وضعیت بنی اسرائیل در عصر پادشاهان (اسرائیل)
English 9123 Views |عاقبت کار سلیمان
از این فقره دانسته می شود که عاقبت کار سلیمان به خیر و صلاح نبوده است. نویسنده ای یهودی معتقد است که حتی موفقیتهای سلیمان در امر کشورداری همه جانبه نبوده. گرچه سلیمان توانست اقتدار و اهمیت دولت اسرائیل را به مدارج عالی افزایش و سلطنت را به پایه بلند یک امپراطوری ارتقاء دهد و در دوره او جنگ خونینی به وقوع نپیوست ولی موفقیت او در پیشبرد سیاست و اقتصاد کشور او را از مسائل حیاتی دیگر غافل کرد و این غفلت باعث شد که جنبه های روحی و معنوی را فراموش کند. درست است که وصلت با شاهزادگان ممالک دیگر باعث فراهم شدن متحدین پر قدرت برای کشورش گردید و واگذاری شهرهایی برای تأمین بودجه کافی جهت عمران و آبادی مفید بود ولی این سیاست موجب شد از وجهه و محبوبیتش در بین مردم کاسته و او را در انظار خوار و بی مقدار نماید. سلیمان در اواخر حکومت خود با شورشهای نیز روبرو شد که نتوانست همه آنها را فرو نشاند. یکی از کسانی که علیه سلیمان شورش کرد و پس از وفات او توانست کشور را تجزیه کند، فردی به نام یربعام بود. سلیمان به مدت چهل سال بر بنی اسرائیل حکومت کرد و پس از او پسرش رحبعام به جای او نشست.
تجزیه کشور پس از حضرت سلیمان
پس از حضرت سلیمان و در زمان فرزندش رحبعام، در میان بنی اسرائیل اختلاف افتاد؛ آن گونه که کشور به دو بخش شمالی به نام اسرائیل، و جنوبی به نام یهودا تقسیم گردید. دو سبط از اسباط دوازده گانه بنی اسرائیل حکومت رحبعام را نپذیرفتند و تنها دو سبط یهودا و بنیامین زیر بیرق او باقی ماندند. کتاب اول پادشاهان ماجرا را این گونه نقل می کند.
رحبعام به شکیم رفت؛ زیرا ده قبیله اسرائیل در آن جا جمع شده بودند تا او را پادشاه سازند. یربعام که از ترس سلیمان به مصر فرار کرده بود، به وسیله یارانش از این موضوع با خبر شد و از مصر برگشت. او در رأس ده قبیله اسرائیل پیش رحبعام رفت و گفت: «پدر تو سلیمان، پادشاه بسیار سختگیری بود اگر تو می خواهی بر ما سلطنت نمایی باید قول بدهی مثل او سختگیر نباشی و با مهربانی با ما رفتار کنی.» رحبعام جواب داد: «سه روز به من فرصت بدهید تا در این باره تصمیم بگیرم.» آنها نیز قبول کردند. رحبعام با ریش سفیدان قوم که قبلا مشاوران پدرش سلیمان بودند، مشورت کرد و از ایشان پرسید: «به نظر شما باید به مردم چه جوابی بدهم؟» گفتند: «اگر می خواهی این مردم همیشه مطیع تو باشند، به آنها مطابق میلشان جواب بده و آنها را خدمت کن.»
ولی رحبعام نصیحت ریش سفیدان را نپذیرفت و رفت با مشاوران جوان خود که با او پرورش یافته بودند مشورت کرد. او از آنها پرسید: «به نظر شما باید به این مردم که به من می گویند: مثل پدرت سختگیرانه نباش چه جوابی بدهم؟» مشاوران جوانش به او گفتند: «به مردم بگو: انگشت کوچک من از کمر پدرم کلفت تر است! اگر فکر می کنید پدرم سختگیر بود، بدانید که من از او سختگیرتر هستم! پدرم برای تنبیه شما از تازیانه استفاده می کرد، ولی من از شلاق خاردار استفاده خواهم کرد.» بعد از سه روز، همانطور که رحبعام پادشاه گفته بود، یربعام همراه قوم نزد او رفت. رحبعام جواب تندی به آنها داد. او نصیحت ریش سفیدان را نشنیده گرفت و آنچه جوانان گفته بودند به قوم باز گفت. پس پادشاه به مردم جواب رد داد؛ زیرا دست خداوند در این کار بود تا وعده ای را که به وسیله اخیای نبی به یربعام داده بود، عملی کند.
بنابراین وقتی مردم دیدند که پادشاه جدید به خواسته های ایشان هیچ اهمیتی نمی دهد، فریاد برآوردند: «ما خاندان داود را نمی خواهیم! ما با آنها کاری نداریم! ای مردم، به شهرهای خود برگردیم. بگذارید رحبعام بر خاندان خودش سلطنت کند.» به این ترتیب قبیله های اسرائیل رحبعام را ترک نمودند و او فقط پادشاه سرزمین یهودا شد... وقتی رحبعام به اورشلیم رسید، صد و هشتاد هزار مردم جنگی از یهودا و بنیامین جمع کرد تا با بقیه اسرائیل بجنگد و آنها را هم زیر سلطه خود در بیاورد. اما خدا به شمعیای نبی گفت: «برو به رحبعام پسر سلیمان، پادشاه یهودا و بنیامین بگو که نباید با اسرائیلیها که برادرانشان هستند، بجنگند. به آنها بگو که به خانه های خود برگردند؛ زیرا تمام این اتفاقات مطابق خواست من صورت گرفته است.» پس همانگونه که خداوند فرموده بود، تمام مردم به خانه های خود برگشتند. (کتاب اول پادشاهان، 12: 1 -24) از این فقره چنین دریافت می شود که تجزیه کشور برنامه ای الهی بوده است.
دیدگاههای مختلف نویسندگان یهودی در مورد علت تجزیه کشور
نویسندگان یهودی با پیروی از کتاب مقدس، حضرت سلیمان را شخصیتی ظالم و ستمگر معرفی می کنند و همین امر را علت تجزیه مملکت می دانند. ظلم و تعدی سلیمان مخالفت اهالی شمال کشور اسرائیل را برانگیخت و در اواخر سلطنت او به تدریج سر و صدای مردم بلند و علائم یک شورش و طغیان بر علیه حکومت مستبد مشهود گردید و پس از فوت سلیمان قطعی شد. کشور به دو جبهه سیاسی مجزا و از این به بعد این ملت دو تاریخ جداگانه پیدا کرد. قوم بنی اسرائیل در خون و نژاد با هم خویش و قوم و بستگی تام داشتند ولی در عقاید سیاسی مخالف و رقیب همدیگر شدند. موقعی که دولت اسرائیل به دو قسمت از هم مجزا گردید یکی به نام دولت اسرائیل و دیگری به نام دولت یهودا نامیده شدند.
اکثریت مردم در کشور اسرائیل باقی ماندند و بالطبع کشور کوچکتر و ضعیف یهودا عملا زیر سلطه و نفوذ کشور بزرگتر قرار گرفت و امور خارجی هر دو قسمت به عهده کشور بزرگتر واگذار گردید ولی چون دولت اسرائیل از اسباط مختلف تشکیل شده بود اختلاف و نفاق همیشه در داخل آن زیاد و آرامش آن را مختل می کرد در نتیجه بیش از دویست سال دوام نیاورد و منقرض و نابود گردید. کشور یهودا بسیار کوچک و محدود و فقیرتر از اسرائیل و از دو طایفه یهودا و بنیامین تشکیل شده بود و کمتر مورد تهدید و تجاوز کشورهای هم جوار و همسایه قرار می گرفت. واقع بودن معبد بیت المقدس در قسمت متصرفی دولت یهودا که خود نشان و علامت قومیت و ملیت یهود می بود رجحانی برای دولت یهودا نسبت به کشور اسرائیل محسوب می گردید و نیز اوضاع جغرافیای این منطقه کمتر آن را در معرض هجوم بیگانگان قرار می داد.
همچنین برخی دیگر علت تجزیه کشور را انحراف سلیمان از تعالیم موسی و نیز بی کفایتی و نابخردی رحبعام دانسته اند. یربعام بن نبات از سبط افرائیم بسیار دلیر و شجاع و در خدمت سلیمان بود و پادشاه او را بر اسباط افرائیم و بنیامین، یعنی خاندان یوسف ریاست داد. اخیای شیلونی به منظور مخالفت با رویه و معتقدات خارجی که در خانواده سلیمان رسوخ یافته بود، یربعام را تشویق به انقلاب و تشکیل سلطنتی که پیرو دستورات حضرت موسی باشد، نمود. در نتیجه، یربعام خیال به دست آوردن تاج و تخت را در مخیله خود راه داده و چون افکار او آشکار گردید فرار را برقرار ترجیح داده، به مصر رفته و به نزد فرعون موسوم به شیشق پناه آورد.
در این هنگام سلیمان فوت کرده و رحبعام فرزند او بر تخت سلطنت جلوس نمود و یربعام از مصر مراجعت و بزرگان اسباط ده گانه اسرائیل نزد رحبعام پادشاه رفته تقاضای عدل و داد و تخفیف مالیاتها را نمودند. رحبعام مرد سیاس و عاقلی نبود و سلیمان پدرش در عهد حیات خود توجهی برای تنویر افکار تربیت او ننموده بود. در جلوس به سلطنت، جوانان کم تجربه را مشور و محارم خود ساخته و با مشورت آنها پاسخ خشونت آمیزی به درخواست یربعام و روسای قوم داد. در نتیجه انقلاب ده اسباط اسرائیل شروع و از پرداخت مالیات امتناع و یربعام بن نبات را به سلطنت خود انتخاب نمودند. این واقعه در سال اول سلطنت رحبعام که به سال 2783 عبرانی برابر با 977 ق. م است اتفاق افتاد. به هر حال، در سال 977 ق. م کشور بنی اسرائیل تجزیه شد و از این پس دو کشور با دو حکومت مجزا شکل گرفت که هر یک تا مدتی نیز باقی ماندند.
ناگفته نماند سرنوشت این دو حکومت در دو کتاب پادشاهان آمده و نیز در دو کتاب تواریخ ایام به گونه ای دیگر بیان شده است. در کشور اسرائیل، یربعام و پادشاهان متعدد دیگری پس از او حکومت می کردند، اما آنان به بت پرستی و فسق و فجور روی آوردند. به همین روی، خداوند انبیایی را برای آنان می فرستد، اما آنان نه تنها به مواعظ انبیا وقعی نمی نهند، بلکه حتی کمر به قتل آنان می بندند. بنابراین خداوند بر این قوم بلا می فرستد و بلای او هجوم حکومت آشور، اشغال سرزمین اسرائیل و تبعید ده سبط بنی اسرائیل است.
اشغال سرزمین اسرائیل و تبعید ده سبط بنی اسرائیل
کتاب دوم پادشاهان درباره این ماجرا و علت آن چنین می گوید. در سال دوازدهم سلطنت آحاز، پادشاه یهودا، هوشع، (پسر ایلا) پادشاه اسرائیل شد و نه سال در سامره سلطنت نمود. او نسبت به خداوند گناه ورزید، اما نه به اندازه پادشاهانی که قبل از او در اسرائیل سلطنت می کردند. در زمان او شلمناسر، پادشاه آشور، به اسرائیل لشکر کشید. هوشع تسلیم شلمناسر شد و از آن به بعد هر سال به او باج و خراج می پرداخت. اما یک سال از پرداخت باج و خراج سر باز زد و قاصدانی به مصر فرستاد، تا از «سو» پادشاه آنجا کمک بخواهد. وقتی شلمناسر از این توطئه با خبر شد، هوشع را به زنجیر کشیده، به زندان انداخت. سپس شلمناسر سراسر سرزمین اسرائیل را اشغال نمود و سامره پایتخت اسرائیل را به مدت سه سال محاصره کرد.
سرانجام در نهمین سال سلطنت هوشع، شلمناسر شهر سامره را گرفت و مردم اسرائیل را اسیر نمود و به آشور برد. او بعضی از اسرا را در شهر حلح، برخی دیگر را در شهر جوزان (که کنار رود خابور است) و بقیه را در شهرهای سرزمین ماد سکونت داد. این بلا از این جهت بر قوم اسرائیل نازل شد که نسبت به خداوند، خدای خود، که ایشان را از بندگی در مصر نجات داده بود، گناه کرده بودند. آنها بتها را می پرستیدند و از رسوم قومهایی که خداوند آنها را از سرزمین کنعان بیرون رانده بود، پیروی می کردند و از کارهای پادشاهان اسرائیل سرمشق می گرفتند. بنی اسرائیل مخفیانه نسبت به خداوند گناه ورزیده بودند. آنها در هر گوشه و کنار اسرائیل بتخانه ای ساخته بودند؛ روی هر تپه ای و زیر هر درخت سبزی، مجسه و بت گذاشته بودند و برای بتهای قومهایی که خداوند ایشان را بیرون رانده و سرزمینشان را به قوم اسرائیل داده بود، بخور می سوزاندند. آنها با اعمال زشت خود خشم خداوند را برانگیختند و از کلام خداوند که به آنها دستور داده بود که بتها را نپرستند اطاعت نکردند.
فرستادن انبیاء توسط خداوند
خداوند پیامبران را یکی پس از دیگری فرستاد، تا به اسرائیل و یهودا بگویند: «از راه های بد خود برگردید و دستورهای خداوند را که انبیا به اجداد شما داده اند، اطاعت کنید، ولی آنها نه فقط اطاعت نمی کردند، بلکه مانند اجدادشان که به خداوند، خدای خود، ایمان نداشتند، یاغی بودند. آنها از دستورهای خدا سرپیچی کردند؛ عهد او را که با اجدادشان بسته بود، شکستند و به هشدارهای او توجه ننمودند و بر خلاف اوامر خداوند (از روی حماقت) بتهای اقوام همسایه را عبادت کردند. آنها از تمام دستورات خداوند، خدای خود سرپیچی نمودند و دو بت گوساله شکل از طلا و بتهای شرم آور دیگر ساختند. بت بعل را پرستش کردند و در مقابل آفتاب و ماه و ستارگان سجده نمودند. بر آتش بتکده ها، دختران و پسران خود را قربانی کردند. از فالگیران راهنمایی خواستند، جادوگری کردند و خود را به گناه فروختند.
از این رو خداوند بسیار خشمگین شد و آنان را از حضور خود دور انداخت؛ فقط قبیله یهودا باقی ماند. اما یهودا نیز دستورات خداوند، خدای خود را اطاعت نکرد و به همان راه های بدی رفت که اسرائیل رفته بود. پس خداوند از تمام بنی اسرائیل دل کند و آنها را به دست دشمن سپرد تا نابود شوند و به سزای اعمال خود برسند. وقتی خداوند اسرائیل را از یهودا جدا کرد، مردم اسرائیل یربعام (پسر نبات) را به پادشاهی خود انتخاب کردند. یربعام هم اسرائیل را از پیروی خداوند منحرف کرده، آنها را به گناه بزرگی کشاند. اسرائیل از گناهانی که یربعام ایشان را بدان آلوده کرده بود، دست برنداشتند، تا اینکه خداوند همان طور که به وسیله تمام انبیا خبر داده بود، آنها را از حضور خود دور انداخت. بنابراین مردم اسرائیل به سرزمین آشور تبعید شدند و تا به امروز در آنجا به سر می برند.» (کتاب دوم پادشاهان، 17: 1 -22)
سقوط حکومت اسرائیل و اسارت ده سبط بنی اسرائیل
در سال 720 ق. م و پس از حدود 200 سال، حکومت اسرائیل سقوط کرد و ده سبط بنی اسرائیل نیز به اسارت رفتند. اینان به تدریج با اقوام دیگر در آمیخته، از بین رفتند، اما بقایای آنها حتی تا زمان حضرت عیسی نیز باقی بود که به نام سامریان (منسوب به شهر سامره، مرکز کشور اسرائیل) خوانده می شدند درباره سرنوشت کشور اسرائیل و ده سبط بنی اسرائیل نویسنده ای یهودی می گوید: «شالماناز پنجم پادشاه آشور، شهر سامره را مدت سه سال در محاصره گرفت و بالاخره در سال 720ق. م این شهر به دست ساراگن دوم تسخیر شد و استقلال دولت اسرائیل برای همیشه خاتمه یافت. روی سنگ نوشته ای که از ساراگن دوم پادشاه آشور باقیمانده با کبر و نخوت می گوید: "من تمام سرزمین وسیع خانواده امری آخرین سلسله پادشاهان اسرائیل را مسخر کردم و 27290 نفر از اهالی آنجا را به اسارت بردم."
موضوع به اسارت رفتن اهالی اسرائیل در موقع شکست، به دست آشوریها باعث شد دو تصویر اشتباه در اذهان به وجود بیاید یکی اینکه بعضی گفتند ده سبط بنی اسرائیل در موقع شکست به دست آشوریها مغلوب و نابود شدند و دیگر اینکه این ده سبط مفقود شده در جای دیگر و در روی زمین وجود دارند. از آن موقع به بعد به کرات اینجا و آنجا در دنیا مردمی یافت شدند که ادعا می کردند از بازماندگان این ده سبط مفقود شده می باشند. ولی حقیقت این است که از زمان تسخیر سرزمین اسرائیل به دست ساراگن دوم ده سبط مشخص و معین نبودند که به دست این پادشاه مغلوب او گشتند کسانی که به اسارت برده شدند با دیگران مخلوط شده تشخیص سبط به خصوص بعد از آن مقدور نبود؛ چون در سرزمین غربت و در تبعید با یکدیگر اختلاط و امتزاج پیدا کرده و قرابت گذشته را فراموش کردند فقط عده ای معدود از بازماندگان اسرائیل در ایمان خود ثابت قدم مانده، ملیت خویش را حفظ کرده و در یکصد و پنجاه سال بعد جزو اسرایی که از یهودا آورده شده بودند قوم بنی اسرائیل محسوب گردیدند.
اقوام غیر یهود که از نقاط دیگر داخل سرزمین اسرائیل شده در آنجا سکنی گزیده بودند کم کم با اهالی بومی و یهودیان آنجا مزاوجت و وصلت کرده و قسمتی از ایشان در داخل جمعیت بنی اسرائیل شدند و از این اختلاط و امتزاج دسته و جمعیتی تازه در اسرائیل به وجود آمد که به علت سکونت در سامره به سامریها معروف و مشهور گشتند، این دسته به جز استقلال سیاسی که از آن برخوردار بودند هیچگونه فرقی روحا و جسما با یهودیهایی که جای آنها را اشغال کرده بودند نداشتند و به مرور ایام در بین این طایفه مردمانی پیدا شدند که با یهودیها مخالفت می ورزیدند حتی موقعی که پادشاه ایران به یهودی های ایرانی اجازه بازگشت به اورشلیم و ساختمان مجدد بیت المقدس را داد این گروه مانع شدند کار ساختمان پایان یابد و در شهرهایی که قبلا متعلق به ایشان بود سکونت کنند.»
Sources
رابرت ا. هیوم- ادیان زنده جهان- ترجمه دکتر عبدالرحیم گواهی- صفحه 275- دفتر نشر فرهنگ اسلامی- چاپ یازدهم- 1382
عبدالرحیم سلیمانی اردستانی- یهودیت- انجمن معارف اسلامی ایران- انتشارات آیت عشق
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites