دیدگاه ابن میمون و قاضی سعید قمی در اوصاف الهی (ابن میمون)

English 39717 Views |

مقدمه

معناشناسی اوصاف الهی یکی از مهم ترین مباحث حوزه خداشناسی است. در این زمینه، این مسئله بررسی می شود که اگر خداوند دارای صفات است، آیا شناسایی این صفات ممکن است یا خیر؟ در صورتی که شناخت صفات خداوند ممکن باشد معنای آنها چیست؟ آیا همان معنایی که برای صفات انسان در نظر گرفته می شود، برای صفات الهی نیز مطرح است یا خیر؟ نظریه های متعددی در پاسخ به این پرسش ها از سوی اندیشمندان ادیان گوناگون ارائه شده است؛ از جمله ابن میمون در حوزه کلام یهودی و قاضی سعید قمی در حوزه کلام اسلامی به این بحث پرداخته و قایل به الهیات سلبی شده اند؛ یعنی معنای اوصاف الهی را غیر قابل شناخت دانسته و آنها را به صفات سلبی برگردانده اند. این تحقیق دیدگاه این دو اندیشمند مسلمان و یهودی را مورد بررسی و نقد قرار داده است.

شخصیت و آثار ابن میمون
ابن میمون از عالمان یهودی قرن دوازدهم میلادی بوده که در سرزمین اسلامی اندلس (اسپانیا) در سال 1135م به دنیا آمد و زندگی پر فراز و نشیبی را پشت سر نهاد و در سال 1204م در سن 69 سالگی در مصر وفات نمود و طبق وصیت خود، به فلسطین منتقل شده و در آنجا مدفون گشت. از ابن میمون، آثار متعددی بر جای مانده که مهم ترین آنها کتاب دلالة الحائرین یا راهنمای سرگشتگان است. دیدگاه وی درباره صفات الهی در همین کتاب قابل دستیابی است.

معناشناسی اوصاف الهی از دیدگاه ابن میمون

دیدگاه ابن میمون درباره اوصاف الهی، دیدگاهی سلبی است که با بررسی مطالب و مباحث او در کتاب مزبور، می توان کم و کیف دیدگاه او را به دست آورد. ابن میمون در فصل پنجاهم جزء اول می نویسد: «خدا واحد است و وحدانیت او حقیقی است، به گونه ای که اصلا ترکیبی در او راه ندارد و قابل هیچ گونه انقسامی نیست.» (اشاره به توحیدی احدی؛ یعنی نفی کثرت درون ذاتی از خداوند) در ادامه، وی می نویسد: «خداوند هیچ گونه صفت ذاتی به وجهی از وجوه و در هیچ حالی ندارد. همان گونه که جسم بودن خداوند ممتنع است، به همین صورت، صفت ذاتی داشتن خداوند نیز ممتنع است. اما کسی که معتقد باشد که خداوند واحد است، اما دارای صفاتی است، چنین کسی در واقع، خدا را به زبان واحد خوانده، اما در فکر خود، او را کثیر دانسته است.» این شبیه قول نصاراست که می گویند: «خدا واحد است، اما سه تاست و هر سه واحدند.»
از این سخن ابن میمون، اجمالا می توان استنباط نمود که از نظر ابن میمون، اسناد صفات به خداوند، موجب کثرت در ذات الهی می گردد. در ادامه، ابن میمون قایلان به «یگانگی خداوند و عینیت ذات الهی و صفات او» را نیز مورد انتقاد قرار می دهد و می نویسد: «قول کسی که خدا را واحد می داند، اما او را صاحب صفات متعدد دانسته، خداوند و صفاتش را یگانه می داند و همچنین می گوید او جسمانی نبوده و بسیط محض است، چنین دیدگاهی هم مردود است.» ابن میمون در ادامه بحث خود چنین می نگارد: «بحث ما در این است که چگونه سخن می گوییم، نه اینکه چگونه اعتقاد می ورزیم؛ چون اعتقاد تصدیق همان چیزی است که ابتدا آن را تصور نموده ایم. از این رو، اگر از هواها خالی شوید و در سخنان من راجع به نفی صفات توجه کنید، به ضرورت آن یقین خواهید نمود.»

بدیهی بودن نفی صفات از خداوند
وی در ادامه بحث با زمینه چینی، مدعی می شود که نفی صفات از خداوند امری بدیهی است و دلیل آن را هم توضیح می دهد. در عالم وجود، امور زیادی هست که بین و واضح هستند؛ از جمله معقولات اولی و محسوسات. بدین روی، اگر انسان خودش باشد و خودش، آنها را بی نیاز از دلیل می بیند؛ مانند وجود حرکت، وجود استطاعت برای انسان، تحقق کون و فساد و...، اما چون راجع به این مسائل از سوی مغالطه کنندگان و یا دیگران نظریه های عجیبی ابراز شده است، و موجب شبهه گردیده است، اهل علم ناچار به پاسخ گویی و استدلال برای اثبات آن امور بدیهی شده اند. نفی صفات ذاتی از خداوند نیز از همین قبیل است [یعنی امری بدیهی است]؛ زیرا این مطلب جزو معقولات اولی است؛ زیرا صفت غیر موصوف است و حالتی برای ذات است. پس صفت عرض است و اگر صفت همان ذات موصوف باشد، صفت تنها چیزی در حد تکرار در گفتار و سخن خواهد بود.
مانند اینکه بگویید: «انسان همان انسان است»، و یا شرح اسم خواهد بود؛ مثل اینکه بگویید: «انسان حیوان ناطق است.» «حیوان ناطق» ذات انسان و حقیقت اوست و در آنجا، معنای دیگری غیر حیوان نیست و ناطق همان انسان است که موصوف به حیات و نطق است. معنای این صفت، شرح الاسم است، نه غیر! مانند اینکه بگویید: شیئی که اسم او انسان است، همان شی ء مرکب از حیات و نطق است. پس روشن شد که صفت از دو حال خارج نیست: یا صفت همان ذات موصوف است، پس شرح اسم است و ما این مطلب را در حق خداوند از این جهت منع نمی کنیم، بلکه از جهت دیگری (که به زودی بیان خواهیم کرد) آن را منع می کنیم؛ و یا صفت غیر موصوف است و معنایی زاید بر موصوف است، که این منجر به عرض بودن آن صفت برای ذات می شود و با سلب کردن اسم «عرض» از صفات باری تعالی، معنای عرض از آنها سلب نمی شود؛ زیرا هر معنایی که زاید بر ذات باشد لاحق به ذات می شود و مکمل حقیقت ذات نخواهد بود و معنای «عرض» همین است، علاوه بر اینکه اگر صفات کثیر باشند لازم می آید اشیای کثیری قدیم شوند، و حال آنکه در این صورت، وحدانیتی در کار نخواهد بود، مگر اینکه معتقد شویم: ذات او واحد و بسیط است، نه ترکیبی در او هست و نه تکثیر معانی، بلکه یک معنای واحدی است، از هر جهت که او را لحاظ کنید و به هر اعتباری که او را اعتبار نمایید او را واحد می یابید که به هیچ یک از دو معنا قبول قسمت نمی کند و در او نه کثرتی در درون ذهن می یابید و نه در خارج ذهن.

صورتهای صفات از دیدگاه ابن میمون

ابن میمون برای نفی صفات از خداوند، در ادامه بحث می نویسد هر موصوفی لازم است دارای صفت باشد و گفته می شود که خدا نیز چنین است. آن صفت به یکی از پنج صورت ذیل قابل تصور است:
1. صفت حد موصوف را بیان نماید؛ یعنی آن را توصیف حدی نماید؛ مانند توصیف انسان به اینکه حیوان ناطق است. چنین صفتی بر ماهیت شیء و حقیقت آن دلالت می کند و چنین توصیفی چیزی جز شرح اسم نیست و این گونه صفات از خداوند منتفی است؛ زیرا خداوند متعال اسباب مقدم بر ذات ندارد که آنها سبب وجود او شوند و حد او را بیان نمایند. به همین دلیل، مشهور است که خداوند حد ندارد.
2. صفت بخشی از حد شیء را بیان کند؛ مانند توصیف انسان به حیوان بودن یا ناطق بودن. معنای این نوع توصیف، التزامی است؛ یعنی هنگامی که ما می گوییم: «هر انسانی ناطق است»، معنای آن این است که در هر کسی انسانیت یافت شود، ناطقیت هم یافت می شود. این نوع صفت هم از خداوند منتفی است؛ زیرا اگر خداوند جزئی از ماهیت را داشته باشد پس ماهیت او مرکب خواهد بود و چنین چیزی در خداوند محال است.
3. صفت موصوف را با چیزی که خارج از ذات و حقیقت اوست، توصیف نماید؛ یعنی با چیزی که مقوم و مکمل ذات موصوف نیست. چنین صفتی کیفیتی خواهد بود و در نتیجه، عرضی از اعراض آن موصوف است؛ مانند اینکه بگویید: فلانی عفیف، حکیم و... است. اکنون اگر خداوند صفاتی از این دست داشته باشد، محل اعراض خواهد بود و این معنا از ذات الهی به دور است که محل اعراض شود. جای تعجب است که کسانی می گویند: خداوند دارای صفاتی است، اما کیف داشتن را از خداوند نفی می کنند!
4. صفت موصوف را از راه نسبت دادن به چیزی (مانند زمان و مکان) توصیف کند؛ مانند اینکه گفته شود: «زید پدر فلان شخص است»، یا «در فلان جا ساکن است.» چنین صفاتی موجب تکثر و تغییری در ذات موصوف نمی شود؛ چون در زمان واحد، زید، که یک شخص است، می تواند پدر فلان شخص، معلم فلانی، دوست خالد و غیر آن باشد. در نگاه نخست، به نظر می رسد که این گونه توصیف در مورد خداوند بدون اشکال باشد؛ اما با دقت نظر، می توان دریافت که این نوع توصیف نیز در حق او ممتنع است؛ زیرا خداوند نسبتی با زمان و مکان ندارد؛ چون جسم نیست که با زمان و مکان نسبتی داشته باشد.
5. صفت موصوف را با فعلش توصیف کند. مراد من از «فعل»، ملکه ای مانند نجاری نیست؛ زیرا اینها داخل در کیفیت می شوند، بلکه مقصودم از «فعل» همان کاری است که از شخص سر می زند؛ مانند اینکه بگوییم: «این خانه را فلان شخص ساخت.» چنین صفاتی نسبتی با ذات شخص منسوب ندارند و از این رو، نسبت دان این گونه صفات به خداوند اشکالی ندارد. و افعال الهی همگی لذاته هستند و زاید بر ذات او نیستند. بنابراین، صفاتی که به خداوند نسبت داده می شود، به واسطه کثرت در ذات الهی نیست، بلکه از جهت کثرت افعال اوست.

صفات ذاتی خداوند از دیدگاه ابن میمون

البته ابن میمون در ادامه، به این نکته تصریح می کند که کسانی که به صفات معتقدند، این صفات را برای خداوند از جهت کثرت افعال او در نظر نمی گیرند، بلکه خداوند را واجد این صفات می دانند. این صفات ذاتی مورد ادعا، چهار صفت است که عبارتند از: حی، قادر، عالم و مرید بودن. ابن میمون در صدد است اثبات کند که این صفات نمی توانند ذاتی خداوند و عین ذات او باشند. به همین دلیل، می نویسد معنای «علم» در خدای متعال، عین معنای حیات است؛ زیرا هر موجودی که ذات خودش را ادراک کند، به یک معنا، هم حی است و هم عالم. این مطلب هنگامی است که مقصود از «علم»، ادراک خداوند نسبت به ذات خودش باشد و شکی نیست که ذات مدرک عین ذات مدرک است؛ زیرا ما خداوند را مرکب از دو شی ء (یعنی مدرک و مدرک) نمی دانیم، بر خلاف انسان که مرکب از نفس مدرک و جسم غیر مدرک است.
اما کسانی که صفات را ذاتی خداوند می دانند، مقصودشان از «علم الهی»، ادراک مخلوقات است، نه ادراک ذات الهی تا عینیت مدرک و مدرک درست شود. به همین صورت، هریک از«قدرت» و «اراده» نیز برای خداوند، به اعتبار ذاتش موجود نیستند؛ زیرا خداوند قادر بر ذات خود نیست و به واسطة اراده اش، ذاتش توصیف نمی شود. در واقع، آنان این صفات را در ارتباط با مخلوقات برای خداوند اثبات می کنند، نه به اعتبار ذاتش. پس همان گونه که در ذات الهی، معنایی زاید بر ذات نیست که به واسطه آن خداوند آسمان ها را خلق کند و به واسطه معنای زاید دیگری فلان کار را بکند، همچنین در خداوند، معنایی زاید بر ذات نیست که به واسطه آن قادر باشد و به واسطه معنای زاید دیگری اراده کند و... بلکه او ذات واحد بسیطی است که به هیچ وجه، در او معنایی زاید بر ذات وجود ندارد، بلکه این ذات واحد بسیط خلق می کند و می داند و...

توصیف خداوند با صفات سلبی
ابن میمون در فصل پنجاه و هشتم، بحث صفات را ادامه داده، نظر نهایی خود را ارائه کرده و می نویسد توصیف خداوند با صفات سلبی، توصیف صحیح خداوند است و در آن نه تسامحی هست و نه نقصی بر خداوند وارد می شود؛ اما توصیف خداوند با اوصاف ایجابی، هم موجب شرک است و هم نقایصی در بر دارد که پیش از این به آنها اشاره نمودیم. در ادامه، ابن میمون راجع به این مطلب، به سه نکته اشاره می کند:
1. کیفیت صفت بودن سلب ها برای خداوند.
2. وجه تمایز صفات سلبی از صفات ایجابی.
3. بیان اینکه تنها راه توصیف خداوند، صفات سلبی است.

کیفیت صفت بودن سلب ها برای خداوند
ابن میمون در توضیح این مطلب که سلب ها چگونه می توانند توصیف خداوند باشند، می نگارد: «[نباید گمان کرد که] صفت آن چیزی است که تنها موجب تخصیص موصوف می شود و موصوف را از اشتراک با غیر خودش در آن صفت بازمی دارد، بلکه گاهی صفت، صفت موصوف است، هرچند آن موصوف با غیر خودش در آن صفت اشتراک داشته باشد و از این رو، تخصیصی [کامل] به واسطه آن صفت برای موصوف حاصل نشود؛ مانند اینکه از دور، انسانی را ببینی و سؤال کنی: "آن شیء چیست؟" و در پاسخ گفته شود که حیوان است. این کلمه یعنی: "حیوان" بدون شک، صفتی برای آن شیء مورد رؤیت است، هرچند آن را از همه مشترکاتش جدا نکند؛ اما به هر حال، آن را تخصیص می زند و نشان می دهد که آن شیء گیاه، جماد و یا نوعی ماده معدنی نیست. همچنین اگر در خانه ای انسانی باشد و شما بدانید که در این خانه جسمی هست، اما ندانید که چه جسمی است و درباره آن سؤال کنید و در پاسخ گفته شود: جسم معدنی و گیاهی نیست، با این پاسخ، نوعی تخصیص حاصل می شود و شما درمی یابید که در این خانه، حیوانی هست، هرچند نوع آن حیوان را ندانید که چیست. از این روی، صفات سلبی با صفات ایجابی مشارکت می نمایند؛ چون در آنها هم نوعی تخصیص صورت می گیرد.»

وجه تمایز صفات سلبی از صفات ایجابی
درباره وجه تمایز صفات سلبی از صفات ایجابی، وی چنین می نویسد: «صفات ایجابی [ثبوتیه] اگر نتوانند موجب تخصیص شوند، اما به هر حال، بر بخشی از آن چیزی که در صدد شناخت آن هستیم، دلالت می کنند، حال یا بر جزئی از جوهر و یا بر عرضی از اعراض آن شی ء؛ اما صفات سلبی چیزی از ذات شیئی را که در صدد شناخت آن هستیم، به ما نمی شناساند و تنها معرفتی درباره عرض آن در اختیار ما می نهند.»

صفات سلبی، تنها راه توصیف خداوند
دو نکته قبلی حکم مقدمه را برای نکته سوم دارند. در این نکته، ابن میمون می خواهد بیان کند که چرا در توصیف خداوند، راهی جز توصیف با صفات سلبی نداریم؛ به همین دلیل، چنین آورده است: در جای خود ثابت شده که خداوند واجب الوجود است و ترکیبی در او نیست و ما تنها انیت او را درک می کنیم، نا ماهیت او را. از این رو، محال است که خداوند صفت ایجابی داشته باشد؛ زیرا خداوند انیتی خارج از ماهیتش ندارد تا صفت بر یکی از آن دو دلالت کند. و ماهیت خداوند مرکب نیست که صفت او بر یکی از دو جزء آن دلالت نماید. و خداوند دارای اعراض نیز نیست که صفت خداوند بر آن دلالت کند. از این رو، به هیچ وجه خداوند صفات ایجابی ندارد. اما صفات سلبی می توانند ذهن را به آنچه سزاوار است درباره خداوند معتقد باشیم، ارشاد کنند و سبب هیچ گونه ترکیبی در خداوند نمی شوند و این صفات سلبی نهایت چیزی است که انسان می تواند درباره خداوند درک کند، بدین روی، اگر می گوییم: «او موجود است»؛ یعنی عدم او محال است، و اگر می گوییم: «او حی است»، یعنی میت نیست.

نقد دیدگاه ابن میمون

1- ابن میمون در ابتدا اعتقاد به صفت داشتن خداوند را مانند جسم داشتن خداوند ممتنع می شمارد و اسناد صفات را به خداوند و در عین حال، یگانه دانستن او را «توحید در زبان» می داند، اما در اندیشه چنین کسی، خدا یگانه نخواهد بود. از این بیان او، استفاده می شود که او اسناد صفات به خداوند را موجب کثرت می داند، در حالی که چنین نیست که هرگونه اسناد صفاتی موجب کثرت شود، هرچند او در ادامه بحث، نظریه «عینیت صفات و ذات» را نیز نمی پذیرد.
2- او نفی صفات از خداوند را امری بدیهی و بین می داند؛ زیرا می نویسد صفت غیر موصوف است و حالتی برای موصوف، در نتیجه، عرض است. به عبارت دیگر، اگر صفت عین ذات باشد، لازم می آید که صفت چیزی در حد شرح الاسم باشد و تنها تکرار موصوف باشد، و اگر صفت غیر موصوف باشد، لازم می آید که عرض و زاید بر ذات باشد. ما می گوییم: صفت عین ذات است، اما لازم نمی آید که شرح الاسم باشد؛ زیرا ذات به حقیقتی بسیط اشاره دارد، اما خود همین ذات بسیط بتمامه علم، حیات، قدرت و مانند آن است و صفات نشانگر اموری غیر از اصل هستی و وجود خداوند هستند، اما غیریت ذات و صفات، غیریت مفهومی است، نه غیریت مصداقی. بنابراین، کثرتی پیش نمی آید.
3- او اعتقاد به صفات را موجب تعدد قدیم و نافی وحدت می شمارد، در حالی که همه صورت های فرض صفات برای خداوند، چنین لازمه ای در پی ندارند. بله، فرض زاید بودن صفات بر ذات، چنین تالی فاسدی در پی دارد.
4- او معتقد است اگر خداوند بخواهد صفت داشته باشد، صفت به یکی از پنج صورت متصور است، و او تنها صورت پنجم را پذیرفته که توصیف موصوف به واسطه فعل اوست. ما می گوییم صفت می تواند حقیقت موصوف را بیان کند (یعنی همان قسم اول)، اما موجب نشود که خداوند محدود گردد؛ زیرا خدا ماهیت به معنای «حد وجود» ندارد، ولی ماهیت به معنای «حقیقت و چیستی وجود» دارد و چنین توصیفی شرح الاسم نخواهد بود.
5- در ادامه بحث، ابن میمون مدعی شده بود قایلان به عینیت ذات و صفات، چهار صفت را در نظر دارند. وی سپس تلاش نمود ثابت کند معنای «علم» خداوند عین معنای «حیات» است؛ زیرا هر موجودی که ذات خود را ادراک کند، حی است. در ادامه، ادعا کرد مراد قایلان به عینیت، ادراک ذات نیست، بلکه ادراک مخلوقات است. ما می گوییم اولا، ما نیز علم به ذات را در علم خداوند در نظر داریم و علم خداوند را تنها در علم به مخلوقات منحصر نمی کنیم. ثانیا، علم به مخلوقات، از سنخ علم حضوری بوده و عین ذات است و موجب کثرت هم نیست؛ زیرا چون ذات خداوند علت مخلوقات است و خدا به ذاتش علم دارد.
بنابراین، به مخلوقات هم، که معلول اویند، علم دارد. زیرا علم به علت، عین علم به معلول است که عین الربط به علت است. بدین روی، در علم خداوند به مخلوقات، نیازی نداریم که اثبات کنیم مدرک (خدا) با مدرک (مخلوقات) یکی است. ممکن است به این استدلال اشکال شود که علم خدا به مخلوقات قبل از خلقت، علم در مرتبه ذات و علم به ذات است، اما علم به مخلوقات پس از خلقت، علم به موجودات تعین و تشؤون یافته است و مقصود شما در مقدمه اول استدلال، علم به وجود علمی مخلوقات است و در مقدمه دوم، علم به وجود عینی مخلوقات؛ بنابراین، استدلال ناتمام است.
در پاسخ می گوییم اولا، هر دو علم، علم خداوند است؛ و ثانیا، هر دو علم حضوری است؛ و ثالثا، علم خدا عین ذات خداست و حقیقت علم الهی یکی است. بنابراین، استدلال تمام است، هرچند متعلق علم، دو مقام مخلوقات باشد: یکی مقام و وجود علمی آنها و دیگری مقام و وجود عینی آنها. با توجه به اینکه مقام عینی موجودات چیزی بر علم خداوند نسبت به مرتبه پیشین نمی افزاید، بنابراین، اشکالی بر استدلال وارد نمی شود. برخی از محققان به مطلبی اشاره کرده اند که مؤید کلام مزبور است:... علم حق تعالی به حقایق ممکنات عین علم خودش باشد به ذات و شئون ذاتیه خودش، و این است معنی آنکه می گویند: علم حق سبحانه و تعالی به عالم، عین علم اوست به ذات خویش.
اشکال دیگر ایشان این است که معنی صفات را از خداوند سلب نموده و نظریه عینیت را مردود شمرده، در حالی که وی علم خداوند به ذاتش را پذیرفته و در چنین علمی، ذات مدرک و مدرک را عین هم دانسته است. در ادامه، دو صفت «قدرت» و «اراده» را نیز مورد اشکال قرار داده و گفته است: خداوند قادر بر ذاتش نیست و نیز به واسطه اراده اش، توصیف نمی شود. ما می گوییم: چه کسی گفته که معنای «قدرت»، قادر بودن بر ذات است، یا معنای «اراده»، اراده نمودن خود ذات است؟
6- ابن میمون توصیف خداوند با صفات سلبی را بهترین راه دانست؛ چون موجب تسامح و یا نقصی در خداوند نمی شود؛ اما معتقد است: توصیف ایجابی موجب شرک و نقص در خداوند است. ما می گوییم: توصیف سلبی به توصیف ایجابی برمی گردد؛ زیرا سلب جهل از خداوند، به معنای اثبات علم است؛ زیرا «جهل» عدم علم است و سلب عدم علم به معنای اثبات علم است؛ چون نفی نفی مساوی با اثبات است. همچنین دلیل او بر اینکه تنها راه توصیف خداوند روش سلبی است، اشکال دارد؛ زیرا بر فرض که انیت خداوند خارج از ماهیت او نباشد، اما چون این دو (انیت و ماهیت خداوند) یکی هستند، پس لازم نمی آید که بگوییم: صفت تنها بر یکی دلالت دارد و خدا مرکب نیست که صفت بر یک جزء آن دلالت کند و یا عرض ندارد که صفت بر آن دلالت نماید.

Sources

امیر خواص- مقاله معناشناسی اوصاف الهی از دیدگاه ابن میمون و قاضی سعید قمی- مجله معرفت شماره 121

موسى‌بن میمون- دلالة الحائرین- ترجمه حسین اتاى بى‌جا- مکتبة الثقافة الدینیه- بى‌تا- جز اول فصل 50 ص 114ـ117، فصل 52 ص 118ـ122، فصل 53 ص 125ـ126، فصل 58 ص 136ـ138

قاضى سعید قمى- کلید بهشت- مقدّمه و تصحیح محمّد مشکوة تهران- بخش اول فصل 5 ص 54ـ55، بخش دوم فصل دوم ص 63ـ67، بخش دوم فصل چهارم ص 68ـ73

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information