دوستی و همبستگی در اندیشه یورگن هابرماس
English 2578 Views |هابرماس
هابرماس دوستی در بحث از همبستگی اجتماعی دنبال می کند، دلمشغولی اصلی او بنا نمودن جامعه شناسی بر پایه ی بازسازی عقلانی کنش های ارتباطی مدرن است. در این راستا، او برای پرهیز از دام های انزواجویانه ی فلسفه های شناخت، به دنبال یافتن پیش شرط های ضروری تعامل گری متناسب است. وی دعاوی ارتباطی موجود در هر کنش ارتباطی را در همین جا مطرح می کند. این دعاوی که شامل: "قابلیت درک، حقیقت عینی، سلامت اخلاقی و خلوص" می شوند را در سه سطح می نگرد: شناختی، اخلاقی و ذهنی. در واقع، او می خواهد با مطرح نمودن جایگاه ادعاهای اعتباری، "شرایط ایده ال گفتگو" را محقق سازد. شرایط ایده ال گفتگو، وضعیتی است که در آن «اختلافات و تعارضات، در پرتو ارتباطی که کاملا فارغ از فشار و سرکوب است و در آن تنها نیروی استدلال بهتر غلبه می یابد» به شکل عقلانی حل و برطرف می شوند. از آنجایی که کنش ها، از طریق ارتباط، جهت اجتماعی می یابند، کنش ارتباطی، دارای این پیش فرض های عقلانی است. آنچه هابرماس از آن به "زیست جهان Lifeworld" یاد می کند، وضعیتی است که در آن انسان ها، با در نظر گرفتن پیش فهم های خود، که عموما کلی و دسته بندی نشده است، به چیزی در جهان (شناختی، اخلاقی و ذهنی) اشاره کرده و یا آن را مقوله بندی می کنند. در واقع، تنها راه برای غلبه بر انزوای عقلانی کنشگر آن است که وی را در دل زیست جهان ارتباطی اجتماعی- فرهنگی قرار دهیم، در افق مشترکی از معانی و کنش که برای کنش ارتباطی گریزناپذیر است.
کنش ارتباطی
تعامل و گفتگو، زیست جهان، بیناذهنیت Intersubjectivity و ادعاهای اعتباری Validity Claims مؤلفه های کلیدی سازنده فلسفه هابرماس هستند. هابرماس در یکی از آثار نخستینش با طرح مسئله "علایق شناخت ساز" نشان می دهد که انسانها در مقام موجودات اجتماعی و کنشگران جمعی با یکدیگر تعامل دارند و این تعامل خود نیازمند وجود فهم و درک متقابل آنها از یکدیگر است این درک و فهم متقابل تنها از طریق یک کنش ارتباطی (گفتگو) در چارچوب زبانی مشترک امکان پذیر است.
نزد هابرماس، کنش ارتباطی معطوف به تفاهم و توافق، منجر به رهایی از سلطه و قدرت می شود و این مقصود و مطلوب کنشگران ارتباطی است. در واقع، کنش ارتباطی، کنشگران را وادار به تامل و بازنگری در مورد کنش، تعیین مسیر کنشهای سیاسی- اجتماعی، اجماعی (تفاهمی) نمودن نقشه های عمل جمعی و تقویت خودمختاری مسئولانه در پرتو آزادی و برابری می کند. هابرماس در کتاب "نظریه کنش ارتباطی" چهار مقوله کلیدی ذکر شده در بالا و نحوه ارتباط آنها با یکدیگر را مشخص می کند.
به نظر هابرماس، کنش ارتباطی، بر خلاف کنش ابزاری (که با عقلانیت ابزاری و انتخاب عقلانی وسایل معطوف به هدف سر و کار دارند) و کنش استراتژیک (که با عقلانیت استراتژیک نسبت دارند و در آن کنشگر در محاسبه میزان احتمالی موفقیت خود ناگزیر از وارد نمودن تصمیمات کنشگران رقیب است) ناظر به آن نوع کنشی است که در آن کنشگران مشارکت جویی که قادر به سخن گفتن (گفتگو) هستند با یکدیگر روابط شخصی برقرار می کنند و در پی رسیدن به درک و فهم اجماعی از وضعیت کنش و نقشه ها و مسیرهای هماهنگ عمل هستند تا بتوانند بر اساس تفاهمات پیشینی خود، کردارهایشان را با توافق و اجماع هماهنگ نمایند.
عقلانیت ارتباطی بیناذهنی
بر خلاف دو نوع دیگر کنش (ابزاری و استراتژیک)، کنش ارتباطی از صورت عقلانیت ارتباطی بیناذهنی برخوردار است. بدین معنی که با استفاده از زبان و به شکلی انضمامی تحقق می پذیرد. نزد هابرماس، عقلانیت ارتباطی به معنای استفاده از زبان به همراه قدرت استدلال و بحث عقلانی، و قوت و توان مجاب نمودن عقلانی کنشگران مشارکت ارتباطی است و به یک معنای هنجارین مبتنی بر تفاهم و توافق بر سر هنجارهای اخلاقی کنش است و از این جهت است که مقوله ادعاهای اعتباری اهمیت می یابند. این بدان معنا است که در هر گفتگویی باید برای چهار سئوال اساسی در آغاز کار پاسخی مناسب و انگیزنده به گفتگو وجود داشته باشد. این چهار سئوال عبارتند از: منظور شما چیست؟، آیا چیزی که شما می گویید حقیقت دارد؟، آیا شما در گفتن آن محق هستید؟ و آیا شما واقعا به آن اعتقاد دارید؟
البته این دعاوی معمولا در ارتباطها مورد بحث قرار نمی گیرد، لیکن به اعتقاد هابرماس، در مواقع لزوم و در هنگامی که این دعاوی مورد تردید قرار گیرند، می توان این دعاوی را صریحا مطرح نمود. در واقع آنچه فلسفه هابرماس را متمایز می سازد استدلال اوست مبنی بر اینکه پیش فرض هر ارتباطی، امکان دستیابی به توافق واقعی بر سر دعاوی اعتباری و بنابراین امکان بحث نامحدود در یک "وضعیت کلامی ایده آل Ideal-Speech Situation" است که در آن همه طرفین رابطه در موقعیتی برابر با یکدیگر قرار دارند و صرفا نیروی استدلال بهتر حاکم می باشد.
این وضعیت کلامی ایده ال را می توان مشابه شرایطی دانست که در آن از مشارکت جویان درخواست می شود بدون افشا شدن موقعیت اجتماعی خود، استدلالات خود را ارائه کنند و بررسی این استدلالات (که فارغ از پیش زمینه طبقه ای اجتماعی است) به شکلی بی طرفانه صورت گیرد.
هابرماس بر آن است که عقلانیت ارتباطی باید از دل این دعاوی ارتباطی (پس از نقد و محک زدن آنها) برآید. از آنجا که در دل هر کنش ارتباطی، توضیح خواستن و توجیه نمودن زمینه های عینی کنش، صدق و حقیقت و زمینه های هنجاری کنش، حقانیت و درستی هنجاری؛ موجب تعهد اخلاقی و مسئولیت عقلانی کنشگران ارتباطی می شود، لذا عقلانیت بیناذهنی حکم می کند که طرفین کنش از «آزادی، تعهد، مسئولیت و خودمختاری لازم برای انتقاد، دفاع و توجیه این دعاوی اعتباری» برخوردار باشند.
ابعاد اساسی کنش ارتباطی
سه بعد اساسی در کنش ارتباطی هابرماس وجود دارد: طبیعت بیرونی External Nature جامعه Society و طبیعت درونی Internal Nature.
در بعد "طبیعت درونی" (که در فضای شناختی- ابزاری مطرح می شود)، "عقلانیت" شامل "بیان نظری و کنش موثر" می باشد و ویژگی مهم آن "توانایی آموختن از اشتباهات" است. در سطح "جامعه" (در فضای اخلاقی- عملی)، "عقلانیت" شامل توجیه پذیر نمودن کنش ها با ارجاع به هنجارهای پذیرفته شده و عمل محتاطانه در مواقع بروز درگیریهای هنجاری و قضاوت نمودن در این مشاجرات بر مبنای "نقطه نظر اخلاقی" و با رویکرد اجماعی Oriented to Consensus می باشد. در بعد سوم و در سطح "طبیعت درونی"، تفسیر طبیعت نیازها و آرزوهای فردی هر شخص (همانند دیگران) در فضای فرهنگی استاندارد درباره ارزشها، "عقلانیت" را شکل می بخشد. البته این عقلانیت همچنین شامل تأمل و تعمق در همین استانداردهای ارزشی نیز می باشد و منفعلانه نیست.
تأکید هابرماس بر این نکته است که نوعی پیوند ارگانیک، پویا و انضمامی میان کنش ارتباطی و عقلانیت مرتبط با آن (عقلانیت ارتباطی بیناذهنی) با "تفاهم و اجماع" وجود دارد. به نظر هابرماس، رسیدن به اجماع (اینکه دیگران منظور ما را متوجه شوند و با آن توافق داشته باشند) غایت ذاتی و نهایی هر گفتگوی عقلانی است. از این منظر، استدلال هابرماس این است که هرگونه تفاهم و اجماع مبتنی بر عقلانیت ارتباطی بیناذهنی اخلاقا و عقلا باید برای طرفین کنش ارتباطی معتبر و مقبول باشد. این اعتبار و مقبولیت عقلانی به ویژه خود را در مقوله اخلاق گفتگویی هابرماس به خوبی نشان می دهد.
زیست جهان
اما این اجماع در کجا می تواند صورت گیرد؟ هابرماس در پاسخ به این سوال "زیست جهان" را مطرح سازد. زیست جهان به گونه ای که هابرماس از آن سخن می گوید دست کم در دو معنا قابل استفاده است: به عنوان زیر لایه ای که کنش ارتباطی در آن جایگیر می شود و نیز افقی که این نوع کنش در آن حرکت می کند. بنابراین هابرماس زیست جهان را به عنوان "شالوده" و "مسیر" مورد توجه قرار می دهد. بر حسب تعریف هابرماس، "زیست جهان" مجموعه اعتقادات مشترک زمینه ای درباره جامعه و جهان و مانند آن است که اعضای جامعه (و یا به عبارت دقیق تر کنشگران ارتباطی) آن را مسلم و قطعی می دانند و لذا در محدوده این زیست جهان است که به تفسیر و توضیح مسائل مورد گفتگو پرداخته و بر سر آنها به "اجماع" می رسند.
تأکید هابرماس بر اینکه کنشگران ارتباطی نمی توانند از محدوده زیست جهان خود فراتر روند، نشان می دهد که در نظر گرفتن یک مبنای عینی و انضمامی برای رسیدن به هرگونه اجماع و تفاهمی لازم و ضروری است. البته هابرماس در اینجا به تحول جامعه شناختی زیست جهان ها توجه ویژه نشان می دهد و جایگزین شدن زیست جهان عقلانی در جهان مدرن به جای زیست جهان اسطوره جهان باستان و امر قدسی در جهان پیشامدرن را ناشی از الزامات جامعه مدرن و گسترش اقتدار عقل و به تبع آن عقلانیت ارتباطی در این جهان می داند. اما در این میان، نقش حیاتی را به تحول عقلانی اخلاق فردی کنشگران ارتباطی می بخشد. در اینجاست که او زمینه های "اخلاق گفتگویی" خود را مطرح می سازد.
اخلاق گفتگویی
او این بحث را در کتاب وجدان اخلاقی و کنش ارتباطی Consciousness and Communicative Action خود به شکلی مفصل مطرح می سازد که ما در اینجا صرفا به معرفی مختصر مؤلفه های کلیدی آن می پردازیم. اولین مؤلفه در اخلاق گفتگویی، بررسی دعاوی اعتباری است که پیش از این توضیح داده شد. این مسئله از آنجا ناشی می شود که از نظر هابرماس، آمادگی گوینده و شنونده در کنش ارتباطی، مهمترین مؤلفه است و وجود آن خود منوط به تصدیق این دعاوی است. دومین مؤلفه ناظر به کارکرد اخلاق گفتگویی در حل کشمکشها و مجادلات اخلاقی است که در کنش ارتباطی صورت می گیرد. تولید هنجارهای اخلاقی معتبر در یک وضعیت کلامی ایده آل، در اینجا بسیار مهم است.
مؤلفه سوم، برابری و بیطرفی کنشگران است که دارای دغدغه مشترک جستجوی حقیقت از طریق پذیرفتن استدلال بهتر می باشند. در نظر هابرماس تنها آن دسته از هنجارها معتبرند که اجماع تمامی شرکت کنندگان را به دست آورده باشند. مؤلفه مهم دیگر، گستره عملیاتی اخلاقی گفتگویی است. به نظر هابرماس، اخلاق گفتگویی صرفا شامل مسائل عملی ای می شود که می توان درباره آنها استدلال آورد و چشم انداز تفاهم و اجماع بر روی آنها باز و گشوده است. حال آنکه درباره ترجیحات ارزشی فردی – مفاهیم زندگی خوب و خیر فردی- این امر به شکلی جدی نمی تواند مبنا قرار گیرد. چرا که این مسائل اساسا فردی هستند. هابرماس معتقد است که تنیده شدن این ارزشها در هنجارها مانع از نادیده انگاشتن این ترجیحات ارزشی در اخلاق گفتگویی نخواهد بود.
مؤلفه اساسی اخلاق گفتگویی، دیالوگی بودن و تکامل آن در طول گفتگوست. هابرماس، بر خلاف رویه اخلاق فردی کانتی و اخلاق قراردادی لیبرالها، معتقد است که موافقت یا مخالفت یک فرد (به شکل فردی) با یک هنجار اخلاقی خاص کافی نیست. بلکه افراد باید از طریق مشارکت در یک گفتگوی جمعی که مبتنی بر الزامات اخلاق گفتگویی است، عمل نمایند. در اینجا ماهیت متقاعدکنندگی و مجاب کنندگی عقلانیت ارتباطی خود را بیشتر نشان می دهد. تکامل اخلاقی که در این فرایند صورت می پذیرد، مباحث روانشناسی اجتماعی، رشد عقلی، بلوغ وجدان و فرایندهای آموزشی و تولید آگاهی اخلاقی در آنها را نیز در بر می گیرد. در نظر هابرماس نه تنها فرایند آموزش جمعی تقویت کننده مناظره اخلاقی و استدلال عقلانی است، بلکه روندهای یادگیری فردی در این زمینه بسیار موثر است.
در نهایت می توان گفت که هابرماس در طرح گفتگویی اخلاقی خود معتقد است که فرد باید به مرحله ای برسد که امر اخلاقی را ناشی از اصولی تلقی نماید که عقلا برای تمامی افراد ذی نفع و دخیل قابل پذیرش باشد و این منوط به رشد عقلی فرد و همچنین بلوغ اخلاقی وی از طریق فرایندهای آموزشی و تولید آگاهی اخلاقی در فرایند گفتگو است. البته هابرماس امکان بروز اختلال و تحریف در دل زیست جهان و اثرگذاری آن بر اخلاق گفتگویی را نیز فراموش نمی کند. اما ما، از آنجا که مطرح نمودن آنها چندان کمکی به بحث حاضر نمی کند و نیز به اطاله کلام می انجامد، از آن صرفنظر می کنیم.
اهداف کنش ارتباطی و اخلاق گفتگویی
اما سؤال اصلی در اینجا این است که کنش ارتباطی مد نظر هابرماس که بر اخلاق گفتگویی قوام می یابد چه هدفی را دنبال می کند. خود هابرماس در کتاب "نظریه کنش ارتباطی" مدعی است که این کنش در گستره زیست جهان به سه سمت و سو معطوف است:
1- به جانب فهم متقابل 2- به جانب هماهنگی کنشها و همبستگی اجتماعی و 3- به جانب جامعه پذیری. البته هر یک از این سه، خود به یکی از ساختارهای مستقل زیست جهان مربوط می شود. به نظر او:
1- فرهنگ انبان اطلاعات و دانشهایی است که جامعه در اختیار ما قرار می دهد و البته از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود.
2- جامعه سامان مشروع و قانونی است که از طریق آن، اعضا روابط خود را در پرتو گروههای اجتماعی تنظیم نموده و از این رهگذر انسجام و همبستگی اجتماعی را امکان پذیر می کنند.
در واقع هابرماس، همبستگی اجتماعی را چونان تجلی هنجاری روابط بیناذهنی افراد در حیات جمعی می بیند و برای آن در چارچوب اندیشه ای خود جایگاهی قائل می شود که ارسطو برای "دوستی" و یا فارابی برای "محبت" قائل بودند. البته این فاکتور قوام بخش اجتماعی، در دیگر سنتهای فلسفی هم جایگاه ویژه خود را داشته است که به عنوان نمونه می توان از قرابت آن با مقوله "احسان" در سنت مسیحی و "تعاون" در سنت فلسفی مسلمانان نام برد.
جایگاه همبستگی در فلسفه بیناذهنی
هابرماس در اثر متأخر خود "میان امر واقع و هنجار"، جایگاه مقوله همبستگی را در کنار اقتصاد و دولت قرار می دهد و آن را به عنوان منبع سوم هنجارگذاری (قانون گذاری) معرفی می کنند. به نظر وی، در نظامهای اجتماعی غیر ارتباطی، پول و قدرت اجرایی (مدیریت) مکانیزمهای سیستماتیک همگرایی اجتماعی هستند که کنشها را نه از طریق مقاصد مشارکت جویان، بلکه به شکلی پنهانی و مخفی از آنها و از طریق نهادهای قانونی هدایت می کنند. در حالی که همبستگی چونان اشتراک بنیانی ارزشها و دیدگاه ها و "یک فهم و تعبیر مشابه در باب اینکه چه چیزی مهم است و چه کاری ارزش انجام دادن دارد" است) و از طریق آن است که قدرت ارتباطی از مسیر قانون گذاری به قدرت اجرایی تبدیل می شود.
همبستگی محور فلسفه بیناذهنی است که هابرماس در مقابل قرائت های لیبرال و جمهوریتی از شهروندی مطرح می کنند. این دو نظریه از حمل نزاع خود بنیادی خصوصی و عمومی ناتوان بوده اند و یا اولویت را به حقوق فردی اعطا کرده اند (لیبرالیسم کانتی) و یا به اراده عمومی (جمهوری روسو). در نظریه لیبرالی آزادی، "حق منفی" مبناست و دولت تنها در حمایت از حقوق فردی کارایی دارد. در مقابل در نظریه جمهوری، حقوق مدنی و حقوق مشارکت، "حقوق مثبت" هستند. آنها ضامن مشارکت در یک عمل مشترک هستند که از طریق آن شهروندان می توانند "باشند آنچه می خواهند". اما در اندیشه مبتنی بر مقوله بیناذهنیت و همبستگی اجتماعی، اولویت همزمان حقوق خصوصی و عمومی معنا می یابد. در چنین وضعیتی "معنای بیناذهنیت، نظامی از حقوقی است که شهروندان متقابلا برای یکدیگر قائلند. از نقطه نظر گفتگویی، پذیرش متقابل حقوق و وظایف، مبتنی است بر روابط اذعان متقارن".
از نظر هابرماس، مفروض های ارتباطی گفتگو، دربردارنده اصل بنیادی "دغدغه Care" هستند که در آن به رفاه همنوع توجه می شود. بدین معنا همبستگی از نظر او همانا عدالت است، چرا که در آن همه افراد جامعه، به طور متقابل به رفاه دیگری، که با او چونان موجودات برابر در شکل ارتباطی زندگی شریک هستند، توجه می کنند. بنابراین، همبستگی به عنوان برخورد یکسان با همه، هم عام است و هم خاص. نهادهای قانونی مدرن، مثل حقوق بنیادی و قانون اساسی، وسیله هایی هستند که از طریق آنها بازیگران می توانند به شکل جدید، یک تعبیر جمعی از "اعتبار" و "همبستگی" را (که با نهادهای سنتی قابل تحصیل نبودند) حفظ کنند.
Sources
عباس منوچهری- دوستی، بیناذهنیت و همبستگی- فرهنگ اندیشه- سال سوم- شماره دوازدهم- زمستان 1383
لی بردشا- فلسفه سیاسی هانا آرنت- ترجمه خشایار دیهیمی- چاپ اول- تهران- انتشارات طرح نو
کیت نش- جامعه شناسی سیاسی معاصر- ترجمه محمدتقی دلفروز- چاپ دوم- تهران- انتشارات کویر
Habermas, J. (1972), Knowledge and Human Interests, trans. By Shapiro, London, Heinemann.
(1984), The Theory of Communicative Action, Vol.1, trans. By McCarthy, Heinemann.
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites