الهیدانان برجسته مسیحی در دوره قرون وسطی و رنسانس

English 4527 Views |

از میان خیل الهیدانان مسیحی مهمى که در این دوره آکنده از ابتکارات بزرگ سر بر آوردند، افراد ذیل قابل توجه و اهمیت ویژه اى هستند.

آنسلم اهل کانتربرى (حدود 1033- 1109)

آنسلم در شمال ایتالیا چشم به جهان گشود، اما پس از مدتى کوتاه به فرانسه عزیمت کرد که در آن زمان به مرکز تعلیم و تربیت مشهور شده بود. او به زودى در رشته هاى منطق و دستور زبان، فردى چیره دست شد و شهرت عظیمى به عنوان مدرس در صومعه بک در شمال فرانسه به دست آورد. او که در آستانه رنسانس الهیاتى در قرن دوازدهم ایستاده بود، نقش حساسى در دو حوزه بحث، یکى دلایل وجود خدا و دیگرى تفسیر عقلانى مرگ مسیح بر صلیب، ایفا کرد. کتاب خطاب به غیر حدود سال 1079 نوشته شد. آنسلم در این اثر برجسته به تقریر برهانى مى پردازد که نتیجه آن، اعتقاد به وجود خدا و صفات او به عنوان برترین خیر است.
نتیجه تحلیل یاد شده که معمولا به «برهان وجود شناختى» شناخته مى شود، استنتاج وجود خدا پس از تأیید اینکه او «آنکه بزرگ تر از او نتوان تصور کرد» است. برهان یاد شده هرچند از همان آغاز مورد مناقشه قرار گرفت، ولى همچنان یکى از گیراترین عناصر الهیات فلسفى امروز است. دلیل دیگر براى اهمیت این کتاب، استنادهاى آشکار او به عقل در موضوعات الهیات و پذیرفتن نقش منطق است. به دلایل مختلفى، این اثر بهترین جنبه هاى الهیات مدرسى را دربردارد. این عبارت آنسلم fidesb quaerens intellectum (ایمان در جستجوى فهم) بسیار رایج است. به دنبال هجوم ساکنان شمال فرانسه [نرمن ها] به انگلستان در سال 1066، به آنسلم پیشنهاد شد تا مقام اسقفى کلیساى کانتربرى را بپذیرد.
این موضوع مربوط به سال 1093 و با این هدف بود که نفوذ نرمن ها بر کلیساى انگلستان را تثبیت کند. این دوره به سبب رشته اى از مناقشات شدید میان کلیسا و مقام سلطنتى بر سر حقوق زمینى، دوره خوبى در زندگى او نبود. آنسلم در این کتاب در پى ارائه برهانى عقلانى در باب لزوم بشر شدن خدا و تحلیلى از منافعى است که بشر در نتیجه تجسد و اطاعت از پسر خدا بدان دست مى یابد. این برهان، همچنان داراى اهمیتى اساسى در هر گونه بحث از «نظریه هاى فدیه» یا به عبارت دیگر، در برداشت ها از معناى مرگ و رستاخیز مسیح و اهمیت فوق العاده آن براى بشر است. بار دیگر خصوصیات خود را که شاخصه حکمت مدرسى بود، به بهترین شکل نشان داد: توجه به عقل، ترتیب منطقى براهین، بررسى دقیق لوازم اندیشه ها و این اعتقاد اساسى که انجیل مسیحى در بنیادش عقلانى است و مى توان نشان داد که عقلانى است.

توماس آکویناس (حدود 1225- 1274)

آکویناس در قلعه اى در قصر روکاسکا در ایتالیا چشم به جهان گشود. وی کوچکترین پسر کنت لاندولف آکوئینو بود. بر اساس لقبش «گاو نر زبان بسته» وی نسبتآ فربه بوده است. آکویناس در سال 1244 و در پایان دوران نوجوانی تصمیم گرفت که به فرقه دومینیکیان، که همچنین به «فرقه واعظان» معروف بود، بپیوندد. پدر و مادر او با این تصمیم او به شدت مخالف بودند. آنها آرزو داشتند که او یک بندیکتی و شاید سرانجام بزرگ راهب مونته کاسینو شود که یکی از معتبرترین موقعیت ها در کلیسای قرون وسطا بود. برادرانش وی را به مدت یک سال در یکی از قصرهای خانوادگی زندانی کردند تا شاید وی را از چنین فکری منصرف سازند، اما آکویناس به رغم مخالفت شدید خانواده، راه خود را در پیش گرفت و سرانجام به یکی از متفکران برجسته دینی در قرون وسطی تبدیل شد.
نقل است که یکی از معلمان او گفته بود که «نعره آن گاو در سراسر جهان شنیده خواهد شد.» آکویناس مطالعات خود را در پاریس و پیش از سفر به کولونى در سال 1248 آغاز کرد. در سال 1252 براى مطالعه درباره الهیات به پاریس بازگشت. چهار سال بعد، اجازه یافت تا به تدریس الهیات در دانشگاه بپردازد. سه سال پس از آن، به ایراد خطابه هایى درباره انجیل متى پرداخت و شروع به نوشتن کتاب Summa contra Gentiles (کلیاتى در رد مشرکان) کرد. در همین کتاب مهم، آکویناس براهین مهمى در تأیید ایمان مسیحى به سود مبلغانى که در میان مسلمانان و یهودیان به فعالیت مشغول بودند، ارائه کرد. در سال 1266، شروع به نوشتن معروف ترین اثر در میان آثار بسیار خود کرد که معمولا با همان عنوان لاتینیش Summa Theologiae (کلیات الهیات) کلیات معروف است.
توماس در این کتاب تحقیقى مبسوط، درباره ابعاد مهم الهیات مسیحى (مانند نقش عقل در ایمان) بحث کرد و نیز تحلیلى مبسوط از پرسش هاى کلیدى در مسائل اعتقادى (مانند الوهیت مسیح) ارائه کرد. وى در بخش اول عمدتا به بحث درباره خداوند آفرینشگر، در بخش دو به بازگرداندن بشر به سوى خدا و در بخش سوم به بحث درباره اینکه چگونه شخص و عمل مسیح موجب رستگارى بشر شد، پرداخت. آکویناس در دسامبر 1273 اعلام کرد که دیگر قادر به نوشتن نیست. او گفت: «همه آن چه نوشتم، همچو کاهى به نظرم مى آید.» محتمل است که دلیل این امر، نوعى از کار افتادگى به سبب کار زیاد بوده باشد. او در 7 مارس 1274 درگذشت. از میان مطالب کلیدى آکویناس در باب الهیات، مطالب زیر از اهمیت خاصى برخوردار است:
* «راه هاى پنجگانه» (براهینى درباره وجود خدا)
* اصل تمثیل که یک اصل الهیاتى در باب شناخت خدا به وسیله مخلوقات به دست مى دهد.
* پیوند میان ایمان و عقل.

دانز اسکوتس (حدود 1265- 1308)

بى تردید، اسکوتس یکى از برجسته ترین متفکران قرون وسطى بود. وى در دوران کوتاه زندگى خود، به تدریس در کمبریج، آکسفورد و پاریس پرداخت و شرحى بر احکام را در سه مجلد پدید آورد. وی به سبب تمایزات بسیار دقیقی که در بسیاری از موارد میان معانی محتمل اصطلاحات می گذاشت ،به «استاد ریزبین» معروف شد. او عهده دار پاره اى از تحولات بسیار حساس در الهیات مسیحى بود. که سه مورد آنها عبارتند از:
1- اسکوتس پرچمدار نظریه اى در باب شناخت است که به ارسطو منسوب بود. دوره اولیه قرون وسطى تحت سلطه نظریه متفاوتى در باب شناخت بود که سابقه آن به آگوستین اهل هیپو برمى گشت و معروف به «اشراق گرایى» بود. در این نظریه، شناخت برخاسته از اشراق خداوند بر قلب بشر تلقی می شد. این دیدگاه که سردمدار آن کسانی چون هنری گنتی بودند، هدف انتقادات شدید اسکوتس قرار گرفت.
2- اسکوتس اراده الهى را بر حکمت الهى مقدم مى دانست. از این آموزه تحت عنوان اصالت اراده الهى یاد می شود. توماس اکویناس معتقد به تقدم حکمت الهی بود. اسکوتس راه را برای رویکردهای جدیدی به الهیات باز کرد که اساس آن، فرضیه ای در باب تقدم اراده الهی بود. ذکر مثالی این نکته را آشکار می سازد. در نظر بگیرید اندیشه شایستگی را; به عبارت دیگر، اینکه عمل اخلاقى بشر شایسته پاداش الهى به نظر مى آید. اساس این تصمیم چیست؟ آکویناس معتقد بود که حکمت الهى ارزش ذاتى عمل اخلاقى را مى پذیرد. این مطلب سپس اراده را آگاه مى سازد تا آن را به نحو شایسته اى پاداش دهد. اسکوتس به طرق کاملا متفاوتى بر این استدلال مى کرد. اراده الهى براى پاداش دادن به عمل اخلاقى پیش از هر گونه ارزیابى ناشى از ارزش ذاتى آن است. این رویکرد در پیوند با آموزه هاى آمرزیدگى و تقدیر، داراى اهمیت بسیارى است.
3- اسکوتس یکى از پرچمداران آموزه اى تحت عنوان لقاح مطهر مریم، مادر عیسى، بود. توماس آکویناس چنین تعلیم مى داد که مریم شریک وضعیت بشر گناهکار بود. او همانند هر بشر دیگر به جز مسیح آلوده به گناه شد. اما اسکوتس چنین استدلال مى کرد که مسیح به سبب فضیلت عمل کامل او در بازخرید توانست مریم را از آلودگى گناه اولیه باز دارد. نفوذ اسکوتس آن چنان بود که «وضع عصمت آمیز» در پایان قرون وسطى به نظریه غالب تبدیل شد.

ویلیام آکمى (حدود 1285- 1347)

آکمى را به دلایل مختلفى مى توان کسى دانست که بعضى از خطوط برهان منسوب به اسکوتس را پروراند. دفاع محکم او از موضع اراده گرایانه و مقدم دانستن اراده الهى بر حکمت الهى از اهمیت خاصى برخوردار است. با این حال، شاید این موضع فلسفى او بود که جایگاهى همیشگى براى او در تاریخ الهیات مسیحى فراهم آورد. در این جا مى توان دو عنصر از عناصر اصلى تعالیم او را برشمرد:
1- تیغ آکمى که معمولا از آن به «اصل امساک» یاد مى شود. آکمى تأکید مى کرد که سادگى، فضیلتى هم اخلاقى و هم فلسفى است. او با «تیغ» خود همه فرضیاتى را که کاملا ضرورى نبود، به کنارى نهاد. این موضوع، پیامدهاى عمده اى براى او در الهیات نجات داشت. الهیدانان اولیه قرون وسطى (از جمله توماس آکویناس) استدلال مى کردند که خداوند ناگزیر از آمرزیدن بشر گناهکار با استفاده از ابزارى به نام «سنت موضوعه فیض» و به عبارتى دیگر موجودى فوق طبیعى و واسطه است که خداوند در روح بشر القا کرده و گناهکاران را مجاز مى دارد که آمرزیده نامیده شوند. آکمى این تصور را غیرلازم و بى ربط خواند و اعلام کرد که آمرزیدگى تنها زمانى امکان پذیر است که خداوند فرد گناهکار را مستقیما بپذیرد. براى پذیرفته شدن فرد نزد خدا، هیچ نیازى به این گام میانى نیست. آنچه به عقیده آکویناس به وسیله موجودى واسطه رخ مى دهد، به گفته آکمى به صورت مستقیم و بدون دخالت هیچ واسطه اى مانند «سنت موضوعه فیض» پدید مى آید. از این رو، راه براى رویکردى فردگرایانه تر در مورد آمرزیدگى فراهم گشت که به نهضت اصلاح دینى در دوره اولیه آن منسوب بود.
2- آکمى یکى از مدافعان جدى نومینالیسم بود. این موضوع تا حدى به سبب استفاده او از این تیغ بود; بدین معنا که کلیات فرضیه اى در مجموع غیر لازم اعلام، و به همین دلیل کنارى نهاده شد. تأثیرگذارى روزافزون «راه نو» در غرب اروپا تا حد زیادى مدیون اوست. یکى از جنبه هاى تفکر او که داراى اهمیت ویژه اى است، عبارت است از تمایز میان «دیالکتیک میان دو قدرت خدا». تدبیر یادشده موجب شد تا آکمى به مقایسه میان اشیا آنگونه که هستند و آن گونه که مى توانند باشند، بپردازد. در این جا کافى است خاطرنشان شود که آکمى سهمى حساس در مباحث مربوط به قدرت مطلقه خدا داشت که امروزه نیز با اهمیت است.

اراسموس روتردامى (حدود 1496- 1536)

دسیدریوس اراسموس معمولا بزرگ ترین نویسنده اومانیست رنسانس شناخته مى شود که تأثیر عمیقى بر الهیات مسیحى در نیمه نخست قرن شانزدهم داشت. وى هر چند به هیچ معنا پروتستان نبود، در استوار ساختن مبانى فکرى نهضت اصلاح دینى، حد اقل به سبب کارهاى او در در زمینه تصحیح متون، از جمله ارائه نخستین متن چاپى از عهد جدید به زبان یونانى بسیار کوشید. کتاب او به نام راهنماى سرباز مسیحى نقطه عطفى در چاپ کتاب هاى دینى بود. این کتاب نخستین بار در سال 1503 منتشر شد، سپس در سال 1509 تجدید چاپ شد اما تأثیر واقعى او از هنگام چاپ سوم آن در سال 1515 آغاز شد. از آن زمان به بعد این کتاب به اثرى مذهبى تبدیل شد و از قرار معلوم در شش سال بعد، بیست و سه بار تجدید نظر و چاپ شد.
این کتاب براى مردان و زنان فرهیخته اما غیر روحانى جذابیت داشت که اراسموس آنها را مهمترین منبعى مى دانست که کلیسا در اختیار دارد. شهرت شگفت انگیز کتاب در سال هاى پس از 1515، راه را براى این نظر هموار کرد که این کتاب تغییرى اساسى در درک انسان هاى عادى [غیر روحانى] از خود پدید آورد و نمى توان نادیده گرفت که فریادهاى اصلاح طلبانه در زوریخ و ویتنبرگ بلافاصله پس از آن شروع شد که کتاب راهنماى سرباز مسیحى به پرفروش ترین کتاب تبدیل شد. کتاب راهنماى سرباز مسیحى این نظریه انقلابى را مطرح کرد که کلیساى عصر را مى توان با بازگشت جمعى به آثار آباء و کتاب مقدس اصلاح کرد. قرائت منظم کتاب مقدس به مثابه کلیدى براى پارسایى جدید غیر کشیشى است که بر اساس آن مى توان کلیسا را احیا و اصلاح کرد.
اراسموس این اثر خود را راهنماى مردم عادى به سوى کتاب مقدس مى دانست که شرحى ساده و در عین حال عالمانه از «فلسفه مسیح» به دست مى دهد. این «فلسفه» در واقع شکلى از اخلاق عملى است نه یک فلسفه آکادمیک. عهد جدید به شناخت خیر و شر توجه دارد; با این هدف که خوانندگان آن بتوانند از شر اجتناب کنند و به خیر عشق ورزند. عهد جدید «قانون مسیح» است و مسیحیان به فرمانبری از آن دعوت شده اند. مسیح الگویی است که مسیحیان به اقتدا به او دعوت شده اند. با این حال، اراسموس ایمان مسیحی را صرف مراعات بیرونی مجموعه دستورهای اخلاقی نمی داند. تاکید بر عادت اومانیستی او بر دین درونی موجب شد که بدین باور افتد که قرائت کتاب مقدس، خوانندگانش را دگرگون مى کند و به آنان انگیزه اى جدید در عشق به خدا و همسایگانش مى دهد. بعضى از ویژگى هاى این کتاب، اهمیت ویژه اى دارد. نخست، اراسموس کانون شور و نشاط مسیحیت در آینده را مردم عادى مى دانست نه روحانیان.
روحانیان مربیانى هستند که کارکرد آنان، فراهم کردن فرصت دست یافتن مردم به همان مرحله از فهم است که خود بدان دست یافته اند. دیگر مجالى براى هیچ یک از آن خرافات نمى ماند که شأنى همیشگى براى روحانیان قائل بود و آنان را برتر از مردم عادى مى دانست. دوم، تأکید جدى اراسموس بر «دین درونى» موجب درکى از مسیحیت مى شود که توجهى به کلیسا و آیین ها، مبلغان یا نهادهاى آن ندارد. پرسش اراسموس این بود که چرا آدمى آنگاه که مى تواند به طور مستقیم نزد خدا به گناه اعتراف کند، باید نزد انسان دیگرى، تنها بدان دلیل که کشیش است، اعتراف کند؟ افزون بر این نظریات بنیادستیزانه، اراسموس طرح هاى تحقیقى گسترده اى را به سامان رساند. دو مورد از آنکه اهمیت خاصى در تحولات مربوط به الهیات مسیحى دارد، عبارتند از:
1- عرضه کردن نخستین عهدجدید به زبان یونانى
این اقدام موجب شد که الهیدانان بتوانند مستقیما به متن اصلى عهد جدید دسترسى پیدا کنند. این امر نتایج انفجار آمیزى داشت.
2- عرضه نسخه هاى قابل اعتمادى از آثار آباء از جمله آثار آگوستین
بدین ترتیب، الهیدانان مى توانستند به جاى اعتماد به نقل قول هاى دست دوم، که معمولا آنها نیز برگرفته از خود متن نبود، به خود متن مراجعه کنند. در نتیجه همین امر، رفته رفته فهم جدیدى از الهیات آگوستین شکل گرفت که پیامدهاى بسیار مهمى در تحولات الهیاتى این دوره داشت.

Sources

آلیستر مک گراث- درسنامه الهیات مسیحی- مترجم بهروز حدادی- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1384

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information