مرگ و زندگی پس از مرگ در اعتقادات دینی مردم آفریقا (سرنوشت)

English 4059 Views |

کارکرد مذهبى زمین براى مردم آفریقا
براى مردم آفریقا، زمین کارکرد مذهبى دارد، و به گونه اى رمزى نسلهاى گذشته و حال یعنى زمنى و ساسا را به هم پیوند مى دهد. بسیارى از جوامع زیستگاه متوفى را در اطراف خانه هاى رعیتى مردم قبیله قرار مى دهند. به این دلیل آنها ممکن است بخشى از بدن مرده را به عنوان نماد حضور پایدار شخص متوفى نگه دارند. جوامع دیگر به هنگام کوچ قبیله اى به نقطه دیگر مى بایستى مردگان زنده خود را با تشریفات به آنجا ببرند. تمام این مسایل نشان مى دهد که چگونه مردم رابطه نزدیک و راز آمیزى با درگذشتگان خود دارند. در چند جامعه اعتقاد بر این است که مردگان نسل اخیر و کنونى به جاى خانه هاى رعیتى که زمانى در آنها زندگى مى کردند در جنگل ها یا تپه ها زندگى مى کنند. اما حتى در این موقع، این مردگان زنده از طریق سرکشى به آنها، دریافت پیشکش شراب و هدایا از طرف خویشان خود تماس خود را با آنان حفظ مى کنند. برخى از اقوام شامل اقوام باسوتو، لوزى، لوگبارا، شیلوک، تورکانا و یوروبا، معتقدند که روح هنگام مرگ شخص به آسمان یا نزد خدا مى رود. اما این باور سبب نمى گردد که رابطه او با خویشان انسانى خود که باور دارند مرده زنده نزدیک آنان است و مى توان از طریق دعا، پاشیدن شراب و هدایا به آن نزدیک شد قطع شود. مردگان زنده به عنوان واسطه بین انسانها و خدا و یا بین انسانها و یا اجداد مهم اما دورتر عمل مى کنند.

مجازات و پاداش اخروى از نظر مردم آفریقا
اکثریت مردم آفریقایى انتظار هیچگونه داورى یا پاداش اخروى را ندارند. چند مورد استثنا وجود دارد. قوم یوروبا معتقدند که پس از مرگ شخص در برابر خداوند حاضر مى شود و شرح زندگى زمینى خویش را مى دهد. مردم چنین مى گویند: تمام آنچه روى زمین انجام مى دهیم باید براى زانو زدن در بهشت حساب پس دهیم. وضع خود را در برابر خداوند اظهار مى داریم! از این رو مردم لوداگا مى ترسند که افراد شریر هنگام عبور از رودخانه مرگ عذاب ببیند، و با رسیدن به عالم دیگر هر شخصى باید کیفر ارواح پیرتر را تحمل کند. قوم لوزى علامتهاى قبیله اى روى بازوها و گوشها مى گذارند تا در دنیاى دیگر شناخته شوند و علامتهاى قبیله اى بر دوش ضامن شناسایى آنان هنگام بازگشت قهرمان ملى شان براى نجات آنان است. قوم یوروبا در مورد سرنوشت نهائى مرده مطمئن نیستند. بعضى در مکانى خوش و دیگران در مکانى ناخوشایند قرار مى گیرند، گروه اول خویشاوندان خود را ملاقات کرده و کم و بیش بسان مردمى که در این دنیا زندگى مى کردند به حیات خود ادامه مى دهند، اما تصور مى شود که گروه دوم در رنج بى پایان بسر مى برند. غذاى اعضاى قبیله لوزى که علامتهاى قبیله اى ندارند حشرات است و در راهى که به بیابان ختم مى شود سرگردان مى شوند و در آنجا از گرسنگى و تشنگى مى میرند. جدا از این باورهاى اندک، هیچ مدرک دقیقى از زندگى پس از مرگ که براساس مجازات و پاداش تصویر شود در اختیار نداریم. براى اکثریت مردم آفریقا، جهان پس از مرگ فقط تداوم زندگى کم و بیش در صورت انسانى آن است. به این معنى که هویتهاى بشرى نگه داشته مى شوند، مقامات سیاسى و اجتماعى حفظ مى گردند، تفاوت جنسى ادامه مى یابد، فعالیتهاى انسانى در حیات پس از مرگ دوباره ایجاد مى شود، ثروت و سرمایه فردى دست نخورده باقى مى ماند، و به شیوه هاى گوناگون زندگى در جهان دیگر رونوشتى از زندگى کنونى این جهان است.

آیین مرده زنده در میان مردم آفریقا
اگر چه روح از بدن جدا مى گردد، اما اعتقاد بر این است که بیشتر و اگر نه همه خصوصیات اجتماعى جسمانى زندگى بشرى اش را حفظ مى کند. اگر چه مرگ نابودى و جدایى است، انسان خود را با این دگرگونى اساسى تطبیق نمى دهد، و مردم آفریقا هم انقطاع مرگ را تصدیق مى کنندو هم به انکار آن مى پردازند. فرد مى میرد و با وجود این به زندگى ادامه مى دهد، او مرده زنده است، و هیچ واژه دیگرى بهتر از آن نمى تواند توصیفش کند. هر اتفاقى که هنگام مرگ براى جزء روحانى آدم رخ دهد، بستگان زنده مایل نیستند که ببینند او بلافاصله از دوره ساساى آنها بگریزد: آنان او را در خاطر خود حفظ کرده و به یاد مى آورند، و آنان او را در وضع جاودانگى فردى نگه مى دارند. پس او به عنوان یک شخص به حیات خود به عنوان «چنین و چنان» به عنوان «مال من» یا «مال ما»، «پدر»، «برادر»، «فرزند» یا پدر یا مادربزرگ به حیات خود ادامه مى دهد. این وظیفه مقدس خانواده است تا مرده زنده را در منظر موقت ساسا نگه دارد. این جایى است که آیین مرده زنده در واقع در همه جوامع آفریقایى مطرح است. این نبردى است میان زمنى و ساسا و هر کسى مى خواهد که به یاد آورده شود تا حمایت جنبه انسانى ساسا را بدست آورد، و حتى زمانى که روح از بدن جدا مى شود زنده نگه داشته شود. این براى هر کسى هست و نه فقط براى اجداد.

سرنوشت روح در باورهای مردم آفریقا
مرگ نزاع رسمى میان نیروهاى زمنى و ساسا را اعلام مى دارد. به محض آنکه کسى مى میرد، او به مرده زنده تبدیل مى شود و به این معنى که انسان دیگر در بدن قرار ندارد روح است، و با وجود این او ویژگیهایى را حفظ مى کند که او را به شیوه مادى توصیف مى کنند. او هنوز نام شخصى خود را نگه مى دارد، و زمانى که به اعضاى خانواده اش ظاهر مى شود، او را به عنوان فلان و فلان مى شناسند. حتى اگر مردم بدانند و بفهمند که او آنان را ترک کرده از جهات مختلف جزء خانواده محسوب مى گردد، بخشى از وجودش در خاطره کسانى که وقتى که حیات داشت او را مى شناختند، و یا در خاطره کودکان که بعد از او به حیات خود ادامه مى دهند باقى مى ماند. در درجه اول اعضاى این خانواده او هستند که باصطلاح «ادامه حیات او» را تضمین مى کنند. وقتى مرده زنده ظاهر مى شود، به کسانى در میان اهل بیت خانواده اش ظاهر مى شود و به ندرت به اشخاصى که نسبت مستقیمى با او ندارند ظاهر مى گردد. اما هر قدر مرده زنده ممکن است براى کسانى که او را مى بینند واقعى به نظر مى آید، آن محبت گرمى را که نسبت به دیدار دوستان و خویشان در این زندگى دارند به مردگان زنده ندارند. احوالپرسى و خوش آمد گویى که در جوامع آفریقایى وسیله بسیار مهم ارتباط اجتماعى است براى مردگان زنده معمول نیست و زمانى که مرده زنده عزیمت مى کند، انسانها به مردگان زنده دیگر خوش آمد نمى گویند. پس از لحاظ اجتماعى چیزى اتفاق افتاده است، چیزى که آرام و قرار پیدا کرده است و بعد و فاصله واقعى بین مرده زنده و انسانها شروع به رشد کرده است. مرده زنده ممکن است دستوراتى به خانواده بدهد و یا از آنان سوالاتى بکند، و یا چیزى را درخواست کند و حتى ممکن است تهدید کند اعضاى خانواده را بخاطر انجام ندادن دستورات خاصى و یا مراقبت ناکافى از مرده زنده مورد تنبیه قرار دهد. مردم مشتاق هستند «حداکثر» کوشش خود را براى خشنودى مردگان زنده انجام دهند، بیشتر به این خاطر که همانند خردسالان که باید تحت مراقبت بزرگسالان باشند آنان نیز به مراقبت نیازمندند. جاودانگى فردى مرده زنده در واقع به فرزندان او بستگى دارد. در عین حال، مردگان زنده در حالت میانى بین انسان و خدا و انسان و ارواح هستند.

سرنوشت نهایى روح آدمى رسیدن مرتبه جاودانگى شخصى مرده زنده
انسانها ارتباط میان خود و مردگان زنده را عمدتا از طریق پیشکش شراب، هدایاى طعام و اقلام دیگر، دعاها و رعایت دقیق شعایر نسبت به درگذشتگان و دستورات از سوى آنان حفظ مى کنند. تا زمانى که فردى مرده زنده را مى شناخت که هنوز در قید حیات است این فرآیند در سطح شخصى ادامه دارد. این فرآیند ممکن است تا چهار یا پنج نسل ادامه یابد. در آن موقع مرده زنده بیشتر و بیشتر در دوره زمنى غوطه ور شده است، و فقط با رشته هاى نازکى از خاطره که هنوز او را بطور ضعیفى در دوره ساسا نگه مى دارد با این جهان ارتباط دارد. وقتى آخرین نفرى که او را مى شناخت بمیرد، مرده زنده کاملا از مرتبه جاودانگى شخصى انتقال مى یابد، و در آن سوى افق دوره ساسا فرو مى رود. تا آنجا که به انسانها مربوط مى شود، اکنون او مى میرد و فرآیند مرگ اکنون کامل مى شود و مرده زنده اکنون روحى است که به مرحله جاودانگى جمعى وارد مى شود. تا آنجا که مربوط به انسانهاست، او نام شخصى خود را از دست داده است، و هویت انسانى او نیز با آن از دست مى رود. حالا او «آن» است و نه «او»، حالا او یکى از هزاران ارواحى است که انسانیت خود را از دست داده اند. این در واقع سرنوشت نهایى روح آدمى است. از نظر هستى شناختى انسان محکوم به از دست دادن انسانیت خود است، اما مقام روحانى کامل خود را بدست مى آورد; و تکامل یا فساد کلى وراى آن وجود ندارد. خدا در ماورا است، و در باور آفریقایى نه امیدى وجود دارد و نه امکانى که روح بتواند سهمى در الوهیت خداوند بدست آورد. در بعضى از جوامع باور بر این است که قهرمانان ملى یا بنیانگذاران به خداوند بسیار نزدیک شده اند. مى توان مثالهایى از قبیله شیلوک درباره نى کانگ که به زندگى مذهبى و جسمى مردم کمک کند، آورد. در چنین مواردى قهرمانان در بعضى اوقات چنان پیوند نزدیکى با خداوند دارند که دعاها، هدایا و قربانیها هم به خدا و هم به قهرمان پیشکش مى شود، انگار که هیچ تفاوت روشنى بین آنان نیست. جوامعى مانند یوروبا، ایگبو، آکان، باگاندا داریم که خدایان دیگر را مى شناسند که زمانى تعدادى از آنها شخصیتهاى تاریخى بودند که اکنون به مرتبه اى بالاتر از ارواح معمولى صعود کرده اند. این خدایان از آن جهت که فرد امیدوار نیست در نهایت به مرتبه خدایى برسد استثنا هستند. این در ضرب آهنگ طبیعى سرنوشت روح انسان وجود ندارد. داورى نهایى در این موضوع مستلزم مطالعه کاملتر درباره خدایان است، مى توان گمان کرد کسانى که به مقام ومرتبه خدایان دست یافته اند، در طول حیات انسانى خود در مقام رهبران سیاسى یا اجتماعى بودند و این مقام است که به جهان دیگر منتقل مى شود. اگر این نظر را معتبر بدانیم پس خدایان نباید از ارواح معمولى بوده یا از طریق آنها «تحول» یافته باشند. آنها فقط مقامات موروثى خود را که زمانى که انسان بودند از آن برخوردار بودند حفظ کردند. بعضى از خدایان فقط تجسم پدیده ها یا اشیاى طبیعى هستند، لذا در این مورد پرسش درباره سرنوشت آدمى بیجاست. شواهد قابل دسترس ما را به این نتیجه مى رساند که تا آنجا که به باورهاى آفریقایى سنتى مربوط مى شود، روح انسانى چه از مقام بالاتر یا پایین تر از بقیه برخوردار باشد به حالت وجودى ارواح مى رسد و نه به وراى آن. جاودانگى جمعى تنها تنگناى انسان در جهان دیگر است. بعضى از ارواح به اشیا و پدیده هاى طبیعى وابسته مى شوند و بعضى دیگر هنگامى که انسانها با آنها رویارو مى شوند دچار وحشت مى گردند، ولى به نظر مى آید که اکثر آنها دور از اندیشه و تماس آدمى باشند. اکنون زمنى است که برنده نبرد مى شود، ادعاى تملک تمام این ارواح را دارد، و انسان راه روشنى براى نفوذ به درون آنچه که از دیده پنهان است ندارد. در بسیارى از جوامع آفریقایى، تبارنامه مانند استخوانهاى ستون فقرات مى باشند: آنها پس مانده هاى ضعیف آن چیزى هستند که زمنى آنها را مجذوب کرده است و اسکلت کامل را به ما نشان نمى دهند. بسیارى از اسامى دیگر همین که مردگان زنده در مرتبه ارواح عادى غوطه ور مى گردند، ناپدید مى شوند.

اعتقاد به تناسخ در تعدادى از جوامع آفریقایى
در تعدادى از جوامع آفریقایى اعتقاد به تناسخ وجود دارد. اما این تناسخى نسبى و محدود است به این معنى که گفته مى شود این تنها بعضى از خصوصیات یا ویژگیهاى مردگان زنده است که در برخى از کودکان دوباره متولد مى شود. این مساله اساسا در دایره خانواده و بستگان یک شخص اتفاق مى افتد. با وجود این مرده زنده اى که دوباره حیات پیدا مى کند به هستى جداگانه خویش ادامه مى دهد و از بین نمى رود. من حدس مى زنم که این باور تا حدودى نتیجه واقعیت خارجى آگاهى مردم از نزدیکى مردگان زنده آنهاست و تا حدودى تلاشى براى توضیح آن چیزى است که در این صورت پدیده اى زیستى است که نه تنها شامل انسانها بلکه شامل حیوانات نیز مى شود. کسانى که معتقدند افرادى در مرتبه جاودانگى شخصى شباهتهاى خصوصیتى یا بیولوژیکى در بچه جوانى را مى بیند، فورا احساس مى کند مرده زنده بخصوصى در گمنامى دوره زمنى هنوز غوطه ور نشده است، و به سوى آنان باز گشته است. از این رو این که کسى باید مجرد بمیرد جامعه را آزار مى دهد زیرا این امر شانس تولد مجدد را کاهش مى دهد. هر شخصى چه جوان و چه پیر مى تواند به این طریق تجسم یابد، اما اینها عمدتا کسانى هستند که فرزندانى از خود داشته اند، و در بعضى جوامع به صراحت گفته مى شود شخص مجرد که فرزندانى ندارد نمى تواند تجسم یابد. به این معنى، در عمل فقط اندکى از مردم واقعا دوباره متولد مى شوند و بعضى بطور هم زمان در چندین فرد بدون توجه به جنسیت مرده زنده تجسم مى یابند. بعضى از جوامع با نامیدن فرزندانشان به نامهاى مردگان زنده اى که تصور مى کنند در آنها مجددا تولد مى یابد، به این عقیده توجه نشان مى دهند. اگر چه باور به تجسم محدود وجود دارد، انتظار نمى رود که هر شخصى بطور خودبخود دوباره تولد یابد، و این باور اساسا در همه جوامع گزارش نمى شود. وقتى بستگان توجه مى کنند که یکى از مردگان زنده تجسم یافته است، از آن شادمان مى گردند و این سطح دیگرى از گرم نگه داشتن رابطه میان دوطرف است. همین که مرده زنده به دوره زمنى و مرتبه ارواح معمولى انتقال یافته است، تجسم دوباره او متوقف مى شود. پس به این معنى است که اگر زمانى تجسم محدود اتفاق افتد این پدیده اى موقتى در دوره میانى است که مرده زنده هنوز در حالت جاودانگى شخصى است. روح انسان محکوم به تبدیل شدن به روح معمولى است و همین که به آن مقام برسد، دیگر احتمال بازگشت آن به حالت هستى بشرى وجود ندارد. در بعضى از جوامع تصور مى شود، روح (یا مرده زنده) در قالب مارها، مارمولکها، موشها یا سایر حیوانات به ملاقات انسانها مى آیند پس نباید آنها را کشت.

قبر مهر پایان هر چیزى
برطبق ادیان و فلسفه آفریقایى، قبر مهر پایان هر چیزى است، حتى اگر شخصى بقا داشته باشد و در عالم دیگر به حیات خود ادامه مى دهد. ضرب آهنگ شتابنده اى از مرگ از مرتبه جاودانگى شخصى (به عنوان مرده زنده) به مرتبه جاودانگى جمعى (ارواح معمولى) وجود دارد. این ضربه نهایى ضرب آهنگ شاید پایانى داشته یا نداشته باشد. به هر حال، از آنجا که سرنوشت هر کس این است، چیزى براى امیدوارى وجود ندارد، اگر چه به نظر نمى آید مسن ترها بترسند، و حتى به "رحلت" از این عالم به عالم دیگر اشتیاق دارند. رستاخیزى همگانى براى فرد یا نوع بشر بطور کلى وجود ندارد و نیز چنین عقیده اى آنجا که فرآیند مردن فرد را از ساسا به زمنى یعنى از دوره تجربه شخصى محض به دوره غیبت دائمى که انسانیت کاملا از بین مى رود نمى تواند پذیرفته شود. شخص متوفى از لحاظ روحانى بطرف خداوند رشد نمى کند، یا مانند او نمى شود اگر چه برخى از ارواح به عنوان واسطه میان خداوند و انسانها عمل مى کنند و شاید نسبت به انسانها از دانش و قدرت بیشترى برخوردار باشند. چنین است نظریه انسان محورانه سرنوشت آدمى، و تا آنجا که به باورهاى سنتى آفریقایى مربوط است، مرگ، مرگ است و آغاز رحلت وجودى دائمى فرد از نوع بشرى به مرتبه روحانى است. فلسفه و ادیان آفریقایى فراتر از این نقطه کاملا سکوت اختیار مى کنند و یا حداکثر بسیار مبهم و دو پهلو هستند. هیچ چیز نمى تواند آن فرآیند را معکوس یا متوقف سازد و مرگ پایان انسان حقیقى و کامل است.

Sources

جان اس. مبیتی- ادیان و فلسفه آفریقایی- مترجم مرضیه شنکایی- نشر ادیان- تاریخ نشر 1383

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information