از دست دادن مال و منال و از دست دادن عزیزان- یکی از شاخه های صبر و استقامت می باشد که از اهمیت بسزایی برخوردار است. اینگونه رخدادها، بخشی از سرگذشت اجتناب ناپذیر بشراند که حتی برخوردارترین مردمان نیز از آنها، مصون نمی مانند. در این پیشامدها که البته بطور قهری و بدون میل و اراده ی انسان در زندگی او رخ می دهد، دو گونه عکس العمل از مردم بروز می کند: بعضی در برابر مصیبت، مقاومت خود را از دست داده و دچار شکستگی روحی می گردند و گروهی دیگر بار مصیبت را تحمل کرده و با توجه به جریان طبیعی این جهان، خود را از هنگامه ی مصیبت، سالم و سربلند خارج می سازند. مطالعه سیره و منش افراد صبور، می تواند در رعایت صبر و شکیبایی به دیگران مفید باشد. در این بحث چند نمونه اى از صبر و بردبارى عده اى از بانوان ذکر مى گردد.
داستان زن ابوطلحه انصارى
ابوطلحه انصارى یکى از یاران رسول خداست، زنى باایمان داشت به نام ام سلیم، این زن و شوهر، پسرى داشتند که مورد علاقه هر دو بود، ابوطلحه پسر را سخت دوست مى داشت، پسر بیمار شد، بیماریش شدت یافت، به مرحله اى رسید که ام سلیم دانست که کار پسر تمام است. ام سلیم براى این که شوهرش در مرگ فرزندش بیتابى نکند او را به بهانه اى به خدمت رسول اکرم (ص) فرستاد و پس از چند لحظه طفل جان به جان آفرین تسلیم کرد. ام سلیم جنازه بچه را در پارچه اى پیچید و در یک اطاق مخفى کرد، به همه اهل خانه سپرد که حق ندارید ابوطلحه را از مرگ فرزند آگاه سازید. سپس رفت و غذایى آماده کرد و خود را نیز آراست و خوشبو نمود. ساعتى بعد که ابوطلحه آمد و وضع خانه را دگرگون یافت، پرسید: بچه چه شد؟ ام سلیم گفت: بچه آرام گرفت. ابوطلحه گرسنه بود، غذا خواست، ام سلیم غذایى که قبلا آماده کرده بود حاضر کرد و دو نفرى غذا خوردند... ابوطلحه آرام گرفت، ام سلیم گفت: مطلبى مى خواهم از تو بپرسم، گفت: بپرس گفت: آیا اگر به تو اطلاع دهم که امانتى نزد ما بود و ما آن را به صاحبش رد کرده ایم ناراحت مى شوى؟ ابوطلحه گفت: نه هرگز، ناراحتى ندارد، امانت مردم را باید پس داد. ام سلیم گفت: سبحان الله، باید به تو بگویم که خداوند فرزند ما را که امانت او بود از ما گرفت و برد. ابوطلحه از بیان این زن تکان سختى خورد و گفت: به خدا قسم من از تو که مادر هستى سزاوارترم که در سوگ فرزندمان صابر باشم. از جا بلند شد و... دو رکعت نماز به جا آورد، به حضور رسول اکرم (ص) رفت و ماجرا را از اول تا آخر براى آن حضرت شرح داد. رسول اکرم فرمودند:... خدا را سپاس مى گزارم که در امت من مانند صابره (زن صابر و شکیبا) بنى اسرائیل قرار داد. یکى از اصحاب پرسید: اى رسول خدا! صبر صابره بنى اسرائیل چگونه بود؟ حضرت فرمود: در بنى اسرائیل زن و شوهرى بودند، این زن و شوهر دو پسر عزیزى داشتند روزى شوهر به زنش گفت: غذایى درست کن تا چند نفر از مردم را دعوت کنم. زن مطابق دستور شوهر غذایى تهیه کرد و مهمانها آمدند. این زن و شوهر مشغول پذیرایى مهمانان بودند و دو پسرشان با هم بازى مى کردند که ناگهان در چاه منزل افتادند و مردند. مادر وقتى متوجه شد که بچه ها در چاه افتاده و مرده اند جنازه آنها را در پارچه اى پیچید و در اطاقى گذاشت، هیچ گونه سر و صدایى نکرد که مبادا وضع مهمانى شوهرش مختل گردد و به هم بخورد. وقتى شوهرش از پذیرایى مهمانها فارغ شد آمد نزد او و گفت: بچه ها کجایند. زن گفت: در خانه هستند و زن نیز خود را آراسته و خوشبو نمود... شوهر باز پرسید: فرزندانم کجا هستند؟ زن نیز گفت: در خانه هستند. آنگاه مرد فرزندانش را صدا زد آنها از اطاق دیگر خارج شدند و شتابان به طرف پدرشان آمدند زن از این قضیه تعجب کرد و گفت: سبحان الله به خدا قسم که هر دو مرده بودند، ولى خداوند به خاطر صبر من اینها را زنده کرد.
صبر صفیه در شهادت برادرش حمزه
در روایت است که صفیه دختر عبدالمطلب به احد رفته تا جسد مثله شده (دریده شده) برادرش حمزه را ببیند. پیامبر (ص) به زبیر (پسر صفیه) فرمود: برو مادرت را برگردان که وضع دلخراش جسد مثله شده یعنى گوش و دماغ بریده و شکم پاره شده برادرش حمزه را نبیند. زبیر رفت و به مادرش گفت: اى مادر! پیامبر خدا (ص) فرمود: برگرد! صفیه گفت: شنیده ام که برادرم را مثله کرده اند او در راه خداوند عزوجل راضى بود که به چنین وضعى شهید شود چرا من راضى نباشم؟ من هم این مصیبت را به حساب خدا مى گذارم و براى خدا صبر مى کنم. وقتى زبیر آمد خدمت پیامبر (ص) و گفته مادرش را به حضرت خبر داد پیامبر (ص) فرمود: مانعش نشوید تا او برود سر نعش برادرش. آنگاه به صفیه اجازه دادند کنار نعش برادر برود. صفیه رفت به جنازه برادر نگاه کرد و بر او نماز خواند و استرجاع نمود یعنى گفت: «إنا لله و إنا إلیه راجعون؛ ما از خدائیم و به سوی او باز می گردیم» (بقره/ 156) و براى برادر شهیدش طلب مغفرت کرد.
سخن مادر داغدیده اى در شهادت فرزندش
جوانى از انصار به نام خلاد در غزوه بنى قریظه شهید شد. مادرش در شهادت فرزندش خوشحالى مى کرد. مردم به او اعتراض کردند که چرا در شهادت فرزندت رسم ماتم برپا نمى کنى؟ مادر گفت: من به مصیبت فرزندم گرفتار شدم ولى دلم نمى خواهد که دوستان او را ناراحت کنم. پیغمبر (ص) براى فرزند او دعا کرد و به او فرمود: که دو پاداش دارد زیرا اهل کتاب او را شهید کردند.
بانویى که برادر، پدر، شوهر و پسرش در احد شهید شدند
از انس بن مالک روایت شده است که وقتى در جنگ احد شایع شد که پیغمبر (ص) کشته شد داد و فریاد مردم مدینه بلند شد. عده اى از زنهاى مدینه به طرف احد رفتند. از جمله آنها زنى از زنهاى انصار بود که چهار شهید داشت و معلوم نبود که براى شهدا خودش آمد یا این که براى جستجوى حال پیغمبر (ص). وقتى از کنار جنازه چهار شهیدش عبور کرد گفت: اینها چیست؟ گفتند: جنازه برادر و پدر و شوهر و پسرت مى باشد، زن بدون این که کنترلش را از دست دهد و جزع و فزع کند گفت: پیغمبر خدا کجا است؟ گفتند: پیامبر جلوى شما است زن رفت و خودش را به حضرت رساند و به گوشه لباس پیامبر چنگ زد و مى گفت: پدر و مادرم به فدایت اى رسول خدا! تو زنده باشى تمام مشکلات براى ما آسان است.
گفتگوى مادر دو شهید با پیامبر (ص)
یکى از بانوانى که دو فرزندش در احد شهید شد سمراء دختر قیس است. وقتى رسول خدا را ملاقات کرد حضرت او را در شهادت دو پسرش تسلیت گفت. سمراء به پیغمبر (ص) عرض کرد: هر مصیبتى بعد از تو آسان است (یعنى اگر تو سالم باشى تمام مصیبت ها قابل تحمل است) بعد گفت: به خدا قسم این گرد و غبارى که در جنگ احد به صورت تو نشست براى من از مصیبت دو فرزندم سخت تر است.
در شهادت فرزندم به من تبریک بگویید
روایت شده است که صلت بن اشیم یکى از رزمندگانى بود که با فرزندش در جنگ احد شرکت داشت. او به فرزندش گفت: پسر عزیزم! تو از من جلوتر به میدان نبرد برو و با کفار و مشرکین بجنگ تا شهید شوى و من تو را به حساب خدا بگذارم (یعنى تو جلوتر برو تا شهید گردى و من بعد از تو شهید شوم تا دو اجر ببرم یکى داغ فرزند، و دگر اجر شهادت). این فرزند بر حسب فرمان پدر به میدان نبرد شتافت و به دشمنان اسلام حمله کرد تا این که به درجه رفیع شهادت نایل گردید. وقتى زنها براى تسلیت به نزد مادر این جوان مى رفتند مادرش به زنها مى گفت: اگر آمدید که به من در شهادت فرزندم تبریک و تهنیت بگویید مرحبا به شما و خوش آمدید و اگر براى غیر تبریک آمدید برگردید و بروید.
داستان پیرزنى در مرگ تنها فرزند خویش
در روایت است که پیرزنى از طایفه بنى بکر بن کلاب که به عقل معروف بود، فرزندى داشت که مدت زیادى مریض بود. این پیرزن به بهترین وجه از او پرستارى مى کرد تا این که فرزند وفات کرد و زن با کمال آرامش در خانه نشست و خویشان او به حضور او رفتند. زن رو کرد به یکى از بزرگان قوم خود و گفت: سزاوار است کسى که از نعمت سلامتى برخوردار است براى توفیق خودش قبل از مردنش کوتاهى نکند و سخنان ارزشمندى در این زمینه گفت، سپس اشعارى گفت که مضمونش این است «فرزند من مونسم بود و خداوند او را برد پس اگر من صبر کنم نزد خدا اجر دارم و اگر صبر نکنم و گریه نمایم براى من فایده اى ندارد». آن بزرگ گفت: ما همیشه از زنها به هنگام مصیبت، جزع و فزع مى شنیدیم. این روش تو براى زنها پندى است که دیگر به هنگام مصیبت بى تابى نکنند واقعا تو صبر نیکویى نمودى، اصلا این عمل تو شباهت به زنها ندارد و زنها هرگز نمى توانند در این طور مواقع خود را کنترل کنند. سپس آن زن سخنانى گفت که خلاصه اش این است: «صبر هم ظاهرش نیکو و هم عاقبتش پسندیده است ولى جزع و بیتابى هم ظاهرش ناپسند است و هم در پیشگاه خدا گناه است و اگر صبر و جزع به صورت دو مردى درآیند صبر به صورت مرد زیبا و کریمى است و همین بس است در فضیلت صبر که خداوند به صابران وعده هاى بزرگى داده است».
بانویى که سه پسرش در جنگ خیبر شهید شدند
در روایت است که سه برادر در جنگ خیبر شهید شدند وقتى که خبر شهادت آنها به مادرشان رسید مادر آنها گفت: فرزندانم در حال فرار و پشت کردن شهید شدند یا در حال روبرو شدن با دشمن؟!! گفتند: فرزندانت در حال مقاومت رو در روى دشمن شهید شدند. آن بانوى محترمه و شکیبا گفت: حمد و ستایش خدا را که فرزندانم به فوز عظیم نایل شدند و به شرافت و عزت رسیدند. جان من و پدر و مادرم به فداى ایشان (و هیچ گونه گریه و ناله اى از آن بانوى محترم صادر نشد).
جزع و فزع اجر را از بین مى برد
بیهقى از ابوالعباس سراج روایت کرده: فرزند یکى از اصحاب فوت نمود و من براى تسلیت به منزلشان رفتم و به مادر بچه دلدارى دادم و به او گفتم: در مرگ فرزندت تقوا و صبر و بردبارى پیشه کن. مادر بچه در جواب من گفت: مصیبت من در مرگ فرزندم بالاتر و با عظمت تر از این است که با داد و فریاد و بى تابى آن را فاسد کنم. (یعنى اگر جزع و بى تابى کنم اجر من از بین مى رود).
سخنان حکمت آمیز مادرى در مرگ فرزندش
ابان بن تغلب (ره) می گوید: زنى را دیدم که تازه فرزندش مرده بود، چشمان فرزند را بست و پارچه اى به روى او انداخت و گفت: فرزند عزیزم! چیزى که باقى است جزع و بی تابى ندارد و براى آن چیزى که فرداى قیامت به خاطر مصیبت تو خداوند عنایت مى کند گریه کردن معنى ندارد. فرزند عزیزم! تو مى چشى آنچه را که پدرت چشید و به زودى مادرت نیز مى چشد (یعنى پدرت فوت نمود و تو نیز وفات نمودى و من هم به دنبال شما خواهم آمد). همانا بالاترین راحتى ها براى این بدن خوابیدن است و خواب هم برادر مرگ است. چه فرق مى کند تو در بستر خودت بخوابى یا بستر غیر خودت زیرا فرداى قیامت سؤال و جواب و بهشت و جهنم است، پس اگر تو از اهل بهشت باشى، مرگ هیچ گونه ضررى براى تو ندارد و اگر از اهل آتش باشى، مرگ هیچ گونه نفعى برایت ندارد اگر چه از تمام مردم بیشتر عمر کنى. پسر عزیزم! اگر مرگ براى فرزندان آدم بهترین چیز نبود هرگز خداوند پیغمبرش را قبض روح نمى کرد و دشمنش ابلیس را زنده باقى نمى گذاشت.
بانویى که فرزندش در چاه آب غرق شد
شخص محترمی مى گوید: من به اتفاق یکى از دوستانم به طرف بیابان سوزان حجاز مسافرت کردیم و راه گم کردیم. از سمت راست جاده خیمه اى را از دور دیدیم و به همان نشان رفتیم تا به خیمه رسیدیم، دیدیم که زنى در درون خیمه نشسته است. سلام نمودیم؛ آن زن جواب سلام ما را داد و گفت: شما کیستید؟ گفتیم: ما مسافریم و راه گم کرده ایم. زن گفت: شما صورتتان را از من برگردانید تا من حق ضیافت شما را ادا کنم. ما صورتمان را از او برگرداندیم و او براى ما پلاسى پهن نمود و گفت: روى این پلاس بنشینید تا فرزندم بیاید و از شما پذیرایى کند. موقع آمدن فرزندش نزدیک شد. او چند بار از داخل خیمه پرده یک طرف را بالا زد و به بیابان نگاه کرد، ولى یک بار که پرده را بالا زد ناراحت شد و گفت: شتر فرزندم مى آید ولى دیگرى بر آن سوار است. وقتى سوار نزدیک خیمه رسید به صداى بلند گفت: ام عقیل خدا در مورد فرزندت به تو اجر مرحمت کند. زن پرسید مگر فرزندم مرد؟! جواب داد بلى، در کنار چاه آب بود شترها به هم ریختند و او در چاه افتاد. زن مصیبت زده خود را نگهداشت و گفت: تو فعلا بیا و از مهمانها پذیرایى کن سپس گوسفندى آورد و به او داد تا ذبح کند، زن در حال مصیبت و داغدارى براى ما غذا تهیه کرد، پس از صرف غذا نزدیک آمد و گفت: هیچ کدام از شما قرآن مى دانید؟ گفتم: بلى. زن گفت: براى تسلاى خاطر من در مصیبت فرزندم چند آیه بخوان! من گفتم: خداوند مى فرماید: «و بشر الصابرین* الذین إذا أصابتهم مصیبة قالوا إنا لله و إنا إلیه راجعون* أولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة و أولئک هم المهتدون؛ ای پیامبر! به صابرین بشارت بده* آنها که هنگامى که مصیبتى به آنها برسد مى گویند: ما از آن خدا هستیم و به سوى او بازمى گردیم* اینها کسانى اند که الطاف و رحمت خدا شامل حال آنان شده و آنها هستند هدایت یافتگان» (بقره/ 155-157). زن با هیجان گفت: تو را به خدا قسم، این که خواندى قرآن بود؟ گفتم: آرى و الله از قرآن است. زن گفت: درود بر شما و از جاى برخاست، چند رکعت نماز خواند سپس گفت: «اللهم انى فعلت ما امرتنى به فانجز لى ما وعدتنى به؛ خدایا! من امر تو را اطاعت کردم و در مرگ فرزندم صبر مى کنم، تو نیز درباره من به وعده خود وفا کن» و گفت: اگر بنا باشد کسى براى دیگرى بماند لازم بود پیغمبر (ص) براى امت بماند و از دنیا رحلت نفرماید. وقتى ما از خیمه آن زن بیرون آمدیم گفتم: من هرگز زنى از این کامل تر ندیدم که خدایش را به اکمل صفات جمال و جلال یاد کرده است. چون او به طور یقین دانست که مرگ را نمى شود دفع کرد و از دستش رها شد و گریخت و نیز به یقین مى دانست که جزع و بیتابى نیز در مرگ فرزند فایده اى ندارد و گریه هم میت را برنمى گرداند. بنابراین خودش را به صبر جمیل آراسته نمود و مصیبت مرگ فرزندش را به حساب خدا گذاشت که ذخیره نافعى براى روز فقر و نیازمندى اش (یعنى روز قیامت) باشد.
صبر بانویى در مرگ دلخراش دو فرزند و شوهرش
بیهقى از ذوالنون مصرى روایت کرده است که مى گوید: من مشغول طواف خانه خدا بودم، ناگهان دو کنیز را دیدم که یکى از آنها اشعار ذیل را انشا کرد و گفت:
صبرت و کان الصبر خیر مطیة *** و هل جزع منى یجدى فاجزع
صبرت على ما لو تحمل بعضه *** جبال برضوى اصبحت تتصدع
ملکت دموع العین ثم رددتها *** الى ناظرى فالعین فی القلب تدمع
«صبر کردم در حالى که صبر بهترین مرکوب است. و اگر جزع و بى تابى فایده اى مى داشت بى تابى مى کردم بر مصیبتى». «صبر کردم که اگر مقدارى از آن مصیبت بر کوه رضوى وارد مى شد کوه با آن عظمت متلاشى مى شد و طاقت تحمل آن را نداشت». «اشکهاى چشمم را کنترل کردم و آنها را به داخل دیدگانم برگرداندم و چشم دل گریان شد».
ذو النون مصرى مى گوید. من به او گفتم: از چه چیز نالان هستى اى کنیز! گفت: مصیبتى بر من وارد شد که هرگز بر هیچ کس وارد نشد. گفتم: آن مصیبت چیست؟ کنیز گفت: من دو جوان داشتم که جلوى من مشغول بازى بودند و پدرشان نیز گوسفندى را ذبح کرد سپس یکى از دو فرزندانم به دیگرى گفت: اى برادر! به تو نشان دهم چگونه پدر ما سر این گوسفند را برید؟ آن گاه حرکت کرد و موهاى سر برادرش را گرفت و سر او را از بدن جدا و فرار کرد. پدرش قاتل را تعقیب کرد که او را بگیرد وقتى او را پیدا کرد که درنده اى او را دریده و خورده بود. پدر وقتى صحنه را دید به طرف منزل بازگشت، ولى او نیز در بین راه از تشنگى و گرسنگى مرد.
سخن حکیمانه مادرى در مرگ فرزند خود
از بعضى اصحاب حکایت شده است که زنى فرزندش فوت شد و در مصیبت آن صبر و بردبارى پیشه کرد و گفت: طاعت خدا را که صبر و بردبارى است بر طاعت شیطان که جزع و بى تابى است ترجیح مى دهم.
Sources
حسین جناتی- آرام بخش دل داغديدگان- ترجمه مسكن الفؤاد (شهيد ثانى)- صفحه 160-189
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites