خلافت عثمان

English 4652 Views |

عمر در ذوالحجه سال بیست و سوم هجرت درگذشت. ولی پیش از آن که بمیرد، شش تن از اصحاب پیغمبر (ص): علی (ع)، عثمان، زبیر، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمان بن عوف و طلحه بن عبیدالله را، که در سفر بود، مأمور کرد تا به مشورت بنشینند و در ظرف سه روز یکی از خود را به خلافت برگزینند. از آغاز معلوم بود خلافت از آن علی (ع) یا عثمان خواهد بود. اما تیره اموی با خلافت علی موافقت نمی کردند. و عبدالرحمان که خود عضو شورا بود و با عثمان خویشاوندی داشت، جانب او را فرو نمی گذاشت.
گفتگوها و رفت و آمدها آغاز شد. سرانجام عبدالرحمان به علی (ع) گفت: اگر با تو بیعت کنیم قبول می کنی به کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیرت ابوبکر و عمر رفتار کنی؟ مسلما علی (ع) شرط آخر را نمی پذیرفت؛ زیرا در مدت دوازده سال در سنت پیغمبر دگرگونی دیده بود که با آن موافقت نداشت. بنابراین، در پاسخ عبدالرحمان گفت: من به مقدار اجتهاد خود و کتاب خدا و سنت پیغمبر رفتار خواهم کرد. عبدالرحمان چون آن شرط را به عثمان در میان گذاشت عثمان پذیرفت، و اعضای شورا هم وی را به خلافت برگزیدند. اما آیا عثمان توانست آن شرط را به پایان برساند یا نه؟ آینده این واقعیت تلخ را نشان داد که چنان شرطی در گفتن آسان بود و در عمل ناممکن.
طرز انتخاب عثمان تا آن روز بی سابقه بود. ابوبکر را گروه حاضر در سقیفه بنی ساعده (مهاجران و انصار) به خلافت برگزیدند و عمر را ابوبکر ضمن سفارش نامه ای به خلافت گماشت و چنان که نوشته اند عثمان نامه ابوبکر را به مجمع مسلمانان برد و گفت با کسی که عمر نام او را در این نامه نوشته، بیعت می کنید؟ و آنان پذیرفتند. اما شورای شش نفری نوعی وکالت در توکیل بود. هر کس را آنان انتخاب کردند مجمع مسلمانان ناچار باید بپذیرد. بدین ترتیب، در انتخاب عثمان از رأی یک دسته از اصحاب حل و عقد (مهاجران)، جز شش رأی به حساب نیامد. چرا چنین کاری کردند؟ به نظر خود مصلحت مسلمانان را در آن می دیدند. باید کار خلافت هر چه زودتر پایان یابد تا مرکز قدرت دچار تزلزل نگردد. اما اگر بنا بود کار تعیین زمامدار به شورا واگذار شود چرا عده اعضای مجلس را بیشتر نکردند؟ چرا از انصار در این مجلس کسی شرکت نداشت؟ مگر ابوبکر نگفت انصار وزیرانند؟ ناگفته نباید گذارد که این پرسش ها و مانند آن در طول تاریخ به میان آمده و بحث های کلامی زیادی را برانگیخته و گروهی بدان پاسخ داده اند. اما باز نادیده نباید گرفت که همین مصلحت اندیشی های جزئی اگر هم به لحاظی به سود مسلمانان می نمود، از جهاتی دیگر مشکلاتی بزرگ پدید آورد. و باز باید بگوییم که پیدا شدن این مشکلات نیز نتیجه همان شتابزدگی ها بود و به هر صورت با چنان مقدمات گریز از آن امکان نداشت.
عثمان با پذیرفتن چنان شرط خلیفه مسلمانان شد. اما از نخستین روز خلافت با ناخشنودی دسته ای از اصحاب پیغمبر (ص) رو به رو گشت. عبیدالله، پسر عمر، شنیده بود که ابو لؤلؤ با هرمزان، اسیر ایرانی که مسلمان شده بود، و جفینه نصرانی دیده شده و آنان آلت قتل عمر را در دست خود می گردانده اند. عبیدالله خودسرانه نزد هرمزان رفت و او را کشت؛ سپس به سر وقت جفینه رفت و او را نیز از پا در آورد. آن گاه به خانه ابو لؤلؤ رفت و دختر او را نیز کشت. پیداست که صحابه پارسای پیغمبر نمی توانستند چنین منکری را نادیده بگیرند. در نخستین روز خلافت عثمان، از خلیفه خواسته شد عبیدالله را بخاطر این قتل های نا مشروع کیفر کند. عثمان که خود طبیعتی ملایم داشت و سالخوردگی او را ملایم تر ساخته بود و همچنین نمی خواست در آغاز زمامداری خود فرزند کسی را که بر او حقوقی مسلم داشته است بکشد، و نیز از خویشاوندان و تیره خود نیز جانبداری می کرد گفت: چگونه رواست که دیروز پدر را بکشند و امروز پسر را. من خون بها را از جانب عبیدالله از بیت المال می پردازم. عثمان با این اجتهاد به ظاهر مسلمانی را از مرگ رهانید، اما گروهی از صحابه چنان دیدند که خلیفه حدی از حدود خدا را تعطیل کرده است. هیچ بعید نیست که در همان مجلس این فکر به خاطر بعضی رسیده باشد که در اجرای احکام اسلام تبعیض و ملاحظه براساس تأویل و اجتهاد مقابل نص جایز است. بی کیفر ماندن عبیدالله هر چند از نظر فقه اسلام جای مناقشه داشت اما چندان مهم نبود که خللی در نظام اجتماعی پدید آورد. اگر کار به همین جا خاتمه می یافت امکان داشت دسته مخالف عثمان در آینده به جمع موافقان بپیوندند. ولی متأسفانه مشاوران خلیفه (امویان و قریش)، یعنی همان هایی که عمر به شدت ایشان را تحت نظر گرفته بود، اندک اندک در کار سیاست و اداره امور کشور دخالت کردند. نتیجه دخالت آنان به راندن انصار از صحنه سیاست منتهی شد. با آن که عثمان پذیرفته بود عاملان عمر را از سر کار بر ندارد، طولی نکشید که همه آنان را از کار برکنار کرد و خویشاوندان خود را به جای ایشان گماشت. این کار به اراده او بود و یا به اشارت مروان؛ مشاور وی، و تیره اموی؟ خدا می داند. آنچه مسلم است این است که در میان کسانی که روی کار آمدند کسانی بودند که تقوای مالی یا تقوای سیاسی یا تقوای دینی یا هر سه را نداشتند. تیره ها و قبیله های گوناگون عرب که در شبه جزیره عربستان به سر می بردند، برابر اسناد شفاهی و نسب نامه هایی که سینه به سینه حفظ کرده بودند، به دو دسته عدنانی و قحطانی تقسیم می شدند. قحطانی و عدنانی در دوره بعد قیسی و یمانی نامیده شدند. جنوبیان یمانی و شمالیان قیسی نام گرفتند. هم چشمی و کینه توزی درون قبیله ها امری طبیعی است و این دشمنی از قرن ها پیش از ظهور اسلام بین این دو دسته برقرار بود. با گسترش دین و تعلیمات پیغمبر (ص) و مخصوصا برادر گردیدن مهاجران و انصار به دستور پیغمبر (ص) و مساوات اسلام و الغای امتیازات خانوادگی این برتری فروشی موقتا از میان رفت، اما اندک اندک، مخصوصا از آن که مسلم شد زمامدار مسلمانان باید از تیره قریش باشد، این تفاخر تجدید گردید، ولی سادگی دستگاه عمر و از خود گذشتگی صحابه و بالاتر از همه بیرونق بودن بساط مال اندوزی بدان امکان خودنمایی نمی داد. در دوره دوم خلافت عثمان کار رنگ دیگری به خود گرفت. از یک سو مردم بیست سال از دوره پیغمبر و از سادگی عصر ابوبکر دور شده بودند و از سوی دیگر سختگیری عمر در کار قریش وجود نداشت، و از همه مهم تر این که حکومت، که در چنان دوره ها کاری پرزحمت بود و تصدی آن قصد قربت و تحمل رنج می خواست، به شغلی پرمایه و درآمد و منصبی با جلال و شکوه مبدل شده بود، که بسیاری خواهان آن بودند. اگر در سقیفه بنی ساعده انصار، که از تیره یمانی بودند، از دعوی خود در خلافت چشم پوشیدند و رضای مهاجران را بر خواست خویش ترجیح دادند، دلیلی نداشت فرزندان آنان و یا نو مسلمانان دیگر از حکومت مصر و بصره و کوفه و شام چشم بپوشند تا درآمد این شهرها همچنان برای قیسیان باقی بماند. (خصومت مجدد قیسی و یمانی در اسلام پس از مرگ عمر آغاز شد و دامنه آن بالا گرفت و در همه درگیری های جنگ صفین و نهروان و جنگ های عصر اموی دوره عباسیان ردپای آن به چشم می خورد، تا آن گاه که در عصر معتصم عنصر ترک در حکومت اسلامی دخالت کرد و عرب از دخالت در سیاست باز ماند).
مشکل دیگری نیز در خلافت عمر پدید آمد اما به سبب مراقبت و سختگیری او و نیز تعدیل های موسمی که از جانب خلیفه صورت می گرفت، در آن روزها محسوس نگردید، و نتیجه نامطلوب آن، در عصر عثمان دیده شد.

Sources

سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 142-139

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites