وقایع زندگی یوسف علیه السلام در مصر قبل از حاکمیت (زندان)
English 7256 Views |روزگار آزادگى در زندان
خداوند می فرماید: «قال رب السجن احب الى مما یدعوننى الیه و الا تصرف عنى کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین؛ (یوسف) گفت: پروردگارا، زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا به سوى آن مى خوانند، و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من بازنگردانى، به سوى آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.» (یوسف/ 33)
در آیه شریفه چند نکته قابل تأمل و بررسى است:
الف) معناى جمله «رب السجن احب الى...» چیست؟ آیا آن جناب زندان طلب کرد!!؟
ب) معنا و مفهوم «اصب الیهن» چیست؟
ج) الگویى را که قرآن کریم در این کریمه از یوسف نشان مى دهد.
اما در خصوص کلام حضرت یوسف «رب السجن احب الى»، گفته اند: مراد از احب: اخف و اسهل است یعنى خدایا زندان مرا آسان تر آید و صبر کردن بر (سختى ها و دشوارى هاى روحى و جسمى) خوشتر است از اجابت کردن ایشان. براى درک بهتر این جمله باید، حال و هواى آن مجلس هدفدار زلیخا را دانست، در حدیثى که ابوحمزه ثمالى از امام سجاد (ع) روایت کرده، حضرت فرمود: «همین که زنان مزبور از نزد زلیخا رفتند هر کدام جداگانه در پنهانى کسى به نزد یوسف فرستاده و تقاضاى دیدار او را کردند.» و برخى گفته اند: زنان مصرى به یوسف گفتند: خواسته خانم خود را انجام بده و فرمانش را اطاعت کن که به او ستم مى کنى و او مظلوم واقع شده. و بعضى گویند: پس از اینکه آن زن ها یوسف را دیدند از زلیخا درخواست کردند که اجازه دهد تا آنها هرکدام جداگانه یوسف را در خلوت ببینند و از وى بخواهند تا درخواست زلیخا را انجام دهد و حاجتش را برآورد و چون زلیخا این کار را کرد و آنها در خلوت به نزد یوسف رفتند هر کدام یوسف را به خود دعوت کردند و از وى خواستند تا آنها را کامروا سازد.
بدین جهت بود که یوسف گفت: به زندان بى گناه رفتن براى من بهتر و خوشتر است از اینکه دعوت زنان را پاسخ دهم. و نیز گفته اند: این جمله «رب السجن احب الى» دعا به خود نبود که خدایا مرا با انداختن در زندان از شر این زنان خلاص کن، «بلکه بیان حال خود در برابر تربیت الهى بود که مى خواست عرض کند: در جنب محبت تو زندان را با رضاى تو ترجیح مى دهم برلذت معصیت و دورى از تو (به عبارت دیگر یوسف (ع) در زندان مى توانست رضاى خدا را به همراه داشته باشد، اما اگر در کاخ زلیخا مى ماند معلوم نبود بتواند رضاى خدا را حفظ نماید بنابراین زندان را خوشتر مى داند.)
اما در خصوص توضیح جمله بعد «و الا تصرف عنى کیدهن اصب الیهن» گفته این جمله نیز مانند جمله قبلش دعا است اما در واقع زبان حال است، بدین بیان که مى فرماید: «از تو درخواست دارم که سوء قصد اینان را از من بگردانى، چون اگر تو کید ایشان را از من نگردانى «اصب الیهن» یعنى از جاى کنده مى شوم و به سوى آنها میل نموده، در نتیجه از جاهلان مى گردم، زیرا اگر من تا کنون شر ایشان را از خود دور داشته ام به وسیله علمى بود که تو به من تعلیم فرمودى و اگر افاضه خود را از من دریغ فرمایى من مثل سایر مردم جاهل مى شوم و در مهلکه عشق و هوسبازى قرار مى گیرم.»
از آیه شریفه به کمک سیاق آن چند نکته استفاده مى شود:
الف) جمله «رب السجن احب الى» نفرین بر جان خود نبوده بلکه بیان حالى بوده که براى پروردگارش نموده، که روى دل از زنان گردانیده و به سوى او بازگشت کرده است.
ب) زنان مصر او را دعوت نموده و با او مراوده کردند همان طورى که زلیخا او را به خود دعوت نمود و با او مراوده کرد، اما اینکه دعوت زنان به سوى خودشان بود و یا یوسف را به زلیخا ترغیب مى کردند؟ و یا هر دو کار را کردند!!
ج) آن نیروى قدسى که یوسف به وسیله عصمت و پاکى خود را در چنین موقع خطیرى حفظ کرد، مثل یک امر تدریجى بوده که خداوند «آنا فآنا» به وى افاضه مى فرمود، زیرا اگر یک امر دفعى مى بود دیگر معنا نداشت در هر گرفتارى و خطرى که عفت او را تهدید مى کرده به خدا مراجعه نموده و از خدا مدد بطلبد.
د) این نیروى قدسى از قبیل علوم و از سنخ معارف بوده به دلیل اینکه یوسف مى گوید: «اگر مرا نگه ندارى از جاهلان مى شوم» و اگر غیر از این بود باید مى گفت: از ظالمان مى شوم.
اما در خصوص الگویى که قرآن کریم در این آیه از حضرت یوسف (ع) نشان داده و قابل متابعت مى داند این نکته است که: آن جناب تحمل سختى و آزار و اذیت روحى جسمى را آسانتر از تحمل معصیت مى داند، (و با زبان حال و قال) مى فرماید من آنجا خوشتر و راحت ترم که رضاى پروردگارم آنجا تأمین شود، بنابراین وقتى مشاهده مى کند رضاى خدا در زندان بیشتر جلب مى شود تا در کاخ هاى عزیز مصر مى فرماید «السجن احب الى».
امدادهاى الهى بر یوسف (ع)
خداوند می فرماید: «فاستجاب له ربه فصرف عنه کیدهن انه هو السمیع العلیم؛ پروردگارش دعاى او را اجابت کرد، و مکر آنان را از او بگردانید. چراکه او شنوا و داناست.» (یوسف/ 34)
از آنجا که وعده الهى همیشه این بوده که جهادکنندگان مخلص را (چه مجاهدان با نفس و چه مجاهدان با دشمنان خدا) یارى بخشد، یوسف را در این حال تنها نگذاشت و لطف حق به یاریش شتافت، آنچنان که مى فرماید: «فاستجاب له ربه؛ پروردگارش این دعاى خالصانه او را اجابت کرد». «و مکر و نقشه آنها را از او بگردانید» (فصرف عنه کیدهن). «چراکه او شنوا است و دانا است». (انه هو السمیع العلیم). هم نیایش هاى بندگان را مى شنود و هم از اسرار درون آنها آگاه است، و هم راه حل مشکل آنها را مى داند.
زندانى بى گناه
خداوند می فرماید: «ثم بدأ لهم من بعد ما رأوا الایات لیسجننه حتى حین؛ و بعد از آنکه نشانه هاى (پاکى یوسف) را دیدند، تصمیم گرفتند او را تا مدتى زندانى کنند.» (یوسف/ 35)
عبارت «بدأ لهم من بعد ما رأوا الایات» یعنى بعد از آنکه بر عزیز و اهلش آشکار شد نشانه ها و دلایل عصمت و شواهدى دال بر برائت یوسف مانند شهادت کودک، چاک پیراهن، بریده شدن دست هاى زنان، اعتراف زلیخا به خوددارى یوسف نسبت به خواسته هاى او. باز حکم کردند تا مدت مقررى در زندان باشد. عامل اصلى زندانى شدن یوسف زلیخا است اما ا ینکه زلیخا چنین دستورى صادر کرده یا عزیز اختلاف است: بعض تفاسیر مى گویند زلیخا به هدف گوش مالى و رام کردن یوسف دستور داد چند روزى او را زندانى کنند. اما بعض دیگر مى گویند عزیز وقتى بازار اتهام بر علیه همسرش را داغ دید براى از بین بردن این وضعیت علیه خانواده خود دستور داد مدتى یوسف را زندانى کنند.
بعضى گفته اند: زنان مصر بعد از نومیدى از اینکه یوسف تسلیم خواسته هایشان شود گفتند صلاح آن است که او را دو سه روزى به زندان بازدارى شاید به سبب ریاضت رام گردد و قدر راحت و نعمت را بداند و تسلیم گردد. و بعضى گفته اند، به دنبال بدنام شدن زلیخا، عزیز خواست با زندان کردن یوسف حجم اتهام را نسبت به همسرش از بین ببرد یا کاهش دهد. قرآن کریم مدت زندانی شدن یوسف را به صراحت بیان نمى کند و تنها مى فرماید: «حتى حین» تا مدتى زندانى شود. [اما عده اى گفته اند، هفت سال و عده اى پنج سال و عده اى گفته اند: تا وقتى که داستان زلیخا فراموش شود و از سر زبان ها بیفتد. همچنین در آیه شریفه هیچ اشاره وضع روحى و جسمى یوسف (ع) در زندان نشده است در بعض تفاسیر آمده است اولا یوسف چون به عنوان تنبیه و گوشمالى به زندان مى رفت قطعا باید براى او مشکلات جسمى و روحى به وجود مى آوردند، چنانچه مى گویند زلیخا دستور داده بود او را در جاى بدى از زندان قرار دهند و به آهنگرى دستور داد غل و زنجیرى براى دست ها و پاهاى یوسف بسازد تا او را بدین وسیله متنبه نماید، و قبل از زندان رفتن براى تضعیف و تحقیر روحیه او دستور داد او را سوار برمرکب کنند و در بازار بگردانند و بگویند این است مجازات آن کسى که به اهل بیت عزیز خیانت نماید.
به زندان افتادن یوسف
خداوند می فرماید: «و دخل معه السجن فتیان قال احدهما إنى ارینى اعصر خمرا و قال الاخر انى ارینى احمل فوق رأسى خبزا تاکل الطیر منه نبئنا بتاویله انا نریک من المحسنین؛ و دو جوان همراه او وارد زندان شدند؛ یکى از آن دو گفت: من در خواب دیدم که (انگور براى) شراب مى فشارم. و دیگرى گفت: من در خواب دیدم که نان بر سرم حمل مى کنم و پرندگان از آن مى خورند؛ ما را از تعبیر این خواب آگاه کن که تو را از نیکوکاران مى بینیم.» (یوسف/ 36)
این آیه شریفه به روشنى و با صراحت با کلمه «دخل معه السجن» به زندان افتادن یوسف را متذکر مى شود، به علاوه مى فرماید دو جوان نیز به همراه او زندانى شدند. البته هیچ اشاره به این نکته ندارد که آیا بین زندانى شدن یوسف و زندانى شدن این دو جوان (که ظاهرا از خدمتگذاران و کارکنان دربار بودند) ارتباطى وجود دارد یا نه؟ اما در عین حال آیه بیانگر این نکته است که این دو پس از چندى هردو شبى خواب دیدند و چون در چهره یوسف آثار بزرگوارى و حکمت دید به او مراجعه کردند و از وى تقاضاى تعبیر خوابشان را نمودند؟ با توجه به اینکه جمله «قال احدهما...» را به جمله قبل «و دخل...» عطف نکرده، خواسته بفهماند که نقل خواب آنها بلافاصله پس از دخول در زندان نبوده بلکه بعد از گذشت مدتى (در شبى از شب ها) این خواب را دیده سپس براى یوسف نقل کردند. از آیه شریفه چند نکته استفاده مى شود:
اشاره به نحوه ارتباط با سایر زندانیان، آنجا که مى فرماید: «انا نریک من المحسنین» گفتند: (ما تو را از مردان نیکوکار مى بینیم که به دیگران احسان مى کنى و کارهاى نیک انجام مى دهى، چنان که گفته اند، رسم یوسف این بود که اگر جاى کسى تنگ بود توسعه در جا مى داد و اگر نیازمند مى شدند رفع نیازشان مى کرد و اگر بیمار مى شدند پرستاریشان مى کرد و به مظلوم و ستمدیده کمک مى کرد و افراد ناتوان را یارى مى نمود.درخصوص معناى جمله «انا نریک من المحسنین» نظراتى وجود دارد:
1- آن دو غلام گفتند، چون ما تا به حال تو را نیکوکار یافته ایم از تو تقاضا داریم در حق ما نیز نیکى کنى و خواب ما را تعبیر نمایى. بنابراین معناى آیه این مى شود که «ما تو را از نیکوکاران مى بینم اگر خواب ما را تعبیر کنى».
2- بعضى گفته اند معناى جمله این است «ما تو را از کسانى مى بینیم که تعبیر خواب را نیکو مى دانى» بنابراین معناى آیه این مى شود که «ما مى دانیم یا گمان داریم که تو از تعبیر خواب اطلاع دارى».
آیه شریفه به نیکوکار بودن یوسف نیز تأکید دارد. آگاه بودن یوسف (ع) از علم تعبیر خواب. البته در حدیث آمده است «خواب ها جزیى از چهل و شش جزء نبوت است» یعنى انبیا خبر از آینده مى دهند و خواب نیز گاهى خبر از آینده مى دهد. انبیا علم غیب را به اذن خدا دارند خواه خبر از گذشته یا آینده پس این مطلب از توانمندى هاى انبیا محسوب مى شود.
تبلیغ رسالت الهى
خداوند می فرماید: «قال لایأتیکما طعام ترزقانه الا نبأتکما بتأویله قبل ان یاتیکما ذلکما مما علمنى ربى انى ترکت ملة قوم لایؤمنون بالله و هم بالاخرة هم کافرون؛ (یوسف) گفت: پیش از آنکه جیره غذایى شما فرا رسد شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت. این از دانشى است که پروردگارم به من آموخته است. من آیین قومى را که به خدا ایمان ندارند و به سراى دیگر کافرند، ترک گفتم (و شایسته چنین موهبتى شدم).» (یوسف/ 37)
بررسى آیات نشان مى دهد که حضرت یوسف (ع) از این مرحله به بعد رسالتى را به دوش گرفته در صدد ابلاغ آن است. چنان که بعضى گفته اند: سبب این گفتار «مما علمنى ربى انى ترکت ملة قوم یؤمنون بالله و هم بالاخرة هم کافرون» آن بود تا نبوت خود و علم خود و معجزه و دلالت نبوت با ایشان تقریر کند، و اول دعوت کند ایشان را به معرفت خداى و توحید او (چنانکه مى فرماید: «ذلکما مما علمنى ربى»)
اشکال شده که چرا حضرت یوسف (ع) وقتى آنها سؤال از تعبیر خوابشان مى کنند؟ به جاى آنکه خواب آنها را تعبیر کند مطالب دیگرى را پیش مى کشد؟ و مى فرماید: غذایى که بناست روزى شما شود در خواب نمى بینید مگر آنکه من تعبیر آن را در بیدارى پیش از رسیدن آن غذا به شما خبر دهم؟ در پاسخ باید گفت: اولا یوسف (ع) از خواب آنها فهمید که یکى از آن دو به بلا، دچار مى شوند از این رو نخواست فورا تعبیر خوابشان را بیان نماید و آن را به بعد موکول نمود و حرف دیگرى پیش آورد. ثانیا: به هدف اطمینان یافتن آنها به کلامش مقام نبوت خود را به آنها یادآور شد تا سخنش را بپذیرند. بنابراین در مقام معرفى خود فرمود این مطالبى را که در بیان تعبیر خواب شما مى خواهم بگویم «مما علمنى ربى» «از آن چیزهایى است که پروردگارم مرا تعلیم داده» و علم الهى است نه علم بشرى که در آن اشتباه باشد، از این قسمت آیه استفاده مى شود که حضرت یوسف (ع) آنها را درواقع به قبول نبوت خود دعوت کرد و نبوت خود را اعلان نموده، و درواقع خواسته بفرماید: من پیامبر خدا هستم و این علمى است که خدا به من آموخته است. «انى ترکت ملة قوم لایؤمنون بالله و هم بالاخرة هم کافرون» یعنى کسى شایسته چنین مقام و مرتبه اى نمى شود مگر مؤمنان خالص و من چون طریقه مردمى را که ایمان ندارند ترک کرده ام از این رو خداوند مرا به چنین مقامى مخصوص داشته است.
