تاریخ تحولات فكرى و دین‏ پژوهى در غرب

English 6977 Views |

با پذیرش آیین مسیحیت از سوى امپراتورى روم و قدرت یافتن کلیسا دوره‏ ى هزار ساله ‏اى آغاز گشت که خصوصیت‏ بارز آن، ایجاد فضاى فکرى یک سویه‏ ى مسیحى بود. زیرا، با معرفى عقاید مسیحیت‏ به عنوان آراى رسمى و پذیرفته شده، باب نظریه پردازى و تعاطى و تبادل افکار بر روى دانشوران بسته شد. یکى از پیامدهاى همین رخداد تاریخى، تعطیل شدن مدارس و دانشگاه‏ هاى یونان و اسکندریه به وسیله‏ ى امپراتور روم به سال (529 م) و پراکنده شدن ارباب علوم و خواهندگان دانش از این دو مرکز علمى بود. این واقعه در عدم شباهت افکار فلسفى با عقاید مسیحى در آغاز ریشه داشت. از سوى دیگر با تلاش‏ هاى فراوان اندیشمندان در دو حوزه‏ ى فکرى یونان و اسکندریه، بسیارى از آراى علمى و دین پژوهى یونان، در اذهان بسیارى جا گرفته بود. این جو فکرى حاکم و تلاقى سه فرهنگ مسیحى، یهودى و یونانى رهیافت نوینى را در دین پژوهى تطبیقى پایه‏ ریزى نمود؛ فلاسفه‏ اى همچون اگوستین و آکویناس در مهد مسیحیت، عقاید آن آیین را در قالب فلسفى یونانى به اذهان فلسفه پسند آن دوران خوراندند و بدین وسیله گام مهمى در پیشبرد سیر دین پژوهى در غرب برداشتند.
ویژگى این نظام دین پژوهى آن بود که افکار فلسفى و علمى یونان به ابزارى براى اثبات حقانیت آیین مسیحیت و عقاید و احکام آن بدل شد. فلسفه‏ اى که در این نظام، رواج یافت، فلسفه اسکولاستیک (مدرسى) نام دارد که به علت نفوذ و نظارت کلیسا بر مدارس، سال ها در مراکز علمى تدریس مى ‏شد. هر آنچه توانایى تبیین و توجیه چرایى عقاید مسیحى را داشت مقبول واقع شد و آنچه از چنین ویژگى برخوردار نبود طرد و نفى گردید. به همین جهت در ابتدا، افکار افلاطون که با اصول مسیحیت مطابق بود، مورد اقبال قرار گرفت و آراى ارسطویى که چندان سازگارى با مسیحى‏گ رى نداشت، منکوب گردید. اما بعدها در اثر نفوذ اسلام در اروپا و ترجمه‏ ى آثار فلاسفه‏ ى اسلامى، غربیان با افکار ارسطو آشنا شدند و آن را پذیرفتند تا آن‏که کلیسا نیز در برابر این موج فکرى تاب نیاورد و این افکار را پذیرفت.
افزون بر افکار فلسفى، رفته رفته کلیه‏ ى آراى علمى یونان به شکل پشتوانه ‏ى عظیمى براى تبلیغ مسیحیت در آمد و با اصول و ریشه‏ ى مسیحى‏ گرى پیوند خورد به طورى که این آرا به عنوان عقاید مذهبى تلقى گشته، مخالفان آن به شدت مورد آزار کلیسا قرار مى‏ گرفتند. از جمله‏ ى آراى علمى که براى توجیه عقاید مسیحیت‏ به کار مى ‏رفت؛ کیهان شناسى بطلمیوس بود که زمین را مرکز عالم معرفى مى ‏نمود و گردش تمام ستارگان و سیارات را به دور آن مى‏ دانست که این رأى، مایه‏ ى اشرف بودن انسان تلقى مى‏ گردید، که اشرفیت انسان بر دیگر موجودات از عقاید مسیحیت‏ بود. به طور کلى در قرون وسطى، الهیات از دو عامل نقل و عقل بهره مى‏ جست و این دو در راستاى استحکام پایه‏ هاى مسیحیت در هم آمیخته شده بود. اما در این میان عقل در درجه‏ ى دوم اهمیت قرار داشت و داراى ارزش تبعى بود و در حقیقت‏ به عنوان وسیله‏ ى توجیه نقل تلقى مى‏ گردید. به همین جهت ست که هرگاه عقیده ‏اى مذهبى با توجیهات عقلى قابل تبیین نبود با استدلال به عدم توانایى عقل در درک نقل، آن رأى و عقیده پذیرفته و توجیه مى‏ شد.
قرن چهاردهم میلادى، سرآغاز رخدادهایى است که از دو سو، دین پژوهى را در غرب متحول مى‏ ساخت. این جریان هاى پیوسته از طرفى بنیاد فلسفه یونانى را که با فهم دین در هم آمیخته بود، متزلزل مى ‏نمود و از سوى دیگر، پیشرفت علوم تجربى، آراى علمى یونان را که توجیهى براى عقاید مسیحیت محسوب مى‏ شد، ابطال مى‏ کرد. در انگلستان و فرانسه گرایش به اصالت تسمیه (نومنیالیسم، انکار وجود کلیات و قایل شدن به وجود اسماى صادق بر کثیرین) و دورى از عقل گرایى، فلسفه‏ ى متافیزیکى را متزلزل و پایه‏ هاى آن را نابود مى‏ ساخت. در فرانسه نیز طبیعیات ارسطو مورد مناقشه واقع شد و کم‏ کم، آرای علمى درآمیخته با فهم نصوص دینى، یقینى بودن خود را از دست داد. زمزمه‏ ى ناسازگارى فلسفه با عقاید مسیحیت (عقل و دین) و اختلافات میان ارباب کلیسا و نیز اختلاف آنها با فرمانروایان بى ‏تفاوتى مردم را نسبت‏ به عقاید مذهبى برانگیخت و گرایش به سوى زندگى مادى و صرف نظر کردن از مسایل ماوراى طبیعى و الهى را پدید آورد. از پیامدهاى دیگر وقایع فوق، طرز تلقى جدیدى از فهم دین و در نتیجه پیدایش مذهب پروتستان، و نظریه‏ ى ناسازگارى دین و سیاست است. سرانجام در اواسط قرن پانزدهم، با سقوط امپراتورى بیزانس زمینه‏ ى یک تحول فکرى فراگیر و همه جانبه در اروپا پدید آمد و دستگاه پاپ از هر سو، مورد هجوم فکرى و علمى واقع شد.
گرایش عمومى به علوم تجربى، در قرن شانزدهم سبب ساز کشفیات جدید همچون کشفیات کپلر، کپرنیک و گالیله گردید. این اکتشافات، فلکیات بطلمیوس، طبیعیات ارسطو را که با فهم عقاید مسیحیت درآمیخته بود از دایره‏ ى حقایق به در برد و آنها را به صورت عقایدى خرافى، معرفى نمود. همین تغییر و تحول در نحوه‏ ى نگرش به طبیعت، زمین را به کره‏ کوچکى در کنار کهکشان ها تبدیل نمود، در نتیجه عامل توجیه اشرفیت انسان از بین رفت. به همین جهت آیات کتاب آسمانى در شرافت و افضلیت انسان که سال ها با همین آراى خرافى تبیین مى ‏گشت مورد تردید واقع شد. این تحولات فکرى باعث گردید روش عقلى در میان روش هاى فهم دین مطرود شود چرا که عموم دانشمندان، اشتباهات و درک نادرست‏ حقایق را متوجه عقل و استدلالات عقلى مى ‏دانستند.
پیشرفت علوم تجربى در زمانى به وقوع مى ‏پیوست که تعصب و مقاومت روحانیان مسیحى در برابر این کشفیات و تضاد ظاهرى عقاید مذهبى با علوم، بدبینى مردم را نسبت‏ به ارباب کلیسا و دین و مذهب و وسایل توجیه آن برانگیخته مى ‏نمود و در پى نابودى تنها فلسفه‏ ى رایج آن عصر (اسکولاستیک) اذهان عموم، با یک خلأ فکرى و عقیدتى رو به‏ رو گردید. این خلأ فکرى و ابطال پذیرى عقاید مسیحیت و مسایل علمى قدیم که سال ها در ذهن مردم امورى یقینى و درست تلقى مى‏ شدند باعث ایجاد حس بدبینى نسبت‏ به تمام یقینیات و در نتیجه بروز شک گرایى گردید. از این رو، پاره ‏اى از دانشمندان در این دوره صراحتا یقینى بودن کشفیات تازه‏ ى علمى را نیز مورد تردید قرار دادند. در قرن هفدهم میلادى فعالیت هاى مختلفى براى ترمیم ویرانى‏ هاى فکرى رنسانس و از جمله براى مبارزه با شک گرایى و اثرهاى سوء آن بر دین و عقل انجام گرفت. کلیسائیان غالبا در صدد برآمدند که وابستگى مسیحیت را به عقل و علم برند و عقاید مذهبى را از راه دل و ایمان تقویت کنند ولى فلاسفه و دانشمندان کوشیدند تا پایه‏ ى محکم و تزلزل ناپذیرى براى دانش و ارزش بجویند، به گونه‏ اى که نوسانات فکرى و طوفان هاى اجتماعى نتوانند بنیاد آن را نابود سازد.
در این دوران برخى از دانشمندان نیز براى سامان دهى به وضعیت فکرى موجود مبارزه با شک گرایى و پر نمودن خلأ فکرى، بار دیگر به دامان عقل پناه بردند و از راه استدلالات عقلى وجود حقایق را در عالم خارج اثبات نمودند. این رویکرد، نقطه ‏ى عطف دوباره‏ اى در جهت احیاى روش عقلانى در حیطه‏ ى معرفت هاى مقبول بود در حالى که غرب در فهم حقایق دینى، مسیرى ضد عقلى را مى ‏پیمود. این افکار و آراى در آن عصر تزلزل فکرى مایه‏ ى آرامش خاطر بسیارى از دانش پژوهان و دینداران گردید. دین پژوهان دیگرى نیز در تحکیم مبانى این نهضت فکرى کوشیدند، ولى به هر حال، این کوشش ها نتوانست روش عقلى را همچون گذشته در میان روش هاى علوم رواج دهد و از سوى دیگر توجه عموم دانشوران به علوم تجربى منعطف شده بود و همین عامل باعث کندى رشد روش عقلى مى‏ گردید.
در حالى که روش تعقلى در قاره‏ ى اروپا تجدید حیات مى‏ کرد و عقل، رفته رفته مقام و منزلت‏ خود را در معرفت‏ حقایق دینى باز مى ‏یافت، همزمان گرایش دیگرى رشد مى ‏یافت که مبتنى بر اصالت‏ حس ‏و تجربه در فهم حقایق و واقعیات بود آغاز این گرایش به اواخر قرون وسطى باز مى‏ گشت که قایلان به اصالت تسمیه، با سخنان خویش اصالت عقل را مورد مناقشه و تردید قرار مى‏ دادند. دوره‏ ى اوج این جریان از اواخر قرن هفدهم تا حدود یک قرن بعد، ادامه داشت. در این دوران خلا فکرى موجود، زمینه‏ هاى شک گرایى و عدم رشد کافى تعقل گرایى از یک سو و پیشرفت چشمگیر علوم تجربى از سوى دیگر، باعث گردید تجربه و آزمایش جایگزین استدلالات عقلى گردد. این شیوه‏ ى معرفت و شناخت در دایره‏ ى فهم دین نیز سرایت نمود و آن را به روشى نو در فهم حقایق دینى بدل نمود. از سوى دانشمندان، انتقادات بسیارى متوجه عقل و روش تعقلى گردید، در نتیجه حس و تجربه سرچشمه‏ ى همه‏ ى شناخت ها تلقى گردید.
در قرن نوزدهم نیز در اثر بروز تحولات فکرى و سیاسى در جهان غرب که اغلب ریشه در تحولات قرون هفده و هیجده داشت تغییرات بسیارى در زیر ساخت هاى فکرى رخ داد تحولاتى نظیر انتشار نظریه‏ ى داروین، گسترش فتوحات استعمارى اروپاییان، پیشرفت هاى مردم شناسى و باستان شناسى و زبان شناسى و پیدایش نظریات جدید در باب منشأ دین، هر یک به طریقى در روند فکرى غرب تأثیر فوق العاده ‏اى داشت و هر یک دیدگاهى خاص را نسبت‏ به مسایل دینى و مذهبى به وجود مى‏ آورد. گسترش فتوحات استعمارى غربیان در این قرن باعث آشنایى بیشتر با زبان ها و ادیان شرقى و آفریقایى گردید و به منظور یادگیرى این فرهنگ ها، برنامه‏ ى گسترده ‏اى در دانشگاه هاى غرب به اجرا در آمد. انسان غربى با شیوه‏ هاى گوناگون رفتار و اندیشه مواجه شد. غربیان با مطالعه‏ ى تطبیقى و شناخت مشترک ادیان و بسیارى از موارد مشترک ادیان، «دین شناسى تطبیقى‏» را پایه ‏ریزى کردند.
انتشار نظریه‏ ى تکامل داروین، یکى دیگر از تحولاتى بود که تأثیر مهمى بر طرز تلقى دانشمندان غربى از مذهب بر جاى گذاشت. این نظریه مستقیما با برخى از باورهاى دینى در ستیز بود. پاره ‏اى دیگر از مسایل دینى همچون رابطه ‏ى خداوند با طبیعت و خلقت انسان، ثبات و جاودانگى دین و اخلاق در اثر ظهور این نظریه و تکامل آن توسط دانشمندان دیگر مورد تردید قرار گرفت. پیشرفت هاى مردم شناسى، باستان شناسى و زبان شناسى نیز تأثیر خود را در مسایل مربوط به دین نظیر فطرى بودن توحید و خداپرستى و اصالت و اعتبار تاریخى پاره ‏اى از متون مقدس دینى، بر جاى گذارد. پیدایش نظریات جدید در باب منشأ دین نیز، دین پژوهى را از سوى دیگر در جریانى خاص ‏قرار مى‏ داد.
به هر تقدیر، مجموعه‏ ى این عوامل، سبب شد تا پس از آن اندیشمندان و دین شناسان غربى با رهیافتى نقادانه و تحلیلى و دیدگاهى فارغ البال و بیرونى، به بررسى پدیده ‏ى دین بپردازند و به جاى دقت در خصوصیات ویژه‏ ى هر دین، دین را با صرف نظر از تنوعات و تشخصاتش مورد پژوهش قرار دهند که البته علاوه بر برخى پیامدهاى نامطلوب، داراى پاره ‏اى رهاوردهاى نیک نیز هست.

Sources

محمد جواد حيدرى كاشانى- مقاله دين ‏پژوهى در غرب

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information