صلح حدیبیه (زمینه های صلح حدیبیه)

English 4754 Views |

آزادی اسیران:
وقتی نمایندگان قریش، یعنی سهیل بن عمرو، و حویطب بن عبدالعزى و کسانى که همراه او بودند، و جاسوسان قریش، شتاب و سرعت مردم براى بیعت رضوان و آمادگى ایشان را براى جنگ دیدند، ترس آنها بیشتر شد و براى صلح عجله کردند به همین جهت سهیل بن عمرو به عنوان نماینده قریش نزد رسول خدا (ص) آمد، پیامبر با دیدن او فرمود: کار قریش آسان است. سهیل بن عمرو به پیامبر (ص) گفت: کسانى که بخواهند با تو جنگ کنند، کارشان مورد تأیید خردمندان و دور اندیشان ما نیست، بلکه ما جنگ را خوش نمى داریم مخصوصا وقتى از تصمیم شما مطلع شدیم که از آن اطلاعى نداشتیم تصمیم پیامبر از حرکت به سوی مکه صرفا به جا آوردن عمره و زیارت خانه ی خدا و قربانی کردن بود و به همین جهت اسلحه های سنگین و ادوات نظامی و لباس جنگی نداشتند، به هر حال پافشارى در جنگ خواسته سفیهان ماست. اکنون هم که یاران ما را در دو نوبت اسیر گرفته اى آزاد کن و پیش ما بفرست. پیامبر (ص) فرمود: من آنها را نمى فرستم تا اصحاب مرا بفرستید. سهیل گفت: سخن حق گفتی و انصاف دادى. سپس سهیل بن عمرو، و حویطب بن عبدالعزى، و مکرز بن حفص و شتیم بن عبد مناف گروهی را نزد قریش فرستادند، و پیام دادند که شما گروهى از اصحاب محمد را زندانى کرده اید و حال آنکه میان شما و ایشان خویشاوندى است، مبادا آنها را بکشید که ما این کار را خوش نمى داریم، و محمد هم از آزاد کردن یاران شما خوددارى مى کند تا اینکه اصحابش را آزاد کنید، و در این کار به راستى انصاف داده است، و شما مى دانید محمد راست می گوید و در صورت آزادی یارانش یاران شما را آزاد خواهد کرد» قریش اصحاب پیامبر (ص) را که یازده نفری می شدند و نزد آنها اسیر بودند، به حضور پیامبر فرستاد، پیامبر (ص) نیز یاران ایشان را آزاد نمود. از جمله کسانى که در مرحله اول اسیر شده بود، عمرو بن ابى سفیان بود.

دعوتنامه قریش برای ابن ابی:
قریش کسى را نزد عبدالله بن ابى فرستاده و به او خبر دادند که اگر دوست دارى مى توانى داخل مکه شوى و بر گرد کعبه طواف کنى. در آن موقع پسر او هم نشسته بود و به پدرش گفت: بابا جان، تو را به خدا ما را در همه جا بى آبرو مکن، چطور مى خواهى خانه را طواف کنى در حالى که رسول خدا (ص) طواف نکرده باشد؟ ابن ابى دعوت قریش را نپذیرفت و گفت: من تا رسول خدا طواف نکرده باشد طواف نمى کنم. چون این پیام به اطلاع پیامبر (ص) رسید حضرت خوشحال شدند.

زمینه های صلح حدیبیه:
وقتی حویطب بن عبدالعزى، و سهیل بن عمرو، و مکرز بن حفص نزد قریش بازگشتند، به آنها خبر دادند که چگونه شاهد سرعت یاران پیامبر براى بیعت با آن حضرت بوده اند و پیروی و ولایت پذیری آنها را گزارش دادند، خردمندان قریش گفتند: «هیچ چیزى بهتر از آن نیست که با محمد مصالحه کنیم. بدین صورت که امسال را برگردد و سال آینده مراجعت کند و سه روز اقامت کند، و قربانی هایش را بکشد و باز گردد، و در سرزمین ما اقامت کند، بدون اینکه به شهر درآید».
پس از آنکه همه قریش در مورد صلح و ترک جنگ به اتفاق نظر رسیدند و بر این کار اجماع کردند، سهیل بن عمرو، و حویطب بن عبد العزى، و مکرز بن حفص مجددا نزد رسول الله فرستاده شدند. قریش به سهیل گفتند: نزد محمد برو و با او صلح کن، و در صلح این موضوع قید شود که: «امسال حق ورود به مکه را نداری. به خدا سوگند ممکن نیست که اعراب بگویند تو با قهر و چیرگى بر ما وارد شده اى». سهیل بن عمرو به حضور پیامبر (ص) آمد و همین که پیامبر او را دید، به یارانش فرمود: کارتان آسان شد یعنی قریش تصمیم به صلح گرفته اند. پیامبر (ص) شروع به صحبت فرمود، و گفتار طولانى شد و مطالب یکدیگر را رد کردند و گاه صداها بلند مى شد و گاه فروکش مى کرد.
ام عماره می گوید: من در آن روز رسول خدا (ص) را دیدم که چهار زانو نشسته اند، و عباد بن بشر، و سلمة بن اسلم بن حریش در حالى که سراپا پوشیده در آهن بودند، بالاى سر آن حضرت ایستاده بودند ناگاه صداى سهیل بن عمرو بلندتر از حد معمول شد. آن دو فریاد زدند: در محضر رسول خدا (ص) آهسته صحبت کن! و سهیل بر روى دو زانوى خود نشسته و صدایش را بلند کرده بود، گویى هم، اکنون نیز به شکاف لب او که دندانهایش از لای آن دیده مى شد مى نگرم،.... سرانجام با صبر و گذشت پیامبر بحث پایان گرفت و دو طرف برسر مفاد صلحنامه به تفاهم رسیدند. گفته شده: وقتی قریش و مسلمین صلح کردند و فقط نوشتن صلحنامه باقیماند، عمر که نزد رسول خدا بود (ص) از جاى برجست و گفت: اى رسول خدا آیا ما مسلمان نیستیم؟ رسول خدا (ص) فرمود: آرى مسلمانیم. عمر گفت: پس چرا در دین خود اظهار خوارى و کوچکى کنیم؟ و چرا تن به صلح دهیم پیامبر (ص) فرمود: من بنده و فرستاده خدایم و هرگز با فرمان او مخالفت نمى کنم و او هم هرگز مرا تباه نخواهد کرد. من از سوی خود کاری نکرده ام، پذیرش صلح امر الهی است. علت اعتراض عمر و امثال او این بود که مفاد قطعنامه اکثرش خواسته قریش بود و پیامبر در برابر خواسته های آنها حالت پذیرش و کوتاه آمدن داشتند. البته بعدها معلوم شد نفع این صلحنامه بسیار زیاد و بلکه برترین فتح مسلمانان تا آن موقع بوده است. سخنان پیامبر بدلیل ضعف ایمان عمر در او کار ساز نشد و او نزد ابوبکر رفت و گفت: مگر ما مسلمان نیستیم؟ ابوبکر گفت: چرا. عمر گفت: پس چرا در دین خود اظهار فروتنى و کوچکى کنیم؟ ابوبکر گفت: فرمان رسول خدا را اطاعت کن، من گواهى مى دهم که او رسول خداست و حق همان چیزى است که او فرمان مى دهد، و ما هرگز با فرمان خدا مخالفت نمى کنیم، و خدا هرگز رسولش را تباه نمى کند. سخنان ابوبکر هم فایده نداشت عمر از این موضوع سخت ناراحت بود و مرتب به رسول خدا اعتراض مى کرد و مى گفت: چرا باید چنین کنیم و در دین خود تحمل خوارى نماییم؟ و پیامبر (ص) هم مى فرمود: من رسول خدایم و او هرگز مرا تباه نمى فرماید. و عمر همچنان پاسخ پیامبر (ص) را مى داد. در این هنگام ابوعبیده جراح فریاد زد: اى پسر خطاب مگر نمى شنوى که پیامبر (ص) چه مى گویند؟ از شیطان به خدا پناه ببر و اندیشه خود را باطل بدان. عمر گوید: از شرمسارى شروع به گفتن «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» کردم و هرگز گرفتاریى مثل آن روز به من نرسیده بود، و همواره روزه مستحبى مى گیرم و صدقه مى دهم، از ترس گفتارى که در آن روز گفتم.
ابن عباس در این باره گفته است: عمر هنگام خلافت خود این داستان را برایم نقل کرد و اظهار داشت: چنان شک و تردیدى برایم حاصل شد که از آغاز مسلمانى خود تا آن روز گرفتارش نشده بودم، و اگر در آن روز گروهى را مى یافتم که به آن واسطه از مسلمانى دست بر مى داشتند، من هم دست بر مى داشتم. ولى خداوند تبارک و تعالى سرانجام آن را خیر و رهنمونى قرار داد، و رسول خدا (ص) داناتر بود.
ابوسعید خدرى نیز گفته است: روزى نزد عمر بن خطاب نشسته بودم، خودش این داستان را برایم گفت و اضافه کرد: در آن روز گرفتار شک و تردید شدم، و پاسخ پیامبر (ص) را چنان دادم که هیچگاه آن چنان نگفته بودم، من به کفاره آنچه در آن روز انجام دادم، بردگان زیادى آزاد کردم و مدت ها روزه مستحبى گرفتم، و در عین حال بسیارى از مواقع در خلوت و تنهایى آن موضوع به خاطرم مى آید و مهم ترین ناراحتى من است. خدا را شکر که عاقبت را ختم به خیر فرمود، بنابر این شایسته است که بندگان گاهى رأى خود را باطل بدانند. به خدا قسم در آن روز چنان شکى به دل من آمده بود که با خود گفتم، اگر صد نفری می شدیم که هم نظر بودیم، هرگز تسلیم این صلح نمى شدیم.
و اما مفاد عهدنامه...

Sources

سیدجعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)- جلد 16

ابن کثیر- السیرة النبویة- جلد 3

محمود مهدوی دامغانی- ترجمه ی مغازی واقدی

محمدبن مسلم ابن شهاب زهری- مرویات الامام الزهری- جلد 2

السيوطي- الخصائص الکبری- جلد 1

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information