خلاصه مطالب آیه شریفه
آن دو زندانى با حسن ظن ناشى از دیدن سیماى نیکوکاران در چهره یوسف (ع) به آن جناب روى آوردند و درخواست کردند که وى خواب هایشان را تعبیر کند، یوسف (ع) فرصت را براى اظهار و فاش ساختن اسرار توحید که در دل نهفته داشت، غنیمت شمرده، از موقعیتى که پیش آمده بود براى: دعوت به توحید و پروردگارش که علم تعبیر را به او افاضه فرموده، استفاده کرد و گفت: اگر من در این باب مهارتى دارم، پروردگار من تعلیم داده و سزاوار نیست که براى چنین پروردگارى شریک قائل شویم و خلاصه به بهانه اى این پیشامد نخست مقدارى درباره توحید و نفى شرکاء صحبت کرد، آنگاه به تعبیر خواب آن دو پرداخت، «و علم به این اسرار را شاهدى برصدق دعوت خود به دین توحید دانست.»
پیروى از آیین ابراهیم (ع)
خداوند می فرماید: «و اتبعت ملة ءاباءى ابراهیم و اسحاق و یعقوب ما کان لنا ان نشرک بالله من شى ء ذلک من فضل الله علینا و على الناس و لکن اکثر الناس لایشکرون؛ من از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروى کردم. براى ما شایسته نبود چیزى را همتاى خدا قرار دهیم این از فضل خدا بر ما و بر مردم است ولى بیشتر مردم شکرگزارى نمى کنند.» (یوسف/ 38)
از آیه شریفه نکات زیر استفاده مى شود:
الف) معرفى دین خود که مى فرماید من همان دین پدرانم ابراهیم، اسحاق و یعقوب را پیروى مى کنم و در ضمن به تبلیغ و نشر آن دین نیز مى پردازد و آن را بردیگران عرضه مى نماید.
ب) معرفى خود به اصل و نسب «آبائى ابراهیم، اسحاق و یعقوب» و به ترتیب جد پدر، جد خود و پدر را ذکر مى کند، بر اساس آیات مربوط به حضرت یوسف (ع) از زمان حضور وى در مصر تا هنگامى که به زندان افتاد ایشان، به دلایلى هیچگاه اصل و نسب خود را ذکر نکرده بود.
ج) شرک ورزیدن به خدا را شایسته خود و دیگران نمى داند؟
د) اشاره به فضل و عنایت خداوند برخود و تمامى مردم مى نماید.
ه) در پایان آیه به ناسپاس بودن اکثر مردم اشاره مى فرماید.
دعوت به خداى یکتا
خداوند می فرماید:«یا صاحبى السجن ءارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار؛ اى همراهان زندانى من! آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداوند یکتاى پیروز؟» (یوسف/ 39) اساس آیه شریفه دعوت به توحید و پرستش خداى یکتا است و نفى هر نوع شریکى براى خدا در عبادت است.
خلاصه و تأویل آیه این است:
1- فرمانروایى مخصوص ذات احدیت است هرچه امر کرده واجب الاطاعة و هرچه نهى فرموده واجب الاجتناب است.
2- خداوند تعالى به توحید خالص امر فرموده، جز ذات بى مثال او ملجاء و پناهى نیست و غیر او شایستگى عبادت و پرستش را ندارد.
3- یوسف آن دو غلام را یاران خود در زندان خطاب فرمود نه یاران خود در همه احوال. حضرت یوسف (ع) وحدانیت الهى را براهل زندان و آنهائى که تعبیر خواب مى خواستند بیان کرد، سپس شروع به تعبیر خواب نمود.
آیین پابرجا
خداوند می فرماید: «ما تعبدون من دونه الا اسماء سمیتموها أنتم و ءاباؤکم ما انزل الله بها من سلطان إن الحکم الا لله امر الا تعبدوا الا ایاه ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لایعلمون؛ این معبودهایى که غیر از خدا مى پرستید، چیزى جز اسم هایى (بى مسما) که شما و پدرانتان آنها را خدا نامیده اند، نیست، خداوند هیچ دلیلى برآن نازل نکرده حکم تنها از آن خداست، فرمان داده که غیر از او را نپرستید این است آیین پابرجا ولى بیشتر مردم نمى دانند.» (یوسف/ 40)
در جمله «ما تعبدون من دونه الا اسماء سمیتموها...» یوسف (ع) علاوه بر آن دو غلام زندانى، دیگران را نیز مورد خطاب قرار مى دهد چون تنها این دو نبودند که چنین دین فاسدى داشتند. در این خطاب مى فرماید، این اسمایى که آنها را مى خوانید و آنها را عبادت مى کنید از قبیل «اله آسمان، اله زمین، اله دریا، اله خشکى، اله پدر، اله مادر و اله فرزند» و نظایر اینها را خودتان و پدرانتان ساخته اند اینها اسامى هستند بدون واقعیت، و خداوند براى این اسماء و نامگذارى ها برهانى نفرستاده که دلالت کند براینکه در پس پرده این اسم ها واقعیتى وجود داشته باشد تا در نتیجه الوهیت را براى آنها ثابت نماید تا عبادت شما و پدرانتان صحیح باشد. همه امور به دست خداست.
«ان الحکم الا لله» بدون تردید، حکم در هر امرى که تصور شود جز از ناحیه کسى که مالک و متصرف به تمام معناى در آن باشد صحیح نیست و در تدبیر امور عالم و تربیت بندگان مالکى حقیقى و مدبرى واقعى جز خداى سبحان وجود ندارد. و جمله، ذلک الدین القیم، اشاره است به توحید و نفى شریکى که قبلا بیان کرده بود و کلمه «قیم» به معناى قائم به امرى است که در قیام خود و تدبیر آن امر قوى باشد یا به معناى کسى که قائم به پاى خود بوده دچار تزلزل و لغزش نگردد، پس معناى آیه این است که: تنها دین توحید است که قادر بر اداره جامعه و سوقش به سوى سرمنزل سعادت است و آن تنها دین محکمى است که دچار تزلزل نکشته تماى معارفش حقیقت است و بطلان در آن راه ندارد و همه اش رشد است و ضلالتى در آن یافت نمى شود، لکن بیشتر مردم به خاطر انسى ذهنى که به محسوسات دارند و به خاطر اینکه در زخارف فانى دنیاى فانى فرو رفته اند و درنتیجه سلامت دل و استقامت عقل را از دست داده اند، این معنا را درک نمى کنند.
تعبیر خواب یا خبر از آینده
خداوند می فرماید:«یا صاحبى السجن اما احدکما فیسقى ربه خمرا و اما الاخر فیصلب فتاکل الطیر من رأسه قضى الامر الذى فیه تستفتیان؛ اى همراهان زندانى من! اما یکى از شما (دو نفر، آزاد مى شود و) ساقى شراب براى صاحب خود خواهد شد، و اما دیگرى به دار آویخته مى شود و پرندگان از سر او مى خورند و مطلبى که درباره آن (از من) نظر خواستید قطعى و حتمى است.» (یوسف/ 41)
[بر اساس آیه شریفه مذکور] از اینجا یوسف (ع) شروع به تعبیر خواب آن دو مى کند در روایت آمده است که چنین تعبیر نمود خواب آنها را: اما تعبیر سه خوشه انگور آن است که سه روز دیگر در زندان خواهى ماند و روز چهارم شاه آزادت مى کند و به شغل نخستین خود باز مى گردى. «و اما الاخر فیصلب فتاکل الطیر منه» در روایت است که به آن دیگرى که همان آشپز شاه بود گفت: «اما تو بد خوابى دیدى، آن سه زنبیلى که در خواب دیدى سه روز دیگر در زندان خواهى ماند و پس از آن شاه تو را از زندان خارج مى کند و به دار مى آویزد و مرغان از سرت مى خورند.» وى که این تعبیر را خوش نداشت گفت: «من خوابى ندیده بودم، شوخى کردم.» یوسف (ع) گفت: «قضى الامر الذى ستفتیان» کار از کار گذشت آنچه گفتم به ناچار خواهد شد. از این جمله معلوم مى شود که این خبر را به عنوان خبر غیبى که بدو وحى شده بود اظهار کرده، نه اینکه مانند تعبیر خواب هایى که دیگران مى کنند، آن حضرت نیز اینگونه تعبیر خواب او را کرده است.
درخواست رهایى از زندان
خداوند می فرماید:«و قال للذى ظن انه ناج منهما اذکرنى عند ربک فانساه الشیطان ذکر ربه فلبث فى السجن بضع سنین؛ و به آن یکى از آن دو نفر که مى دانست رهایى مى یابد، گفت: مرا نزد صاحبت [= سلطان مصر] یادآورى کن. ولى شیطان یادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى برد؛ و به دنبال آن (یوسف) چند سال در زندان باقى ماند.» (یوسف/ 42)
اما یوسف (ع) در این هنگام که احساس مى کرد این دو به زودى از او جدا خواهند شد براى اینکه روزنه اى به آزادى پیدا کند، و خود را از گناهى که به او نسبت داده بودند تبرئه نماید «به یکى از آن دو رفیق زندانى که مى دانست آزاد خواهد شد سفارش کرد که نزد مالک و صاحب اختیار خود (شاه) از من سخن بگو» تا تحقیق کند و بى گناهى من ثابت گردد، اما این غلام فراموش کار، به کلى مسأله یوسف را فراموش کرد. در آیه آمده «فانساه الشیطان ذکر ربه» یعنى شیطان سفارش (یوسف به شاه) را از خاطرش برد و بدین ترتیب یوسف به دست فراموشى سپرده شد و چندین سال دیگر در زندان باقى ماند. اما بعضى دیگر در معناى جمله «فانساه الشیطان ذکر ربه» گفته اند شیطان یاد خدا را از ذهن یوسف برد، بنابراین یوسف با سفارشى که براى شاه فرستاد از یاد خدا غافل شد به خاطر همین غفلت، چندین سال در زندان باقى ماند. خلاصه بین مفسرین اختلاف است که شیطان چه کسى را دچار فراموشى نمود؟ و مصداق فراموشى چه بود؟ در کل دو نظر است:
1- شیطان ساقى را دچار فراموشى کرد، و مصداق فراموشى، پیغام یوسف به شاه بود که ساقى فراموش کرد پیغام را برساند.
2- شیطان یوسف را دچار فراموشى و غفلت کرد و مصداق فراموشى یاد خدا بود یعنى آن لحظه اى که یوسف براى آزادى خود به فکر افتاد که پیغامى به شاه بدهد، در آن لحظه از یاد خدا غافل شد.
اما به هرحال چه قول اول و چه قول دوم در این مسئله شکى نیست که یوسف، براى نجات خود توسل به غیر (خدا) جسته است. البته اینگونه تلاش ها براى نجات از زندان و سایر مشکلات در مورد افراد عادى مسئله مهمى نیست و از قبیل توسل به اسباب طبیعى مى باشد. ولى براى افراد نمونه و کسانى که در سطح ایمان عالى و توحید قرار دارند، خالى از ایراد نمى تواند باشد، شاید به همین دلیل است که خداوند این «ترک اولى» را بر یوسف نبخشید و به خاطر آن چند سالى زندان او ادامه یافت.
در روایتى از پیامبر (ص) نقل شده است که فرمود «من از برادرم یوسف در شگفتم که چگونه به مخلوق و نه به خالق پناه برد و یارى طلبید؟» اینکه در آخر آیه مى فرماید: «فلبث فى السجن بضع سنین». گفتند «بضع سنین» به سه تا نه سال اطلاق مى شود اما مشهور این است که یوسف هفت سال در زندان بود تا شاه آن خواب را دید. اما بعضى مفسرین گفته اند زلیخا سبب شد زندان یوسف طولانى شود زیرا مکرر و مرتب از احوال یوسف سؤال مى کرد تا ببیند یوسف خواست او را مى پذیرد؟ اما چون امتناع او را مى دید اجازه نمى داد او از زندان خارج شود تا اینکه پادشاه خواب دید و سبب آزادى یوسف گشت.
Sources
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 9 صفحه 372 - 373و 383، 392-398، 413
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 11 صفحه 190- 194، 203- 208، 232-234، 242
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 12 صفحه 206- 217، ص 222
ملا فتح الله کاشانی- منهج الصادقین- جلد 5 صفحه 36- 40
جمال الدین ابوالفتوح رازی- روض الجنان و روح الجنان- جلد 11 صفحه 62- 67، 76، 233
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites