داستان قارون در آیات و روایات (زکات)
English 4176 Views |آشکار شدن علت وسعت و تنگی رزق بر آرزومندان ثروت
آخرین آیه مورد بحث دگرگونی عجیب تماشاچیان دیروز را که از مشاهده جاه و جلال قارون به وجد و سرور آمده بودند و آرزو می کردند که ای کاش برای همیشه یا لا اقل یک لحظه به جای او بودند منعکس می کند که به راستی عجیب و آموزنده است، می گوید: آنها که دیروز آرزو داشتند که به جای او باشند آن گاه که صحنه فرو رفتن او و ثروتش را به قعر زمین دیدند می گفتند: وای بر ما! گویی خدا روزی را بر هر کس از بندگانش بخواهد گسترش می دهد و بر هر کس بخواهد تنگ می گیرد و کلید آن تنها در دست او است «و أصبح الذین تمنوا مکانه بالأمس یقولون ویکأن الله یبسط الرزق لمن یشاء من عباده و یقدر» (قصص/ 82) امروز بر ما ثابت شد که هیچکس از خود چیزی ندارد، هر چه هست از ناحیه او است، نه عطایش دلیل بر رضایت و خشنودی از کسی است و نه منعش دلیل بر عدم ارزش او در پیشگاه خدا است.او با همین ثروتها افراد و اقوام را به آزمایش می کشد و نهاد و سیرت آنان را آشکار می سازد.
علامه می گوید: «در جمله "ویکأن الله یبسط الرزق لمن یشاء من عباده و یقدر" همان کسانی که دیروز آرزو می کردند ای کاش به جای قارون بودند، بعد از خسف قارون، اعتراف کرده اند به اینکه آنچه قارون ادعا می کرد و ایشان تصدیقش می کردند، باطل بوده، و وسعت و تنگی رزق به مشیت خدا است، نه به قوت و جمعیت و داشتن نبوغ فکری در اداره زندگی. معمولا کلمه "کان" برای تشبیه چیزی است به چیزی، می گوییم: فلانی کانه شیر است، یعنی مثل اوست در شجاعت، ولی مقام در آیه مورد بحث مقام تحقیق است نه تشبیه، تا با شک و تردید مناسبت داشته باشد، لذا کلمه "کان" در این آیه برای تشبیه نیست، بلکه گویندگان این سخن، کلمه مذکور را به این منظور آورده اند که بفهمانند همین الآن ابتداء و اولین لحظه ای است که ما، در سخن قارون دچار تردید شدیم، با اینکه قبلا او را تصدیق کرده بودیم، و به کار بردن کلمه "کان" به این منظور شایع است. سپس در این فکر فرو رفتند که اگر دعای مصرانه آنها دیروز به اجابت می رسید و خدا آنها را به جای قارون می گذاشت، امروز چه خاکی بر سر می کردند؟ لذا در مقام شکر این نعمت بر آمدند و گفتند: اگر خداوند بر ما منت نگذارده بود، ما را هم به قعر زمین فرو می برد! "لو لا أن من الله علینا لخسف بنا" ای وای! مثل اینکه کافران هرگز رستگار نمی شوند. "ویکأنه لا یفلح الکافرون" (قصص/ 82)»
الان حقیقت را با چشم خود می بینیم، و نتیجه غرور و غفلت و سرانجام کفر و شهوت را. و نیز می فهمیم که این گونه زندگانیهایی که دورنمای دل انگیزی دارد چه وحشتزا است؟ ضمنا از جمله اخیر این داستان به خوبی روشن می شود که سرانجام، قارون مغرور با کفر و بی ایمانی از دنیا رفت، هر چند یک روز در اعداد قاریان تورات و دانشمندان بنی اسرائیل بود و خویشاوندی نزدیکی با موسی داشت.
علامه طباطبایی می گوید: «در جمله "ویکأنه لا یفلح الکافرون" برای بار دوم اظهار ندامت کرده اند، و اینکه گفته اند: وای! گویا کافران رستگار نمی شوند، رد مطلبی است که لازمه آرزوی قلبی ایشان است، که گفتند: ای کاش ما جای قارون بودیم، چون لازمه این آرزو این است که قارون ها رستگارند.»
نتیجه داستان قارون
خداوند در ادامه آیات قبل می فرماید: «تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الأرض و لا فسادا و العاقبة للمتقین* من جاء بالحسنة فله خیر منها و من جاء بالسیئة فلا یجزی الذین عملوا السیئات إلا ما کانوا یعملون؛ (آری) این سرای آخرت را تنها برای کسانی قرار می دهیم که اراده برتری جویی در زمین و فساد را ندارند، و عاقبت نیک برای پرهیزکاران است. کسی که کار نیکی انجام دهد برای او پاداشی بهتر از آن است و به کسانی که کار بدی انجام دهند مجازاتی جز اعمالشان داده نمی شود.» (قصص/ 83- 84)
بعد از ذکر ماجرای تکان دهنده ثروتمند جنایتکار و مستکبر یعنی قارون، در نخستین آیه مورد بحث بیانی آمده است که در حقیقت یک نتیجه گیری کلی از این ماجرا است، می فرماید: سرای آخرت را برای کسانی قرار می دهیم که نه اراده برتری جویی در زمین دارند، و نه فساد می کنند. نه تنها برتری جوی و مفسد نیستند که "اراده" آن را نیز نمی کنند، قلبشان از این امور پاک، و روحشان از این آلودگیها منزه است.
علامه طباطبایی می فرماید: «این آیه و آیه بعدش به منزله نتیجه گیری از داستان قارون است. و در جمله " تلک الدار الآخرة" کلمه " تلک" که مخصوص اشاره به دور است، شرافت و ارجمندی و علو مکان آخرت را می رساند، و همین خود شاهد است بر اینکه مراد از دار آخرت، دار آخرت سعیده است، نه هر آخرتی، و نیز به همین جهت مفسرین دار آخرت را در آیه مورد بحث به بهشت تفسیر کرده اند. و معنای اینکه فرمود: "نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الأرض و لا فسادا؛ قرارش می دهیم برای کسانی که نمی خواهند در زمین گردن فرازی کنند، و فساد انگیزند" این است که ما بهشت را اختصاص به چنین کسانی می دهیم، و منظور از گردن فرازی این است که: بر بندگان خدا استعلا و استکبار بورزند، و منظور از فسادانگیزی این است که: خواستار گناهان و نافرمانی خدا باشند، چون خدای تعالی شرایعش را، که انسانها را به آنها مکلف فرموده، بر اساس آنچه که فطرت و خلقت آنان اقتضاء دارد بنا نهاده، و فطرت انسان تقاضا ندارد مگر آن کار و آن روشی را که موافق با نظام اتم و احسن در حیات زمینی انسانهاست، پس هر معصیتی، بی واسطه و یا با واسطه در فساد این زندگی اثر دارد، هم چنان که قرآن کریم می فرماید: "ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت أیدی الناس؛ فساد در بر و بحر عالم پدید آمد به خاطر آنچه مردم به دست خود کردند." (روم/ 41)»
از اینجا روشن می شود که علو خواهی یکی از مصادیق فساد خواهی است، و اگر از میان فسادها خصوص علوخواهی و برتری جویی را نام برده، برای این است که نسبت به خصوص آن عنایت داشته است، و حاصل معنای آیه این است که: این خانه آخرت، یعنی بهشت را اختصاص به افرادی می دهیم، که نمی خواهند با برتری جویی بر بندگان خداوند و با هر معصیتی دیگر در زمین فساد راه بیندازند. این آیه شریفه عمومیت دارد، و می رساند که تنها کسانی به بهشت می روند، که در زمین، هیچ یک از مصادیق فساد و یا به عبارتی دیگر هیچ یک از گناهان را مرتکب نشوند، به طوری که حتی اگر در همه عمر یک گناه کرده باشند، از بهشت محروم می شوند، ولیکن آیه دیگری از قرآن کریم این عموم را تخصیص زده و فرموده: «إن تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه، نکفر عنکم سیئاتکم، و ندخلکم مدخلا کریما؛ اگر از آنچه نهی شده اید گناهان بزرگ را ترک کنید، ما گناهان دیگرتان را جبران نموده، و شما را به منزلی آبرومند می بریم.» (نساء/ 31) "و العاقبة للمتقین"، یعنی عاقبت نیک و پسندیده، که همان خانه سعید آخرت، و یا عاقبت سعید در دنیا و آخرت است، از آن مردمی است که تقوی پیشه کنند، چیزی که هست از دو احتمال مزبور احتمال اول مورد تایید سیاق هر دو آیه است.
آنچه سبب محرومیت انسان از مواهب سرای آخرت می شود در حقیقت همین دو است، برتری جویی (استکبار) و "فساد در زمین" که همه گناهان در آن جمع است، چرا که هر چه خدا از آن نهی کرده حتما بر خلاف نظام آفرینش انسان و تکامل وجود بوده، بنابراین ارتکاب آن نظام زندگی او را بر هم می زند لذا مایه فساد در زمین است. حتی مساله "استعلاء" و برتری جویی خود یکی از مصادیق "فساد در ارض" است، ولی اهمیت فوق العاده آن سبب شده است که بالخصوص مطرح گردد. در شرح حال و سرنوشت قارون دیدیم آنچه مایه بدبختی و هلاک و نابودی او شد همان استکبار و برتری جویی بود.
در روایات اسلامی مخصوصا روی این مساله بسیار تکیه شده است، تا آنجا که در حدیثی از امیر مؤمنان علی (ع) می خوانیم: «ان لرجل لیعجبه ان یکون شراک نعله اجود من شراک نعل صاحبه فیدخل تحتها؛ گاه می شود که انسان از این لذت می برد که بند کفش او از بند کفش دوستش بهتر باشد و به خاطر همین داخل تحت این آیه می شود، (چرا که اینهم شاخه کوچکی از برتری جویی است!)» جالب اینکه صاحب تفسیر "کشاف" بعد از ذکر این حدیث جمله ای می گوید که: «بعضی از طمعکاران علو را در آیه مورد بحث به فرعون می زنند به مقتضی «إن فرعون علا فی الأرض» (قصص/ 4) و فساد را به قارون به مقتضای «و لا تبغ الفساد فی الأرض» (قصص/ 77) و می گویند کسی که مثل فرعون و قارون نباشد بهشت و سرای جاویدان از آن او است، و به این ترتیب تنها فرعون و قارون و امثال این دو را از بهشت بیرون می فرستند، و بقیه را از آن خود می دانند! اینها جمله «و العاقبة للمتقین» که در ذیل این آیه آمده است مورد دقت قرار نداده اند، آن گونه که علی (ع) در آن دقت فرموده.»
مطلبی را که باید بر این سخن بیفزائیم این است که این گروه حتی در شناخت فرعون و قارون گرفتار اشتباه شده اند، چرا که فرعون هم علو در ارض کرد و هم مفسد بود «إنه کان من المفسدین» (قصص/ 4) و قارون نیز فساد در زمین کرد و هم علو و برتری جویی به مقتضای »فخرج علی قومه فی زینته؛ پس [قارون] با كوكبه خود بر قومش نمايان شد كسانى كه خواستار زندگى دنيا بودند.» (قصص/ 79)
در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علی (ع) چنین آمده است که به هنگام خلافت ظاهری شخصا در بازارها قدم می زد، گمشده ها را راهنمایی می کرد، ضعیفان را کمک می نمود و از کنار فروشندگان و کسبه رد می شد و این آیه را برای آنها می خواند: «تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الأرض و لا فسادا؛ آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه در زمين خواستار برترى و فساد نيستند و فرجام [خوش] از آن پرهيزگاران است.» (قصص/ 83) سپس می فرمود: «نزلت هذه الایة فی اهل العدل و التواضع من الولاة، و اهل القدرة من الناس؛ این آیه درباره زمامداران عادل و متواضع و همچنین سایر قدرتمندان از توده های مردم نازل شده است یعنی همانگونه که من حکومت را وسیله برتری جویی خودم قرار نداده ام شما نیز نباید قدرت مالی خود را وسیله سلطه بر دیگران قرار دهید که سرانجام و عاقبت نیک از آن گروهی است که نمی خواهند برتری جویی و فساد کنند.» همانگونه که قرآن در پایان آیه مورد بحث می فرماید: و عاقبت از آن پرهیزکاران است «و العاقبة للمتقین». "عاقبت" به مفهوم وسیع کلمه، سرانجام نیک، پیروزی در این جهان، بهشت و نعمتهایش در جهان دیگر است، دیدیم که قارونها و فرعونها چه عاقبتی پیدا کردند با اینکه قدرت آنها بی نظیر بود؟ چون تقوی نداشتند به دردناکترین سرنوشت مبتلا شدند.
سخن را درباره این آیه با حدیثی که از امام صادق (ع) نقل شده پایان می دهیم و آن اینکه هنگامی که امام (ع) این آیه را تلاوت نمود شروع به گریه کرد و فرمود: «ذهبت و الله الامانی عند هذه الایة؛ با وجود این آیه همه آرزوها بر باد رفته است.» و دسترسی به سرای آخرت مشکل است! بعد از ذکر این واقعیت که سرای آخرت و نعمتهایش از آن سلطه جویان و مستکبران نیست بلکه مخصوص پرهیزکاران متواضع و حق طلب است، در دومین آیه مورد بحث به بیان یک قانون کلی که آمیزه ای است از "عدالت" و "تفضل" در مورد پاداش و کیفر پرداخته می گوید: کسی که کار نیکی انجام دهد، پاداشی بهتر از آن دارد. «من جاء بالحسنة فله خیر منها» این همان مرحله "تفضل" است یعنی خداوند همچون مردم تنگ چشم نیست که به هنگام رعایت عدالت، سعی می کنند مزد و پاداش درست به اندازه عمل باشد او گاهی ده برابر و گاه صدها برابر و گاه هزاران برابر، از لطف بیکرانش پاداش عمل می دهد، و حد اقل آن همان ده برابر است، چنان که در آیه 160 سوره انعام می خوانیم: «من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها؛ و حد اکثر آن را تنها خدا می داند.» که گوشه ای از آن در مورد انفاق در راه خدا، در آیه 261 سوره بقره آمده است. البته این مضاعف ساختن اجر و پاداش بی حساب نیست، بستگی به میزان پاکی عمل و اخلاص و حسن نیت و صفای قلب دارد، این مرحله تفضل الهی در باره نیکوکاران سپس به ذکر مجازات بدکاران پرداخته، می گوید به کسانی که کار بد کنند مجازاتی جز اعمالشان داده نمی شود! «و من جاء بالسیئة فلا یجزی الذین عملوا السیئات إلا ما کانوا یعملون» و این مرحله "عدل" پروردگار است، چرا که ذره ای بیش از آنچه انجام داده اند کیفر نمی شوند.
جالب این است که می گوید: اعمال خود آنها کیفر آنها است، یعنی این عملشان که طبق قانون بقاء موجودات در عالم هستی، آثارش چه در درون جان، و چه در بیرون، در این عالم باقی می ماند و در قیامت که روز آشکار شدن پنهانیها (یوم البروز) است در شکلی مناسب خود تجسم می یابد و با گنهکاران همراه خواهد بود و آنها را شکنجه و آزار می دهد.
قارونهای دیروز و امروز!
داستان قارون سمبل ثروتمند مغرور که قرآن مجموع آن را ضمن هفت آیه به طرز بسیار جالبی بیان کرده است، پرده از روی حقایق بسیاری در زندگی انسانها برمی دارد. این داستان روشنگر این حقیقت است که غرور و مستی ثروت گاه انسان را به انواع جنون می کشاند، جنون نمایش دادن ثروت و به رخ دیگران کشیدن جنون لذت بردن از تحقیر تهیدستان! و باز همین غرور و مستی و عشق بی حد و حصر به سیم و زر، گاه سبب می شود که دست به زشتترین و ننگین ترین گناهان بزند، در مقابل پیامبر پاک خدا، قیام کند و به مبارزه و ستیز با حق و حقیقت برخیزد، و حتی بی شرمانه ترین تهمتها را به پاکترین افراد ببندد حتی با استفاده از ثروت خود از زنان آلوده هر جایی برای رسیدن به مقصدش کمک گیرد. غرور و مستی ناشی از ثروت به انسان اجازه نمی دهد که نصیحت اندرزگویان را بشنود و سخن خیرخواهان را به کار بندد. این مغروران بیخبر، خود را از همه دانشمندتر و آگاهتر می دانند، و به گمان اینکه ثروتشان که گاه از طریق غصب حقوق دیگران به دست آمده است دلیل بر عقل و هوش و درایت آنها است، همه را نادان و خود را دانا می پندارند!
حتی کارشان به جایی می رسد که در برابر پروردگار اظهار وجود می کنند و دم از استقلال می زنند و می گویند: آنچه را پیدا کرده ایم به ابتکار و هوش سرشار و خلاقیت و استعداد و اطلاعات بی نظیر خودمان بوده است. و دیدیم سرانجام این گونه مغروران تبهکار به کجا می رسد؟! اگر قارون با اطرافیانش و تمام ثروتش به قعر زمین فرو رفت و نابود شد دیگران به اشکال دیگری نابود می شوند، و گاه حتی زمین، ثروتشان را به شکل دیگری می بلعد، یعنی ثروتهای عظیم خود را تبدیل به کاخها، باغها و زمینهایی می کنند که هرگز از آن استفاده نخواهند کرد، و گاه حتی اموال خود را می دهند و زمینهای بایر و موات را خریداری می کنند، به این خیال که آن را تقسیم کرده و به قیمتهای گزافی بفروشند و به این ترتیب، زمین ثروتشان را می بلعد!. این گونه افراد سبک مغز، چون راهی برای خرج کردن ثروت عظیم خود پیدا نمی کنند رو به سوی ارزشهای خیالی می آورند، مجموعه ای از کاسه کوزه های شکسته قدیمی را، به عنوان عتیقه های گرانبها!، و گاه مجموعه ای از تابلوهای بیرنگ و یا حتی مجموعه ای از تمبرهای پستی، اسکناسها و مانند آن که متعلق به سالها و یا قرون گذشته است، به عنوان با ارزشترین کالاها در قصر و کاخ خود جمع آوری می کنند که اگر به دقت به آنها نگاه کنیم گاهی می بینیم جای آنها فقط در زباله دان است!
آنها این زندگی تجملی و تخیلی را در حالی فراهم آورده اند که در شهر و دیار آنها و گاه در همسایگی دیوار به دیوارشان افراد محرومی هستند که شب گرسنه می خوابند، و عجب اینکه چنان و جدان آنها تحلیل رفته که حتی کمترین ناراحتی از این وضع احساس نمی کنند! گاه حیوانات آنها دارای مرفه ترین زندگی هستند، و حتی از معلم و پزشک و دارو بهره می گیرند، در حالی که انسانهای مظلومی در نزدیکی آنها در بدترین شرائط زندگی می کنند، و یا در بستر بیماری ناله سرداده اند، نه پزشکی بر بالین آنها حاضر می شود و نه قطره دوائی.
تمام این بحثها گاه درباره افراد معینی در یک جامعه است و گاه درباره یک کشور، یعنی یک کشور قارونی می شود در مقابل دیگر کشورهای دنیا! همانگونه که در عصر خود در مورد کشورهایی همچون آمریکا و بسیاری از ممالک اروپایی می بینیم. آنها مجلل ترین زندگی را به قیمت استثمار مردم جهان سوم و کشورهای فقیر و تهیدست برای خود فراهم ساخته اند، به طوری که گاه مواد غذایی اضافی آنها که به زباله دانها ریخته می شود اگر به طور صحیحی جمع آوری می شد برای تغذیه ملیونها انسان گرسنه کافی بود. اینکه می گوئیم کشورهای فقیر نه این است که حقیقتا فقیر باشند اینها در حقیقت دزد زده و غارت شده اند، گاهی بهترین و گرانبهاترین منابع زیر زمینی در اختیار آنها است، اما این ابر غارتگران همه را می برند و آنها را بر خاک سیاه می نشانند. اینها قارونهای زالوصفتی هستند که پایه های کاخ بیدادگری خود را بر ویرانه های کوخهای مستضعفین بنا نهاده اند، و تا مستضعفین جهان دست به دست هم ندهند و آنها را همچون قارون به قعر زمین نفرستند اوضاع دنیا به همین صورت خواهد بود، آنها باده می نوشند و خنده مستانه سر می دهند، و اینها باید زانوی غم در بغل گیرند و گریه کنند!
داستان قارون در روایات
در الدرالمنثور است که ابن ابی شیبه در کتاب مصنف و ابن منذر، ابن ابی حاتم، حاکم (وی حدیث را صحیح دانسته) و ابن مردویه، از ابن عباس روایت آورده اند که گفت: «قارون مردی از قوم موسی (ع)، و پسر عموی آن جناب بود، و همواره در جستجوی علم بود، تا آنکه علم بسیاری جمع آوری نمود، و همچنان به کار خود ادامه داد تا روزی که بر موسی (ع) طغیان کرد، و به وی حسد ورزید. موسی (ع) به او فرمود: خدای تعالی به من دستور داده که از بندگانش زکات بگیرم، تو هم باید زکات مالت را بدهی، قارون از اطاعت این دستور سرباز زد، و به مردم گفت: موسی (ع) می خواهد مال مردم را بخورد، اول دم از نماز زد، شما اطاعتش کردید، و دستورهایی دیگر داد همه را اطاعت کردید، آیا باز او را اطاعت می کنید و اموالتان را به او می دهید، مردم گفتند: نه ما نمی خواهیم به این کار تن در دهیم، ولی چه چاره ای داریم؟ گفت: من نظرم این است که بفرستم به سراغ یکی از زنان فاحشه بنی اسرائیل، و وقتی آمد او را تحریک کنیم، و به سر وقت موسی بفرستیم که او را متهم کند به اینکه خواسته ای با من زنا کنی. مردم این نظریه را پسندیده، شخصی نزد آن زن فاحشه فرستادند و بدو گفتند: اگر شهادت دهی که موسی با تو زنا کرده است هر چه بخواهی به تو می دهیم، زن پذیرفت. قارون نزد موسی (ع) آمد، و گفت: دستور بده بنی اسرائیل جمع شوند، و آنان را به آنچه خدایت فرموده آگاه کن، موسی (ع) قبول کرد، و بنی اسرائیل را جمع کرد، و به ایشان فرمود: شما را جمع کرده ام تا به اطلاعتان برسانم که پروردگارم چه دستوراتی داده.
بنی اسرائیل گفتند: چه دستور داده؟ فرمود: مرا دستور داده تا به شما بگویم تنها خدا را بپرستید، و چیزی را شریک او مگیرید، و صله رحم کنید، و چه و چه کنید، تا آنکه فرمود: و اینکه اگر کسی زنا کرد در صورتی که زن داشته باشد سنگسارش کنید، گفتند: هر چند که خودت باشی؟ فرمود بله اگر خودم نیز زنا کنم باید سنگسار شوم، گفتند: خوب تو زنا کرده ای، و باید سنگسار شوی، موسی (ع) با تعجب پرسید: من زنا کرده ام؟ اطرافیان قارون فرستادند نزد آن زن که بیا و شهادت بده، چون آمد، پرسیدند درباره موسی (ع) چه شهادت می دهی؟ موسی (ع) از او پرسید تو را به خدا سوگند راست بگو، زن گفت: چون مرا به خدا سوگند می دهی (راستش را می گویم) این مردم مرا خواستند و مزدی برایم مقرر کردند تا در برابرش من تو را متهم به زنای با خود کنم، و اینک شهادت می دهم تو از این تهمت بری هستی، و نیز شهادت می دهم بر اینکه تو رسول خدایی.موسی با چشم گریان به سجده افتاد، خدای تعالی به وی وحی فرستاد که چرا می گریی؟ با اینکه من زمین را مسخر تو کرده ام، به زمین فرمان بده تا قارون را ببلعد، که اگر فرمانش دهی اطاعتت می کند.
موسی (ع) سر از سجده برداشت، و به زمین فرمود: قارون و اطرافیانش را بگیر، زمین آنان را تا اعقاب پاهایشان در خود فرو برد، همینکه وضع را چنین دیدند، از در التماس فریاد زدند: ای موسی ای موسی! موسی (ع) مجددا فرمان داد بگیر ایشان را، پس زمین آنان را تا گردنهایشان فرو برد، مجددا فریادشان به یا موسی یا موسی بلند شد، بار سوم موسی (ع) فرمان داد که بگیر ایشان را، پس زمین همه شان را در خود فرو برد، و خدای تعالی به موسی وحی فرستاد که: بندگان من هر چه تو را خواندند و تضرع کردند اجابت نکردی، به عزتم سوگند اگر مرا می خواندند اجابتشان می کردم.»
ابن عباس می گوید این است معنای آیه شریفه که می فرماید: «فخسفنا به و بداره الارض؛ آنگاه [قارون] را با خانه اش در زمين فرو برديم.» (قصص/ 81) که زمین قارون و اتباعش را تا طبقه تحتانی خود فرو برد. در کتاب مزبور از عبدالرزاق، و ابن ابی حاتم، از ابن نوفل هاشمی، نیز همین قصه روایت شده، چیزی که هست در روایات مذکور آمده که آن زن را در مجلس قارون آوردند، تا به عنوان شکایت از موسی آن تهمت را پیش قارون بزند، ولی وقتی حضور بهم رسانید، نزد همه حضار شهادت داد به برائت موسی، و این خبر به گوش موسی رسید، و نزد خدا از قارون و رفقایش شکوه کرد، خدا هم او را بر قارون مسلط کرد.
مرحوم قمی در تفسیر خود در این داستان گفته: «موسی (ع) خودش نزد قارون آمد، و حکم زکات را به وی ابلاغ نمود، قارون او را استهزاء کرده و از خانه اش بیرون راند، موسی (ع) نزد پروردگارش از رفتار قارون شکوه کرد، خدا هم او را بر وی مسلط ساخت و زمین به فرمان وی قارون و خانه اش را در خود فرو برد.»
در مجمع البیان در ذیل آیه «ان قارون کان من قوم موسی» گفته است که «وی پسر خاله موسی (ع) بود.» نقل از عطاء از ابن عباس، و از روایت امام صادق (ع).
در تفسیر قمی در ذیل جمله «ما ان مفاتحه لتنوء» گفته: «کلید گنجینه هایش را جمعی نیرومند نمی توانستند حمل و نقل کنند.» و در معانی الاخبار به سند خود از موسی بن اسماعیل بن موسی بن جعفر (ع) از پدرش از جدش از آبای گرامش از علی (ع) روایت کرده که در ذیل جمله «و لا تنس نصیبک من الدنیا» فرمود: «سلامتی و نیرومندی و فراغت و جوانیت و نشاطت را فراموش مکن، و با این سرمایه های گرانبها آخرت خود را تامین نما.»
و نیز در تفسیر قمی در ذیل جمله «فخرج علی قومه فی زینته» گفته: «قارون با جامه های رنگین، و دامن بلند از خانه بیرون می آمد، و دامن خود را به زمین می کشید.»
در مجمع البیان می گوید: «زاذان از امیرالمؤمنین (ع) روایت کرده که در دوران خلافتش در بازارها قدم می زد و گمشدگان را به مقصد می رساند، و ضعیفان را کمک می کرد، و به فروشندگان و بقالان می گذشت، و قرآن را پیش رویش باز می کرد، و می خواند: «تلک الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا» و می فرمود: این آیه درباره اهل عدالت و تواضع از والیان امور، و درباره قدرتمندان از سایر مردم نازل شده.»
نیز در مجمع البیان آمده که سلام اعرج از امیرالمؤمنین (ع) روایت کرده که فرمود: «بند کفش کسی باعث عجب او می شود.» و به همین جهت مشمول این آیه می شود، که می فرماید: «تلک الدار الاخره». سید بن طاووس در کتاب سعد السعود خود روایت را به این صورت از مرحوم طبرسی صاحب مجمع البیان نقل کرده، که فرمود: «مردی به همین مقدار که بند کفش او بهتر از بند کفش رفیقش است باعث عجب او می شود، لذا مشمول این آیه می شود.» و در الدرالمنثور است که محاملی و دیلمی از ابی هریره روایت کرده اند که رسول خدا (ص) فرمود: «جباری در زمین و اخذ بدون حق از مصادیق این آیه است.»
Sources
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 16 صفحه 177- 182، 163- 173، 152- 162
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 16 صفحه 119- 120، 111- 117
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 7 صفحه 265
فتح الله کاشانی- تفسیر منهج الصادقین- جلد 7 صفحه 126
رسول محلاتی- تاریخ انبیاء
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 203- 212
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites