عوامل ورود در جهنم (کیفر طاغیان)
English 3281 Views |و این هم کیفر طاغیان!
پرهیزگاران را سرانجامى نیکو نزد خداست، و سرکشان را سرانجامى بد و شر خواهد بود، البته مقصود ما از سرکش در این جا تنها سلطان ستمگر نیست، گرچه او تجسمى آشکارتر و شاملتر از سرکشى و طغیان است، بلکه سپاهیان و دستگاههاى او نیز هستند، زیرا اگر آنها نبودند وى قدرتى بر ستمگرى و تباهى نداشت، حتى شاید ما این حکم را بر دیگر معانى طغیان (سرکشى و تجاوز) عمومیت دهیم، پس هم چنان که انسان در زندگى سیاسى سرکشى مى کند در زندگى اجتماعى نیز طغیان مى کند، به همسایه و خانواده خود و مردم ستم مى راند. از احادیث آمده در تفسیر آیات استفاضه مى شود که مراد از «الطاغین؛ سرکشان» همان سلاطین ستم پیشه اند، در حالى که مراد شامل پیروان و کسانى که در درگاه آنهایند نیز مى شود.
آیات در ذکر سرانجام سرکشان جزئیاتى بیشتر مى دهد تا به بیم دادن بیفزاید شاید انسان از راه باطل برگردد و به رغبت پاداش نیک و پرهیز از عذاب به راه حق هدایت شود. متقین، "حسن ماب" داشتند، اینها "شر ماب" و سرنوشت و بازگشت شوم دارند.
با استفاده از روش اجمال و تفصیل در قرآن به شرح این جمله سربسته پرداخته مى گوید: «جهنم یصلونها فبئس المهاد؛ به جهنم درمى آيند و چه بد آرامگاهى است.» (ص/ 56) این بازگشت شوم و مرجع سوء همان دوزخ است که در آن وارد مى شوند و به آتش آن مى سوزند، و چه بستر بدى است آتش دوزخ.
بعضى از فیلسوفان پیشین گفته اند و بعضى از نادانان امروز هم دنبال آنها را گرفته اند، که دوزخیان به عذاب آتش عادت مى کنند و دیگر از آن متأثر نمى شوند (و احساس سوزش نمى کنند) و این اندیشه انحرافى را در هیکل جانورى تجسم داده و پنداشته اند که آتشخوار است، اما قرآن که عین حق و حقیقت محض است با این خرافه مخالفت مى ورزد و تأکید مى کند که تبهکاران همواره عذاب را مى چشند، و گویا جمله ی "یصلونها" (در جهنم وارد مى شوند و به آتش آن مى سوزند) براى بیان این است که کسى گمان نکند تنها جهنم را از فاصله دور مى بینند و یا در کنار آن قرار مى گیرند، نه، به درون آن وارد مى کنند، و نیز کسى توهم نکند که آنها به آتش دوزخ عادت مى کنند و انس مى گیرند، نه، پیوسته با آن مى سوزند. "مهاد"، به معنى بسترى است که براى خواب و استراحت گسترده مى شود، به گاهواره طفل نیز اطلاق مى گردد.
بستر جایگاه استراحت است و باید از هر نظر مناسب حال و ملایم طبع باشد، اما چگونه خواهد بود وضع کسانى که بسترشان آتش جهنم مى باشد؟! سپس به انواع دیگرى از عذابهاى آنها پرداخته مى گوید: «هذا فلیذوقوه حمیم و غساق؛ این نوشابه حمیم و غساق است که باید از آن بچشند.» (ص/ 57) "حمیم" به معنى آب داغ و سوزان که یکى از نوشابه هاى دوزخیان مى باشد، در برابر انواع "شراب طهور" که در آیات قبل براى بهشتیان ذکر شده بود. "غساق" از ماده "غسق" (بر وزن رمق) به معنى شدت تاریکى شب است، ابن عباس آن را به نوشابه بسیار سردى (که از شدت برودت درون انسان را مى سوزاند و مجروح مى کند) تفسیر کرده است، ولى در مفهوم ریشه این کلمه چیزى نیست که دلالت بر این معنى کند جز اینکه مقابله آن با حمیم که آب داغ و سوزان است ممکن است منشا چنین استنباطى شده باشد.
"راغب" در "مفردات" آن را به قطراتى که از پوست تن دوزخیان (و جراحات بدن آنها) بیرون مى آید تفسیر کرده است. لابد تیره بودن رنگ آن سبب اطلاق این واژه بر آن شده است، چرا که محصول آن آتش سوزان چیزى جز یک مشت اندام سوخته با تراوشهاى سیاه نیست! به هر حال از پاره اى از کلمات بر مى آید که "غساق" بوى بسیار بد و زننده اى دارد که همگان را ناراحت مى کند. و در روایت از امام ابى جعفر (ع) آمده است که گفت: «غساق دره اى است به دوزخ که در آن سیصد و سى قصر باشد، و به هر قصرى سیصد خانه، و در هر خانه اى چهل گوشه، و در هر گوشه اى مارى بزرگ و هراس انگیز، و در هر مارى سیصد و سى کژدم، و در هر کژدمى سیصد و سى نیش گزنده سرشار از زهر، که اگر یکى از آن کژدمها زهرش را بر اهل دوزخ بریزد تمام آنها را مسموم مى کند.»
بعضى دیگر آن را به یک نوع عذاب که جز خدا از آن آگاه نیست تفسیر کرده اند، چرا که آنها مرتکب گناهان و مظالم سختى شده اند که جز خدا از آن آگاه نبوده و کیفرشان نیز باید چنین باشد. همانگونه که بهشتیان پرهیزگار اعمال نیکى انجام مى دادند که جز خدا از آن آگاه نبود لذا به آنها وعده پاداشهایى داده شده که جز خدا از آن خبر ندارد: «فلا تعلم نفس ما أخفی لهم من قرة أعین؛ پس هیچ کس نمى داند چه چیزى از روشنى چشم ها به پاداش آنچه انجام مى دادند برایشان نهفته شده است.» (سجده/ 17)
عذاب بدین دو نوع بسنده نمى شود بلکه انواع و روشهاى گوناگون بسیار دارد. باز به انواع دیگرى از عذابهاى دردناک آنها اشاره کرده، مى گوید: «و آخر من شکله أزواج؛ و جز اینها، کیفرهاى دیگرى هم شکل آن دارند.» (ص/ 58)
"شکل" (به فتح شین) به معنى مثل و مانند است، و "ازواج" به معنى انواع و اقسام است و این یک اشاره اجمالى به انواع دیگرى از عذاب همانند عذابهاى گذشته است که در اینجا به طور سربسته بیان شده، و شاید براى محبوسان این جهان ماده قابل توصیف و درک نباشد. این شباهت ممکن است در شدت و ناراحتى و یا در جمیع جهات باشد.
از این آیه درمى یابیم که انواع عذاب بسیار زیاد است، جز این که برخى از آنها با برخى دیگر همراه است، چنان که آب جوشان با چرک و تراویده سیاه دوزخیان همراه و آمده و یکدیگر را تکمیل کرده است. سپس آخرین مجازات آنها را که همنشینان بد با زبانى مملو از سرزنش است مطرح ساخته مى گوید: هنگامى که رؤساى ضلال وارد دوزخ مى شوند و با چشم خود مى بینند که پیروان را نیز به سمت دوزخ مى آورند به یک دیگر مى گویند: «هذا فوج مقتحم معکم؛ این فوجى است که همراه شما وارد دوزخ مى شود.» (ص/ 59) "مقتحم" از ماده "اقتحام" به معنى وارد شدن در کار شدید و خوفناک است، و غالبا به ورود در کارها بدون مطالعه و فکر قبلى نیز اطلاق مى شود.
این تعبیر نشان مى دهد که پیروان ضلالت بدون مطالعه و فکر و صرفا روى هوا و هوس و تقلیدهاى کورکورانه در آتش شدید و خوفناک جهنم ورود مى کنند. بعضی نیز گفته اند؛ اقتحام، داخل شدن در چیزى است به فشار چون میخى که در دیوار جایى ندارد ولى چکش به فشار آن را در دیوار فرو مى کند. و از آن رو این لفظ به کار رفته است که سرکشان از تنگى جا در عذابند و آتش نیز بر آنها تنگ مى گیرد و چون بادى در انبان فشار مى آورد، چنان که در حدیث پیامبر (ص) آمده است: «پس اینان بر آنان فریاد کشند، و بر خلاف آنچه میزبان به مهمان خود گوید "خوش آمدید" اینان گویند: لا مرحبا بهم؛ خوش آمد بر آنها مباد! إنهم صالوا النار؛آنها همگى در آتش خواهند سوخت.»
جمله ی "هذا فوج مقتحم معکم" به قرینه جمله ها و آیات بعد، از گفتار پیشوایان ضلالت و گمراهى است، وقتى پیروان خویش را آماده ورود در دوزخ مى بینند به یکدیگر مى گویند اینها هم با شما خواهند بود بعضى از مفسران نیز آن را خطاب فرشتگان به سردمداران کفر و عصیان مى دانند، ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد.
"مرحبا" کلمه اى است که به هنگام خوش آمد گفتن به میهمان، گفته مى شود و "لا مرحبا" ضد آن است، این کلمه مصدر از ماده رحب (بر وزن محو) به معنى وسعت مکان است، یعنى بفرمائید که در مکان وسیع و مناسبى ورود کرده اید، و معادل آن در زبان فارسى جمله "خوش آمدید" مى باشد. به هر حال این صدا به گوش پیروان مى رسد و از ناخوشامد گفتن رؤساى ضلالت سخت خشمگین مى گردند،و آن گاه نزاعى سخت میان دو طرف پدید آید که به مبارزه و پیکار منجر شود، و در آن میان مسئولیت را بر گردن یکدیگر افکنند.
مى گویند: «قالوا بل أنتم لا مرحبا بکم أنتم قدمتموه لنا فبئس القرار؛ بلکه خوشامد بر شما مباد که شما این عذاب دردناک را به ما پیشنهاد کردید و براى ما فراهم ساختید، چه بد قرارگاهى است دوزخ؟!» (ص/ 60) جمله اخیر (فبئس القرار) اشاره به اینکه مصیبت بزرگ این است که دوزخ جایگاه موقتى نیست، بلکه قرارگاه ثابت است! هدف پیروان از این تعبیر این است که آنها مى خواهند بگویند هر چه هست این حسن را دارد که شما رؤساى ضلالت نیز در این امر با ما مشترکید، و این مایه تشفى قلب ماست، و یا اشاره به این است که جنایت شما پیشوایان بر ما جنایتى بس عظیم بود، چرا که دوزخ یک جایگاه موقتى نیست بلکه قرارگاه ماست.
ولى با این حال پیروان به این سخن راضى نمى شوند، چرا که رؤساى ضلالت را که عامل اصلى جرم بودند از خود مستحق تر مى دانند لذا رو به درگاه خدا کرده «قالوا ربنا من قدم لنا هذا فزده عذابا ضعفا فی النار؛ مى گویند: پروردگارا! هر کس این عذاب را براى ما فراهم ساخته عذابى مضاعف در آتش دوزخ بر او بیفزا.» (ص/ 61) عذابى به خاطر گمراهى خودشان و عذابى به خاطر گمراه کردن ما.
این آیه شبیه همان مطلبى است که در آیه 38 سوره اعراف آمده: «بنا هؤلاء أضلونا فآتهم عذابا ضعفا من النار؛ پروردگارا! اینها ما را گمراه کردند، عذاب مضاعف از آتش براى آنها قرار ده.» هر چند دنباله همین آیه سوره اعراف مى گوید "هر دو عذاب مضاعف دارند" (چرا که پیروان نیز نیروى اجرایى پیشوایان بودند، و زمینه هاى ضلالت و فساد به دست آنها فراهم شد که اگر توده مردم تنور ظالمان را داغ نکنند آنها قدرت بر انجام کارى نخواهند داشت) ولى به هر حال شک نیست که عذاب پیشوایان به درجات سنگین تر است هر چند هر دو عذاب مضاعف دارند.
آرى این است سرانجام کسانى که با هم پیمان دوستى بستند و در راه انحراف و ضلالت بیعت کردند که وقتى نتائج شوم اعمال خود را مى بینند به مخاصمت و دشمنى و نفرین بر یکدیگر برمى خیزند.
Sources
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 11 صفحه 380
حسین بن احمد الحسینی- تفسیر اثنا عشری- جلد 7 صفحه 33
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 10 صفحه 302
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 319
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 5 صفحه 395
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 13 صفحه 114
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites