مراتب ولایت انسان
English 3306 Views |ولایت بر نفس اماره
ربوبیت و خداوندگاری و ولایت، به عبارت دیگر کمال و قدرتی که در اثر عبودیت و اخلاص و پرستش واقعی نصیب بشر می گردد، منازل و مراحلی دارد: اولین مرحله این است که الهام بخش و تسلط بخش انسان بر نفس خویشتن است به عبارت دیگر، کمترین نشانه قبولی عمل انسان در نزد پروردگار این است که اولا بینشی نافذ پیدا می کند، روشن و بینای خود می گردد قرآن کریم می فرماید: «ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا؛ اگر تقوای الهی را داشته باشید، خداوند مایه تمیزی برای شما قرار می دهد.» (انفال/ 29) و نیز می فرماید: «و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا؛ آنان که در راه ما بکوشند، ما راه های خویش را به آنها می نمایانیم.» (عنکبوت/ 69) و ثانیا آدمی بر نفس و قوای نفسانی خویش غالب و قاهر می گردد، اراده انسان در برابر خواهشهای نفسانی و حیوانی نیرومند می گردد.
آدمی حاکم وجود خویش می شود، مدیریت لایقی نسبت به دایره وجود خودش کسب می کند قرآن کریم درباره نماز می فرماید: «ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر؛ محققا نماز انسان را از کارهای زشت و ناپسند باز می دارد.» (عنکبوت/ 45) درباره روزه می فرماید: «کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون؛ بر شما روزه نوشته شد آنچنانکه بر امتان پیشین نوشته شد، بدان جهت که باشد تقوا و نیروی خود نگهداری کسب کنید.» (بقره/ 183) درباره هر دو عبادت می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلاة؛ ای اهل ایمان! از نماز و از صبر (روزه) کمک بخواهید و از این دو منبع نیرو استمداد کنید.» (بقره/ 153) در این مرحله از عبودیت، آن چیزی که نصیب انسان می گردد این است که ضمن یک روشن بینی، خواهشها و تمایلات نفسانی انسان مسخر وی می گردد به عبارت دیگر، اولین اثر عبودیت، ربوبیت و ولایت بر نفس اماره است.
ولایت بر قوه متخیله
مرحله دوم از مراحل ربوبیت و ولایت تسلط و ولایت بر اندیشه های پراکنده، یعنی تسلط بر نیروی متخیله است. از عجیب ترین نیروهای ما قوه متخیله است. به موجب این قوه است که ذهن ما هر لحظه از موضوعی متوجه موضوعی دیگر می شود و به اصطلاح تداعی معانی و تسلسل خواطر صورت می گیرد این قوه در اختیار ما نیست، بلکه ما در اختیار این قوه عجیب هستیم و لهذا هر چه بخواهیم ذهن خود را در یک موضوع معین متمرکز کنیم که متوجه چیز دیگر نشود برای ما میسر نیست، بی اختیار قوه متخیله ما را به این سو و آن سو می کشاند مثلا هر چه می خواهیم در نماز "حضور قلب" داشته باشیم، یعنی هر چه می خواهیم این شاگرد را بر سر کلاس نماز حاضر نگه داریم، نمی توانیم یک وقت متوجه می شویم که نماز به پایان رسیده است و این شاگرد در سراسر این مدت، "غایب" بوده است. رسول اکرم (ص) تشبیه لطیفی دارد در این زمینه، دل را - دل افرادی که مسخر قوه متخیله است، به پری تشبیه می کند که در صحرایی بر درختی آویخته شده باشد که هر لحظه باد او را پشت و رو می کند. فرمود: «مثل القلب مثل ریشة فی الفلاة، تعلقت فی اصل شجرة یقلبها الریح ظهرا لبطن.»
ولی آیا انسان جبرا و اضطرارا محکوم است که همواره محکوم اندیشه باشد و این نیروی مرموز که مانند گنجشکی همواره از شاخی به شاخی می پرد حاکم مطلق وجود او باشد، و یا اینکه محکومیت در برابر قوه متخیله از خامی و ناپختگی است، کاملان و اهل ولایت قادرند این نیروی خودسر را مطیع خود گردانند؟ فرض دوم صحیح است یکی از وظایف بشر تسلط بر هوسبازی خیال است، وگرنه این قوه شیطان صفت مجالی برای تعالی و پیمودن صراط قرب نمی دهد و تمام نیروها و استعدادها را در وجود انسان باطل و ضایع می گرداند. مولوی چقدر عالی می گوید:
جان همه روزه لگد کوب از خیال *** و ز زیان و سود و از خوف زوال
نی صفا می ماندش نی لطف و فر *** نی به سوی آسمان راه سفر
و هم او در شرح این حدیث نبوی: «تنام عینای و لا ینام قلبی؛ دو چشمم می خوابند اما دلم بیدار است.»، می گویند: سالکان راه عبودیت، در دومین مرحله، این نتیجه را می گیرند که بر قوه متخیله خویش ولایت و ربوبیت پیدا می کنند، آن را برده و مطیع خویش می سازند اثر این مطیع ساختن این است که روح و ضمیر به سائقه فطری خداخواهی هر وقت میل بالا کند، این قوه با بازیگریهای خود مانع و مزاحم نمی گردد. بگذریم از انسانی مانند علی (ع) و زین العابدین (ع) که چنان در حال نماز مجذوب می شوند که تیری را از پای علی (ع) بیرون می آورند و او از شدت استغراق به خود باز نمی گردد و متوجه نمی شود، یا فرزند خردسال زین العابدین (ع) در حالی که آن حضرت مستغرق عبادت است از بلندی سقوط می کند و دستش می شکند، فریاد بچه و زنهای خانه غوغا می کند و بالاخره شکسته بند می آید و دست بچه را می بندد، زین العابدین (ع) پس از فراغ از نماز (یعنی پس از بازگشت از این سفر آسمانی) چشمش به دست بچه می افتد و با تعجب می پرسد که مگر چه شده است که دست بچه را بسته اید؟ معلوم می شود این فریاد و غوغا نتوانسته است امام را از استغراق خارج کند، آری، بگذریم از این ردیف انسانها، در میان پیروان آنها ما در عمر خود افرادی را دیده ایم که در حال نماز آنچنان مجموعیت خاطر و تمرکز ذهن داشته اند که به طور تحقیق از هر چه غیر خداست غافل بوده اند.
استاد بزرگوار و عالیقدر مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی اصفهانی از این ردیف افراد بود. برای کسب این پیروزی هیچ چیزی مانند عبادت که اساسش توجه به خداست، نمی باشد. ریاضت کشان از راه های دیگر وارد می شوند، و حداکثر این است که از راه مهمل گذاشتن زندگی و ستم بر بدن، اندکی بدان دست می یابند، ولی اسلام از راه عبادت (بدون اینکه نیازی به آن کارهای ناروا باشد) این نتیجه را تأمین می کند توجه دل به خدا و تذکر اینکه در برابر رب الارباب و خالق و مدبر کل قرار گرفته است، زمینه تجمع خاطر و تمرکز ذهن را فراهم می کند. زلف آشفته او باعث جمعیت ماست چون چنین است پس آشفته ترش باید کرد.
خلع بدن
مرحله سوم این است که روح در مراحل قوت و قدرت و ربوبیت و ولایت خود به مرحله ای می رسد که در بسیاری از چیزها از بدن بی نیاز می گردد، در حالی که بدن صد در صد نیازمند به روح است. روح و بدن نیازمند به یکدیگرند حیات بدن به روح است روح صورت و حافظ بدن است سلب علاقه تدبیری روح به بدن مستلزم خرابی و فساد بدن است. و از طرف دیگر روح در فعالیتهای خود نیازمند به استخدام بدن است، بدون به کار بردن اعضا و جوارح و ابزارهای بدنی قادر به کاری نیست بی نیازی روح از بدن به این است که در برخی از فعالیتها از استخدام بدن بی نیاز می گردد این بی نیازی گاهی در چند لحظه و گاهی مکرر و گاهی به طور دائم صورت می گیرد این همان است که به "خلع بدن" معروف است. سهروردی حکیم اشراقی معروف گفته است ما حکیم را حکیم نمی دانیم مگر آنکه بتواند خلع بدن کند. می گوید ما حکیم را حکیم نمی دانیم مگر آنکه خلع بدن برای او ملکه شده باشد و هر وقت اراده کند عملی گردد. همان طور که محققان گفته اند، خلع بدن دلیل بر کمال زیادی نیست، یعنی افرادی که هنوز از عالم "مثال" عبور نکرده و قدم به غیب معقول نگذاشته اند، ممکن است به این مرحله برسند.
تسلط بر بدن
مرحله چهارم این است که خود بدن از هر لحاظ تحت فرمان و اراده شخص در می آید به طوری که در حوزه بدن خود شخص اعمال خارق العاده سر می زند این مطلب دامنه بحث زیادی دارد. امام صادق (ع) فرمود: «ما ضعف بدن عما قویت علیه النیة؛ آنچه که همت و اراده نفس در آن نیرومند گردد و جدا مورد توجه نفس واقع شود، بدن از انجام آن ناتوانی نشان نمی دهد.»
تسلط بر طبیعت- معجزه
مرحله پنجم که بالاترین مراحل است این است که حتی طبیعت خارجی نیز تحت نفوذ اراده انسان قرار می گیرد و مطیع انسان می شود. معجزات و کرامات انبیاء و اولیاء حق از این مقوله است. مساله معجزات و کرامات خود مساله قابل بحثی است که جداگانه درباره توجیه آن باید بحث شود تدین به یکی از ادیان آسمانی ملازم با قبول و ایمان به خرق عادت و معجزه است، مثلا یک نفر مسلمان نمی تواند مسلمان باشد و به قرآن ایمان و اعتقاد داشته باشد ولی منکر معجزه و خرق عادت باشد.
از نظر حکمت الهی اسلامی، مشکل معجزه یک مشکل حل شده است و البته بررسی این مساله مستلزم بحث در مقدمات زیادی است ما در اینجا از نظر بحث "ولایت تصرف" در آن بحث می کنیم و طبعا طرف سخن ما افرادی هستند که به قرآن ایمان و اعتقاد دارند و وقوع معجزات را اعتراف دارند سخن ما با آنها در این جهت است که معجزه جز مظهری از ولایت تصرف و ولایت تکوینی نیست بگذریم از قرآن که علاوه بر جنبه معجزه بودن، کلام خداوند است نه کلام پیغمبر و وضع استثنائی دارد در میان همه معجزات، معجزه بدان جهت صورت می گیرد که به صاحب آن از طرف خداوند نوعی قدرت و اراده داده شده که می تواند به اذن و امر پروردگار در کائنات تصرف کند، عصایی را اژدها نماید، کوری را بینا سازد و حتی مرده ای را زنده کند، از نهان آگاه سازد این قدرت و آگاهی برای او تنها از طریق پیمودن صراط قرب و نزدیک شدن به کانون هستی پیدا می شود و "ولایت تصرف" جز این چیزی نیست.
Sources
مرتضی مطهری- ولاء ها و ولایتها- صفحه 203-195
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites