ویژگیهای حضرت عیسی علیه السلام در قرآن (کلمه)

English 6581 Views |

کلمه

قرآن حضرت مسیح را با ویژگی های متعددی معرفی کرده که برخی از آنها موهبتی و برخی اکتسابی است و داشتن این ویژگی ها حاکی از ولایت تامه اوست. این ویژگی ها عبارتند از: عیسی (ع) کلمه خداست. قرآن در دو مورد مسیح را کلمه الله می نامد.
1- خداوند در سوره نساء می فرماید: «إنما المسیح عیسى ابن مریم رسول الله و کلمته ألقاها إلى مریم و روح منه؛ مسیح، عیسی بن مریم فقط رسول خدا و کلمه ی اوست که او را به مریم القا کرده و روحی از خداست.» (نساء/ 171)
2- هم چنین در سوره آل عمران آمده: «إذ قالت الملئکة یامریم إن الله یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسى ابن مریم وجیها فى الدنیا و الاخرة و من المقربین* و یکلم الناس فى المهد و کهلا و من الصالحین؛ آن گاه که فرشتگان گفتند: اى مریم! خدا تو را به کلمه اى از جانب خود که نامش مسیح عیسى بن مریم است مژده مى دهد که در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان است، و در گهواره [به اعجاز] و در میانسالى [به وحى] با مردم سخن مى گوید و از صالحان است.» (آل عمران/ 45- 46)
در این آیات از "مسیح" به عنوان "کلمه" یاد شده است این تعبیر در کتب عهد جدید نیز دیده مى شود. فرشتگان این پیام را به مریم (ع) رساندند که خداوند تو را به کلمه ی خود بشارت می دهد؛ کلمه ای که اسم او مسیح، عیسی بن مریم است، و در دنیا و آخرت وجیه و آبرومند بوده، از مقربان است. در دوران نوزادی سخن می گوید و از صالحان است.
در این بشارت اوصاف برجسته ی حضرت مسیح (ع) تبیین شده است، از جمله این که او "کلمه" ای است از سوی خدا. قرآن کریم همه موجودات را "کلمات" الهی می داند. راز آن این است که چیزی که اسرار نهانی و درون را آشکار کند و خبر از درون بدهد کلمه است. الفاظ را هم بدان جهت کلمات می گویند که فاش کننده راز درونند، یعنی معانی پوشیده به وسیله این روزنه ها بیان می شود و چون همه موجودات عالم شهادت آیات و رازگوی جهان غیبند پس کلمات غیبند. خدای سبحان هم از همه موجودات به کلمات یاد می کند: «قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی ولو جئنا بمثله مددا؛ اگر دریا مرکب بشود و بخواهد کلمات الهی را بنویسد، دریا پایان می پذیرد ولی کلمات الهی تمام نخواهد شد.» (کهف/ 109)
خدای سبحان از باب تشبیه معقول به محسوس بسیاری از مسا یل را با تمثیل، بیان کرده، می فرماید: «وتلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون؛ و اين مثلها را براى مردم مى‏ زنيم و[لى] جز دانشوران آنها را درنيابند.» (عنکبوت/ 43) اگر دریا برای نوشتن کلمات الهی مرکب شود دریا تمام می شود اما کلمات الهی تمام شدنی نیست، زیرا هر قطره از آب دریا، آنچه در دل دریا شنا می کند، ساحل دریا، عمق دریا، مصب دریا و رودخانه هایی که به دریا می ر یزد همه و همه کلمات الله است. از این رو در آیه دیگر می فرماید: «والبحر یمده من بعده سبعة أبحر؛ اگر دریاهای هفتگانه نیز به دریای اول افزوده شود تا کلمات الهی را بنویسند کلمات الهی تمام نمی شود.» (لقمان/ 27) زیرا این اجرام محدود، ولی ارادات الهی نامحدود است. کلمات الهی به ارادات الهی است و اراده های وی به آن اراده ازلی متکی است که نامحدود است.
هرگز امری محدود توان نوشتن ارقامی نامحدود را نخواهد داشت. مراد از کلمه خود عیسى (ع) است، چون عیسى کلمه ایجاد است، یعنى مصداق کلمه "کن" است و اگر خصوص عیسى (ع) را کلمه خوانده، با اینکه هر انسانى و بلکه هر موجودى مصداقى از کلمه "کن" تکوینى است براى این بود که ولادت سایر افراد بر طبق مجراى اسباب عادى و مالوف صورت مى گیرد، نطفه مرد با عمل نکاح به نطفه زن مى رسد و عوامل مقارن با این عمل دست به کار مى شوند تا فرزند متولد شود و به همین جهت ولادت را مستند به عمل نکاح مى کنند، همانطور که سایر مسببات را به اسبابش مستند مى کنند، و چون انعقاد نطفه عیسى از این مجرا نبوده و پاره اى از اسباب عادیه و تدریجیه را نداشته، قهرا هستیش مستند به صرف کلمه تکوین بوده، بدون اینکه اسباب عادیه در آن دخالت داشته باشد، پس عیسى خود کلمه است. پس کلمات الهی عبارت از موجودات جهان عینی است که آن غیب را نشان می دهد و هرکدام که آن غیب را بهتر نشان داد کلمه ی تامه خواهد بود.
از این رو از ائمه معصومین (ع) روایت شده است: «نحن الکلمات؛ سراسر عالم کلمه حقند اما ما کلمه تامه ایم، اگر دیگران گوشه ای از جهان غیب را به شما نشان می دهند ما بسیاری از اسرار غیب را می شناسیم و شما را از آن باخبر می کنیم.» بنابراین انبیاء و اولیای الهی کلماتند. البته کلمه در برابر کلام نیست، بلکه منظور از آن سخن است، و سخن خدا، نشانه خداست. عیسی (ع)، هم سخنگوی خداست و هم به اذن خدا سخن گفت و هم، سخن خداست، چنانکه اسم او اسمی از اسمای حسنای خداوند است.
عیسای مسیح کلمه حقی است که از خداوند نشئت گرفته، در جهان امکان تنزل و ظهور کرده و تجلی یافته است: «الحمد لله المتجلی لخلقه بخلقه» اگر معنای تجلی و ظهور برای انسانها حل می شد د یگر هیچ ترسا و مسیحی تن به ذلت تثلیث نمی داد، تا قرآن بگوید: «لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلثة؛ به تحقیق، کسانى که [به تثلیث قائل شده] گفتند: خدا سوم سه [خدا] ست، کافر شدند.» (مائده/ 73) مسیح، آیت خداست و آیه و صاحب آیه را نباید در عرض هم قرار داد چنانکه کلمه با متکلم در عرض هم نیست. روح قدسی و عیسای مسیح هر دو آیتند و خدای سبحان عیسای مسیح را با روح قدسی موید و متنعم کرده است: «یا عیسی ابن مریم اذکر نعمتی علیک وعلی والدتک اذ ایدتک بروح القدس؛ [یاد کن] آن گاه که خداوند گفت: اى عیسى بن مریم! موهبت مرا بر خودت و بر مادرت به یاد آور، آن گاه که تو را به روح القدس یارى دادم که در گهواره [به اعجاز] و در میانسالى [به وحى] با مردم سخن مى گفتى.» (مائده/ 110) چنانکه حضرت مسیح و مریم (ع) را معجزه ی جهانی شمرده، هر دو را یک آیه می داند: «وجعلنا ابن مریم و أمه آیة؛ پسر مريم و مادرش را نشانه‏اى گردانيديم.» (مؤمنون/ 50) غرض آن که حضرت مسیح هم سخن خدا را به مردم رساند چون پیامبر الهی بود و هم با اعجاز در گهواره سخن گفت و هم سخن خاص و کلمه مخصوص خدا بود.
به هر حال درباره اینکه چرا به عیسى "کلمه" گفته شده در میان مفسران سخن بسیار است اما بیشتر به نظر مى رسد که علت آن همان تولد فوق العاده مسیح مى باشد که مشمول «إنما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون؛ چون به چيزى اراده فرمايد كارش اين بس كه مى ‏گويد باش پس [بى ‏درنگ] موجود مى‏ شود.» (یس/ 82) است و یا به خاطر این است که قبل از تولد، خداوند بشارت او را در کلامى به مادرش داده بود. و نیز ممکن است علت این تعبیر این باشد که "کلمه" در اصطلاح قرآن به معنى مخلوق به کار مى رود مانند: «قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربی؛ بگو: اگر دریاها به صورت مرکب براى نوشتن کلمات پروردگار من شوند آنها تمام مى شوند پیش از آنکه کلمات پروردگار من تمام گردد هر چند همانند دریاها را بر آن بیفزاییم.» (کهف/ 109)
در این آیه منظور از (کلمات خدا) همان مخلوقات او است از آنجا که مسیح (ع) یکى از مخلوقات بزرگ خدا بوده است اطلاق کلمه بر او شده که در ضمن پاسخى به مدعیان الوهیت عیسى نیز بوده باشد. علامه طباطبایی می فرماید: «لفظ "کلمه" و "کلم" نظیر لفظ "تمره" و "تمر" است، اولى در هر دو، جنس را مى رساند و دومى از هر دو، در فرد استعمال مى شود، و لفظ کلمه هم بر لفظى اطلاق مى شود که بر معنایى دلالت کند، (در مقابل لفظ بى معنا و موهوم که کلمه اش نمى خوانند) و هم بر جمله اطلاق مى گردد، حال چه اینکه آن جمله نظیر "زید قائم است" که تمام بوده و سکوت بر آن صحیح باشد، و یا نظیر جمله "اگر زید قائم باشد"، ناتمام و براى شنونده سؤال انگیز باشد، (که اگر زید قائم باشد چه مى شود، و یا چه مى کنى).»
همه اینها که گفتیم معناى لغوى کلمه بود و اما به حسب اصطلاحى که قرآن کریم براى خود دارد و کلمه را به خداى تعالى نسبت مى دهد، معناى آن، عبارت است از هر چیزى که اراده خدا را ظاهر کند، (همانطور که به حسب معناى لغوى کلمه عبارت بود از لفظى که منظور باطنى گوینده را براى شنونده ظاهر کند) حال چه اینکه کلمه خدا امر تکوینى او باشد و با آن امر چیزى را از کتم عدم به عالم هستى بیاورد، و ظاهر سازد و یا کلمه وحى و الهام باشد و براى شخص پیامبر و یا محدث اراده او را ظاهر کند. در مورد معناى "کلمه خدا" و مراد از "کلمه" در جمله: "یبشرک بکلمة منه" بعضى گفته اند: مراد از آن حضرت مسیح (ع) است، به این اعتبار که انبیاى قبل از مسیح و یا خصوص اسرائیلیان از انبیاء، مردم را بشارت داده بودند به اینکه به زودى نجات دهنده بنى اسرائیل مى آید، و صحیح است که خداى تعالى در چنین مورد بفرماید: "مسیح همان کلمه اى است که قبلا مى گفتم."
نظیر این تعبیر را در ظهور موسى (ع) آورده و فرموده: «و تمت کلمت ربک الحسنى على بنی إسرائیل بما صبروا؛ کلمه حسناى پروردگارت بر بنى اسرائیل تمام شد، و به وعده اى که به ایشان داده بود وفا کرد به خاطر صبرى که کردند.» (اعراف/ 137)، لیکن این توجیه درست نیست براى اینکه هر چند با بشارتهاى کتب عهدین مى سازد، ولى با قرآن کریم نمى سازد، چون قرآن کریم قبلا بشارت آمدن عیسى (ع) را نداده بود، تا بگوئیم: "کلمه" در این آیه به معناى آن بشارتى است که قبلا داده بود، بلکه قرآن، عیسى (ع) را بشارت آور معرفى نموده، نه کسى که مردم از پیش بشارت آمدنش را شنیده باشند، علاوه بر اینکه سیاق جمله: "اسمه المسیح" با این توجیه تناسبى ندارد، چون ظاهر این عبارت این است که لفظ "مسیح" نام خود کلمه است، و یا به عبارت دیگر کلمه خود عیسى است نه نام ظهور او و یا ظهور کلمه اى که قبلا به وسیله انبیاء وعده اش داده شده بود.
چه بسا گفته باشند که مراد از "کلمه"، عیسى (ع) است، چون عیسى (ع) روشنگر تورات براى مردم است، و مرادى که خداى تعالى از تورات دارد بیان مى کند، و براى مردم، آن مطالبى را که یهودیان در تورات اضافه کرده اند مشخص مى سازد، و اختلافى را که در امور دینى دارند برطرف مى سازد، هم چنان که خود آن جناب به حکایت قرآن در خطاب به بنى اسرائیل فرموده: «و لأبین لکم بعض الذی تختلفون فیه؛ تا برایتان بیان کنم پاره اى از مسائلى را که در آن اختلاف دارید.» (زخرف/ 63) لیکن این نکته هر چند که تعبیر به کلمه را توجیه مى کند، ولى آیه شریفه از قرینه اى که مساعد با این توجیه باشد خالى است. و چه بسا گفته باشند که مراد از "کلمة منه" خود بشارت است، مى خواهد به مریم خبر دهد که به عیسى (ع) حامله مى شود و عیسى (ع) از او متولد خواهد شد و خلاصه مى خواهد بفرماید: "خداى تعالى به تو بشارت مى دهد به کلمه اى از خود و آن کلمه این است: بشارت مى دهد تو را به اینکه به زودى بدون اینکه با مردى تماس گرفته باشى عیسى از تو متولد مى شود." این توجیه نیز درست نیست، چون در ذیل آیه فرموده: اسم آن کلمه مسیح است و بنابراین توجیه اسم کلمه "مسیح" نیست بلکه اسمش "بشارت" است.
چه بسا گفته باشند که مراد از کلمه خود عیسى (ع) است، چون عیسى کلمه ایجاد است، یعنى مصداق کلمه "کن" است و اگر خصوص عیسى (ع) را کلمه خوانده، با اینکه هر انسانى و بلکه هر موجودى مصداقى از کلمه "کن" تکوینى است براى این بود که ولادت سایر افراد بر طبق مجراى اسباب عادى و مالوف صورت مى گیرد، نطفه مرد با عمل نکاح به نطفه زن مى رسد و عوامل مقارن با این عمل دست به کار مى شوند تا فرزند متولد شود و به همین جهت ولادت را مستند به عمل نکاح مى کنند، همانطور که سایر مسببات را به اسبابش مستند مى کنند، و چون انعقاد نطفه عیسى از این مجرا نبوده و پاره اى از اسباب عادیه و تدریجیه را نداشته، قهرا هستیش مستند به صرف کلمه تکوین بوده، بدون اینکه اسباب عادیه در آن دخالت داشته باشد، پس عیسى خود کلمه است و آیه: «و کلمته ألقاها إلى مریم و روح منه؛ مسیح فرستاده خدا و کلمه اى است که خدا آن را به مریم القا کرد و روحى است از او.» (نساء/ 171)
نیز آخر آیات مورد بحث که مى فرماید: «إن مثل عیسى عند الله، کمثل آدم خلقه من تراب، ثم قال له کن فیکون؛ مثل عیسى نزد خدا نظیر مثل آدم است که نخست او را از خاک درست کرد و سپس به او گفت " باش"، پس او موجود شد.» (آل عمران/ 59) مؤید این معنا است و به نظر ما این وجه بهترین وجه در تعبیر عیسى (ع) به کلمه است. به هر حال مقصود از «کلمه» لفظی نیست که از دهان خارج می شود، بلکه مقصود وجود خارجی مسیح است که خود از کلمات تکوینی خداست. هر چند همه جهان کلام خداست، ولی چون وجود او به صورت معجزه آسا به وجود آمده است، کلمه ممتاز خدا می باشد. و علت اینکه جهان تکوینی را کلام خدا می دانند، این است که وجود تکوینی اشیاء بیانگر کمالات آفریننده آنهاست؛ چنانکه کلام لفظی حاکی از یک رشته معانی ذهنی و پنهانی است و در آیات قرآن همه جهان کلام خدا به شمار آمده است.
قرآن در سوره لقمان به این مسئله اشاره نموده و می فرماید: «و لو أنما فى الأرض من شجرة أقلام و البحر یمده من بعده سبعة أبحر ما نفدت کلمات الله إن الله عزیز حکیم؛ و اگر هر چه درخت در زمین است قلم بود و دریا [مرکب و] هفت دریاى دیگر به مدد آن مى آمد، [تا کلمات خدا را بنویسند] کلمات خدا پایان نمى پذیرفت، قطعا خداست که شکست ناپذیر حکیم است.» (لقمان/ 27)

نام او: مسیح و عیسی بن مریم

آیات قرآن حاکی است که هر دو نام از جانب خدا بوده است چون در بشارت فرشتگان به مریم آمده است: «إن الله یبشرک بکلمه منه اسمه المسیح عیسى ابن مریم وجیها فی الدنیا و الآخره و من المقربین؛ خدا به تو به کلمه ای از خویش بشارت می دهد، نام او مسیح عیسی بن مریم است، در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان است.» (آل عمران/ 45)
علت اینکه به او مسیح می گویند، این است که (این کلمه از مسح به معنی کشیده گرفته شده است) این پیامبر با کشیدن دست بر بدن افراد بیمار، آنان را شفا می داد. گاهی گفته می شود. مسیح به معنای ممسوح، یعنی شستشو شده از گناه، یا فرا گرفته شده به یمن و برکت است. و یا مسیح لغت عبری الأصل و مشتق از مشح است و یهود به موجب تورات، اشیای مقدس را با روغنی مخصوص و تشریفاتی خاص مسح می کردند. آنگاه که یهود به داشتن پادشاهی نیازمند شدند، چون به سلطنت با نظر تقدسی می نگریستند، اولین پادشاه خود را به نام شاوول (طالوت) با همان تشریفات مسح کردند و پس از آن معمول گردید که پادشاه بنی اسرائیل هنگام جلوس به تخت سلطنت، مسح شود تا بر همه ی بنی اسرائیل حکومت یابد.
پس از آنکه یهود از مسکن خود دور افتادند، بساط سلطنت و حکومت ایشان برچیده شد و همواره در انتظار کسی بودند که عظمت دیرین را تجدید کند و بنی اسرائیل را تحت لوای واحد گرد آورد. این چنین شخص موعود، مسیح بود که پیامبران بنی اسرائیل ظهور او را خبر می دادند. احتمال دارد که عیسی از یشوع به معنی نجات دهنده یا به معنی یعیش معادل یحیی باشد. که نوعی تشابه میان این دو پیامبر وجود داشته است. حال اگر تسمیه ی به دو نام مسیح و عیسی سابقه داشته اند، کارهایی که بعدا مسیح انجام می داد نمی تواند ملاک تسمیه باشد؛ بلکه باید ملاک آن را چیزی دانست که در همان زمان وجود داشته است.
علامه طباطبایی می فرماید: «کلمه "مسیح" به معناى ممسوح است. و اگر آن جناب را به این نام نامیدند، به این مناسبت بوده که آن جناب ممسوح به یمن و برکت بوده و یا براى این بوده که آن جناب ممسوح به تطهیر از گناهان بوده و یا با روغن زیتون تبرک شده ممسوح گشته، چون انبیاء روغن زیتون به خود مى مالیدند و یا بدین جهت است که جبرئیل بال خود را در هنگام ولادت آن جناب بر بدن او مالیده تا از شر شیطان محفوظ باشد و یا براى این بوده که آن جناب همواره دست بر سر ایتام مى کشیده و یا براى این بوده که دست بر چشم اشخاص نابینا مى کشیده و آنان را بینا مى کرده و یا بدین جهت مسیحش خواندند که دست بر بدن هیچ بیمارى نمى کشیده مگر آنکه شفا مى یافته، اینها وجوهى است که در وجه تسمیه عیسى بن مریم (ع) به مسیح ذکر کرده اند.»
لیکن آن وجهى که مى توان بدان اعتماد نمود این است که لفظ مسیح در ضمن بشارتى که جبرئیل به مادرش داده بود آمده، و قرآن آن بشارت را چنین حکایت نموده: «إن الله یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسى ابن مریم» (آل عمران/ 45) پس قبل از آنکه آن جناب کورى را بینا کند و یا بیمارى را شفا دهد و اصولا به حکم این آیه قبل از ولادت، مسیح نامیده شده بود. و کلمه "مسیح" عربى کلمه "مشیحا" ى عبرى است که در کتب عهدین عبرى زبان آمده و به طورى که از آن دو کتاب استفاده مى شود، رسم بنى اسرائیل چنین بوده که هر پادشاهى تاجگذارى مى کرده، از جمله مراسم تاجگذارى این بوده که کاهنان او را با روغن مقدس مسح مى کردند تا سلطنتش مبارک شود و بدین مناسبت پادشاه را مشیحا مى گفتند، که یا به معناى خود شاه است و یا به معناى مبارک است. و نیز از کتب بنى اسرائیل استفاده مى شود که عیسى (ع) را از این جهت مشیحا نامیدند که در بشارت آمدنش خوانده بودند، او به زودى در بنى اسرائیل ظهور مى کند و او بر ایشان حکم مى راند و منجى ایشان است، از آن جمله عبارت انجیل لوقا است که این معنا از آن به خوبى استفاده مى شود.
در آنجا مى گوید: «وقتى فرشته مریم در آمد و گفت: سلام براى تو اى کسى که سرشار از نعمت ربى، از نعمت مبارک او، و تو در میان زنان، زنى مبارک هستى، مریم وقتى فرشته را دید معطل ماند که چه بگوید و این سلام که او کرد چه معنا دارد، فرشته گفت: اى مریم مترس که به نعمتى از ناحیه خدا ظفر یافتى و تو به زودى حامله مى شوى و پسرى میزایى و نامش را یسوع مى گذارى و این به زودى مردى عظیم مى شود که حتى او را پسر خداى على مى خوانند و رب به او کرسى داوود پدرش را خواهد داد و تا ابد بر بیت یعقوب حکمرانى خواهد نمود و ملک او آخر ندارد.» (انجیل لوقا، 1- 34)
پس یهودیان از این بشارت فهمیدند که پیغمبرى که مژده اش را داده اند حکمرانى خواهد کرد و به همین جهت و به این بهانه بود که یهودیان از قبول دعوت و نبوت عیسى بن مریم (ع) تعلل ورزیدند، چون در عیسى بن مریم سلطنتى ندیدند و تا چندى که آن جناب در بین ایشان بود به سلطنت نرسید. و باز به خاطر وجود این عبارت در آن بشارت بود که بعضى از علماى نصارا و به تبع آنان بعضى از مفسرین اسلام در مقام توجیه بر آمده و گفته اند: منظور از ملک و سلطنت عیسى (ع) ملک معنوى است نه سلطنت ظاهرى و صورى. این توجیه بعید نیست: از این جهت در عبارت بشارت، آن جناب را مسیح یعنى مبارک نامیدند، که به طور کلى روغن مالى کردن در اعتقاد بنى اسرائیل براى تبرک انجام مى شده. و مؤید آن آیه زیر است که مى فرماید: «قال إنی عبد الله، آتانی الکتاب و جعلنی نبیا، و جعلنی مبارکا أین ما کنت؛ گفت: من بنده خدایم، مرا کتاب داده و پیامبرم کرده و مرا هر جا که باشم مبارک ساخته است.» (مریم/ 31)
اما کلمه "عیسى" در اصل "یشوع" بوده که هم به معناى مخلص تفسیر شده و هم به معناى منجى و در بعضى از اخبار به کلمه "یعیش؛ زنده مى ماند" تفسیر شده و این با نامى که براى فرزند زکریا نهاده، یعنى نام "یحیى؛ زنده مى ماند" مناسب تر است، چون بین این دو پیامبر از هر جهت شباهتى برقرار بوده (شباهت تام) در آیه مورد بحث با اینکه خطاب به مریم است در عین حال عیسى (ع) را، عیسى بن مریم خوانده و این براى آن بوده که توجه دهد به اینکه عیسى بدون پدر خلق شده و به این صفت شناخته مى شود و نیز به اینکه مریم در این معجزه شریک او است، هم چنان که در جمله: «و جعلناها و ابنها آیة للعالمین؛ و او را با فرزندش معجزه و آیت بزرگ براى اهل عالم قرار دادیم.» (انبیاء/ 91)، فرموده مریم و عیسى را براى همه عالمیان آیت قرار دادیم.

عــیــســی (ع) روح الله

مطابق آیه شریفه: «و یسلونک عن الروح قل الروح من أمر ربى؛ و از تو درباره ى روح مى پرسند، بگو: روح از [عالم بالا و] فرمان خداى من است.» (اسرى/ 85) روح از عالم امر است و اگر نسبت وحى را به روح داد و فرمود روح را به تو وحى کردیم با اینکه روح از موجودات عینى و از اعیان خارجى است و وحى به معناى کلام پنهان است، از این باب است که این سلسله از موجودات یعنى ارواح که موجوداتى طاهر و مقدسند همانطور که موجوداتى مقدس از خلق خدا هستند یکى از کلمات خداى تعالى نیز هستند همانطورى که در قرآن عیسى بن مریم را کلمه خدا نامیده و فرموده: «إنما المسیح عیسى ابن مریم رسول الله و کلمته ألقاها إلى مریم و روح منه فآمنوا بالله و رسله و لا تقولوا ثلاثة؛ مسیح، عیسى ابن مریم فقط فرستاده ى خدا و کلمه او بود که آن را به مریم القا نمود و روحى از طرف او بود. پس به خدا و پیامبران او ایمان بیاورید و نگویید: [خداوند] سه تا است.» (نساء/ 171)
پس روح را از این رو کلمه نامیده که مانند سایر کلمات بر مراد صاحب خود دلالت مى کند و وقتى جائز باشد روح را کلمه بنامیم پس جائز خواهد بود که آن را وحى نیز بنامیم، و اگر در آن آیه عیسى بن مریم را کلمه اى از خود (کلمه منه) دانسته بدین جهت بوده که پیدایش عیسى به وسیله کلمه ی "ایجاد" بوده بدون اینکه سببهاى عادى که در تکون انسان دخالت دارند در او دخالت داشته و واسطه شده باشند، به شهادت اینکه خود قرآن صریحا فرموده: «إن مثل عیسى عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون؛ همانا مثل خلقت عیسى از جانب خدا مثل خلقت آدم ابوالبشر است که خدا او را از خاک بساخت سپس بدان خاک گفت بشرى به حد کمال باش چنان گشت.» (آل عمران/ 59)
جمله: "و کلمته ألقاها إلى مریم" تفسیرى است براى معناى کلمه، چون کلمه در اینجا همان کلمه ی "کن" یعنى کلمه خلقت و ایجاد است که این کلمه وقتى بر مریم بتول یعنى بکر و دست نخورده القاء شده باردار بر عیسى روح الله گردید با اینکه اسباب عادى از قبیل ازدواج و غیره در بین نبود.
مطابق آیه شریفه: «یسئلونک عن الروح قل الروح من أمر ربی» روح از عالم امر است و عیسى (ع) کلمه "کن" خدا بود و چون کلمه "کن" از عالم امر است پس عیسى روح نیز بود. «فآمنوا بالله و رسله و لا تقولوا ثلاثة انتهوا خیرا لکم، إنما الله إله واحد» حرف "فا" که در اول این جمله در آمده، "فاء" تفریع است و مى فهماند مطلب نتیجه اى است که از اول کلام گرفته مى شود، چون گفتار در اول به وسیله جمله: «إنما المسیح» تعلیل شده بود، از آن تعلیل این نتیجه را گرفته که پس باید به خدا و رسول او ایمان بیاورید و سخن از سه خدا مگویید و خلاصه کلام اینکه وقتى معلوم شد که عیسى کلمه الله و روح خدا است، بر شما واجب مى شود که او را به همین عنوان بشناسید و ایمانتان به او ایمان به خدا و به ربوبیت خدا و به رسولان خدا باشد که یکى از آنان عیسى است و هرگز سخن از سه خدایى مگویید و این ترک اعتقاد به سه خدا و یا ایمان به خدا و رسولانش در حالى است که خیر شما در آن است.

آیت خدا و مظهر رحمت الهی

آفرینش مسیح مانند آفرینش حضرت یحیی (ع) کاملا معجزه آسا بود؛ بلکه آفرینش مسیح از آن هم اسرار آمیزتر بود. از این جهت خود مسیح آیتی از آیات الهی شمرده شده است؛ چنانکه می فرماید: «و لنجعله آیه للناس و رحمه منا و کان أمرا مقضیا؛ او را آیتی برای مردم و مایه رحمت از جانب خود قرار دهیم.» (مریم/ 21)
بعضى از اغراض خلقت مسیح را به این طرز خارق العاده خاطر نشان مى شود، و این جمله عطف است بر مقدر، و معنایش این است که ما او را با نفخ روح، و بدون پدر به خاطر این منظور خلق کردیم، و نیز به خاطر اینکه آیتى باشد براى مردم و رحمتى باشد از ما، با خلقتش آیتى باشد و با رسالت و معجزاتش رحمتى، و از این قبیل تعبیرها که غرضهایى را حذف و غرضهاى دیگرى بر آن محذوف عطف شود در قرآن کریم بسیار است مانند آیه «و لیکون من الموقنین؛ تا از جمله يقين ‏كنندگان باشد.» (انعام/ 75) و این تعبیر خود اشاره به این معنا است که غرضهاى الهى امورى نیست که فهم بشر بدان احاطه یافته و الفاظ گنجایش همه آنها را داشته باشد.
و باز می فرماید: «قال إنما أنا رسول ربک لأهب لک غلاما زکیا؛ روح متمثل به مریم گفت: من فرستاده ی پروردگار تو هستم تا به تو فرزند پاکیزه ای ببخشم.» (مریم/ 19) و مراد از بخشیدن (لأهب) آفرینش اعجاز آمیز اوست. کلمه "زکى" به معناى هر چیز پر نمو و شایسته و بته دار است. و از لطافتهایى که در این سوره در نقل داستانهاى زکریا و مریم و ابراهیم و موسى به کار برده تعبیر واحدى است که همه جا فرمود: "وهب" یعنى یحیى را به زکریا، و عیسى را به مریم، و اسحاق و یعقوب را به ابراهیم و هارون را به موسى بخشید.
 

Sources

محمد خزائلي-اعلام قرآن- صفحه445

جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 365 و 412

سایت اندیشه قم- مقاله حضرت عیسی (ع) در قرآن

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏3 ص 302- 315، جلد ‏14 ص 54- 55 و 62؛ جلد ‏2 ص 490، جلد ‏5 ص 221، جلد ‏16 ص 416- 417، جلد ‏19 ص 304 و 426، جلد ‏18 ص 176

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏2 ص 549- 560، جلد ‏13 ص 54-56، جلد ‏24 ص 72، جلد ‏21 ص 100

عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 7 ص 370 و 243- 258، جلد 4 ص 275

مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 133-132

Keywords


1 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information