عوامل ورود در جهنم (دشمنی با پیامبر و اهل بیت)
English 4454 Views |یکی از عوامل ورود در دوزخ دشمنی با پیامبر (ص)، و جانشین او علی (ع) و فرزندان او می باشد. شخصی گفت «من کافرم به آن خدائی که امامت و خلافت و ولایت را در آل محمد (ص) قرار داده و خمس را به ایشان اختصاص داده.» پروردگار روز قیامت به پیغمبر و امیرالمؤمنین خطاب نموده و می فرماید: امروز شما او را در عذاب سخت جهنم بیفکنید. «ألقیا فى جهنم کل کفار عنید* مناع للخیر معتد مریب* الذى جعل مع الله إلاها ءاخر فألقیاه فى العذاب الشدید* قال قرینه ربنا ما أطغیته و لاکن کان فى ضلال بعید؛ [به آن دو فرشته خطاب شود] هر کفر پیشه ستیزه گر را در جهنم افکنید. منع کننده ى خیر و متجاوز شکاک را. آن که با خداوند، خداى دیگرى نهاد، پس در عذاب شدیدش بیفکنید. [شیطان] همدم وى گوید: [اى] پروردگار ما! من او را به سرکشى وانداشتم، لیکن او خود در ضلالتى دور بود.» (ق/ 24- 27)
در آن روز همنشین او یعنى ملکى که در دنیا گواه او باشد "هذا" این است "ما لدی" آن چیزى که نزدیک من عتید مهیا و آماده است یعنى نامه اعمال او و گویند که مراد از قرین شیطان است که در اغوا و اضلال بر او مسلط باشد کقوله تعالى «نقیض له شیطانا فهو له قرین؛ شیطانى بر او مى گماریم که همدم او گردد.» (زخرف/ 36) یعنى شیطان او در آن روز اشاره به او کرده یا ملائکه گوید که «این چیزی است که نزد من است» یعنى در تحت و تصرف من و به سبب اغوا و اضلال من آماده شده از براى دوزخ و پیش بعضى مراد شیطان انسى است که مصاحب وى بوده باشد و او را گمراه ساخته از ائمه ضلال و رؤساى فجار و اینکه مراد از ملک مشاهد است.
منقول است از امام محمد باقر و امام جعفر صادق (ع): «بدان که لفظ ماء اگر موصوفه است پس عتید صفت آن خواهد بود و اگر موصوله است عتید بدل او است یا خبر بعد از خبر مبتداى محذوف حاصل که چون اهل تکلیف را در موقف حساب رانند و شهود بر ایشان گواهى دهند و بطلان جاهدان و معاندان در آن روز آشکارا شود پس از جانب حضرت عزت به سایق و شهید این خطاب رسد "ألقیا فی جهنم" بیفکنید در دوزخ "کل کفار عنید" هر ناگروید و ستیزه کننده در امر حق "مناع للخیر" بسیار منع کننده مر خیر را یعنى بازدارنده مال از حقوق مفروضه، صیغه مبالغه، اشارت است بر آنکه این کس منع بذل را عادت خود ساخته بود و هرگز درصدد آن نبوده که چیزى از آن به مستحق رسد و گویند که مراد از خیر جنس خیر است. یعنى منع کننده هر خیرى که در او خیریتى باشد معتد درگذرنده از حدود الهى و معادات نماینده با اهل آن مریب بسیار شک آورنده در وحدانیت خدا و در روز جزا، "الذی" آن چنان شخصى که جعل گردانیده یعنى شریک ساخته "مع الله" با خداى إلها آخر خداى دیگر را از اصنام و اوثان "فألقیاه" پس درافکنید او را "فی العذاب الشدید" در عذابى که سخت است. و می تواند بود که الذى بدل کل کفار باشد پس این هنگام فالقیاه تکریرى باشد از براى تاکید یا منصوب است بر شریطه تفسیر و مفسران "فالقیاه" و گویند که ضمیر القیا راجع است بد و فرشته که از خزنه جهنمند و نزد بعضى دیگر مراد مالک دوزخ است و ایراد فاعل به صورت تثنیه نازل منزله تثنیه فعل است به جهت اتحاد فعل و فاعل به هم و تقدیر آنکه الق الق یا آنکه الف آن بدل نون تاکید خفیفه باشد یعنى البته بینداز آن کافر معاند را در دوزخ. گفته اند که آیه در شان ولید مغیره است که به صفت کفر و عناد و ریب و اعتدا موصوف است بوده و مع ذلک منع اولاد و اقرباى خود می کرد از دین اسلام.»
بنابراین خیر به معنى اسلام است. از محمد بن تمیم الوسطى روایت است که شریک بن عبدالله گفت که «من به عیادت سلیمان اعمش رفته بودم در مرض الموت وى. ناگاه ابوحنیفه و ابن ابى لیلى و ابن شیرویه در آن مجلس حاضر شدند و به اعمش گفتند که: "ایا ابا محمد تو به دار آخرت نزدیک شدى باید که استغفار کنى و از ذنوب پشیمان شوى و از اکاذیب و اقاویل باطله که ناقل آن بودى باز گردى و از آن نادم شوى." بعد از آن به او گفتند که "قد کنت تروى فى على بن ابى طالب لو امسکت عنها لکان افضل فتب الى الله منها؛ تو در حق على بن ابى طالب توغل می نمودى و در محبت او بسیار افراط می کردى و اخبار بسیار از نبى در شان او ایراد می فرمودى و مردم را از این ممر و گذر در وادى هلاکت مى انداختى و تو را ازین همه سکوت اولى و احسن بودى پس باید که از این همه توبه کنى که صلاح امور آخرت تو در این است." اعمش چون این سخن از ابوحنیفه شنید به اصحاب و اقارب خود توجه نمود و گفت که "مرا بنشانید و بر جایى تکیه دهید." ایشان او را بنشاندند و تکیه دادند گفت که: "یا اباحنیفه حدثنى ابوالمتوکل الناجى عن ابى سعید الخدرى فقال قال رسول الله (ص) اذا کان یوم القیمة یقول الله سبحانه و تعالى لى و لعلى القیا فی النار من ابغضکما و ادخلا فى الجنة من احبکما فیمضى على على شفیر جهنم فیقول هذا لک و هو لى و هو قوله تعالى ألقیا فی جهنم کل کفار عنید. یعنى اى ابى ابو حنیفه بدان و آگاه باش که ابومتوکل ناجى مرا خبر داد از ابوسعید خدرى که گفت من از رسول (ص) شنیدم که فرمود که چون روز قیامت شود خطاب رب الارباب در رسد که یا محمد یا على من که خداوندم شما را امر کردم که هر که شما را دشمن داشته است در دار دنیا او را به دوزخ اندازید و آنکه محبت و مودت شما شیوه و شعار او بوده و در طریق دوستى ثابت قدم بوده او را در بهشت درآرید.
پس برادرم على (ع) بنابر فرموده حق سبحانه و تعالى بدین امر اقدام نماید و به کنار دوزخ رود و گوید اى جهنم بگیر این را که از توست و آن را واگذار که از من است و آیه ی "ألقیا فی جهنم" اشاره به این معنى است یعنى بیندازید به دوزخ هر کافر نبوت و عنید ولایت را." ابوحنیفه چون این سخن از اعمش شنید به اصحاب خود گفت که "قوموا بنا ان لا یاتى بشی ء هو اعظم من هذا؛ از این مجلس برخیزید تا از وى خبرى از این عظیم تر به گوش شما نرسد." پس ابوحنیفه با اصحاب خود از این مجلس برخاست مغموم و مهموم از آنجا بیرون آمد.»
مجاهد از طرق اهل سنت و جماعت روایت کرده از عبدالله ابن عباس که حضرت رسول (ص) مرا وصیت فرمود که «یا بن عباس علیک بعلى بن ابى طالب فان الحق ینطق على لسانه و ان الجنة و مفاتیحها و اقفالها و ان النار و اقفالها بیده یوم القیمة یدخلون الجنة و به یعذبون بالنار.»
خلاصه معنى حدیث آن است که روزى حضرت رسالت (ص) خطاب به عبدالله ابن عباس نمود و فرمود که «اى ابن عباس بر تو باد که متابعت على بن ابى طالب نمایى و در اقوال و افعال پیرو او باشى که نطق او عین صواب است و متابعت او رستگارى از عذاب پس نکوبخت آن بنده روشن راى که از راى او بیرون نرود و از فرمان او سر نپیچد و مطیع و منقاد او باشد و واى بر آن مدبر شقى که با او مخاصمت کند و کینه او در دل خود راه دهد و طریق مخالفت وى سلوک نماید و به ایذا و آزار او مشغول شود. یابن عباس بدان و آگاه باش که در روز قیامت مفاتیح جنت و نار در دست على بن ابى طالب باشد پس اهل بهشت به امر او در جنت در آیند و اهل دوزخ به امر او معاقب و معذب شوند.»
در تفسیر اهل البیت آمده که فرداى قیامت محمد و على (ع) بر صراط بایستند و مقاسمه مردمان نمایند. پس رسول (ص) کار امت را تفویض به على بن ابى طالب (ع) کند تا وى دوزخ را گوید که «هذا لى و هذا لک خذیه فانه من اعدائى و ذریه فانه من احبائى؛ اى دوزخ این را بگیر که از دشمنان من است و آن را مگیر و واگذار که از دوستان من است.»
در کشف الغمه مذکور است که حارث همدانى که از جمله محبان و یک جهتان امیر المؤمنین (ع) بود با اصبغ بن نباته و جمعى از شیعیان نزد آن حضرت آمدند و به جهت شدت بیمارى و فرط پیرى به خود مى پیچید و در حالت مشى عصا را در دست گرفته خود را بر زمین مى کشید. آن حضرت چون وى را به آن حالت بدید فرمود که «اى حارث خود را چگونه مى یابى؟» گفت «یا امیر المؤمنین به واسطه ی زمانه جفاکار و گردش لیل و نهار به این حال رسیده ام و اجلم نزدیک آمده می ترسم که چون بمیرم به چنگال عقوبت مالک دوزخ گرفتار شوم و مع ذلک مخاصمه اصحاب رنج مرا زیاده ساخته و به سبب آن آتش اضطراب در کانون سینه من مشتعل شده.» آن حضرت فرمود که «اختصام اصحاب در چه باب است؟» حارث گفت «در باب محبت ورزیدن و عداوت کردن با تو چه بعضى مفرط غالى اند و برخى مبغض قالى، جماعتى متردد و متشکک در آنکه بر محبت اقدام نمایند یا از آن احجام نموده میل به عداوت کنند.» آن حضرت بعد از استماع این کلام فرمود که «اى حارث کلام اهل اختصام را استماع مکن و آنچه من به تو می گویم اخذ نماى و بدان عمل کن. بدانکه بهترین شیعیان من کسانیند که بر حد اوسطند پس باید که غالى پا را از پایه فرط محبت پائین نهاده و از مرتبه افراط تنزل نموده به ایشان راجع شود و قالى از عداوت در گذشته و بر مرقات محبت متصاعد شده خود را به ایشان رساند.» حارث گفت «یا امیرالمؤمنین به از این از براى من کشف این معنى نماى و زنک شک و ریب از قلوب ما بزداى تا ما را بصیرتى در این امر حاصل شود و در این باب اطمینان تمام پیدا کرده شایبه التباس بالکلیه مرتفع گردد.» آن حضرت گفت که «اى حارث بدان و آگاه باش که دین خدا بر حال شناخته نمی شود بلکه به آیت حق و علامت یقین معلوم مى گردد، پس حق را بشناس تا به اهل حق مهتدى شوى چه سخن حق احسن کلام است و مظهر آن جهاد کننده در راه ملک علام و من تو را به حق ارشاد مى کنم و راه راست و درست را به تو مى نمایم پس آن را نیک دریاب و اصحاب را که ارباب عقول زکیه و طباع مستقیمه باشند به آن اخبار نماى و بدانکه من بنده خدایم و برادر رسول خداى و صدیق وى چه من تصدیق رسول (ص) نموده ام در حالتى که هنوز روح در جسد آدم در نیامده بود و بعد از بعثت آن حضرت نیز اول کسى که تصدیق بعدى نموده من بودم. پس من اول به این اعتبار که در اول حال که دم از کتم عدم قدم به صحراى وجود ننهاده بود مصدق حضرت خاتمیت بودم و تصدیق به وى نمودم و آخرم به این وجه که در آخر کار که وى مبعوث گشت پیش از همه کس به وى ایمان آوردم و تصدیق قول و فعل وى کردم و من اخص خواص و اخلص خلصاى ویم و صفورى و ولى و وصى وى و صاحب نجوى و سروى و به من داده اند. فهم کتاب و فصل خطاب و علم قرون و انساب و هزار مفتاح علوم در خواطر من بودیعت نهاده اند که هر مفتاحى از آن هزار باب علم بود و هر بابى مفضى بهزار هزار عهد و مؤید شده ام به ادراک لیلة القدر و به آن دانا گشته و قدر آن را دریافته ام و این سمات محموده و صفات پسندیده که تعداد آن نمودم مخصوص است به من و ذریت طاهره من. مادام که لیل و نهار باقى باشند و فلک دوار بر مدار خود جارى و بشارت می دهیم تو را اى حارث که من شناسنده دوست و دشمن خودم در مواضع معینه که آن نزد ممات است و نزد صراط و نزد مقاسمه.»
حارث پرسید که «یا امیرالمؤمنین مقاسمه چه چیز است؟» فرمود که «مقاسمه عبارت است از تقسیم بندگان کردن از براى بهشت و دوزخ. پس در روز قیامت بعضى مردمان را تعیین خواهم فرمود از براى دخول نیران و جماعتى دیگر را براى درآمدن به روضه رضوان. در آن روز به آتش خطاب خواهم کرد که این را تعرض مرسان که این دوست من است و این را بگیر که دشمن من است.»
پس دست حارث بگرفت و گفت که «اى حارث من دست تو را گرفته ام بر آن طریق که رسول خدا (ص) دست مرا گرفته بود در وقتى که شکایت حاسدان قریش و منافقان به وى عرض می کردم پس او فرمود که "اى على چون روز قیامت باشد من معتصم شوم به عروه وثقى و حبل متین حق تعالى و دست اعتصام به دامن کبریاى وى زنم و تو اعتصام نمایى به حبل متین من، و ذریت مطهره تو متمسک شوند به حبل متین تو و شیعیان شما نیز تمسک نمایند به حبل متین شما."
پس هر انعامى و تفضلى که حق تعالى به نبى خود کرامت فرماید نبى به همان طریق در حق وصى خود به جاى آورد و وصى نیز بر همین نهج درباره اهل بیت خود سلوک نماید و اهل بیت نیز به همین طرز با شیعیان خود عمل نمایند. پس اى حارث این سخنان را نیک محافظت نماى که قطره است از بحار و اندکی است از بسیار.» پس سه بار تکرار فرمود که «انت مع ما احببت و لک ما احتسبت؛ تو با آن کس خواهى بود که او را دوست داشته باشى و مر تو را خواهد بود آنچه طلب آن نمایى از حق تعالى از اجر جزیل و ثواب عظیم.»
حارث بعد از استماع این مقام فرحان و شادان گشته از نزد آن حضرت برخاست و گفت که «هیچ باک ندارم که من به مرگ ملاقات کنم یا مرگ به من رسد.» و سید حمیرى که از اصحاب کبار امام جعفر صادق (ع) است در این باب ابیاتى فرموده که شعر:
قول على لحارث عجب کم *** ثم اعجوبه له حملا
یا حار همدان من یمت یرنى *** من مؤمن او منافق قبلا
یعرفنى طرفه و اعرفه *** بنعته و اسمه و ما فعلا
و انت عند الصراط تعرفنى *** فلا تخف عثرة و لا زللا
أسقیک من بارد على ضماء *** تخاله فى الحلاوة العسلا
اقول للنار حین توقف للعرض *** ذریة و لا تقربى الرجلا
ذریة لا تقربیه ان له حبلا *** بحبل الوصى متصلا
پس عاقل آن است که بعد از تامل در این اخبار صحیحه و احادیث موثقه دیده اعتقاد را به کحل الجواهر ولاى اهل البیت مکحل سازد و دست اعتصام در دامن محبت ایشان زند تا به سبب آن بذروه اعلاى جنان و فزاى راحت افزاى روضه رضوان رسد و از ورطات مخوفه و مهالک اخرویه خلاص شود و ایمن گردد از آنکه در آن روز نزد القاى وى به نار با قرینى که مضل او باشد طریقة مخاصمه پیش گیرد و گوید که مرا گناهى نیست بلکه گناه از قرین من است که مرا گمراه ساخت و از طریق مستقیم و نهج قویم منحرف گردانید.
حضرت صادق در ضمن حدیث طویلى از حضرت رسالت پناه (ص) روایت کرده که «در روز حشر و نشر دو فرشته یکى خازن جنت و دیگرى خازن نار که نام اول رضوان و اسم ثانى مالک است نزد من آیند و گویند که "ما مأموریم از جانب پروردگار خود که مفاتیح جنت و نار را به تو بسپریم" و من بعد از به جا آوردن شکر نعمتهاى الهى گویم که "آن مفاتیح را به برادر من على بسپارید" و ایشان آن مفاتیح را به على بن ابى طالب سپرده برگردند. بعد ازین، على بر کنار جهنم آید و در این وقت جهنم فریاد بر آورد که "اى على از من بگذر که نور تو التهاب مرا خاموش کرد." پس على به جهنم گوید که "این شخص را که در دنیا دوست من بود بگذار و آن شخص را که با من عداوت می ورزید بگیر." در آن روز جهنم چنان اطاعت على کند که یکى از غلامان شما نکند. آرى همین است سر اینکه على (ع) را قسمت کننده بهشت و جهنم گویند زیرا که حضرتش صاحب ولایت کلیه است و صاحب ولایت کسى است که به اذن الهى متصرف در مواد موجودات باشد این است که هر کس ریسمان ولایتش متصل بعلى و اولاد طاهرین او بسته گردیده در محل امن و امان قرار گرفته و مشمول شفاعت مى گردد و کسى که از آنها گسیخته از فیض شفاعت آنها محروم خواهد گردید.»
Sources
ملا فتح الله کاشانی- منهج الصادقین فی إلزام المخالفین- جلد 9 صفحه 14
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد 13 صفحه 285
محمد بن علی اشکوری- تفسیر شریف لاهیجی- جلد 4 صفحه 241
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites