غزوه رجیع (فتنه انگیزی)

English 6191 Views |

ارسال سریه به سوی بنی اسد سبب کسب عظمت و افتخاری مجدد در سپاه اسلام شده و دشمنان ایشان را خار و ذلیل نمود، اما متاسفانه شادی این پیروزی در پی دو حادثه که با اذهان شوم مشکرین طراحی شده و بدست قبایلی نظیر «عضل» و «قباده» به اجرا رسیده، از بین رفت. حادثه اول که موسوم به واقعه رجیع است از قرار زیر می باشد:
پس از جنگ احد، گروهی از قبیله «عضل» و «قارهjavascript:;» که به منظور تبریک به مردم قریش به مکه سفر کرده بودند در یکی از محله های آنجا صدای شیون زنانی را می شنوند که برای چند تن از بزرگانشان مانند «طلحه ابن ابی طلحه» سوگواری می کنند، این گروه به منظور تسلیت گویی به محله مزبور و خانه «سلافه» همسر طلحه رفته و در آنجا ضمن شرح چگونگی قتل طلحه از زبان «سلافه»، پیشنهاد وسوسه برانگیز او را نیز می شنوند؛ او می گوید: «من قسم خورده ام که روغن بر سر خود نمالم تا انتقام خون کشتگان خود را از قاتلین ایشان بگیرم. نذر کرده ام که هر کسی سر یکی از قاتلین آنها را بیاورد، صد شتر به او بدهم». سفیان بن خالد هذلی (در برخی نقل ها نام او خالد ابن سفیان آمده) یکی از سران بنی هذیل با شنیدن این سخن به طمع افتاده و به کمک افراد دو قبیله نقشه قتل مردانی چون «عاصم ابن ثابت» را که قاتل فرزندان سلافه بود طراحی می کند (البته در برخی نقل ها سبب عداوت قبیله «عضل» و «قاره» چنین نقل شده است: «روزی به رسول خدا (ص) خبر می رسد که «سفیان ابن خالد هذلی مشغول تهیه افراد و تحریک قبایل بر علیه مسلمین است» پیامبر (ص) یکی از یاران خود را به نام «عبدالله ابن انیس» به منظور تحقیق در این مورد به سوی سفیان می فرستد. «عبدالله» زمانی به «سفیان» می رسد که او مشغول پیدا کردن جای امنی برای فرود آمدن زنان همراهش که بر شتر سواراند می باشد. سفیان با دیدن عبدالله می پرسد: «تو کیستی؟» می گوید: «مردی از اعراب هستم. چون شنیده ام برای جنگ با این مرد (یعنی پیامبر (ص)) یار جمع می کنی نزد تو آمده ام» خالد می گوید: «آری من به دنبال اینکار هستم.» عبدالله با شنیدن این سخن و حصول یقین از اینکه او در پی فتنه انگیزی است، در پی اش رفته و او را می کشد. این کشتار سبب کینه دو قبیله «عضل» و «قاره» شده فلذا به منظور انتقام، نقشه حادثه رجیع را می کشند.) نقشه آنها بدین شرح است: «پس از جنگ احد، گروهی از طایفه «عضل» و «قاره» به مدینه رفته و از رسول خدا (ص) می خواهند تا چند تن از یاران خود را به منظور آموزش قرآن و احکام دین به میان ایشان بفرستد پیامبر اکرم (ص) این درخواست را قبول کرده و به شش تن بنا به نقلی به ده تن از اصحاب خود به نامهای
1- «مرثد ابن ابی مرثد غنوی» (که بنا به نقلی رئیس گروه اعزامی بوده است)
2- «خالد ابن بکیر لیثی»
3- «عاصم ابن ثابت» (بنابه نقلی دیگر، او رئیس گروه بوده)
4- «خبیب ابن عدی»
5- «زید ابن دثنه»
6- «عبدالله ابن طارق» دستور می دهد تا آماده اعزام شوند.
مدتی بعد کاروانی مشتمل بر نمایندگان رسول الله (ص) و فرستادگان دو طایفه مذکور، به سمت اقامتگاه آنها حرکت می کند. در ابتدا هیچ یک از اصحاب پیامبر (ص) نمی دانستند که این ماجرا نقشه ای برای قتل عام ایشان است، اما وقتی به منطقه ای که آبی به نام رجیع از آنجا عبور می کند می رسند با دیدن شمشیر زنان طایفه بنی لحیان به نقشه شوم «هذیلیان» (قبیله بنی هذیل در ناحیه ای نزدیک مکه اقامت داشتند و آب رجیع نیز که میان عسفان و مکه قرار داشت متعلق به این قبیله بود. ظاهرا طوایف عضل و قاره و بنی لحیان از شعوب این قبیله اند)، پی برده و آماده دفاع می شوند. گفته شده است: تعداد این مهاجمان که با شمشیرهای برهنه، اصحاب پیامبر (ص) را دوره کردند حدود صد نفر بوده است.

اسارت یا شهادت
وقتی افراد اعزامی خود را در حلقه محاصره دشمن می بینند همگی شمشیر کشیده و آماده دفاع می شوند؛ «بنی هذیل» با دیدن این صحنه به آنها می گویند: «به خدا ما قصد کشتن شما را نداریم. بلکه می خواهیم شما را تسلیم قریش کرده و بدین وسیله چیزی بدست آوریم. بنابراین بیهوده خود را به کشتن ندهید. ما خدا را شاهد می گیریم که اگر تسلیم شوید شما را به قتل نرسانیم».! «مرثد ابن ابی مرثد» و «خالد بن بکیر» و «عاصم ابن ثابت» در مقابل این گفته بنی هذیل، عکس العملی جز حمله نشان نداده و شهادت را بر اسارت و تسلیم شدن ترجیح می دهند (بنی هذیل پس از کشتن «عاصم ابن ثابت» می خواهند سرش را جدا کرده و برای «سلافه» بفرستند زیرا سلافه علاوه بر جوایز و نذری که در ابتدای این بخش ذکر شد نذر کرده بود اگر روزی دستش به قاتل پسرانش یعنی عاصم ابن ثابت- برسد، در سر او شراب بنوشد، از آن طرف «عاصم» نیز با خدا عهد نموده بود که هرگز بدنش با مشرکی تماس نگیرد. پس از شهادت عاصم، بنی هذیل نزدیک جسد او رفتند تا سرش را جدا کنند اما زنبورهای زیادی اطراف آن جسد را گرفته و مانع این کار شدند. بنی هذیل بعلت بی اطلاعی از ماجرا رو به هم کرده گفتند: «او را در طول شب به حال خود واگذارید چرا که در شب زنبورها متفرق شده و فردا صبح ما آمده و این کار را به راحتی انجام می دهیم.» ولی چون شب شد خدای متعال سیلی فرستاده و بوسیله آن جسد عاصم را جابجا کرد و بدین ترتیب خواسته او حتی پس از شهادتش مستجاب شد.) اما آن سه تن دیگر خود را به اسارت دادند تا شاید بعدها بتوانند بوسیله ای فرار کرده یا آزاد شوند. ماجرای اسارت این سه تن در بخش بعدی خواهد آمد. انشاءالله

Sources

محمد بن عمر واقدی- مغازی واقدی- جلد 1

جلال الدین فارسی- پیامبری و جهاد

محمد رضا آقامیری فارسی- زندگانی حضرت محمد (ص)

ابن هشام- سیره ابن هشام

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information