تعریف الهی و منطقی انسان
English 3352 Views |در علوم بشری از انسان به حیوان ناطق، یاد می شود و آنان که آدمی را تنها به ظاهر می شناسند، او را موجود زنده ای می دانند؟ که از حیث حیات با دیگر جانوران، مشترک و از جهت نطق و سخنگویی، از آنها متمایز است؛ اما در فرهنگ قرآن کریم، نه آن قدر مشترک و نه این فصل ممیز، هیچ یک به رسمیت شناخته نشده است و در تعریف نهایی انسان، نه از حیات حیوانی سخنی است و نه از تکلم عادی؛ بلکه در نهایت، آنچه به عنوان جنس و فصل انسان از قرآن به دست می آید، تعبیر «حی متأله» است. بنابراین، باید به تبیین این جنس حقیقی، یعنی «حی» و آن فصل واقعی، یعنی «متأله» پرداخت و تفاوت دو تعریف منطقی و الهی از انسان را باز شناخت.
جنس تعریف آدمی از منظر قرآن، «حی» است که تفاوت آن با حیوان در بقا و عدم نابودی اوست؛ یعنی روح انسان که جنبه اصلی او را تأمین می کند، زنده ای است مانند فرشتگان که هرگز نمی میرد و از مدار وجود، به هیچ رو بیرون نمی رود؛ گرچه بدن آدم که جنبه فرعی او را تشکیل می دهد، از میان می رود و چنان که خواهد آمد، انسان با همین ویژگی از ملائکه جدا می شود. بر این اساس، امام باقر (ع) در پاسخ پرسش از حقیقت مرگ، آن را خواب طولانی می خوانند؛ «هو النوم الذی یأتیکم کل لیلة إلا أنه طویل مدته، لا ینتبه منه إلا یوم القیامة»؛ «مرگ، همان خوابی است که هر شب به سراغ شما می آید؛ با این تفاوت که مدت طولانی آن تا قیامت ادامه خواهد داشت.» یعنی خواب، گاهی کوتاه مدت و چند ساعته است و زمانی مانند خواب اصحاب کهف، میان مدت و مثلا سیصد و چند ساله است و گاهی نیز تا پایان دنیا و دراز مدت است. البته در سراسر حیات طبیعی مؤمن، پدیده ای لذت بخش تر از این خواب واپسین، یعنی مرگ وجود ندارد؛ زیرا رنج ها و مرارت های دوران پر مسئولیت دنیا به پایان می رسد و آن همه غوغا و اضطراب روزگاران به نهایتی شیرین ختم می شود و این بدان می ماند که آدمی در پی انجام رسالتی سخت و توفیق در مأموریتی خطرناک و طاقت فرسا، شبانگاه در بستری نرم و لطیف بیارامد و به خوابی لذت بخش و عمیق فرو رود. آری، عمل به آن وظیفه دیرین و رسیدن به این خواب شیرین، طول دوران را برای مؤمنان، چنان زودگذر می نمایاند که در پاسخ «کم لبثتم فی الأرض عدد سنین»؛ (نساء/ 119)، «چه مقدار در زمین درنگ کردید؟» می گویند: «یک روز یا بخشی از یک روز»؛ «قالوا لبثنا یوما أو بعض یوم» پس آنچه به منزله جنس انسان است، «حیوان» نیست تا آدمی را با جانوران، مشترک سازد؛ بلکه جنس روح انسان، عبارت از «حی» است و به لحاظ همین جنس، آدمی، همتای فرشته است و بر این اساس نه با مرگ تن، جنس او از دست می رود و نه هرگز تغییر جنسیت می دهد.
اما فصل ممیز انسان در فرهنگ قرآن، ناشی از «تأله» او، یعنی خداخواهی مسبوق به خداشناسی وی و ذوب او در جریان الهیت است؛ بنابراین، بر خلاف تعریف منطقی، تمایز انسان از دیگر جانداران در سخن گویی ظاهری او خلاصه نمی شود؛ زیرا وجود آدمی در دو قلمرو عقل نظری و عقل عملی، گسترده و همه گزارش ها و گرایش های او رو به خداست و چیزی جز حقیقت نامحدود و هستی محض و کمال بحت، یعنی ذات اقدس ربوبی جل و علا اضطراب او را فرو نمی نشاند و از هرکس که رشته امید ببرد، از آفریدگار خود نا امید نمی گردد. از قرآن کریم چنین استنباط می شود که خدای انسان آفرین، آدمی را فطرتا حی متأله آفریده است و چون این ساختار ملکوتی، مشتمل بر بهترین ماده و زیباترین صورت است، نه بدون جایگزین تغییر می یابد تا به امحا و نابودی منتهی شود و نه با جایگزین متفاوت می شود تا سخن از تبدیل به میان آید؛ «فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله» (مؤمنون/ 112) و چون تغییر با جایگزین، یعنی تبدیل فطرت صریحا نفی شده است، تغییر بی جایگزین، یعنی امحا و نابودی فطرت، به اولویت قطعی منتفی است.
البته در مواردی از قرآن کریم، سخن از تغییر خلق و تبدیل نعمت به میان آمده است؛ چنان که پیروان شیطان را از سوی او مأمور دگرگون ساختن خلق خدا معرفی کرد و چنین فرمود: «فلیغیرن خلق الله» (مؤمنون/ 113) نیز با اشاره به عقاب شدید آل فرعون فرمود: این کیفر سخت از آن روست که خداوند هیچ نعمتی از مردمان را دگرگون نمی سازد، مگر آنکه آنان به تغییر خود بپردازند؛ «ذلک بأن الله لم یک مغیرا نعمة أنعمها علی قوم حتی یغیروا ما بأنفسهم و أن الله سمیع علیم» (انفال/ 53)، و شبیه این معنا را در جای دیگر نیز چنین بیان داشت: «إن الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم» (رعد/ 11) اما در همه این موارد که از تغییر خلقت سخن به میان می آید، تضعیف فطرت مراد است؛ نه اعدام و تبدیل آن؛ از این روست که در هنگامه خطر و قطع همه اسباب ظاهری، نه تنها مؤمنان، بلکه ملحدان و مشرکان نیز متوجه مبدأ هستی می شوند و با تخلیص از آلودگی های اعتقادی و عملی و رهایی از هرچه غیر خداست، مخلصانه به سوی معبود یگانه رو می کنند. قرآن کریم در این باره بارها از کشتی نشستگانی یاد می کند که به هنگام خطر و هجوم امواج سهمگین دریا، خدایی را که همواره انکار کرده اند، مخلصانه می خوانند؛ اگرچه پس از نجات الهی و رهیابی به ساحل، راه دیگر می روند و شرک و ستم و طغیان را چون گذشته در پیش می گیرند؛ «فإذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین فلما نجهم إلی البر إذا هم یشرکون»؛ (عنکبوت/ 65)، «وإذا غشیهم موج کالظلل دعوا الله مخلصین له الدین فلما نجهم إلی البر فمنهم مقتصد»؛ (لقمان/ 32)، «هو الذی یسیرکم فی البر و البحر حتی إذا کنتم فی الفلک و جرین بهم بریح طیبة و فرحوا بها جاءتها ریح عاصف و جاءهم الموج من کل مکان و ظنوا أنهم أحیط بهم دعوا الله مخلصین له الدین لن أنجیتنا من هذه لنکونن من الشکرین٭ فلما أنجهم إذا هم یبغون فی الأرض بغیر الحق...» (یونس/ 22-23). پس درون آدمی، همواره ندای فطرت وجود دارد و به هنگام خطر، هستی انسان را مخاطب ساخته، او را به نیرویی توجه می دهد که اقیانوس ها رام تازیانه او و زمین و آسمان و دریا و صحرا و همه آفرینش، مهار قبضه قدرت اوست و در هر سانحه دریایی یا زمینی یا هوایی، آخرین نقطه امید آدمی، هموست و ایمان و شرک و الحاد نیز در این معرفت امیدوارانه و نهادینه شده، تفاوت ندارد؛ زیرا شرک و الحاد، با این که ایمان تفصیلی انسان را به باد می دهد، ولی هرگز او را از مدار فطرت الهی و ایمان اجمالی بیرون نمی راند.
نکته: ممکن است بر تمامیت تعریف قرآنی از انسان، اشکال شود که «حی متأله»، گرچه مشتمل بر «جامعیت افراد» است، اما از رکن دوم تعریف یعنی «مانعیت اغیار»، بی بهره است؛ زیرا فرشتگان نیز به لحاظ تعریف حقیقی خود، حی و متأله اند؛ پس این حیات متألهانه که به عنوان تعریف نهایی انسان ارائه شد، غیر انسان را نیز شامل می شود و تعریف مزبور، به اصطلاح، مانع اغیار نیست. پاسخ آن است که مردن و از دنیا رخت بربستن، درباره انسان حقیقتی است بی نیاز از بیان و با توجه به این حقیقت که ریشه در حدوث زمانی انسان دارد، مجموعه تعریف آدمی به صورت «حی متأله مائت»، یعنی زنده خداجوی خداخواه خداشناسی ظهور می کند که با مرگ از نشئه دنیایی به مرحله برزخی و سپس فرا برزخی منتقل می شود و این حیثیت انتقال در فرشتگان نیست؛ زیرا آنان گرچه ذاتا حادثند، اما به لحاظ زمانی مصون از حدوث و مبرای از رفت و آمد زمانی و حیات و مرگ طبیعی اند. البته مرگ طبیعی که ظاهرا نقصی در حیات آدمی به شمار می رود، زمینه ساز کمال برتری است که جز در هستی گسترده انسان نمی گنجد؛ پس فرشتگان، هم از آن نقص انتقال دورند و هم از این کمال برتر محروم؛ زیرا ملائکه محکوم اصل حاکم «و ما منا إلا له مقام معلوم» (صافات/ 164)، هستند. با این حال، مرگ عمومی در حشر اکبر شامل ملائکه نیز می شود و نه تنها پیک مرگ حضرت عزرائیل (ع)، بلکه خود مرگ نیز محکوم به مرگ خواهد بود؛ اما این مرگ عمومی، دارای معنای خاصی است که با مطلب کنونی ارتباط ندارد. در این زمینه، پیش از این مطالبی گذشت و از مرگ طبیعی و موت ارادی و نقش هر یک در وجود انسان، سخن رفت.
Sources
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی جلد 15- صفحه 15
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites