آموزه تقدیر ازلی در اندیشه نهضت اصلاح دینی (قیومیت الهی)

English 4461 Views |

مقدمه

کلیساى لوترى محصول و نتیجه آموزه آمرزیدگى بود، اما کلیساى «اصلاح شده» از عشق و علاقه به تثبیت مجدد الگوى معنوى کلیساى رسولان پدید آمده بود. در این تحقیق یکى از اندیشه هاى اصلى الهیات اصلاح شده بررسی می شود که در نظریه هاى سیاسى و اجتماعى این الهیات، داراى اهمیت بسیارى است. این اندیشه عبارت است از مفهوم قیومیت الهى. متألهان کلیساى اصلاح شده، توجه و عنایت لوتر به تجربه شخصى را به گونه اى ناپذیرفتنى نظرى، و سمت و سوى آن را بیش از حد، متمایل به فرد مى دانستند. دغدغه اصلى آنها، تثبیت معیارهایى عملى بود که بر اساس آن، جامعه و کلیسا اصلاح شود. آنها این معیارهاى عملى را در کتاب مقدس جستجو مى کردند. به علاوه، آنها بر خلاف لوتر در اوان کار خود، فرصت چندانى براى پرداختن به الهیات مدرسى (که هرگز خطر مهمى براى نهضت اصلاح دینى در سوئیس محسوب نمى شد) نداشتند. به طور معمول چنین تصور مى شود که آموزه تقدیر ازلى، ویژگى اصلى الهیات اصلاح شده است. به عقیده بسیارى، اصطلاح «کالونى» در عمل، با «تأکید فراوان بر آموزه تقدیر ازلى» همسان است.

دیدگاه تسوینگلى درباره قیومیت الهى

تسوینگلى در اول ژانویه سال 1519 دوره کشیشى خود را در زوریخ آغاز کرد، اما در اوت همان سال و پس از شیوع طاعون آن را به پایان رساند. شیوع این بیمارى در اوایل قرن شانزدهم، نباید شدت وخامت آن را تحت الشعاع قرار دهد. در فاصله زمانى میان آگوست 1519 تا فوریه 1520 حداقل یک چهارم و شاید نیمى از مردم زوریخ بر اثر طاعون جان دادند. از وظایف تسوینگلى به عنوان کشیش، تسلى دادن مبتلایان رو به مرگ بود و شاید چندان نیز بعید نبود که خود او نیز قربانى این بیمارى شود. به نظر مى رسد که با نزدیک تر شدن گام هاى مرگ، تسوینگلى نیز دریافته بود که نجات و هلاکت او به دست خداوند است. در قطعه شعرى معروف به pestlied یا «چکامه طاعون» که تاریخ سرودن آن پاییز 1519 است، تسوینگلى به تأمل درباره سرنوشت خود پرداخته است. در این قطعه شعر، تسوینگلى براى نجات خود نه به قدیسان متوسل شده و نه اشاره اى به این امر کرده که کلیسا مى تواند به نحوى براى او وساطت کند; بلکه به عکس،خود را براى پذیرش سرنوشتى که خداوند براى او مقدر کرده است، آماده مى سازد: «هر چه مى خواهى بکن که تهیدست و بى چیزم پیمانه تو هستم بازگردانى یا نابودش کنى.» نمى توان این شعر را خواند، اما از تسلیم شدن تسوینگلى به مشیت الهى غافل ماند. واقعیت این است که تسوینگلى بیمارى را به سلامت پشت سر گذاشت و شاید به سبب همین تجربه بود که سخت معتقد شد که او ابزارى در دست خداوند است و تنها براى تحقق اهداف او نیز باید به کار برده شود.

جنبه وجودی دیدگاه تسوینگلی
مشکلات لوتر درباره «عدالت خداوند» به همان اندازه که جنبه الهیاتى داشت، داراى جنبه وجودى نیز بود. این مطلب نیز آشکار خواهد گشت که توجه تسوینگلى به مسئله مشیت الهی نیز به شدت از جنبه وجودی برخوردار بود. از دیدگاه تسوینگلی مسئله قدرت مطلق خداوند، دیگر مسئله ای نبود که فقط در محدوده متن بگنجد، بلکه موضوعی بود که ارتباط مستقیمی با وجود او داشت. در مورد لوتر، دست کم در ابتدای کار، تجربه خداوندی در آمرزیدگی به عنوان یک گناهکار بود که الهیات او را شکل داد، اما در مورد تسوینگلی، احساس قیومیت مطلق خداوند و وابستگی کامل بشر به او بود که تقریبا تمامی الهیات اورا شکل داد. اندیشه تسوینگلی در باب قیومیت مطلق الهی، در آموزه او در مورد مشیت به ویژه در خطابه مشهور «درباره مشیت» بسط و گسترش یافت.

تقدیرگرایى سنکایى
بسیارى از خوانندگان آثار تسوینگلى که نگرش منتقدانه ترى داشتند، ضمن برشمردن مشترکات اندیشه هاى تسوینگلى و جبرگرایى رایج در قبیله سرخ پوست سنکا چنین ابراز داشته اند که تسوینگلى تنها تقدیرگرایى سنکایى را غسل تعمید داد. این نظر تا حدى به سبب گرایش و استناد تسوینگلى به سنکا در خطابه یاد شده است. رستگارى یا محکوم شدن شخص، کاملا به دست خداوندى است که بر اساس اراده ازلى خود تصمیم گرفته است. با این حال، چنین به نظر مى رسد که تأکید تسوینگلى بر قدرت مطلق خداوند و عجز بشر، در نهایت از مطالعه آثار پولس سرچشمه گرفته است و مطالعه سنکا فقط تقویت کننده آن بود و رویارویى با مرگ در اوت سال 1519 اهمیت وجودى بدان بخشید.

مقایسه نگرش هاى لوتر و تسوینگلى به کتاب مقدس
انجام مقایسه اى میان نگرش هاى لوتر و تسوینگلى به کتاب مقدس، کارى است سودمند و نشان دهنده رویکردهاى متفاوت آنها به فیض الهى. از دیدگاه لوتر، توجه کتاب مقدس اساسا به وعده هاى خیرخواهانه خداوند معطوف است که نقطه اوج آن، وعده آمرزیدگى گناهکاران به وسیله ایمان است. اما از دیدگاه تسوینگلى، توجه کتاب مقدس به شریعت الهى، اصول اخلاقى و خواسته هاى خداوند قیوم از قوم خود است. لوتر میان «شریعت» و انجیل تمایز ویژه قائل بود، اما تسوینگلى هر دو را ضرورتا یک چیز مى دانست.

تسوینگلى و اومانیسم

توجه روز افزون تسوینگلى به قیومیت خداوند، سرانجام موجب رویگردانى او از اومانیسم شد. تعیین این که تسوینگلى چه زمانى از اومانیسم روى گرداند و به عنوان اصلاحگر شناخته شد، بسیار دشوار است. افزون بر این، دلایل محکمى براى تأیید این نظر وجود دارد که تسوینگلى در سراسر زندگى خود اومانیست باقى ماند. شاخصه اصلى اومانیسم، بنا به تعریف کریستلر، در شیوه هاى آن است، نه در آموزه هایش. در مورد تسوینگلى، اگر این تعریف از اومانیسم را در نظر داشته باشیم، باید بگوییم که او در سراسر عمر خود اومانیست بود. این مطلب در مورد کالون نیز صدق مى کند; اما جاى این پرسش و اعتراض باقى است که چگونه مى توان چنین افرادى را به رغم اعتقاد به آموزه اى چنین انعطاف ناپذیر درباره تقدیر ازلى، اومانیست دانست؟
جاى هیچ شبهه و تردیدى نیست که هرگز نمى توان تسوینگلى و کالون را «اومانیست» (به معناى رایج آن در قرن بیستم) دانست; زیرا در قرن شانزدهم اومانیسم بدین معنا نبود. این که «بسیارى از نویسندگان عهد باستان (مانند سنکا و لوکرتیوس) فلسفه هاى به شدت تقدیرگرایانه را بسط و گسترش دادند»، به روشنى نشان مى دهد که دلیل این که این دو اصلاحگر، اومانیست قلمداد شدند محکم تر از آن است که تا به حال تصور مى شد. با این حال، به نظر مى رسد که تسوینگلى در بخشى از زندگى خود در مورد یکى از پیش فرض هاى اساسى اى که وجه اشتراک او با بسیارى از اومانیست هاى معاصر خود در سوئیس بود، تجدید نظر کرد. با این همه، اگر تسوینگلى شخصى اومانیست قلمداد شود، باید پذیرفت که او از اومانیسم گونه اى نسبتا متفاوت را برگزیده بود که با عقیده بسیارى از همکاران اومانیست وى سازگار نبود.

برنامه اومانیستى اصلاحى تسوینگلى
تسوینگلى در زوریخ در سال 1519 برنامه اى اصلاحى را آغاز کرد که در اصل، برنامه اى اومانیستى بود. او از کتاب مقدس، کاملا به شیوه اراسموس استفاده مى کرد; چنان که شیوه وعظ و خطابه او نیز چنین بود; اما دیدگاه هاى سیاسى او نشان از ناسیونالیسم سوئیس داشت که اراسموس بسیار از آن متنفر بود. در این جا آنچه براى ما بسیار اهمیت دارد، آن است که او اصلاحات را روندى تربیتى مى دانست و از این رو، منعکس کننده آراء اراسموس و انجمن هاى اومانیستى سوئیس بود. تسوینگلى در نامه اى که در 31 دسامبر سال 1519 به یکى از همکارانش به نام میکونوس نوشت، ضمن برشمردن دستاوردهاى سال نخست اقامت خود در زوریخ اعلام کرد: «در زوریخ تقریبا بیش از دو هزار نفر آگاه و متفکر وجود دارد.»
اما در نامه مورخ 24 ژوئیه 1520، آشکارا به نارسایى و شکست این مفهوم اومانیستى از نهضت اصلاح دینى اعتراف کرد; به این معنا که براى موفقیت نهضت اصلاح دینى، فقط بینش هاى تربیتى کینتیلیان کافى نیست. این مشیت الهى است که سرنوشت بشر را به طور عام و سرنوشت نهضت اصلاح دینى را به طور خاص تعیین مى کند. در روند اصلاح دینى، عامل اصلى خداست، نه بشر. شیوه تربیتى اومانیستى، ابزارى ناقص و ناتوان براى حل ریشه اى این معضل است. در مارس 1528 و همزمان با انتشار کتاب تسوینگلى با عنوان شرحى بر دین حق و باطل، تردید و بدبینى در مورد کارایى برنامه اومانیستى اصلاح، شکل علنى به خود گرفت. تسوینگلى به هر دو پیش فرض اساسى در برنامه اصلاحى اراسموس تاخت. این دو پیش فرض عبارت بودند از اندیشه اراده آزاد که اراسموس در سال 1524 از آن قاطعانه حمایت کرد، و دیگر این نظر که شیوه های آموزشی، از اصلاح بشر گناهکار ناتوان است.
به نظر تسوینگلی، آنچه برای دستیابی به این نظر لازم است، دخالتی تقدیر گونه و الهی است که بدون آن، اصلاح حقیقی امکان پذیر نیست. البته آن طور که مشهور است، در سال 1525 کتاب لوتر با عنوان در اسارت اراده منتشر شد. این کتاب که به شدت بر ضد اراسموس بود، آموزه او پیرامون «اراده آزاد» را آشکارا هدف حمله قرار داد. این اثر لوتر، آکنده از تأکید بر قیومیت مطلق خداوند بود و با آموزه تقدیر ازلى (شبیه آنچه تسوینگلى بدان معتقد بود) تناسب داشت. بسیارى از اومانیست ها، این گونه تأکید و اصرار بر گناهکار بودن بشر و قدرت مطلق خداوند را ناپذیرفتنى مى دانستند و همین موضوع نیز به نوعى موجب جدایى تسوینگلى از بسیارى از مدافعان پیشین شد.

کالون و مسئله تقدیر ازلى

تصور متعارف از تفکر دینى کالون، عبارت بود از نظامى به شدت منطقى نسبت آموزه تقدیر ازلى. این تصور عام، هر چند داراى نقش تعیین کننده اى بود، با واقعیت چندان پیوندى نداشت. آموزه تقدیر ازلى، هر چند بعید نیست که در کالونیسم متأخر داراى اهمیت بوده باشد، در شرح و تبیین او بر این مطلب انعکاس نداشته است. جانشینان کالون در اواخر قرن شانزدهم، روشمند کردن تفکر او را، امرى ضرورى مى دانستند و سرانجام به این نتیجه رسیده بودند که الهیات کالون شایستگى بسیارى دارد که با ساختارهاى روش شناسى ارسطویى، که از دقت منطقى بیشترى برخوردار است و در دوره متأخر رنسانس ایتالیا مورد توجه بود، از نو سازمان دهى شود و چه بسا همین موضوع، به راحتى موجب این نتیجه گیرى نیز شده باشد که تفکر کالون نیز برخوردار از شکلى نظام یافته و دقت منطقى راست کیشى کلیساى اصلاح شده در دوره متأخر است و این مجال را فراهم آورد تا توجه راست کیشى به آموزه تقدیر ازلى با توجه به کتاب مبادى (منتشر شده در سال 1559) بازخوانى شود. در این مسئله، تفاوت ظریفى میان کالون و کالونیسم وجود دارد که خود بیانگر نقطه عطف مهمى در تاریخ اندیشه به طور عام است. اگر ملاحظه مى کنیم که پیروان کالون به بسط و گسترش اندیشه هاى کالون پرداختند، این بدان سبب است که مى خواستند به روح تازه زمانه پاسخ دهند; روحى که نظام مندى و توجه به شیوه را به گونه اى خواستار بود که علاوه بر برخوردارى از اعتبار عقلانى، تا حد زیادى مطلوب و رغبت برانگیز باشد.

رابطه گناه بشری و قدرت الهی
تفکر کالون، بیانگر نوعى دغدغه در مورد گناهکار بودن بشر و قدرت مطلق الهى بود; دغدغه اى که آموزه تقدیر ازلى، کامل ترین تبیین آن است. چنین به نظر مى رسد که کالون در آغاز، معتقد به دیدگاه هایى تقریبا اصلاح طلبانه و اومانیستى شبیه دیدگاه هاى لوفور دوتاپل (استپلنیس) بود. اما در سال 1533 به دیدگاهى افراطى تر گرایش پیدا کرد. در دوم نوامبر 1533، نیکولاس کاپ، رئیس دانشگاه پاریس به مناسبت آغاز سال جدید تحصیلى به سخنرانى پرداخت و در گفتارش، به تلویح به پاره اى از موضوعات اساسى پرداخت که تا آن زمان به نهضت اصلاح گرایى لوترى نسبت داده مى شد. سخنان او هر چند که همراه با اشاره و کنایه، و آمیخته به قطعاتى اساسى از الهیات سنتى کاتولیکى بود، اعتراض هاى گسترده اى را به دنبال داشت. رئیس دانشگاه و کالون (که به نظر مى رسد هر دو به نحوى در تنظیم این سخنرانى سهم داشتند) ناگزیر شدند که از پاریس فرار کنند.

تاریخ و ماهیت تغییر عقیده کالون

تاریخ و ماهیت تغییر عقیده کالون، بسیارى از کالون شناسان را به شگفتى واداشته است. گرچه این شگفتى تأثیر اندکى در چگونگى یافته هاى عینى داشته، امروزه در مجموع پذیرفته شده است که کالون در اواخر سال 1533 یا اوایل 1534 از برنامه اى اصلاحى و تقریبا اومانیستى به برنامه اى بیشتر افراطى تغییر عقیده داده است، اما علت این مسئله نامعلوم است. به نظر مى رسد که کالون در آخرین نوشته هاى خود، در دو مورد به بیان علت تغییر عقیده خود پرداخته است. او بر خلاف لوتر، جزئیات پربار و سودمندى از زندگى خود را بیان نکرده است. با این حال، روشن است که کالون مشیت الهى را عامل تغییر عقیده خود مى داند. او تصریح مى کند که چنان به «خرافات پاپ» دل بسته بود که هیچ چیز جز مدد خداوند نمى توانست او را از آن خلاصى بخشد. او به صراحت مى گوید که خداوند «قلب او را رام کرد و به اطاعت خود واداشت». بار دیگر، شاهد تأکید خاص نهضت اصلاح دینى بر عجز بشر و قدرت مطلق خداوند هستیم. همین اندیشه ها بود که با آموزه کالون درباره تقدیر ازلى درآمیخت و سپس بسط و توسعه یافت.

مقایسه فیض از دیدگاه آگوستین و کالون
بعضى از محققان معتقدند که آموزه تقدیر ازلى اساس تفکر کالون را تشکیل مى دهد، اما امروزه تردیدى نیست که این امر نادرست است. زیرا این موضوع، تنها یکى از ابعاد آموزه او در باب نجات است. سهم اساسى کالون در بسط و توسعه آموزه فیض عبارت از همان دقت منطقى او در رویکرد به این مسئله است. شاید بتوان با مقایسه میان دیدگاه آگوستین و کالون در این مسئله، این نکته را به وضوح مشاهده کرد. از دیدگاه آگوستین، بشر پس از هبوط، فاسد و ناتوان گردید و براى رهایى از آن، نیازمند فیض خداوند گشت. موهبت فیض به همه ارزانى نمى شود. آگوستین اصطلاح تقدیر ازلى را براى اشاره به عمل خداوند در اعطاى فیض به عده اى خاص به کار مى برد و منظور از آن، تصمیم و عمل الهى در اعطاى فیض خود به کسانى است که باید رستگار شوند. حال جاى این پرسش باقى است که در این صورت سرنوشت دیگران چه خواهد شد؟ آگوستین معتقد است که خداوند به آنها توجهى نمى کند. او تصمیم جدى به مجازات آنها ندارد، بلکه تنها از رستگارى آنها روى گردان است. به نظر آگوستین تقدیر ازلى، تنها گویاى تصمیم الهى به رهایى است، نه بى اعتنایى به سایر افرادى که هبوط کرده اند.

تأکید بر مهربانى و رأفت خداوند

از دیدگاه کالون، دقت منطقى مقتضى آن است که خداوند در عمل، میان رهایى یا لعنت یکى را انتخاب کند. نمى توان چنین تصور کرد که خداوند کارى را با سهل انگارى انجام دهد. او در انجام افعال خود، مقتدر و نیرومند است. از این رو، خداوند با جدیت خواستار نجات کسانى است که رهایى خواهند یافت و نیز خواستار لعنت و عذاب کسانى که چنین نخواهند شد. بدین ترتیب، تقدیر ازلى «حکم همیشگى خداوند است که به سبب آن، تعیین مى کند که چگونه مى خواست هر فرد را خلق کند. زیرا او همگان را براى موقعیت یکسان نمى آفریند، بلکه براى عده اى زندگانى ابدى و براى عده اى لعنت ابدى را مقرر مى کند.»
تأکید بر مهربانى و رأفت خداوند، یکى از کارکردهاى اساسى این آموزه است. به عقیده لوتر، مهربانى و رأفت خداوند در این حقیقت انعکاس یافته است که او همه گناهکاران را (اعم از زن یا مرد) که در مجموع شایسته چنین امتیازى نیستند، مى آمرزد. از دیدگاه کالون، مهربانى و رأفت خداوند در تصمیم او به رها ساختن افراد (بدون در نظر گرفتن شایستگى هاى آنها) جلوه گر شده است. تصمیم به رهایى یک شخص منوط به این نیست که او تا چه اندازه شایسته آن است. به نظر لوتر، تجلى مهربانى و رأفت خداوند در این است که او گناهکاران را به رغم ناشایستگى ایشان رستگار مى سازد. از دیدگاه کالون، تجلى مهربانى و رأفت خداوند در رستگار ساختن افراد بدون ملاحظه شایستگى هاى آنان است. گرچه لوتر و کالون، از مهربانى و رأفت خداوند به گونه اى کمابیش متفاوت دفاع کردند، دیدگاه هاى مخصوص به هریک در موضوع آمرزیدگى و تقدیر ازلى اصل واحدى را تأیید کرد.

آموزه تقدیر ازلى محور اساسى الهیات اصلاح شده در دوره متأخر
آموزه تقدیر ازلى، هر چند در اندیشه خود کالون اندیشه اى اساسى نبود، با تأثیر پذیرى از نویسندگانى چون پیتر مارتیر و رمیگلى و تئودور بز به محور اساسى الهیات اصلاح شده در دوره متأخر تبدیل شد. از حدود سال 1570 به بعد، موضوع «انتخاب»، آرام آرام بر الهیات اصلاح شده غالب گشت و راه را براى یکى دانستن جماعت کلیساى اصلاح شده با قوم اسرائیل هموار و آسان ساخت. خداوند همان گونه که زمانى بنى اسرائیل را برگزید، امروزه نیز جماعت هاى کلیساى اصلاح شده را به مثابه قوم خود برگزیده است. از آن پس، آموزه تقدیر ازلى، آرام آرام داراى چنان کارکرد اجتماعى و سیاسى اى شد که در عصر کالون سابقه نداشت.

آموزه تقدیر ازلى در کتاب سوم مبادى دین مسیحى
کالون آموزه خود درباره تقدیر ازلى را در کتاب سوم مبادى دین مسیحى (1559) به عنوان یکى از جنبه هاى آموزه رهایى به وسیله مسیح به تفصیل بیان کرد; در حالى که در نخستین ویرایش کتاب در سال 1536، آموزه تقدیر ازلى یکى از جنبه هاى آموزه مشیت تلقى شده بود. از ویرایش سال 1539 به بعد، این موضوع به طور ویژه از اهمیت خاصى برخوردار شد. پرداختن کالون به بحث از «چگونگى به دست آوردن فیض مسیح، فوایدى که از آن به دست مى آید و نتایجى که از آن بیرون مى تراود» مستلزم پذیرش این موضوع است که رهایى بر اساس چیزى که مسیح با مرگ خود بر صلیب به دست آورد، امکان پذیر است.
کالون پس از بحث از این که چگونه آن مرگ مى تواند اساس رهایى بشر باشد بحث را چنین ادامه داده است که چگونه ممکن است افراد بشر از فواید و مزایاى آن بهره برند. بدین ترتیب، بحث از زمینه هاى رهایى، به بحث از چگونگی تحقیق و عینیت یافتن آن تبدیل مى شود. موضوعات ذیل، به لحاظ ترتیب، مدت ها کالون شناسان را دچار سردرگمى کرده بود. کالون به بحث از یک رشته موضوعات بدین ترتیب پرداخته بود: ایمان، تولد مجدد، حیات مسیحى، آمرزیدگى و تقدیر ازلى. بر اساس بحث کالون درباره پیوند میان این امور در سیر نجات، چه بسا مى بایست انتظار داشت که این سیر و ترتیب تا حدى متفاوت باشد; بدین معنا که تقدیر ازلى قبل از آمرزیدگى واقع شده و تولد مجدد پس از آمرزیدگى ذکر شود. به نظر مى رسد که سیر موردنظر کالون، بیانگر ملاحظات تربیتى است، نه دقت نظر الهیاتى.

 

Sources

آلیستر مک گراث- مقدمه ای بر تفکر نهضت اصلاح دینی- مترجم بهروز حدادی- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1382

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information