پیوند گناهان و حوادث طبیعی

English 3434 Views |

قرآن در مقام بیان مثال، اشاره ای به تاریخ یمن می کند؛ کشوری با تمدنی والا که ناگهان از میان رفت. قبل از مرگ طبیعی اش. و سبا که در قرآن آمده است قبیله ای است که در جانب جنوبی عربستان. سبا غرق نعمت بود ولی مردمش تکبر ورزیدند و شکر نعمت به جای نیاوردند. خدا نیز فرمان داد که سدش بشکند و همه چیز نابود شود. و قبیله سبا در زمین پراکنده گردد. چنان که ضرب المثل شدند. قرآن مجید سرگذشت عبرت انگیز آنها را ضمن پنج آیه بیان کرده، و به قسمت مهمی از جزئیات و خصوصیات زندگی آنها در همین پنج آیه مختصر اشاره کرده است.
نخست می گوید: «لقد کان لسبإ فی مسکنهم آیة؛ برای قوم سبا در محل سکونتشان نشانه ای از قدرت الهی بود.» (سباء/ 15) به طوری که خواهیم دید این آیت بزرگ الهی از اینجا سرچشمه می گرفت که قوم سبا با استفاده از شرایط خاص مکانی و چگونگی کوه های اطراف آن منطقه و هوش سرشار خدا داد، توانستند سیلابهایی را که جز ویرانی نتیجه ای نداشت، در پشت سدی نیرومند متمرکز کنند، و به وسیله آن کشوری بسیار آباد بسازند، چه آیت بزرگی که عامل ویرانی تبدیل به مهمترین عامل عمران گردد؟
در اینکه "سبا" (بر وزن سبد) نام کیست؟ و چیست؟ در میان مورخان گفتگوست ولی معروف این است که "سبا" نام پدر اعراب "یمن" است، و طبق روایتی که از پیامبر گرامی اسلام (ص) نقل شده مردی بود به نام "سبا" که ده فرزند از او متولد شد، و از هر کدام از آنها قبیله ای از قبائل عرب در آن سامان به وجود آمدند. بعضی "سبا" را نام سرزمین یمن یا منطقه ای از آن دانسته اند، ظاهر قرآن مجید در داستان "سلیمان" و "هدهد" در سوره ی "نمل" نیز نشان می دهد که "سبا" نام مکانی بوده است، آنجا که می گوید «و جئتک من سبإ بنبإ یقین؛ من از سرزمین سبا خبر قاطعی برای تو آوردم.» (نمل/ 22) در حالی که ظاهر آیه مورد بحث این است که سبا قومی بوده اند که در آن منطقه می زیسته اند، زیرا ضمیر جمع مذکر (هم) به آنها بازگشته است. ولی منافاتی میان این دو تفسیر نیست، زیرا ممکن است سبا در ابتدا نام کسی بوده، سپس تمام فرزندان و قوم او به آن نام نامیده شده اند، و بعد این اسم به سرزمین آنها نیز منتقل گردیده. سپس قرآن به شرح این آیت الهی که در اختیار قوم سبا قرار داشت پرداخته چنین می گوید: «جنتان عن یمین و شمال؛ دو باغ (بزرگ) بود از طرف راست و چپ.» (سباء/ 15)
بعضی گفته اند قصد نکرده دو باغ فقط را بلکه مقصودش این است که شهر ایشان بر یک منوال بود، زیرا باغها از راست و چپشان متصل بود، بعضی به دیگری و از وفور و زیادی نعمت و میوه جات اینسان بود که زنی زنبیلی بر سر می گذاشت و در سایه این باغها می رفت، پس زنبیلش پر از میوه می شد بدون آنکه با دستش میوه ای بچیند. ابن زید گوید: «آیه مذکوره این بود که در آبادی آنها پشه و مگس و کیک و عقرب و مار وجود نداشت و اگر غریبی وارد شهرشان می شد و شپش، و ساس در لباسش بود می مرد.» بعضی گفته اند که مقصود از آیه بیرون آمدن گلها و میوه ها از درختها با رنگها و طعمهای مختلف بود. و بعضی گفته اند که آن آیه این بود که آنجا سیزده آبادی و روستا بود و در هر روستایی پیامبری بود که مردم را به سوی خدای سبحان دعوت می کرد و به ایشان می گفتند. ماجرا چنین بود که قوم سبا توانستند با سد عظیمی که در میان کوه های مهم آن ناحیه برپا ساختند سیلابهای فراوانی را که موجب ویرانی می گشت یا لااقل در بیابانها بیهوده تلف می شد، در پشت آن سد عظیم ذخیره کنند، و با ایجاد دریچه هایی در سد استفاده از آن مخزن عظیم آب را تحت کنترل خود قرار دهند و به این ترتیب سرزمینهای وسیع و گسترده ای را زیر کشت در آورند.
اشکالی را که فخر رازی در اینجا نقل کرده که وجود دو باغ چیز مهمی نیست که به عنوان آیه از آن یاد شود، و سپس به پاسخ آن پرداخته، به نظر ما اساسا قابل طرح نیست، چرا که آنها دو باغ ساده معمولی نبودند، بلکه یک رشته باغهای به هم پیوسته در دو طرف نهر عظیمی بود که از آن سد بزرگ آبیاری می شد، و به قدری پر برکت بود که در تواریخ آمده اگر کسی سبدی بر روی سر می گذاشت و در فصل میوه از زیر درختان عبور می کرد آن قدر میوه در آن می ریخت که بعد از مدت کوتاهی سبد پر می شد! آیا سیلابی که مایه خرابی است اینچنین مایه آبادانی شود عجیب نیست؟ آیا این آیت بزرگ خدای محسوب نمی شود؟ علاوه بر همه اینها امنیت فوق العاده ای بر آن سرزمین سایه افکن بود که آن خود نیز از آیات حق محسوب می شد، چنان که قرآن بعد به آن اشاره خواهد کرد.
سپس می افزاید: ما به آنها گفتیم «کلوا من رزق ربکم و اشکروا له؛ از این روزی فراوان پروردگارتان بخورید که این شکر او را به جا آورید.» (سباء/ 15) «بلدة طیبة و رب غفور؛ شهری است پاکیزه و پروردگاری آمرزنده مهربان.» (سباء/ 15) این جمله کوتاه مجموعه نعمتهای مادی و معنوی را به زیباترین وجهی منعکس ساخته از نظر نعمتهای مادی سرزمین پاک و پاکیزه داشتند، پاک از آلودگیهای گوناگون، از دزدان و ظالمان، از آفات و بلاها، از خشکسالی و قحطی، از ناامنی و وحشت، و حتی گفته می شود از حشرات موذی نیز پاک بود.هوایی پاک و نسیمی فرح افزا داشت، و سرزمینی حاصلخیز و درختانی پربار و اما از نظر نعمت معنوی غفران خداوند شامل حال آنها بود، از تقصیر و کوتاهی آنها صرفنظر می کرد، و آنها را مشمول عذاب و سرزمینشان را گرفتار بلا نمی ساخت.

تمدن درخشانی که بر اثر کفران بر باد رفت!
اما این ناسپاس مردم قدر این همه نعمت را ندانستند از بوته آزمایش سالم بیرون نیامدند، راه کفران و اعراض را پیش گرفتند، و خداوند نیز آنها را سخت گوشمالی داد. لذا در آیه بعد می فرماید: «فأعرضوا؛ آنها از خدا روی گردان شدند.» (سباء/ 16) آیه اشارت دارد به سرعت تکذیب و سرعت کیفر. و این دلیل بر آن است که تمدنشان دیری نپاییده است یا بگوییم که فرضا هم دیر پاییده باشد خدا فاصله میان تکذیب و جزاء را کوتاه کرده است. به عبارت دیگر هرچه هم زندگی کرده باشند در نزد خدا قلیل و حقیر است. نعمتهای خدا را ناچیز شمردند، عمران و آبادی و امنیت را ساده انگاشتند، از یاد حق غافل شدند، و مست نعمت گشتند، اغنیاء بر تهیدستان فخرفروشی کردند، و آنها را مزاحم حال خویش پنداشتند که شرح آن در آیات بعد خواهد آمد. اینجا بود که شلاق مجازات بر پیکر آنها نواخته شد، چنان که قرآن می گوید:«فأرسلنا علیهم سیل العرم؛ ما سیل وحشتناک و بنیان کن را بر آنها فرستادیم و سرزمین آباد آنها به ویرانه ای مبدل شد.» (سباء/ 16)
علی بن ابراهیم گوید «در جانب چپ و راست مزارعی بود که از بس درختان انبوه بودند نور آفتاب به زمین نمی رسید. چون معصیت کردند خداوند موشی را بر آن سد مأمور کرد گویند آن موش صخره های عظیم را که مردان جا به جا نتوانستند نمود برمی کند و چون پر کاهی به اطراف پرتاب می کرد. چون مردم چنان دیدند شهر را رها کردند و گریختند و موش هم چنان به کار کندن بود. به ناگاه سیل روان شد و شهر را در خود فرو برد. خانه ها را ویران نمود و درختها را برکند.»
"عرم" در اصل از "عرامة" (بر وزن علامه) به معنی خشونت و کج خلقی و سختگیری است، و توصیف سیلاب به آن اشاره به شدت خشونت و ویرانگری آن است، و تعبیر به "سیل العرم" به اصطلاح از قبیل اضافه موصوف به صفت است. بعضی"عرم" را به معنی موشهای صحرایی گرفته اند که بر اثر رخنه در این سد مایه ویرانی آن شد (مساله نفوذ موشها در سد گرچه قابل قبول است اما تعبیر آیه تناسب چندانی با این معنی ندارد). در "لسان العرب" در ماده ی "عرم" معانی مختلفی آمده از جمله: سیلاب طاقت فرسا، موانعی که در میان دره ها برای مهار کردن آب می سازند و همچنین موش بزرگ صحرایی. ولی از همه مناسبتر همان معنی اول است و در تفسیر علی بن ابراهیم نیز روی آن تکیه شده است.
سپس قرآن وضع بازپسین این سرزمین را چنین توصیف می کند: «و بدلناهم بجنتیهم جنتین ذواتی أکل خمط و أثل و شی ء من سدر قلیل؛ ما دو باغ وسیع و پر نعمت آنها را به دو باغ بی ارزش با میوه های تلخ و درختان بی مصرف " شوره گز" و اندکی از درخت سدر مبدل ساختیم.» (سباء/ 16) "اکل" به معنی هرگونه ماده خوراکی است. "خمط" (بر وزن عمد) به معنی گیاه تلخ است. "اثل" (بر وزن اصل) به معنی درخت "شوره گز" است. و به این ترتیب به جای آن همه درختان خرم و سرسبز، مشتی درخت بیابانی وحشی و بسیار کم ارزش که شاید مهمترین آنها همان درخت سدر بود که آن هم به مقدار کم در میان آنها وجود داشت باقی ماند (تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل، که چه بر سر آنها و سرزمین آبادشان آمد؟). ممکن است بیان این سه نوع درخت که در آن سرزمین ویران باقی ماند اشاره به سه گروه مختلف بوده باشد که بخشی از این درختان زیانبخش بود، و بعضی بی مصرف، و بعضی بسیار کم منفعت بود.
در آیه بعد به عنوان یک نتیجه گیری با صراحت می گوید: «ذلک جزیناهم بما کفروا؛ این مجازاتی بود که ما به خاطر کفرانشان قائل شدیم.» اما برای اینکه تصور نشود این سرنوشت مخصوص به این گروه بود، بلکه عمومیت آن نسبت به همه کسانی که دارای اعمال مشابهی هستند مسلم است چنین می افزاید: «و هل نجازی إلا الکفور؛ آیا جز کفران کنندگان را به چنین مجازاتی گرفتار می سازیم؟» (سباء/ 17)
بدون این که به این جماعت یا آن جماعت که قرآن ذکر می کند اختصاص داشته باشد. از سوی دیگر معلوم می شود که خدا برای بندگان خطاکار خود فرصتی قرار داده، پس به مجرد خطا آنان را به عذاب گرفتار نمی کند مگر این که در گناه اصرار ورزند. «کفور» که در متن آیه آمده صیغه مبالغه است یعنی کسی که مکرر در مکرر کفران کند. بدین سان، تمدن زراعی که شعاع آن سراسر شبه جزیره را فرا گرفته بود شبه جزیره ای که انسان وقتی در لابه لای شاخه های آویزان درختان میوه اش راه می رفت برای چیدن میوه ها لازم نبود زحمت زیادی به خود بدهد از بین رفت و جای آن را یک زندگی عقب مانده و واپسگرا گرفت.

Sources

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 18 صفحه 56

محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد ‏10 صفحه 357

ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- ترجمه مجمع البیان- جلد ‏20 صفحه 244

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information