رابطه دین و فلسفه مسیحی از ابتدا تا دوره اصلاح دینی (متکلمان)

English 4566 Views |

عدم ارتباط تفکر یونان با مسیحیت

آن یکی انسانی و کفر است و این یکی الهی و نجاتبخش. این نظریه را معمولا ایمان گرایی می نامند و جریان های مذهبی و کلامی مختلفی را می توان در این گروه قرار داد. عده ای عمل گرایند و دیدگاهی مادی به عالم و خدا دارند، عده ای بر خلاف آنان عارفند و عالم را از دریچه عشق می بینند و تفسیر می کنند و عده ای نیز بنیادگرایند و معیار را در کتاب مقدس و نزد رسولان نخست می جویند. اصولا ایمان گرایی باور دارد که اعتقادات دینی را نمی توان ارزیابی عقلانی کرد و ایمان مقدم بر عقل است. در ایمان گرایی باور بر اساس قلب یا عاطفه و یا خواست انسان به اعتقاد داشتن و تعهد شخصی فرد بر پذیرش ایمان و عمل به ضوابط آن است و با عقل نمی توان آن را تبیین کرد. این نظر از همان نخستین روزهای مسیحیت در نامه های پولس آمد و در تفکر اصلاح طلبی لوتر گسترشی خاص یافت و در مقابل کلام مدرسی (اسکولاستیک) قرار گرفت.

دیدگاه تاتیانوس
در قرون نخستین میلادی، عده ای از مسیحیانی که از تبار یونانی نبودند به تفکر یونان چندان روی خوش نشان نمی دادند و در نتیجه همدلی چندانی با فرهنگ و تفکر یونانی نزد آنان مشاهده نمی شد. آنان بین فلسفه و ایمان مسیحی تفاوتی بنیانی قائل شدند. با این که یوستینوس ایمان را فلسفی می فهمید، ولی شاگردش تاتیانوس که سامی نژاد بود، علاقه ای به جمع بین تفکر یونانی و یهودی- مسیحی نداشت. برای او دو تفکر وجود داشت: تفکر توحیدی و الهی که همان فکر مسیحی است و ریشه در دین یهود و تورات دارد، و تفکر شرک که فکر یونانی است. با وجود این، او هم بعضی مفاهیم و ارزش های یونانی را تایید و اعلام کرد که مقداری از حقایق را می توان نزد یونانیان مشاهده کرد؛ ولی آن را به این سبب می دانست که موسی و تورات را درک کرده بودند. غیر از این هرچه در تمدن یونانی یافت می شود، کفر، فساد و شرک و تفکرات ناشایست است. تاتیانوس در اواخر عمر به گنوسیسان پیوست و ایمان نزد او معنای معرفتی اشراقی یافت.

دیدگاه ترتولیانوس
ترتولیانوس در اوائل قرن سوم میلادی ایمان را امری غیر عقلانی و غیر قابل درک تعریف کرد. وی یقین ایمان را در غیر قابل درک بودن آن یافته بود. به عقیده او، حتی نمی توان از عقل برای توضیح و گسترش ایمان استفاده کرد. دلیل ایمان اعتقاد و یقین به واقعه ای تاریخی، یعنی تجسد الوهیت و مرگ مسیح بر فراز صلیب است که باعث نجات انسان از گناه شد و این واقعه ای است غیر قابل باور عقلی، و بدان علت که دور از عقل و نوعی جنون است، قابل باور است. تضادی را که پولس قدیس بین فلسفه به عنوان حکمت انسانی و دنیوی و حکمت الهی قائل شده بود، در بالاترین درجه نزد ترتولیانوس مشاهده می کنیم. به نظر او، فلسفه دشمن اصلی اعتقادات دینی است. او آتن را، یعنی محلی که فلسفه در آنجا نشات گرفته است، در مقابل اورشلیم شهر دین یهود و ایمان مسیحی، و به همین سان آکادمی، محل تجمع فیلسوفان، را در برابر کلیسا محل تجمع مسیحیان قرار داد.
فلسفه علت همه بدعت ها در دین است. وی در مقابل گنوسیسیان که ایمان را به شکل عرفان می فهمیدند و آن را عامل نجات در نظر می گرفتند، دین داری را در ایمان صرف می دانست و انتقاد از عقاید گنوسیسی را نیز نقد آرای فلسفی می پنداشت. به نظر او همان طور که پیامبران ایمان مسیحی را تبلور بخشیدند و شیوخ مسیحیانند، فلاسفه علت گمراهیند. حتی سقراط و افلاطون نیز عامل جهل و خطا هستند. در حالی که افلاطون در شناخت صانع و اثبات وجود، دچار مشکل بود، مؤمنان ساده مسیحی به وجود خدا یقین دارند. اگر فلاسفه سخنانی را ابراز می کنند که شبیه گفتار مسیحیان است، تصادف صرف است. زیرا با عقل نمی توان به حقایق دست یافت. با وجود این که ترتولیانوس فلسفه را مورد انتقاد فراوان قرار داد، هنگامی که بحث کلامی می کرد، به فلسفه رو می آورد، چنان که سخنانش رنگ رواقی به خود گرفته است. به نظر او همه چیز جسم است. البته خداوند لطیف ترین و درخشان ترین جسم است که درخشانیش او را نادیدنی کرده است. او برای حفظ شعائر دینی و نجات ایمان مسیحی حتی با ورزش و بازی های مختلف، تئاتر و خدمت نظامی مخالفت کرد و به انتقاد از رفتار زنان و حتی کشیشان پرداخت. ترتولیانوس همراه با تاتیانوس نماینده بالاترین گرایش ضد فلسفه و ضد خردگرایی یونانی در کلام مسیحی قرون نخست میلادی است.

دیدگاه پطرس دامیانی

در قرون وسطا، نمایندگان جریان جدایی دین از فلسفه راهبان گوشه گیری بودند که تحقیر عالم و انسان و ارزش های آن را مد نظر قرار می دادند و می خواستند در عمل آن را اجرا نمایند. بزرگ ترین نماینده اینان پطرس دامیانی در قرن یازدهم میلادی بود. او به ترویج زندگی راهبانه همراه با زهد و ریاضت پرداخت و معتقد بود که فراگیری علوم و تفحص عقلانی در اعتقادات دینی جایی ندارد. حکمت مسیحی از حکمت دنیوی کاملا متفاوت است و در مقابل آن به مثابه جنون است. کتاب مقدس آنچه را که برای نجات انسان لازم است دربر گرفته است، بنابراین فلسفه هیچ نفعی برای درک ایمان ندارد. برای دیدن خورشید نباید از چراغ استفاده کرد. دانش هایی که در مدارس تدریس می شوند فقط کبر انسان را زیاد می کنند.
اگر خداوند فلسفه را برای نجات انسان کافی می دانست، فلاسفه را بر این کار می گماشت و پیامبری را نمی فرستاد. پطرس دامیانی ایمان را در ضمن اعتقاد به امر قدسی و واقعه نجات بخش تاریخی، و همراه با عشق می دانست، یعنی عنصر اصلی آن را عشق در نظر می گرفت. او در رد فلسفه های یونانی و رومی تا آنجا پیش رفت که حتی منکر قانون علیت عناصر طبیعی شد. او می پنداشت که علم منطق برای قدرت خداوند محدودیت ایجاد می کند؛ در حالی که خداوند در انجام هر چه به فکر انسان درآید آزادی و قدرت مطلق دارد. اصولا انجام هیچ چیزی برای او غیر ممکن نیست. اگر چوب می سوزد و آب آتش را خاموش می کند، برای این است که خداوند این طور خواسته است. اگر او بخواهد آب می سوزد و چوب خاموش کننده آتش خواهد بود.

دیدگاه مانگولد

مانگولد راهب دیر لوتنباخ در همان قرن اظهار داشت که ایمان نباید تابع فلسفه باشد، زیرا فلسفه اختراع شیطان است و در بسیاری از موارد مخالف کتاب مقدس است. برای درک معنای واقعی کتاب مقدس نباید از فلسفه استفاده کرد، بلکه باید با پرهیزکاری منتظر امداد روح القدس بود. راهب دیر کلوو بود. او را می توان از اصلاح گران کلیسا و به خصوص طرز زندگی روحانیون مسیحی شمرد. از وضع اشرافی کلیسا و زندگی پر تجمل کلیساییان انتقاد بسیار کرد و سعی در ساده زیستن داشت. او یکی از رهبران عرفان و تاملات روحانی در مسیحیت غرب است. در آثارش رجوع به کتاب مقدس و آبای کلیسا فراوان است و مسائل اخلاقی موضوع اصلی بسیاری از آنهاست. راهبی بود که پیوسته از زندگی رهبانی دفاع می کرد و به انتقاد از معلمان و محصلان علوم غیر دینی می پرداخت. برای او علم واقعی، علم مقدس است، یعنی علمی که منشا آن کتاب مقدس و آرای آبای کلیسا باشد.
او در دین بیشتر به عمل توجه داشت تا به تاملات نظری صرف و آنچه را مکتب مسیح می نامید در مقابل آنچه به نظر او پرحرفی بیهوده فلاسفه بود قرار داد. در مسائل کلامی بسیار سنت گرا بود و نوآوری را در بررسی اعتقادات و بحث های منطقی و مابعدالطبیعی را در مباحث دینی برنمی تافت، چنانکه پطرس آبلاردوس و گیلبرتوس پورتانوس دو فیلسوف نامدار معاصرش را به دادگاه های تفتیش عقاید کشاند و موجبات محکومیتشان را فراهم ساخت. به نظر او، آبلاردوس می خواست که مسیحی را افلاطون سازد، و حتی اعلام کرد که پطرس آبلاردوس راهب مشرک است و ایمان را به سطح عقیده پایین آورده و قابل شک کرده است. او مسائل اعتقادی را به مسخره گرفته و خواسته است که از خود سخن بگوید، در حالی که فقط یک دروغگو از خود سخن می گوید و کلیسا به انجیل پنجم نیاز ندارد.
با این جملات، مشخص است که برناردوس ایمان را به عنوان معرفت نمی پذیرفت. او ایمان را عشق به خدا معنا می کرد. عشق راهگشای مؤمن است به طرف وحدت با حقیقت که همان الوهیت می باشد. البته او نیز مانند دیگر راهبان مخالف برداشت معرفت شناختی از ایمان، ایمان را فعلی دفعی می دانست که همراه با اعتقاد باطنی به منجی الهی متجسد شده است. همراه با ذکر این مفاهیم عرفانی نباید فراموش کرد که این بنیادگرای متعصب از مبلغان و رواج دهندگان جنگ های صلیبی علیه مسلمانان و دیگر مسیحیانی بود که مخالف کلیسا بودند. به عبارت دیگر نزد او آمیزه ای از عرفان و بنیادگرایی را می توان مشاهده کرد.

دیدگاه گیللموس اوکامی
گیللموس اوکامی در قرن چهاردهم میلادی با جدا کردن حوزه دین از فلسفه و نقد مابعدالطبیعه از کسانی است که با وضوح و به طور روشمند حوزه ایمان و حوزه عقل فلسفی را تبیین کرد. او با پذیرش نظریه اصالت نام در بحث کلیات، و در معرفت شناسی با توجه به تجربه و با در نظر گرفتن آن به عنوان معیار صحت مفاهیم و با شک در صحت مفاهیم انتزاعی به نقد بسیاری از مفاهیم مابعدالطبیعی فلسفه مدرسی (اسکولاستیک) پرداخت. چنانکه نقد فهم اسکولاستیکی از علیت را مد نظر قرار داد و در نتیجه به بنیان های کلام طبیعی توماس حمله کرد. او با در نظرگرفتن کلی به عنوان یک نام، و توجه به فرد در عالم عین، تمایز بین وجود و ماهیت، و جوهر و عرض را امری وهم آلود دانست.
کلام آن طور که توماس آکوئینی می پنداشت یک علم نیست، چون بر اساس شواهد طبیعی، قواعد ضروری منطقی بر مبنای شواهد تجربی یقین آور شکل نگرفته است. اصلا در این جهان، انسان هیچ مفهوم صحیحی یا معرفت شهودی مستقیمی از خدا ندارد. بنابراین کسب مفهومی از خدا و ایجاد علم کلام با عقل طبیعی غیر قابل وصول و بدون معناست. اکام براهین قبل و بعد از تجربه را برای اثبات وجود خدا نپذیرفت. به نظر او، اعتقادات دینی فقط بر اساس ایمان پذیرفته می شوند. حتی برخی از اعتقادات دینی بر خلاف آنچه عقل طبیعی پذیرفته است می باشند. نتیجه انتقاداتش به این مطلب منتهی شد که با عقل نمی توان اعتقادات جزمی را دریافت و فهمید. عالم دین از عالم فلسفه و عقل متمایز است. ایمان امری است شخصی که از طریق فیض الهی به انسان اعطا می شود.

دیدگاه مارتین لوتر

در قرن شانزدهم میلادی مارتین لوتر با خروج از کلیسای کاتولیک بسیاری از مفاهیم فرهنگ کاتولیک را مورد انتقاد قرار داد و رد کرد. پروتستانتیزم مرجعیت پاپ و دستگاه کلیسا را در فهم کتاب مقدس و تبیین اصول اعتقادی و به عنوان واسطه نجات نپذیرفت. جریان اصلاح دینی با حذف فرهنگ و تفکر دینی قرون وسطا که کلیسای کاتولیک آن را مقدس و عین دین می دانست، طریق بنیادگرایی را پیش گرفت؛ به این معنا که به بنیادهای دینی قرون نخست مسیحیت بازگشت و آنچه را پس از این دوران به عنوان فرهنگ دینی یا کلام مقدس شکل گرفته بود، تفسیری خاص و یک طرفه از دین معرفی کرد. یکی از ارکان فرهنگ دینی قرون وسطا کلام اسکولاستیک است که با همراهی فلسفه و اعتقادات مسیحی در تاریخ شکل گرفت.
لوتر تبیین ایمان را در جملات و فرمول های اسکولاستیکی و فلسفی برنتافت و بر جنبه باطنی ایمان به عنوان امری شخصی و غیرقابل انتقال به وسیله و نجات به واسطه ایمان صرف که نزد کاتولیکیان، به خصوص دنبال کنندگان کلام اگوستینوسی، وجود داشت، برجستگی خاصی داد. گناهکاران حالتی منفعل، و نه فعال، نسبت به گناه نخستین دارند و عمل نجات فعل خداوند در گناهکار به واسطه علم ازلی و پیشینی او و لطف بیکرانش است. بدین ترتیب، او اجرای احکام و تبیین عقلانی را برای نجات نه تنها ناکافی، بلکه گمراه کننده می دانست. بنابراین، کسی با انجام احکام عملی و یا تامل عقلانی تطهیر نمی شود.
فلسفه به طور ناقص به درد تبیین موضوع های دنیوی می خورد، به عبارت دیگر حتی برای تبیین نظم عالم مادی نیز ناکافی است. برای توضیح و تفسیر رابطه انسان با خدا هیچ جایی برای فلسفه یافت نمی شود و به طریق اولی راهی در خداشناسی ندارد. به عبارت دیگر، به طریق فلسفی خدا را نمی توان شناخت. آگاهی انسان از خدا برای این است که او خود را به انسان نمایانده است. خداوند از غیب خود را به انسان نشان داد و تنها طریق رؤیت او ایمان است. لوتر به شدت به مقابله با مابعدالطبیعه اسکولاستیکی به ویژه دخالت ارسطو در تبیین اعتقادات برخاست و نوعی دین داری خارج از مفاهیم مابعدالطبیعی را عرضه کرد. این روش را نزد متکلمان پروتستان تا به امروز می توان مشاهده کرد.

دیدگاه متکلمان دوران جدید
در دوران جدید می توان از پاسکال، متکلم کاتولیک فرانسوی هم نام برد که ضمن رد هرگونه عقل گرایی در امور دینی اظهار داشت که قلب برای خود دلایلی دارد که عقل آنها را نمی فهمد. کیرکگور نیز ایمان را در خطر کردن می دانست و حقیقت را ذهنیت؛ ایمان تضاد بین شوق بی نهایت باطن فرد و عدم یقین عینی است. اگر انسان بتواند عینیت خدا را درک کند، دیگر مؤمن نیست. کارل بارت، از متکلمان برجسته پروتستان قرن بیستم، معتقد بود که اگر انسان خدا را شناخته است، به سبب چیزی در ذات انسان یا ذات خدا و ارتباط میان آنها نبوده است، بلکه فقط نتیجه لطف معجزه آسای خداوند به انسان است وحی و تجسد خداوند مهمترین محورهای ایمان گرایی بارت بود. به اعتقاد بارت، خداوند خود را به انسان نمایانده است و ایمان علاوه بر این که نوعی تجربه، یقین و عبودیت است معرفت هم می شود و کلام هم تبدیل به اعتقادات جزمی می گردد؛ یعنی فقط ایمان مسیحی مطرح نیست، بلکه پیام مسیحی مطرح می گردد. بدین سبب می توان بارت را یک بنیادگرای جدید دانست که معرفت را بر بنیادهای خاصی قرار می دهد.

Sources

محمد ایلخانى- جزوه افلاطون دانشگاه شهید بهشتى- 1380

محمد ایلخانى- مقاله مذهب گنوسى- مجله معارف ‏شماره 1 و 2- فروردین- آبان 1374

محمد ایلخانى- متافیزیک بوئتیوس (بحثى در فلسفه و کلام مسیحى)- تهران- 1380 صفحه 56- 57، ص 79- 83، ص 375- 390

محمد ایلخانى- مقاله دین و فلسفه در غرب مسیحى- فصلنامه هفت آسمان- شماره 15

محمد ایلخانى- مقاله پولس- مجله ارغنون- شماره 5- 6- بهار و تابستان 1374

مایکل پترسون، ویلیام هاسکر، بروس رایشنباخ و دیوید بازنجز- عقل و اعتقاد دینى- ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى- صفحه 72- 78

اتین ژیلسون- عقل و وحى در قرون وسطى- ترجمه شهرام پازوکى- صفحه 8- 10و ‏44

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information