نظریه نسبیت فرهنگ انسانی

English 3698 Views |

معتقدان به این نظریه می‏ گویند: شخصیت و هویت و "خود" یک ملت عبارت‏ است از فرهنگ آن ملت که روح جمعی آن ملت است و این روح جمعی را تاریخ خاص آن ملت که ویژه خود اوست و ملت های دیگر با او شرکت ندارند، می‏ سازد. طبیعت، نوعیت انسان را می‏ سازد و تاریخ فرهنگ او را، و در حقیقت، شخصیت و منش و "خود" واقعی او را. هر ملتی فرهنگی خاص با ماهیتی‏ خاص و رنگ و طعم و بو و خاصیت های مخصوص به خود دارد که مقوم شخصیت آن‏ ملت است و دفاع از آن فرهنگ دفاع از هویت آن ملت است، و همان‏طور که هویت و شخصیت یک فرد به شخص خود او تعلق دارد و رها کردن آن و پذیرفتن هویت و شخصیت دیگری به معنی سلب خود از خود است و به معنی‏ مسخ شدن و بیگانه شدن با خود است، هر فرهنگ دیگر جز فرهنگی که در طول‏ تاریخ، این ملت با آن قوام یافته، برای این ملت یک امر بیگانه است‏، اینکه هر ملتی یک نوع احساس، بینش، ذوق، پسند، ادبیات، موسیقی‏، حساسیت، آداب و رسوم دارد و یک نوع امور را می‏ پسندد که قوم دیگر خلاف آن را می‏ پسندد، از آن است که این ملت در طول تاریخ به علل مختلف‏ از موفقیت ها، ناکامی ها، برخورداری ها، محرومیت ها، آب و هواها، مهاجرت ها، ارتباط ها، داشتن شخصیت ها و نابغه‏ ها دارای فرهنگی ویژه شده‏ است و این فرهنگ ویژه روح ملی و جمعی او را به شکل خاص و با ابعاد خاص ساخته است.
فلسفه، علم، ادبیات، هنر، مذهب، اخلاق مجموعه‏ عناصری هستند که در توالی تاریخ مشترک یک گروه انسانی به گونه ‏ای "شکل‏" می‏ گیرند و "ترکیب" می‏ یابند که ماهیت وجودی این گروه را در برابر گروه های دیگر انسانی تشخص می‏ بخشد و از این ترکیب، "روحی" آفریده‏ می‏ شود که افراد یک جمع را به صورت اعضای "یک پیکر" ارتباط ارگانیک و حیاتی می‏ دهد و همین "روح" است که به این پیکر نه تنها وجودی مستقل و مشخص بلکه نوعی "زندگی" می‏ بخشد که در طول تاریخ و در قبال دیگر پیکرهای فرهنگی و معنوی بدان‏ شناخته می ‏شود، چه این "روح" در رفتار جمعی، روال اندیشه، عادات‏ جمعی، عکس ‏العمل ها، و تأثرات انسانی در برابر طبیعت و حیات و رویدادها، احساسات و تمایلات و آرمان ها و عقاید و حتی در کلیه‏ آفرینش های علمی و فنی و هنری وی و به طور کلی در تمام جلوه‏ه ای مادی و روحی زندگی انسانی او محسوس و ممتاز است.
می‏ گویند: مذهب نوعی ایدئولوژی است، عقیده است و عواطف و اعمال‏ خاص که این عقیده ایجاب می ‏کند، اما ملیت "شخصیت" است و خصایص‏ ممتازی که روح مشترک افرادی از انسان های همسر نوشت را ایجاد می‏ نماید، بنابراین رابطه میان ملیت و مذهب رابطه میان شخصیت و عقیده است.
می‏ گویند: مخالفت اسلام را با تبعیضات نژادی و برتری جویی های قومی به‏ معنی مخالفت اسلام با وجود ملیت های گوناگون در جامعه بشری نباید گرفت. اعلام اصل تسویه در اسلام به معنی نفی ملیت ها نیست، برعکس، به این معنی‏ است که اسلام به اصل وجود ملیت ها به عنوان واقعیت های مسلم و انکار ناپذیر طبیعی معترف است. آیه «یا أیهاالناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان أکرمکم عند الله أتقیکم»؛ «ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید، قطعاً ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست». (حجرات/13) که‏ به آن بر انکار و نفی و الغای ملیت ها از نظر اسلام استدلال می‏ شود، درست‏ برعکس، اثبات کننده و تأیید کننده ملیت هاست، زیرا آیه اول تقسیم‏ بندی‏ بشریت را از نظر جنسیت (ذکوریت و انوثیت)، که یک تقسیم ‏بندی طبیعی است، طرح می‏ کند و سپس بی ‏درنگ گروه‏بندی بشری را از نظر شعوب و قبایل طرح می‏ کند و این‏ می ‏رساند که گروه بندی مردم به شعوب و قبایل امری طبیعی و الهی است‏ مانند تقسیم شدن آنها به مرد و زن. این جهت می‏رساند که اسلام همچنانکه‏ طرفدار رابطه‏ ای ویژه میان زن و مرد است نه محو جنسیت و آثار آن، طرفدار رابطه میان ملت ها براساس تساوی آنهاست نه طرفدار محو ملیت ها. اینکه قرآن وضع ملیت ها را همچون خلق جنسیت ها به خدا نسبت می دهد. یعنی‏ که وجود ملیت های مشخص یک واقعیت طبیعی در خلقت است. اینکه قرآن کریم‏ غایت و فلسفه وجودی اختلاف ملیت ها را "تعارف" (بازشناسی ملت ها یکدیگر را) ذکر کرده است، اشاره به این است که یک ملت تنها در برابر ملت دیگر به شناخت خود نائل می‏ گردد و خود را کشف می‏ نماید، ملیت در برابر ملیت های دیگر شخصیت خود را متبلور می‏ سازد و جان می‏ گیرد. علیهذا برخلاف آنچه مشهور است، اسلام طرفدار ناسیونالیسم به مفهوم‏ فرهنگی آن است نه مخالف آن. آنچه اسلام با آن مخالف است ناسیونالیسم‏ به مفهوم نژادی یعنی راسیسم و نژادپرستی است.

Sources

مرتضی مطهری- جامعه و تاریخ- صفحه 63-61

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information