عذاب کافران در دوزخ
English 3755 Views |مردم دنیا در مقابل دعوت انبیاء دو دسته اند: بعضیها به آنان ایمان می آورند. و بعضیها کافر می شوند. در این آیات سرنوشت این دو گروه و جایگاه آنان را در قیامت ذکر می کند تا از هم اکنون مردم به خود آیند و تصمیم لازم را بگیرند.
در مورد کافران و مخالفان خدا و پیامبران و کسانی که آیات و نشانه های خدا را نادیده گرفتند و به او کفر ورزیدند، وعده آتش جهنم می دهد و می فرماید: به زودی کافران را به آتش وارد می کنیم. سپس شدت شکنجه ای را که در آتش خواهند دید، بدینگونه ترسیم می کند که هر وقت پوستهای بدن آنها در آتش سوخت و از بین رفت پوستهای دیگری برای آنها قرار می دهیم و جایگزین می سازیم تا عذاب را بچشند: «إن الذین کفروا بایاتنا سوف نصلیهم نارا کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب إن الله کان عزیزا حکیما؛ کسانی که به آیات ما کافر شدند، به زودی آنها را به آتشی درآوریم که هر بار پوستشان پخته شود، پوستی دیگر بر جایش نهیم تا عذاب را [به طور کامل] بچشند.» (نساء/ 56)
در این باره اقوالی است: قتاده و جماعتی از اهل تفسیر گویند: ظاهر قرآن این است که خداوند پوستهای دیگری غیر از پوستی که سوخته است بر اندام آنان می پوشاند. مختار علی بن عیسی نیز همین است. برخی گفته اند: این پوست جدید گناهی ندارد، پس چرا سوخته شود؟! پاسخ اجمالی این است که عذاب، برای شخص است و پوستها و اعضا مورد ملاحظه و اعتبار نیستند. و البته در ادامه تفصیلا در این مورد سخن خواهیم گفت. علی بن عیسی گوید: پوستی که بر بدن پوشانده می شود نه خود آن است که عذاب می بیند و نه قسمتی از آن. پوست واسطه ای است که به وسیله آن به شخصی که سزاوار عذاب است، شکنجه داده می شود. زجاج و بلخی و ابوعلی جبایی گویند: منظور این است که خداوند متعال، همان پوست سوخته را به حالت اول برمی گرداند مثلا هر گاه شخصی که تغییر صورت داده است ببینید، می گویید: تو به غیر این صورت، پیش من آمدی. در حالی که او همان است فقط تغییر صورت، داده است یا اینکه هرگاه انگشتری شکسته ای از نو ساخته شود، می گویند: این غیر از آن است اگرچه اصل هر دو یکی است بنابراین پوست اول با پوست دوم یکی است، تنها تغییر هیأت در آنها پیدا شده، چه اولی سوخته بود و دومی نسوخته است.
از عبدالله عمر روایت شده است یعنی: چون پوستشان بسوزد پوست سفید مانند کاغذ به جای آن می گذاریم، از حسن بصری نقل کرده اند که روزی هفتاد هزار مرتبه پوست بدنشان می سوزد، و بعضی گفته اند: یعنی چون پوست بدن آنها بسوزد عوض می کنیم به پوست نسوز ولی پوست خود آنها است نه پوست دیگری که بر بدن آنها نبوده و معصیت نکرده است مانند اینکه به زرگر می گویند: از این انگشتر، انگشتر دیگری بساز و آن انگشتر دوم عوض نیست بلکه همان است که شکلش عوض شده است، و بعضی گفته اند: منظور از پوستهای ایشان «سرابیل» یعنی پیراهن هایی است که در جهنم بر تن آنها پوشیده می شود. یعنی چون پوستشان بسوزد پوستی از قیر بر بدن آنها می پوشانیم، و لباس از قیر پوست نامیده شده است به مناسبت اینکه مختصات انسان را پوست او می نامند، و در آیت دیگر گفته شده است. «سرابیلهم من قطران و تغشی وجوههم النار؛ جامه هاشان از قیر است و صورتها پوشیده از آتش.» (ابراهیم/ 50) پس مقصود از هر دو آیه یک حقیقت است یعنی بر تن آنها لباسی است که از بدن جدا نمی شود.
علت اینکه به جامه ها، پوست گفته شده این است که میان پوست و پیراهن، مجاورت و نزدیکی است. البته این قول، مستلزم ترک ظاهر آیه است بدون اینکه دلیلی داشته باشد. امام فخر می گوید: بعضی گفته اند عوض کردن پوست بدن کنایه است از دوام و پیوستگی عذاب یعنی چون سوختند و گمان بردند که تمام شده اند قوای آنها را تجدید می کنیم به طوری که گمان برند نیروی تازه و حیات تازه به آنها داده شده است. عبده: از تفسیر روح المعانی آلوسی نقل کرده است: چون اعضای بدن در حکم آلت و ابزار هستند برای کار پس مقصود از سوختن و عوض کردن پوست بدن، دوام گرفتاری است، زیرا نفس گناهکار است و پوست اثری در گناه نداشته است و مجازات برای نفس است در هر بدنی که باشد.
آن اشکالی که بر قول اول وارد می شد که چرا پوستی که گنهکار نیست، عذاب می شود، بر دو قول اخیر وارد نیست. کسانی که انسان را غیر از اعضای تن که به چشم مشاهده می شوند، می دانند و معتقدند که آنچه عذاب می بیند همان حقیقت انسان است نه اعضای بدن، از این گونه اشکالات، آسوده اند. حسن گفته هر روز هفتاد بار سوخته شوند یعنی هر باری که سوخته شوند فرمان آید که چنانچه بودی به همان بازگرد تا دیگر باره می سوزی پوست تو پیاپی می شود تا عذاب تو نو می شود.
در تفسیر کشف الاسرار چنین گفته که اگر کسی گوید آن پوست نو که می آفریند عاصی نیست چگونه او را عذاب می کنند.
مطلبی در مورد جلد
جلد، عبارت است از پوست که قشر محیط سفتی است برای حفظ آن شی ء، و به اختلاف موضوعات فرق پیدا می کند. و چون پوست برای حفظ و نگهداری از آفات است، اگر آفتی به پوست رسید، موجب فساد آن موضوع خواهد شد. و آفات و ناملایمات مادی، در مرتبه ی اول به پوست خارجی بدن می رسد، و چون حافظ بودن آن منتفی شد، قهرا به داخل نفوذ خواهد کرد.
و اما آفات و ناملائمات روحانی، در مرتبه ی اول به قلب و روح انسان رسیده و سپس از روح به بدن نفوذ کرده، و به پوست می رسد. و باید توجه داشت که جلد از اجزاء بدن است، و قهرا از جهت مادی بودن و جسمانی بودن و برزخی بودن و روحانی بودن و لطیف و کثیف بودن، تابع خصوصیات بدن خواهد بود. و عناوین احاطه کردن، و حافظ بودن، و صلب بودن از متن بدن، و حس لامسه را داشتن، و تشکل، در همه انواع بدن مشترک است، البته به تناسب و سنخیت بدن.
اما تبدیل پوست، برای این است که پوست به سبب نضج با حرارت، خصوصیات حافظ بودن، و حس لامسه داشتن، و صلب بودن، و تشکل، را از دست می دهد، و می باید پوست تازه ای به جای آن بوده، و بدن را محدود کند. و ظهور پوست هم در همه ی انواع موجودات امر طبیعی است، و همینطوری که بدن جلوه و ظهور خصوصیات روح بوده، و با اراده طبیعی روح متحصل می شود، جلد نیز جلوه بدن است و طبق اقتضا و خصوصیات تن ظاهر شده و به وجود آید «ذلک تقدیر العزیز العلیم؛ این نظم بندی [خدای] توانای داناست.» (انعام/ 96) و این مطلب را تأیید می کند: علم قیافه و خطوط صورت و دست که، صد در صد علامت وجود ارتباط فیمابین جلد و بدن و صفات روحی است، به طوری که اگر زخم و سوختن و آفتی به پوست دست یا عضو دیگری برسد، پس از بهبودی پوستی به جای آن پدید آمده، و از لحاظ شکل و خطوط دقیق کاملا با پوست از بین رفته مطابق خواهد بود، و این دلالت می کند به وحدت حکمفرمای اصلی و فرعی و حکومت تمام خداوند مدبر و مقدر علیم عزیز.
تغییر در نظام طبیعت
انسان مرکب از روح (روان) و بدن است و در اثر علاقه و احاطه ای که روح بر بدن خود دارد درباره ی همه ذرات و سلولهای بی شمار آن همواره تدبیر می نماید و آنچه از سلولها در اثر فعالیت و مرور زمان تحلیل رفته و تجزیه شده سلولهای دیگری مانند آنها پدید آمده جایگزین آنها خواهند شد. بالاخره نظام طبیعت به طور کلی بر تجزیه و زوال ترکیب اجسام است از جمله سلولهای بدن انسان نیز هرگز بقا نخواهند داشت ولی شخصیت هر فرد انسان برای همیشه باقی و تغییر ناپذیر است زیرا حقیقت انسان روح است که ببدن علاقه تدبیر دارد و از هرگونه عوارض جسمانی مصون می باشد. از این رو اجزاء بدن انسانی همواره در تحلیل و تجزیه است و در هر زمان بدن غیر از بدن زمان سابق است بلکه مانند آن خواهد بود نه عین آن و در همه تحولات پی در پی که بر سلولها و اعضاء بدن انسان رخ می دهد شخصیت انسان که وابسته به روح است ثابت و باقی خواهد ماند.
به عبارت دیگر در نظام طبیعت اجسام معدنی و آلی همواره با شرایط خاصی ترکیب دیگری به خود می گیرند و هر یک صورت نوعی و ترکیب خود را از دست داده و قسمتی از آنها به نیرو تبدیل می شود و آنچه باقی بماند بقایای ترکیبات عناصر همان جسم است. بالاخره در نظام آفرینش مقدار جرم و انرژی به طور ثابت است و هرگز از آن کم و کاسته نمی شود و نیز افزایش نمی یابد. و بر حسب آیه ی «ما خلقنا السماوات و الأرض و ما بینهما لاعبین؛ و ما آسمان ها و زمین و آنچه را که میان آن دو است به بازی نیافریدیم.» (دخان/ 38) و هر ذره آفریده ای که از نعمت هستی برخوردار شده فناپذیر نیست بلکه با شرائطی به یکدیگر تبدیل شده به سوی کمال رهسپارند. هم چنانکه مجموع جهان آفرینش نیز فناپذیر نبوده و بیهوده آفریده نشده است بلکه ابدی و محکوم به نظام دیگری به غیر از نظام طبیعت خواهد شد، "کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها" بر حسب منطق آیه ی نظامی که هنگام رستاخیز فرمانروا خواهد بود چنان است.
بیگانگان که سیرت عناد آنان با پروردگار به ظهور رسیده جوارح و بدن آنان به شعله های آتشین گداخته و سوخته می شود آنگاه هر یک از جوارح آنان بدون تجزیه بار دیگر به صورت اولیه در خواهد آمد و مثل جوارح سابق خواهد بود ولیکن عین آنها نیست. زیرا کوچکترین تغییر و یا تحلیل که در جسم رخ دهد سبب می شود که آن جسم نیز تغییر یابد مانند قطعه آهن چون عنصر بسیط است چنانچه ذوب شود سپس به صورت سابق درآید هیئت اجزاء و ذرات آن تغییر یافته و عین آن نیست بلکه شبیه به آن است «تفاوت نظام طبع با نظام ابدی است» نظامی که در جهان طبیعت فرمانروا است و استثناء پذیر نخواهد بود آن است که اجسام همواره محکوم به تبدل و تجزیه اند. مثلا بدن انسان با شرایط خاصی صورت نوعی و ترکیب آن تغییر یافته و تجزیه می شود و سلولهای دیگری جایگزین آنها خواهند شد ولی شخصیت انسان که به نیروی عاقله است ثابت می باشد. چنانچه در دنیا بدن و جوارح انسانی سوخته شود قسمتی از آن تبدیل به نیرو و انرژی شده بقیه به صورت خاکستر که بقایای عناصر همان بدن است در خواهد آمد ولی ذره ای از آن نابود نمی شود و فناپذیر نخواهد بود.
بر حسب منطق آیه نظامی که در رستاخیز فرمانروا است عدم تجزیه است. مثلا بدن انسانی پس از گداخته شدن تجزیه نخواهد شد بلکه با تغییری که در آن رخ می دهد بدون تجزیه باز به همان صورت اولیه خود در خواهد آمد. پس نظام طبیعت بر اساس تحول و تجزیه اجسام است ولی نظامی که به طور ابد جاری است عبارت از ترکیب اجزاء برای همیشه است. اینگونه اند تا "لیذوقوا العذاب" عذاب را بچشند و الم آن را ادراک کنند. ذکر این جمله به این منظور است که آنها در همه حالات، عذاب را احساس می کنند و هر زمانی عذابی تازه می چشند نه مثل کسانی که بر اثر مرور زمان، به درد عادت می کنند و رنج آن برایشان، خفیف می شود. این جمله نیز بیان نتیجه نظام خاصی است که پروردگار برای عالم جزا مقرر فرموده است از نظر اینکه روان پلید و سیرت بیگانگان آمیخته با عناد و کفران به ساحت آفریدگار است و به وسیله نیروی جسمانی و قوای عامله خود اظهار نخوت و تمرد نموده اند و با تمایلات ارتباط مستقیم دارند در عالم جزاء زیاده بر آتش حسرت روانی نیروی جسمانی آنان نیز برای همیشه وسیله اجراء عقوبت آنها خواهد بود.
تبدیل جلود برای اهل جهنم، به خاطر استمرار عذاب می باشد: زیرا عذاب عبارت است از انعکاس آثار سیئات از افکار و اعمال، و این انعکاس در نفس و باطن انسان صورت می گیرد. و عذاب آن سیئات را که ظاهر شده است: تطهیر می کند، و در حقیقت این عذاب و شکنجه برای مجازات آن شخص مجرم است که صد در صد مطابق جرم صورت می گیرد. و چون مبداء جرم و خلاف از نفس انسان است، و اعضاء و جوارح آلات و وسائل هستند: لازم است که انعکاسات آنها نیز در مرتبه اول به نفس باطنی انسان برخورد کرده، و به وسیله همان اعضا صورت بگیرد. و گفتیم که جلد و پوست انسان بزرگترین حامی و حافظ و دافع او است، و لازم است که هرگاه پوستی صدمه دید به پوستی دیگری تبدیل شود تا برنامه استمرار عذاب ادامه پیدا کند.
عالم جزاء نتیجه و محصول سایر عوالم و نهایت سیر موجودات امکانی است که همواره رو به تکاملند و نظام آن بهترین مسطوره صفات پروردگار می باشد و زیاده بر تصور ظرفیت نمایش آن را دارد. از این نظر بیگانگان که نعمتهای پروردگار را نادیده گرفته و نسبت به ساحت آفریدگار عناد ورزیده و تمرد نموده اند خواستار آن بوده که مورد قهر و خشم قرار گیرند چنانچه نیروی جسمانی آنان زوال و تجزیه پذیر باشد بر خلاف حکمت است زیرا یاد و نیروی روانی و بدنی تمرد نموده اند و به راهی که باد و نیرو رهسپار بوده رهبری نشده اند و هرگز آفریده ای بی پاسخ و بیهوده نخواهد بود؛ "إن الله کان عزیزا" خداوند، مقامش منیع است و نیازی ندارد که در برابر دیگری از خود دفاع یا ممانعت کند. او قادر است و مانعی از تحقق بخشیدن و وعد و وعیدهای خود در برابرش نیست.
و خداوند در تدبیر و تقدیر خود و عذاب مردم گنهکار، حکیم است. کلبی از حسن نقل می کند که وی می گفت: به ما رسیده است که پوست ایشان روزی هفتاد هزار بار سوخته می شود.
Sources
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 5 صفحه373
ابوعلی فضل بن حسن طبرسی- ترجمه مجمع البیان- جلد 5 صفحه 195
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 4 صفحه 612
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 3 صفحه 427
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 2 صفحه 94
میرزا حسن مصطفوی- تفسیر روشن- جلد 6 صفحه 23
ابراهیم عاملی- تفسیر عاملی- جلد 2 صفحه 437
سيدمحمد حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد 4 صفحه 82
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد 4 صفحه 89
محمد ثقفی تهرانی- روان جاوید- جلد 2 صفحه 68
سید عبدالحسین طیب- أطیب البیان- جلد 4 صفحه 107
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites