داستان قارون در آیات و روایات (دنیاطلبی)
English 2894 Views |جواب خداوند به قارون
در اینجا قرآن پاسخ کوبنده ای به قارون (و قارونها) می دهد که: «أو لم یعلم أن الله قد أهلک من قبله من القرون من هو أشد منه قوة و أکثر جمعا؛ آیا او نمی دانست خداوند اقوامی را قبل از او هلاک کرد که از او نیرومندتر و آگاهتر و ثروتمندتر بودند؟!» (قصص/ 78) تو می گویی آنچه داری از طریق علم و دانشت داری، اما فراموش کردی که از تو عالمتر و نیرومندتر و ثروتمندتر فراوان بودند، آیا توانستند از چنگال مجازات الهی رهایی یابند؟ روشن ضمیران بنی اسرائیل به قارون گفته بودند "ما آتاک الله" (خدا این مال و ثروت را به تو داده) اما این بی ادب جسور با این سخن مقابله کرد و گفت: "آنچه را دارم از علم خویش دارم" اما خداوند در جمله بالا کوچکی قدر و قوت او را در برابر اراده و مشیتش آشکار می سازد.
علامه طباطبایی می فرماید: «استفهام در این آیه توبیخی است، و پاسخی است از اینکه گفته بود: تنها و تنها به خاطر کاردانیم داده شده ام، پاسخی است قابل درک، و آسان، یعنی آسانترین بیانی که ممکن است او را به خطا و فساد گفتارش متنبه کند، چون او خیال می کرد تنها چیزی که مال را برای او فراهم آورده، و هم برای او حفظ می کند، و از آن بهره مندش می کند، علم او و کاردانی اوست، با اینکه او خودش خبر دارد که در قرون قبل از او کسانی بودند که از او کاردانتر و نیرومندتر و مال اندوزتر و دارای کارکنانی بیشتر بودند، و ایشان هم مثل خود وی فکر می کردند، و می پنداشتند مال و نیرو، و مددکاران همه از کاردانی خودشان است، ولی خدا به همین جرم هلاکشان کرد، پس اگر تنها سبب و علتی که مال فراهم می کند و آن را حفظ نموده و وی را از آن برخوردار می سازد علم بوده باشد، همین علمی که او را مغرور ساخته، و اصلا به فضل و احسان خدا نبوده، باید آن اقوام گذشته هلاک نمی شدند، و آن علم و مهارت، ایشان را از هلاکت نجات داده باشد، و هم چنان از اموالشان برخوردار کرده باشد، و با نیروی خود بلاء را از خود دفع کرده باشند، و نفراتشان هم یاریشان کرده باشند، و حال آنکه نه علمشان به کارشان خورد، نه اموالشان، و نه جمعشان.»
در پایان آیه با یک جمله کوتاه و پر معنی هشدار دیگری به او می دهد و می فرماید به هنگام نزول عذاب الهی، مجرمان از گناهانشان سؤال نمی شوند، اصلا مجالی برای پرسش و پاسخ نیست، عذابی است قاطع و دردناک و کوبنده و ناگهانی «و لا یسئل عن ذنوبهم المجرمون» (قصص/ 78) یعنی امروز آگاهان بنی اسرائیل به قارون نصیحت می کنند و مجال اندیشه و پاسخ به او می دهند اما هنگامی که اتمام حجت شد و عذاب الهی فرا رسید، دیگر مجالی برای اندیشه یا سخنان ناموزون و کبرآلود نیست، عذاب الهی همان و نابودی همان!
علامه طباطبایی می فرماید: «از ظاهر سیاق برمی آید مراد از این جمله بیان سنت الهی در عذاب کردن مجرمین و هلاکت ایشان به جرم گناهانشان باشد، در نتیجه کنایه است از اینکه ایشان را مهلت نمی دهیم، و به عذرهایی که بهم ببافند گوش نمی دهیم، و به تذلل و انابه ای که قبلا به امید نجات آماده کرده اند، توجه نمی کنیم، هم چنان که قدرتمندان بشر وقتی می خواهند محکوم خود را شکنجه کنند از جرمش می پرسند، تا جرمش را شناخته و به جرم محکوم کنند و سپس عذابش کنند، و در قوانین حکومتهای بشری بسیار می شود که مجرم عذرهایی می تراشد، و عذاب حکومت را از خود دور می کند، ولی خدای سبحان چنین نیست، چون به حقیقت حال آگاه است، و لذا از مجرم نمی پرسد که گناهت چیست؟ بلکه تنها علیه او حکم می کند و او بدون هیچ درنگی عذاب می شود، عذابی که به هیچ وجه برگشت ندارد.»
بنابراین از ظاهر امر چنین برمی آید که جمله مورد بحث تتمه توبیخ سابق باشد، و پاسخی است به قارون که ثروت خود را به علم و کاردانی خود مستند می کرد، و حاصلش این است که: مؤاخذه الهی مانند مؤاخذه بشر نیست، که وقتی کسی را ملامت و یا نصیحت می کنند، برای برگرداندن ملامت از خود، به علم و کاردانی خود متشبث شده، چیزهایی بهم می بافند، چون خدای سبحان عالم و شاهد اعمال هر کسی است و مؤاخذه او را نمی توان با نیرنگ پاسخ داد، بلکه او به خاطر همین که دانا و ناظر اعمال است، از هیچ مجرمی نمی پرسد که چه کردی؟ بلکه تنها مطابق جرمش مؤاخذه اش می کند، و نیز مؤاخذه او ناگهانی است، به طوری که خود مجرم هیچ اطلاع قبلی از آن ندارد.در اینجا این پرسش پیش می آید که منظور از این سؤال که در مورد مجرمان نفی شده کدام سؤال است؟ در دنیا یا آخرت؟
بعضی از مفسران، اولی را انتخاب کرده اند، و بعضی دومی را، و مانعی ندارد که هر دو مراد باشد، یعنی هم در موقع مجازات استیصال در دنیا از آنها سؤالی نمی شود تا بخواهند پشت هم اندازی کنند و عذرتراشی نمایند و خود را بی گناه قلمداد کنند، و هم در قیامت، چرا که در آنجا بدون سؤال همه چیز روشن است و به گفته قرآن، چهره ها خود گواهی بر وضع مجرمان می دهد! «یعرف المجرمون بسیماهم» (الرحمن/ 41) و به این ترتیب آیه مورد بحث هماهنگ با آیه 39 سوره رحمان است که می فرماید: «فیومئذ لا یسئل عن ذنبه إنس و لا جان؛ در آن روز از هیچ یک نه انسان و نه جن در باره گناهش سؤال نمی شود.»
در اینجا سؤال دیگری مطرح است که این تعبیر با آیه 92 سوره حجر که می گوید: «قسم به پروردگارت که ما از همه آنها سؤال می کنیم» «فو ربک لنسئلنهم أجمعین» چگونه سازگار است؟ این سؤال را نیز از دو راه می توان پاسخ گفت: نخست اینکه قیامت، مواقف متعددی دارد بعضی از مواقف سؤال می کنند، اما در بعضی از مواقف همه چیز روشن است و نیاز به سؤال ندارد. دیگر اینکه سؤال دو گونه است سؤال تحقیق و سؤال سرزنش، در قیامت نیاز به سؤال تحقیق نیست، چرا که همه چیز عیان است و حاجت به بیان نیست، ولی سؤال سرزنش آمیز در آنجا وجود دارد که این خود یک نوع مجازات روانی برای مجرمان است. درست همانند سؤالی که پدر از فرزند ناخلفش می کند و می گوید: آیا من این همه به تو خدمت نکردم؟ و آیا جزای آن همه خدمت خیانت و فساد بود؟! (در حالی که هر دو از جریانها با خبرند و منظور پدر سرزنش فرزند است).
بعضی گفته اند: مراد از سؤال در جمله "و لا یسئل عن ذنوبهم المجرمون"، سؤال در روز قیامت است، و آن سؤالی که نفی شده، سؤال استعلام و خبرگیری است، نه سؤال توبیخ، چون خدای تعالی از خود مجرمین داناتر، و با خبرتر از خود آنان به گناهان آنان است و احتیاج ندارد که از ایشان بپرسد چه گناهی مرتکب شده اند، علاوه بر این ملائکه نیز گناهان ایشان را از نامه های اعمال آنان می فهمند، و مجرمین را از سیمای آنان می شناسند. به خلاف آیه «و قفوهم إنهم مسؤلون؛ نگهشان دارید که بازخواست خواهند شد.» (صافات/ 24) که سؤال در آن سؤال توبیخ است، نه استعلام و خبرگیری، ممکن هم هست سؤال در هر دو آیه به یک معنا باشد، و اگر در یکی نفی و در یکی اثبات شده، به خاطر اختلاف مواقف روز قیامت است. چون در موقفی سؤال نمی شوند و در موقفی دیگر سؤال می شوند، پس تناقضی در آیات نیست. و نیز بعضی از مفسرین گفته اند: ضمیر جمع در جمله "عن ذنوبهم" به "من هو أشد؛ کسانی که از قارون نیرومندتر بودند" برمی گردد، و مراد از مجرمین غیر ایشان است، و معنای آیه این است که سایر مجرمین از گناهان اقوام گذشته که خدا هلاکشان کرده پرسش و بازخواست نمی شوند.
قارون و جنون نمایش ثروت!
خداوند در ادامه آیات قبل می فرماید: «فخرج علی قومه فی زینته قال الذین یریدون الحیاة الدنیا یا لیت لنا مثل ما أوتی قارون إنه لذو حظ عظیم* و قال الذین أوتوا العلم ویلکم ثواب الله خیر لمن آمن و عمل صالحا و لا یلقاها إلا الصابرون* فخسفنا به و بداره الأرض فما کان له من فئة ینصرونه من دون الله و ما کان من المنتصرین* و أصبح الذین تمنوا مکانه بالأمس یقولون و یکأن الله یبسط الرزق لمن یشاء من عباده و یقدر لو لا أن من الله علینا لخسف بنا ویکأنه لا یفلح الکافرون؛ (قارون) با تمام زینت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها که طالب حیات دنیا بودند گفتند: ای کاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نیز داشتیم! به راستی که او بهره عظیمی دارد! کسانی که علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند وای بر شما! ثواب الهی بهتر است برای کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام می دهند، اما جز صابران آن را دریافت نمی کنند. سپس ما، او و خانه اش را در زمین فرو بردیم، و گروهی نداشت که او را در برابر عذاب الهی یاری کنند، و خود نیز نمی توانست خویشتن را یاری دهد. آنها که دیروز آرزو می کردند به جای او باشند (هنگامی که این صحنه را دیدند) گفتند: وای بر ما گویی خدا روزی را بر هر کس از بندگانش بخواهد گسترش می دهد، یا تنگ می گیرد، اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را نیز به قعر زمین فرو می برد! ای وای گویی کافران هرگز رستگار نمی شوند.» (قصص/ 79- 82)
معمولا ثروتمندان مغرور گرفتار انواعی از جنون می شوند، یک شاخه آن "جنون نمایش ثروت" است، آنها از اینکه ثروت خود را به رخ دیگران بکشند لذت می برند، از اینکه سوار مرکب راهوار گرانقیمت خود شوند و از میان پابرهنه ها بگذرند و گرد و غبار بر صورت آنها بیفشانند و تحقیرشان کنند احساس آرامش خاطر می کنند! گرچه همین نمایش ثروت غالبا بلای جانشان است زیرا کینه ها در سینه ها پرورش می دهد، و احساسات را بر ضد آنها بسیج می کند، و بسیار می شود که همین عمل زشت و شرم آور طومار زندگی آنها را در هم می پیچد، و یا ثروتشان را بر باد می دهد! ممکن است این کار جنون آمیز انگیزه ای مانند "تطمیع افراد طمعکار" و "تسلیم افراد سرکش" داشته باشد، ولی آنها حتی بدون این انگیزه این عمل را انجام می دهند، این یک نوع هوس است نه برنامه و نقشه.
به هر حال قارون از این قانون مستثنی نبود، بلکه نمونه بارز آن محسوب می شد، قرآن در یک جمله در آیات مورد بحث آن را بیان کرده می فرماید: قارون با تمام زینت خود در برابر قومش (بنی اسرائیل) ظاهر شد. «فخرج علی قومه فی زینته» تعبیر به "فی زینته" گویای این حقیقت است که او تمام توان و قدرت خود را به کار گرفت تا آخرین زینت و بالاترین ثروت خود را به نمایش بگذارد و ناگفته پیدا است که مردی با این ثروت چه ها می تواند انجام دهد؟!
در تواریخ داستانها، یا افسانه های زیادی در این زمینه نقل شده است، بعضی نوشته اند قارون با یک جمعیت چهار هزار نفری در میان بنی اسرائیل رژه رفت، در حالی که چهار هزار نفر بر اسبهای گرانقیمت با پوششهای سرخ سوار بودند کنیزان سپیدروی با خود آورد که بر زین هایی طلایی که بر استرهای سفیدرنگ قرار داشت سوار بودند، لباسهایشان سرخ، و همه غرق زینت آلات طلا! بعضی عدد نفرات او را هفتاد هزار نوشته اند و مسائل دیگری از این قبیل. ولی ما حتی اگر اینها را مبالغه آمیز بدانیم باز نمی توان انکار کرد که او چیزهای بسیاری برای نمایش دادن در اختیار داشت.
دنیا طلبان غافل و آرزوی ثروت قارون
در اینجا (طبق معمول) مردم به دو گروه شدند: اکثریت دنیاپرست که این صحنه خیره کننده قلبشان را از جا تکان داد و آه سوزانی از دل کشیدند و آرزو که ای کاش به جای قارون بودند، حتی یک روز، و یک ساعت، و یک لحظه! چه زندگی شیرین و جذابی چه عالم نشاط انگیز و لذت بخشی؟ چنان که قرآن می گوید: کسانی که طالب زندگی دنیا بودند گفتند ای کاش ما هم مثل آنچه به قارون داده شده است داشتیم! «قال الذین یریدون الحیاة الدنیا یا لیت لنا مثل ما أوتی قارون»
به راستی که او بهره عظیمی از نعمتها دارد! «إنه لذو حظ عظیم». آفرین بر قارون و بر این ثروت سرشارش! چه جاه و جلالی؟ و چه حشمتی تاریخ مثل او را به خاطر ندارد، این عظمت خدادادی است!... و مانند این حرفها. در حقیقت در اینجا کوره عظیم امتحان الهی داغ شد، از یک سو قارون در وسط کوره قرار گرفته، و باید امتحان خیره سری خود را بدهد، و از سوی دیگر دنیاپرستان بنی اسرائیل در گرداگرد این کوره قرار گرفته اند. و البته مجازات دردناک، مجازاتی است که بعد از چنین نمایشی باشد، و از آن اوج عظمت به قعر زمین فرو رود!
علامه طباطبایی می فرماید: «"الذین یریدون الحیاة الدنیا" یعنی کسانی که زندگانی دنیا را هدف نهایی و یگانه غایت مساعی خویش می دانند، و غایتی دیگر ورای آن نمی بینند، و خلاصه از آخرت غافل و جاهلند، و نمی دانند که خدا در آخرت چه ثوابها برای بندگان خود فراهم کرده، آیه "فأعرض عن من تولی عن ذکرنا، و لم یرد إلا الحیاة الدنیا، ذلک مبلغهم من العلم؛ از کسانی که از ذکر ما رویگردانی می کنند، و جز دنیا نمی خواهند، روی بگردان، که اینان علمشان همین قدر است." (نجم/ 30) نیز به این معنا تصریح دارد، و به همین جهت اموال قارون را سعادتی عظیم شمردند، بدون اینکه قید و شرطی در کلام خود بیاورند، گفتند: ای کاش ما هم می داشتیم آنچه را که قارون دارد، چون او حظی عظیم، و سعادتی بزرگ دارد.»
دیدگاه گروه عالم و اندیشمند، پرهیزگار و باایمان
ولی در مقابل این گروه عظیم گروه اندکی عالم و اندیشمند، پرهیزگار و با ایمان که افق فکرشان از این مسائل برتر و بالاتر بود در آنجا حاضر بودند، کسانی که شخصیت را با معیار زر و زور نمی سنجیدند، کسانی که ارزشها را در امکانات مادی جستجو نمی کردند، کسانی که بر اینگونه نمایشهای مسخره همیشه لبخند تمسخرآمیز می زدند، و این مغزهای پوک را تحقیر می کردند آری گروهی از آنها در اینجا بودند چنان که قرآن می گوید: کسانی که علم و آگاهی به آنها داده شده بود صدا زدند وای بر شما! چه می گوئید؟ ثواب و پاداش الهی برای کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام می دهند بهتر است. «و قال الذین أوتوا العلم ویلکم ثواب الله خیر لمن آمن و عمل صالحا».
سپس افزودند: این ثواب الهی تنها در اختیار کسانی قرار می گیرد که صابر و شکیبا باشند «و لا یلقاها إلا الصابرون». آنها که در مقابل زرق و برقهای هیجان انگیز و زینتهای دنیا استقامت به خرج می دهند، آنها که در برابر محرومیتها مردانه می ایستند، و در مقابل ناکسان سر فرو نمی آورند، آنها که در بوته آزمایش الهی، آزمایش مال و ثروت و ترس و مصیبت، همچون کوه پابرجا می ایستند آری اینها لیاقت ثواب الهی را دارند. مسلما منظور از جمله "الذین أوتوا العلم" دانشمندان مؤمن بنی اسرائیل است که در میان آنها مردان بزرگی همچون "یوشع" بودند، ولی جالب این است در برابر جمله "الذین یریدون الحیاة الدنیا" که درباره گروه اول آمده، تعبیر به "الذین یریدون الحیاة الآخرة" نمی کند بلکه تنها تکیه بر علم می کند، چرا که "علم" خمیر مایه و ریشه ایمان و استقامت و عشق به ثواب الهی و سرای آخرت است. ضمنا تعبیر به "الذین أوتوا العلم" پاسخ کوبنده ای است به قارون که خود را عالم می دانست، قرآن می گوید: عالم اینها هستند که افق فکرشان این چنین بلند است، نه تو خیره سر و مغرور! و به این ترتیب باز هم می بینیم که ریشه همه برکات و خیرات به علم و دانش حقیقی بازمی گردد.
علامه طباطبایی می فرماید: «کلمه "ویل" به معنای هلاکت است، که در موارد نفرین به هلاکت و نیز انزجار از هر چه خوش آیند نیست استعمال می شود، و در آیه مورد بحث انزجار از آرزویی است که دنیاطلبان آن را آرزو کردند. گویندگان این حرف مؤمنین بنی اسرائیل بوده اند، که به خدا علم داشتند، و خطابشان در این سخن بر همان نادانهایی است که آرزو کردند ای کاش آنچه قارون دارد آنان نیز می داشتند، و آن را سعادتی عظیم آن هم بدون قید و شرط پنداشتند، و مقصودشان از این سخن این بوده که ثواب خدا که مخصوص اشخاصی است که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهند، بهتر است از آنچه قارون دارد، پس اگر ایمان دارند و صالح هستند آرزوی آن ثوابها کنند، نه آنچه که قارون دارد. صابران کسانی هستند که در هنگام شدائد و نیز در برابر اطاعتها و هم چنین ترک گناهان خویشتن دار باشند، و وجه اینکه تنها این دسته می توانند به ثواب خدا برسند و این کلمه، یا سیره و یا طریقه را بفهمند، این است که: تصدیق به بهتر بودن ثواب آخرت از حظ دنیوی (که قهرا مستلزم داشتن ایمان و عمل صالح است که آن دو نیز ملازم با ترک بسیاری از هواها و محرومیت از بسیاری از مشتهیات هستند) محقق نمی شود، مگر برای کسانی که صفت صبر دارند، و می توانند تلخی مخالفت طبع و سرکوبی نفس اماره را تحمل کنند.»
نتیجه سلطه جویی و فساد قارون
قارون با این عمل طغیان و سرکشی خود را به اوج رسانید، ولی در تواریخ و روایات در اینجا ماجرای دیگری نقل شده است که نشانه نهایت بیشرمی قارون است و آن اینکه روزی موسی (ع) به قارون گفت: «خداوند به من فرمان داده که حق نیازمندان زکات مالت را بگیرم.» قارون هنگامی که از کم و کیف زکات با خبر شد و با یک حساب ساده فهمید چه مبلغ هنگفتی را باید در این راه بپردازد سر باز زد، و برای تبرئه خویش به مبارزه با موسی (ع) برخاست، در میان جمعی از ثروتمندان بنی اسرائیل برخاست و گفت: «مردم! موسی می خواهد اموال شما را بخورد، دستور نماز آورد پذیرفتید، امور دیگر را نیز همه پذیرفتید، آیا زیرا این بار هم می روید که اموالتان را به او بدهید؟!» گفتند: «نه، ولی چگونه می توان با او مقابله کرد؟»
قارون در اینجا یک فکر شیطانی به نظرش رسید، گفت «من راه خوبی فکر کرده ام، به عقیده من باید برای او پرونده عمل منافی عفت ساخت! باید به سراغ زن بدکاره ای از فواحش بنی اسرائیل بفرستیم تا به سراغ موسی برود و او را متهم کند که با او سر و سری داشته!» آنها پسندیدند و به سراغ آن زن فرستادند و گفتند: «آنچه خودت بخواهی به تو می دهیم که گواهی دهی موسی با تو رابطه نامشروع داشته!» او نیز این پیشنهاد را پذیرفت، این از یک سو. از سوی دیگر قارون به سراغ موسی آمد و گفت: «خوب است بنی اسرائیل را جمع کنی و دستورات خداوند را بر آنها بخوانی.» موسی پذیرفت و آنها را جمع کرد. گفتند: «ای موسی! دستورات پروردگار را بازگو.»
گفت: «خداوند به من دستور داده که جز او را پرستش نکنید، صله رحم به جا آورید و چنین و چنان کنید، و در مورد مرد زناکار دستور داده است اگر زنای محصنه باشد، سنگسار شود!» آنها (ثروتمندان توطئه گر بنی اسرائیل) در اینجا گفتند: «حتی اگر خود تو باشی!!» گفت: «آری، حتی اگر خود من باشم!!» در اینجا وقاحت را به آخرین درجه رساندند و گفتند: «ما می دانیم که تو خود مرتکب این عمل شده ای، و به سراغ فلان زن بدکاره رفته ای.» و فورا به دنبال آن زن بدکاره فرستادند و گفتند: «تو چگونه گواهی می دهی؟» موسی (ع) رو به او کرد و گفت: «به خدا سوگندت می دهم حقیقت را فاش بگو!» زن بدکاره با شنیدن این سخن تکان سختی خورد، لرزید و منقلب شد و گفت: «اکنون که چنین می گویی من حقیقت را فاش می گویم، اینها از من دعوت کردند و پاداش سنگینی قرار دادند که تو را متهم کنم، ولی گواهی می دهم که تو پاکی و رسول خدایی!»
در روایت دیگری آمده است که آن زن گفت: «وای بر من، من هر کار خلافی را کرده ام اما تهمت به پیامبر خدا نزده ام.» و سپس دو کیسه پولی را که به او داده بودند نشان داد و گفتنیها را گفت. موسی (ع) به سجده افتاد و گریست، در اینجا بود که فرمان مجازات قارون زشت سیرت توطئه گر صادر شد.
در همین روایت آمده است که خدا فرمان "خسف" (فرو رفتن در زمین) را در اختیار موسی (ع) قرار داد در اینجا قرآن مجید می گوید: ما او و خانه اش را در زمین فرو بردیم «فخسفنا به و بداره الأرض». آری هنگامی که طغیان و سرکشی و تحقیر مؤمنان تهیدست، و توطئه بر ضد پیامبر پاک خدا، به اوج خود برسد، دست قدرت الهی از آستین بیرون می آید و به حیات طغیانگران پایان می دهد، چنان آنها را درهم می کوبد که زندگی آنها عبرتی برای همگان می گردد. مساله "خسف" که در اینجا به معنی فرو رفتن و پنهان گشتن در زمین است، بارها در طول تاریخ بشر واقع شده است که زمین لرزه شدیدی آمده و زمین از هم شکافته شده و شهر یا آبادی هایی را در کام خود فرو بلعیده است، ولی این خسف با موارد دیگر متفاوت بود، طعمه اصلی او فقط قارون و گنجهای او بود. عجبا! فرعون در امواج نیل فرو می رود، و قارون در اعماق زمین، آبی که مایه حیات است مامور نابودی فرعونیان می شود، و زمینی که مهد آرامش است گورستان قارون و قارونیان.
مسلم است که در آن خانه قارون تنها نبود، او و اطرافیانش، او و هم سنگرانش او و یاران ظالم و ستمگرش همه در اعماق زمین فرو رفتند. اما او گروهی نداشت که وی را در برابر عذاب الهی یاری کنند، و خود نیز نمی توانست خویشتن را یاری دهد! «فما کان له من فئة ینصرونه من دون الله و ما کان من المنتصرین». نه جیره خوارانش، و نه دوستان صمیمیش و نه اموال و ثروتش، هیچیک او را از چنگال عذاب الهی نجات ندادند، و همه به قعر زمین فرو رفتند!
علامه طباطبایی می فرماید: «کلمه "فئة" به معنای جماعتی متمایل به هم است، و در کلمه "ینصرونه" و کلمه "منتصرین" در این آیه معنای منع و امتناع نهفته است و حاصل معنا این است که قارون، هیچ جماعتی نداشت که او را از عذاب شدن منع کنند، و خودش هم از ممتنعین نبود، که زیر بار عذاب نرود، و این درست بر خلاف پنداری بود که یک عمر در سر می پرورانید، و خیال می کرد که آن عامل که ثروت و خیر را به سویش جلب نموده و شر را از او دفع می کرد، حول و قوت خودش و جمعیت و خدم و حشمش بود، که آنها را هم به علم خود کسب کرده بود، ولی نه آن جمعش نگهش داشت، و نه آن قوت و نیرویش از عذاب خدا نجاتش بخشید، و معلوم شد که آنچه داشته خدا به او داده بود. بنا براین حرف "فاء" در جمله "فما کان" تفریع این جمله را بر جمله "فخسفنا به..." می رساند، و چنین معنا می دهد که ما او و خانه اش را در زمین فرو بردیم، پس برایش روشن شد بطلان آنچه ادعا می کرد، و می گفت من خودم مستحق این ثروت هستم، و حاجتی به خدا ندارم، و این نبوغ علمی و نیروی خودم است که جلب خیر و رفع ضرر از من می کند.»
Sources
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 16 صفحه 177- 182، 163- 173، 152- 162
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 16 صفحه 119- 120، 111- 117
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 7 صفحه 265
فتح الله کاشانی- تفسیر منهج الصادقین- جلد 7 صفحه 126
رسول محلاتی- تاریخ انبیاء
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 203- 212
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites