مقایسه اخلاق از نظر کنفوسیوس و غزالی (اندیشه)
English 5670 Views |غزالی و کنفوسیوس در حوزه اخلاق
نزد چینیان دین به معنایی که در سایر کشورهای جهان استعمال می شود وجود ندارد، ولی سه مکتب یا به عبارت دیگر سه تعلیم عام در سراسر آن از روزگار کهن وجود داشته است که عبارتند از بودیسم، کنفوسیانیزم و تائوئیزم. می گویند در لغت چینی کلمه ای برای مفهوم دین وجود ندارد. قرن ششم تا سوم قبل از میلاد دوره شکوفایی فلسفه باستانی چین و پیدا شدن مکاتب معروف به «صد مکتب اندیشه» بود که از میان آنها مکتب های کنفوسیوسی و دائو بسیار مهم بودند. این صد مکتب را به طور کلی در شش مکتب بزرگ اندیشه دسته بندی کرده اند؛ دائوجیا یا مکتب دائوژوجیا یا مکتب فرهیختگان (مکتب کنفوسیوس)، موجیا یا مکتب مودی، فاجیا یا مکتب قانون یا قانونگرایی، یین یانگ میا یا مکتب یین یانگ (راز و رزی) و مینگ جیا یا مکتب نام ها (مکتب سوفسطائیان چینی). به این ترتیب می توان استنباط کرد که دین در چین باستان از اندیشه های فلسفی و اجتماعی جدا نبوده است و به همین دلیل با مفهوم دین در جهان غرب و کشورهای اسلامی فرق اساسی دارد. غربی ها درباره تقسیم بندی دین در چین دچار اشتباه شده اند. آنها بر این تصورند که دین چینی را نیز می توان مثل سایر کشورها به روش غربی طبقه بندی کرد. ظاهرا سه دین مهم و اساسی کنفوسیوسی، تائوئیسم و بودایی در چین وجود داشته است، ولی نباید تصور کرد که هر یک از این ادیان بخشی از یک مجموعه مذهبی را تشکیل می دهند، بلکه در مواردی حتی اسامی این ادیان نیز باعث به اشتباه افتادن محققان می شود. باید گفت که دین در چین یک مسئله مردمی است، به این معنا که دین خیلی محلی و بومی شده و عمومیت یافته است. در مواقعی عنوان کلی کنفوسیوس گرایی را به آن اطلاق می کنند. در واقع این دین مجموعه ای از اعمال و عقایدی است که در جنبه های مختلف و نهادهای گوناگون از قبیل تائوئیسم و بودایی را نیز شامل می شود. این مجموعه از دید یک غربی ممکن است یک مجموعه غیرمنظم و غیرمنسجم تلقی گردد. به هر حال باید توجه داشت که فلسفه غربی و چینی از نظر محتوا با یکدیگر اختلاف دارند، فلسفه غربی بیشتر به پنج حوزه پژوهش تقسیم می شود؛ منطق یا روش شناسی، زیبایی شناسی، علم اخلاق و یا رفتارشناسی، علم سیاست یا شناخت حکومت و نهادهای اجتماعی و مابعدالطبیعه یا هستی شناسی، ولی خیلی کم پیش آمده که فلسفه چین از نیازهای اخلاقی و عملی جدا شده باشد (و صرفا حالت نظری کامل و خالص را پیدا کند)، بلکه همیشه به راه اخلاقی یا عملی بستگی دارد. علاوه بر آن پایه و اساس این دو اندیشه از همدیگر جدا است. فلسفه غربی از تضاد عوامل متفاوت جهان یعنی از تضاد میان مفاهیم انسانی و خدایی، آرمانی و واقعی، جامعه و خرد، قدرت و آزادی و مانند این ها تأثیر پذیرفته است، ولی فلسفه چینی پیوستگی جهان است نه تضاد آن.
تفاوت فلسفه چینی و فلسفه غربی
چند اصل بنیادی ما را در باز شناختن فلسفه چینی از فلسفه غربی کمک می کند. فلسفه غربی با علم و دین بستگی دارد اما فلسفه چینی به اخلاق و سیاست و ادبیات و هنرهای زیبا نزدیک تر است، زیرا آرمان شناخت برای شناخت در چین یافت نمی شود. چه در چین هنگامی طالب شناسایی اند که وسیله رسیدن به هدف های عملی و شریف باشد. چینیان به خلاف غربیان چندان شوقی به دین ندارند. هر دستگاه بزرگ اندیشه چینی در آغاز همچون یک فلسفه تربیت نفس می شکند و تنها از سر اتفاق است که شکل آیین دینی را به خود می گیرد. بسیاری از فیلسوفان چینی عناصری را که به گمان غربیان دین را از فلسفه محض ممتاز می کند نفی کرده اند. این عناصر یکی عقیده به «برترین باشنده» یا وجود متعال و دیگری عقیده به بیمرگی روان است. از همه فیلسوفان بزرگ دوره جو تنها او آموزه آسمان را باشنده ای خدایی می دانست و حتی او هم این عقیده را فقط به شکل یک نیروی برانگیزاننده به کار می بست که به کار تعلیم «مهر به همه» می آمد که این خود اساسا آموزه ای انسان گرایانه است. به این ترتیب جایی که انسان غربی دیندار است و عمیقا وابسته به عشق خداوند است، مرد چینی انسان گرا و پای بند اخلاق است. تفاوت فلسفه چینی و فلسفه اسلامی همین وضع در مقایسه فلسفه چینی با جهان اسلام نیز صادق است، چه در اسلام نیز تقسیم بندی غربی یا به تعبیر بهتر تقسیم بندی هلنیستی فلسفه باعث تمایز فلسفه اسلامی و چینی است، اما یک امتیازی که در مقایسه غرب با اندیشه چینی می توان یافت، این است که در اسلام آیین ها (احکام شریعتی)، خیلی شبیه به آیین (لی) چینی می باشد و از این جهت در این مقایسه از فلسفه غربی جدا می شود. علاوه بر این نگرش که مسلمان به خدا دارد عمیقا با نگرش یک چینی به آسمان متفاوت است. اگر چه با اندیشه غربی هم تفاوت دارد ولی عمق آن چندان ژرف نیست. برخی از صاحبنظران مدعی هستند که دین کنفوسیوسی را به سختی می توان در زمره ادیان به حساب آورد بلکه بیشتر یک مکتب اخلاقی است، زیرا بنیانگذاران آن اعتقاد به وجود یک خداوند مشخص و انجام مراسم دعا و نماز، و پرستش همگانی یک ذات را تشویق ننموده است.
کنفوسیوس و تأثیر شگرف اندیشه او
به هر حال کنفوسیوس و تأثیر شگرفی که اندیشه او در مردمان چین و مکاتب بعد از او گذاشته قابل انکار نیست، به ویژه مکتب اخلاقی که به جهانیان عرضه کرد از خود عنوان شخصیتی اخلاقی و بنیانگذار یک مکتب اخلاقی نامی به یادگار گذاشت و در ردیف مکاتب اخلاقی جهان قرار گرفت. اشتغال فکری عمده این مصلح متواضع، تشویق مردم بدین امر بود که وظایف اجتماعی شان را به نحو شایسته ای انجام دهند. کنفوسیوس مسلما از تعظیم و تکریمی که از وی بعمل می آوردند، بخصوص از کشتن حیوانات در مراسم نیایش و قربانی به خاطر او دچار دهشت می گردد. به همین دلیل بود که برای آیین نظام خاصی قایل بود و مردمان زمان خود را به مسایل و وظایف اجتماعی آشنا می ساخت. با وجود آنکه اندیشه های کنفوسیوس از بدو پیدایش کنفوسیانیزم با عصر حاضر فرهنگ و اندیشه دینی فلسفی و اجتماعی چین را تحت تأثیر داشته و در قرون متمادی به عنوان دین رسمی این کشور بوده است، اما در حال حاضر اشاره به آیینی دارد که با انقلاب 1911 م چین پنهان شد و از آن زمان تا به حال اهمیت اساسی پیدا نکرده است، زیرا حاکمیت کمونیزم اهداف خود را با اندیشه های کنفوسیوس در تضاد و تنافی یافته است، بدین سبب امکان ظهور و رسمیت یافتن این اندیشه ها را نمی دهد. باید یادآور شد که اندیشه کنفوسیوسی شامل یک مجموعه کلی از نظریات اخلاقی و دستورهای عملی است. البته نباید «اندیشه» در نظر کنفوسیوس را اندیشه عقل یکسان تلقی کرد و معنای آن دو را نباید یکسان پنداشت. این اندیشه غالبا با مکاتب دیگر تحول و تکامل یافته است، اگر چه برای جلب کمک های دولتی با همدیگر رقابت داشته اند.
مقایسه کلی اخلاق کنفوسیوس و نظام اخلاقی غزالی
کنفوسیوس اساس نظام اخلاقی خود را بر اصل «رن» مبتنی ساخته است. در اینکه معنای اصلی رن چیست بین صاحب نظران اختلافات زیادی وجود دارد، اما آنچه مسلم به نظر می رسد رن معنای انسان دلی و مهر به همه را در خود دارد و در این اصل دو چیز نهفته است؛ یکی اینکه آدمی در دل به دیگران مهر داشته باشد و دیگر اینکه آن را در برخورد با دیگر افراد انسانی از خود بروز دهد. به هر حال انسان دلی یا مهر بزرگ اساسی ترین پایه نظام اخلاقی کنفوسیوس است. او در پاسخ به سوالات بیشماری که شاگردانش از وی می کردند می گفت: «رن محبت به مردم است. از یک انسان با شوق، آزاد، حقیقت جو، ساعی و بخشنده رن متوقع است. چنین شخصی در زندگی خصوصی مودب و در کارهای دستی جدی و به دیگران با وفا است (زیرا یک جزء اصلی رن وفاداری است). در هدفش پایدار است، با شوق تحقیق می کند و در امور زندگی عکس العمل نشان می دهد. خلاصه او مردمی (انسانی) است با همه فضیلت ها، و نیز (رن) معلم خود و معاشر با مردم است و فرد و جامعه هر دو را شامل می شود، زیرا آیین ها مسیر راهنمایی برای رفتار اجتمایی است». روح اصلی نظام اخلاقی کنفوسیوس در ارتباط با دیگران شکل می گیرد و اگر دیگران را از صحنه روزگار کم کنند چنین نظام اخلاقی پایدار نخواهد ماند، چه در این نظام انسان ما هو انسانی در نظر گرفته نشده بلکه انسان از آن جهت مطرح است که در جامعه انسانی زندگی می کند. در مقایسه با غزالی باید گفت که نظام اخلاقی او با این نظام کاملا تفاوت دارد. مقصود از غزالی شخصیت بعد از تحول او است و الا غزالی فیلسوف و فقیه شاید به اندیشه های کنفوسیوس نزدیکتر باشد. اما آنچه در نظر است «احیاء العلوم» است نه «مقاصد الفلاسفه» که کاملا روح تصوف به خود گرفته است. تصوف روح فراگیر اخلاق غزالی است، وی به شرح مبسوط فضایل قهرمانی از قبیل شجاعت و امثال آن نمی پردازد و بیشتر بر این تکیه می کند که شخص پس از گسستن علایقش با این جهان دست کم علایق روحی می باید به تطهیر قلب مشغول گردد. غزالی در اخلاق هم تارک دنیا و فردگرا است در حالی که در نظام اخلاقی کنفوسیوس جنبه اجتماعی از بقیه جوانب پررنگتر است و بیشتر آن دسته از فضایل اخلاقی را مطرح می کند که جنبه جمعی دارد. از قبیل دانش آموختن، احترام به دیگران و مهر به همه. اما در مقابل غزالی حتی آدمیان را تشویق به ترک ازدواج و نکاح می کند و در برابر این سوال که نکاح بهتر است یا عزوبت پس از بر شمردن فواید و آفات هر کدام، نهایتا به این نتیجه متمایل می شود که عزوبت بهتر است. همه اینها نشانه ترک دنیا و آخرت گرایی است. این در حالی است که کنفوسیوس در فکر بهتر کردن معیشت دنیوی است و تمام تلاش خود را صرف ساختن دنیایی بهتر می کند. البته چنین نگرشی بر اخلاق، از جهان شناسی و آخرت شناسی غزالی ناشی می شود، چه او بر خلاف کنفوسیوس به دنیای دیگر دل دوخته و تمام تلاش را صرف نجات در آخرت می کند، آن دنیا را اصل قرار داده است. غزالی اولا و بالذات تارک دنیا نیست، بلکه از آن رو چنین روشی را در پیش گرفته است که توجه به دنیا او را از مراد و محبوب خودش، خدا و در نهایت از نجات در آخرت دور می سازد، به همین دلیل عزوبت را بر ازدواج و فقر را بر غنا مقدم می دارد، چه در نظر غزالی دل کندن از دنیا کار سختی است. لذا بهتر آن است که اساسا دنیا را کنار گذارد و در نظام اخلاقی خود نیز مشوق چنین نگرشی بر دنیا است. در عین حال غزالی و کنفوسیوس در این عقیده مشترکند که هر دو قایل به شخصیت کرامت انسانی در اجتماع هستند؛ لذا هر دو با شرافت زیستن را مطلوب می دانند. ولی غزالی از آن واهمه دارد که کرامت و شرافت اجتماعی آدمی را از توجه به آخرت باز دارد و مآلا گرفتار عذاب الهی می شود. در اینجا است که نظر این دو بزرگ از هم متمایز می شود. مبارزه با رذایل اخلاقی هدف مشترک غزالی هم مانند کنفوسیوس آدمیان را از شهوت بطن، شهوت جنسی، آفات زبان، شرور، خودپسندی، غضب و حقد، حب مال و جاه و غرور برحذر می دارد و در عوض آنها را به فضایل اخلاقی همچون تواضع، زهد، فقر، شجاعت، محبت و... دعوت می کند. اغلب مفاهیم اخلاقی کنفوسیوس در آثار غزالی آمده اما نکته اساسی را بایستی در نحوه نگرش این دو به انسان یافت. در نظام غزالی تمام این مفاهیم ابزاری هستند تا آدمی را به خدا نزدیک سازند و در آخرت او را از نجات یافتگان قرار دهند، در حالیکه در نظام کنفوسیوس این فضایل هدف بوده و ربطی به دنیای دیگر ندارد.
(ادامه دارد...).
Sources
رابرت هیوم- ادیان زنده جهان- ترجمه عبدالرحیم گواهی- دفتر نشر فرهنگ اسلامی- صفحه 75 و صفحه 158-168
م، شریف- تاریخ فلسفه در اسلام- مرکز نشر دانشگاهی- جلد 2 صفحه 59-58، صص 70-60
جان بی ناس- تاریخ جامع ادیان- صفحه 375- ترجمه علی اصغرحکمت- آموزش انقلاب اسلامی- چاپ 1370
کنفوسیوس- مکالمات- ترجمه حسین کاظم زاده- ایرانشهری- انتشارات علمی فرهنگی- 1367- صفحه 212-192
عبدالکریم سروش- قصه ارباب معرفت- موسسه صراط- 1371- صفحه 91-89- صفحه 100
غزالی- احیاء علوم الدین- صفحه 156- جلد 3، جز 8، جلد 1، جز1، صفحه 22، جلد 5، جز 4، صفحه 45-44- جلد 5 جز 13 صفحه 63
غزالی- کیمیای سعادت- به تصحیح احمد آرام- جلد 1، صفحه 118-117- جلد 1- صفحه 25
بخشعلی قنبری- مقاله غزالی و کنفوسیوس در حوزه اخلاق
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites