قوم نوح

English 4954 Views |

حضرت نوح (ع) پس از دعوت به تقوا که خمیر مایه هر گونه هدایت و نجات استدر سوره شعرا آیات 105 تا 120 اضافه مى کند من براى شما فرستاده امینى هستم «انى لکم رسول امین». از خدا بترسید و تقوا پیشه کنید و مرا اطاعت نمائید که اطاعت من اطاعت خدا است «فاتقوا الله و اطیعون». باز به دنبال این جمله همان جمله اى را مى گوید که بعد از تاکید بر رسالت و امانت خویش بیان کرده بود، مى گوید: از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید «فاتقوا الله و اطیعون».
اما مشرکان لجوج و مستکبران خیره سر هنگامى که راههاى بهانه جوئى را به روى خود مسدود دیدند، به این مساله چسبیدند و گفتند که آیا ما به تو ایمان بیاوریم در حالى که افراد پست و بى ارزش از تو پیروى کرده اند؟! «قالوا انؤمن لک و اتبعک الارذلون» ارزش یک پیشوا را باید از پیروانش شناخت، و به اصطلاح امامزاده را از زوارش مى شناسند، ما وقتى به پیروان تو نگاه مى کنیم مشتى بى سر و پا گمنام و فقیر، تهیدست و پا برهنه که کسب هاى ضعیف و ناچیزى دارند اطرافت را گرفته اند با این حال چگونه انتظار دارى ثروتمندان سرشناس و اشراف با نام و نشان سر تسلیم بر آستان تو بسایند؟! اصلا هرگز آب ما با این جمعیت در یک جو نمى رود، ما هیچگاه بر سر یک سفره ننشسته ایم و در زیر یک سقف اجتماع نکرده ایم، چه انتظار نا معقولى دارى؟
درست است آنها در این تشخیص صائب بودند که پیشوا را باید از طریق پیروان شناخت، ولى اشتباه بزرگشان این بود که آنها مفهوم و معیار شخصیت را گم کرده بودند، آنها معیار سنجش ارزشها را مال و ثروت، لباس و خانه و مرکب زیبا و گرانقیمت قرار داده بودند، و از پاکى و تقوا و حق جوئى و صفات عالى انسانیت که در طبقات کم درآمد بسیار بود و در اشراف بسیار کم، غافل بودند. روح طبقاتى در بدترین اشکالش بر فکر آنها حاکم بود به همین دلیل طبقه تهیدست را اراذل مى شمردند!
و اتفاقا آنها اگر از زندان جامعه طبقاتى بیرون مى آمدند به خوبى مى توانستند درک کنند که ایمان این گروه خود بهترین دلیل بر حقانیت و اصالت دعوت این پیامبر است. ولى نوح آنها را در اینجا فورا خلع سلاح کرد و گفت: وظیفه من دعوت همگان به سوى حق و اصلاح جامعه است، من چه مى دانم آنها چه کارى داشته اند؟! «قال و ما علمى بما کانوا یعملون»
گذشته آنها هر چه بوده گذشته، مهم امروز است که دعوت رهبر الهى را لبیک گفته اند و در مقام خودسازى برآمده و قلب و دل خود را در اختیار حق گذاشته اند. اگر آنها در گذشته کار خوب یا بدى کرده اند حسابشان بر پروردگار من است اگر شما مى فهمیدید و درک و تشخیص مى داشتید «ان حسابهم الا على ربى لو تشعرون».
از این سخن ضمنا استفاده مى شود که آنها مى خواستند علاوه بر مساله تهیدستى این گروه از مؤمنان را به سوء سابقه اخلاقى و عملى متهم سازند، در حالى که معمولا فساد و آلودگى در طبقات مرفه به درجات بیشتر است، آنها هستند که همه رقم وسائل فساد در اختیار دارند و مست مقام و مالند و کمتر خدا را بنده اند! ولى نوح بى آنکه در این مساله با آنها گلاویز شود، مى گوید من از آنها چیز بدى سراغ ندارم و اگر هم چنین باشد که شما مى گوئید حسابشان با خدا است! آنچه وظیفه من است این است که من پر و بال خود را براى همه حق جویان بگشایم من هرگز ایمان آورندگان را طرد نخواهم کرد «و ما انا بطارد المؤمنین».
این جمله در حقیقت پاسخ به درخواست ضمنى این ثروتمندان مغرور است که از نوح خواسته بودند این گروه را از خود براند و طرد کند، تا نزد او حاضر شوند! تنها وظیفه من این است که من مردم را انذار کنم من فقط بیم دهنده آشکارى هستم «ان انا الا نذیر مبین». هر کس این هشدار مرا بشنود و از راه انحراف به صراط مستقیم، بازگردد پیرو من است، هر که باشد و در هر وضع مادى و شرائط اجتماعى.
عکس العمل این قوم گمراه و لجوج در برابر نوح همان بود که همه زورگویان در طول تاریخ داشتند، و آن تکیه بر قدرت و زور و تهدید به نابودى بود. گفتند: اى نوح بس است اگر از این سخنان خوددارى نکنى و فضاى جامعه ما را با گفتگوهایت تلخ و تاریک سازى به طور قطع سنگسار خواهى شد! «قالوا لئن لم تنته یا نوح لتکونن من المرجومین» (شعراء/ 116)
نوح که مى بیند این دعوت مستمر و طولانى با این منطق روشن و با آنهمه صبر و شکیبائى جز در عده قلیلى تاثیر نگذارده، سرانجام شکایت به درگاه خدا مى برد و ضمن شرح حال خود تقاضاى جدائى و نجات از چنگال این ستمگران بى منطق مى کند. عرض کرد پروردگارا قوم من مرا تکذیب کردند. «قال رب ان قومى کذبون»
درست است که خداوند از همه چیز آگاه است ولى به هنگام طرح شکایت و به عنوان مقدمه براى تقاضاى بعدى، این سخن را مطرح مى کند. قابل توجه اینکه نوح از مصائبى که بر شخص او گذشته اظهار ناراحتى نمى کند بلکه تنها از این ناراحت است که او را تکذیب کرده اند و پیام الهى را نپذیرفته اند. سپس عرض مى کند: اکنون که هیچ راهى براى هدایت این گروه باقى نماند میان من و اینها جدائى بیفکن و میان ما خودت داورى کن. «فافتح بینى و بینهم فتحا» (شعراء/ 118)
در آیات دیگر قرآن اشاره شده که: جمعیت اشرافى ثروتمند و مغرور که چشمها را در ظاهر پر مى کنند و از درون خالى هستند، از قوم او گفتند: این مرد تنها بشرى همچون شما است با این قید که حس برترى جوئى در او تحریک شده و مى خواهد بر شما مسلط شود و حکومت کند! «فقال الملا الذین کفروا من قومه ما هذا الا بشر مثلکم یرید ان یتفضل علیکم» (مومنون/ 24)
و به این ترتیب انسان بودنش را نخستین عیبش دانستند و به دنبال آن متهمش ساختند که او یک فرد سلطه جو است و سخنانش از خدا و توحید و دین و آئین، همه توطئه اى است براى رسیدن به این مقصود! سپس افزودند: اگر خدا مى خواست رسولى بفرستد حتما فرشتگانى را براى این منظور نازل مى کرد. «و لو شاء الله لانزل ملائکة» (مومنون/ 24)
و براى تکمیل این استدلال واهى گفتند: ما هرگز چنین چیزى را از نیاکان پیشین خود نشنیده ایم که انسانى دعوى نبوت کند و خود را نماینده خدا بداند! «ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولین» (قصص/ 36) به هر حال آنها در سخنان خود سه نوع اتهام واهى و ضد و نقیض براى نوح قائل شدند، و هر یک را دلیل بر نفى رسالت او گرفتند. نخست اینکه اصولا ادعاى رسالت از ناحیه بشر دروغ است! دیگر اینکه او مرد سلطه جوئى است و این ادعا را وسیله اى براى رسیدن به این هدف قرار داده است.
سوم اینکه او عقل درستى ندارد و آنچه مى گوید: از این رهگذر است! در آیات بعد پاسخهاى منطقى نوح را در برابر این ماجرا جویان بیان مى کند، نخست مى گوید: اى قوم! اگر من داراى دلیل و معجزه آشکارى از سوى پروردگارم باشم، و مرا در انجام این رسالت مشمول رحمت خود ساخته باشد، و این موضوع بر اثر عدم توجه بر شما مخفى مانده باشد آیا باز هم مى توانید رسالت مرا انکار کنید، و از پیروى من دست بردارید؟! «قال یا قوم ارایتم ان کنت على بینة من ربى و آتانى رحمة من عنده فعمیت علیکم» (هود/ 28)
این پاسخ جامع مى تواند جوابگوى هر سه ایراد گردد. او مى گوید: شما بى فکر هستید که این حقیقت روشن را انکار مى کنید زیرا دلائلى با من است که براى هر فرد حقیقت جوئى کافى و قانع کننده است، مگر افرادى چون شما که زیر پوشش غرور و خودخواهى و تکبر و جاه طلبى، چشم حقیقت بینشان از کار افتاده باشد. سومین ایراد آنها این بود که مى گفتند ما هیچ برترى براى شما بر خود نمى یابیم و او در پاسخ مى گوید: چه برترى از این بالاتر که خداوند مرا مشمول رحمتش ساخته و مدارک روشن در اختیارم گذاشته است.
بنابراین هیچ دلیلى ندارد که شما مرا دروغگو خیال کنید، زیرا که نشانه هاى صدق گفتار من آشکار است. و در پایان آیه مى گوید: آیا من مى توانم شما را بر پذیرش این بینه روشن مجبور سازم در حالى که خود شما آمادگى ندارید و از پذیرش و حتى تفکر و اندیشه پیرامون آن کراهت دارید. «انلز مکموها و انتم لها کارهون» (هود/ 28)
سپس می گوید: اى قوم ! من در برابر این دعوت از شما مال و ثروت و اجر و پاداشى مطالبه نمى کنم «و یا قوم لا اسئلکم علیه مالا» (هود/ 29) اجر و پاداش من تنها بر خدا است خدائى که مرا مبعوث به نبوت ساخته و مامور به دعوت خلق کرده است. «ان اجرى الا على الله» (هود/ 29)
این به خوبى نشان مى دهد که من هدف مادى از این برنامه ندارم و جز به پاداش معنوى الهى نمى اندیشم، و هرگز یک مدعى دروغین نمى تواند چنین باشد و اینهمه دردسر و ناراحتى را بخاطر هیچ براى خود بخرد. و این میزان و الگوئى است براى شناخت رهبران راستین، از فرصت طلبان دروغین، که هر گامى را بر مى دارند به طور مستقیم یا غیر مستقیم هدف مادى از آنان دارند. در پایان آیه به آنها اعلام مى کند که من شما را مردمى جاهل مى دانم. «و لکنى اراکم قوما تجهلون» (هود/ 29)
چه جهل و نادانى از این بالاتر که مقیاس سنجش فضیلت را گم کرده اید و آن را در ثروت و تمکن مالى و مقامهاى ظاهرى و سن و سال جستجو مى کنید، و به گمان شما افراد پاکدل و با ایمان که دستشان تهى و پایشان برهنه است از درگاه خدا دورند، این اشتباه بزرگ شما است و نشانه جهل و بیخبریتان! به علاوه شما بر اثر جهل و نادانى چنین مى پندارید که پیامبر باید فرشته باشد، در حالى که رهبر انسانها باید از جنس آنها باشد تا نیازها و مشکلات و دردهاى آنان را بداند و لمس کند.
آخرین سخنى که نوح در پاسخ ایرادهاى واهى قوم به آنها مى گوید این است که اگر شما خیال مى کنید و انتظار دارید من امتیازى جز از طریق وحى و اعجاز بر شما داشته باشم اشتباه است، با صراحت باید بگویم که من نه به شما مى گویم خزائن الهى در اختیار من است و نه هر کارى بخواهم مى توانم انجام دهم. «و لا اقول لکم عندى خزائن الله» (هود/ 31)
و نه مى گویم از غیب آگاهى دارم «و لا اعلم الغیب» (هود/ 31) و نه مى گویم من فرشته ام «و لا اقول انى ملک» (هود/ 31) اینگونه ادعاهاى بزرگ و دروغین مخصوص مدعیان کاذب است، و هیچگاه یک پیامبر راستین چنین ادعاهائى نخواهد کرد، چرا که خزائن الهى و علم غیب تنها در اختیار ذات پاک خدا است، و فرشته بودن با این احساسات بشرى نیز سازگار نیست. بنابراین هر کس یکى از این سه ادعا یا همه آنها را داشته باشد دلیل بر دروغگوئى او است.
سپس آنها گفتند: اى نوح این همه بحث و مجادله کردى بس است، تو بسیار با ما سخن گفتى، دیگر جائى براى بحث باقى نمانده است. «قالوا یا نوح قد جادلتنا فاکثرت جدالنا» (هود/ 32) اگر راست مى گوئى، همان وعده هاى دردناکى را که به ما مى دهى در مورد عذابهاى الهى تحقق بخش. «فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین» (هود/ 32)
این درست به آن مى ماند که شخص یا اشخاصى درباره مساله اى با ما سخن بگویند و در ضمن تهدیدهائى هم کنند و ما مى گوئیم پر حرفى بس است بروید و هر کارى از شما ساخته است انجام دهید و هیچ معطل نشوید، اشاره به اینکه: نه به دلائل شما وقعى مى نهیم و نه از تهدیدتان مى ترسیم و نه حاضریم بیش از این گوش به سخنان شما فرا دهیم!
انتخاب این روش در برابر آن همه محبت و لطف پیامبران الهى و گفتارهائى که همچون آب زلال و گوارا بر دل مى نشیند حکایت از نهایت لجاجت و تعصب و بى خبرى مى کند. ضمنا از این گفتار نوح به خوبى بر مى آید که مدتى طولانى براى هدایت آنها کوشیده است، و از هر فرصتى براى رسیدن به این هدف، یعنى ارشاد آنان استفاده کرده است، آنقدر که آن قوم گمراه اظهار خستگى از سخنان و ارشادهایش کردند.
 

Sources

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 15 صفحه 287

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 14 صفحه 227

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information