علم غیب از نظر آیات و روایات
English English 11185 Views | با دقت در آیات مختلف قرآن به خوبی روشن می شود که دو دسته آیه در زمینه علم غیب وجود دارد: نخست آیاتی که علم غیب را مخصوص خدا معرفی کرده و از غیر او نفی می نماید، مانند آیه 59 انعام: «و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها إلا هو»؛ «کلیدهای غیب نزد خدا است که جز او کسی آنها را نمی داند و آیه 65 انعام «نمل قل لا یعلم من فی السماوات و الأرض الغیب إلا الله»؛ «بگو هیچیک از کسانی که در آسمان ها و زمین هستند غیب را نمی دانند، جز خدا.»
و مانند آنچه درباره پیامبر (ص) در آیه 50 سوره انعام آمده است: «قل لا أقول لکم عندی خزائن الله و لا أعلم الغیب»؛ «بگو من به شما نمی گویم خزائن خداوند نزد من است و من غیب را نمی دانم» و در آیه 188 اعراف می خوانیم: «و لو کنت أعلم الغیب لاستکثرت من الخیر»؛ «اگر من غیب را می دانستم خیر فراوانی برای خود فراهم می نمودم» و در نهایت در آیه 20 یونس می خوانیم: «فقل إنما الغیب لله»؛ «بگو غیب مخصوص خدا است» و امثال این آیات.
گروه دوم آیاتی است که به روشنی نشان می دهد که اولیای الهی اجمالا از غیب آگاهی داشتند، چنان که در آیه 179 آل عمران می خوانیم: «و ما کان الله لیطلعکم علی الغیب و لکن الله یجتبی من رسله من یشاء»؛ «چنان نبود که خدا شما را از علم غیب آگاه کند ولی خداوند از میان رسولان خود هر کس را بخواهد برمی گزیند (و قسمتی از اسرار غیب را در اختیار او می گذارد).»
و در معجزات حضرت مسیح می خوانیم که فرمود: «و أنبئکم بما تأکلون و ما تدخرون فی بیوتکم»؛ «من شما را از آنچه می خورید، یا در خانه های خود ذخیره می کنید خبر می دهم.» (آل عمران/ 49)
آیه مورد بحث نیز با توجه به استثنایی که در آن آمده نشان می دهد که خداوند قسمتی از علم غیب را در اختیار رسولان برگزیده اش قرار می دهد (زیرا استثناء از نفی همیشه اثبات است) از سوی دیگر آیاتی از قرآن که مشتمل بر خبرهای غیبی است نیز کم نیست، مانند آیه دوم تا چهارم سوره روم: «غلبت الروم* فی أدنی الأرض و هم من بعد غلبهم سیغلبون* فی بضع سنین»؛ رومیان مغلوب شدند، و این شکست در سرزمین نزدیک واقع شد، اما آنها بعد از این مغلوبیت به زودی غالب خواهند شد در عرض چند سال و آیه 85 سوره قصص که می گوید: «إن الذی فرض علیک القرآن لرادک إلی معاد»؛ «آن کس که قرآن را بر تو فرض کرد تو را به جایگاهت (مکه) بازمی گرداند» و آیه 27 فتح که می گوید: «لتدخلن المسجد الحرام إن شاء الله آمنین»؛ «شما به خواست خدا مسلما وارد مسجدالحرام می شوید در نهایت امنیت» و مانند این آیات.
اصولا وحی آسمانی که بر پیامبران نازل می شود نوعی غیب است که در اختیار آنان قرار می گیرد، چگونه می توان گفت آنها آگاهی از غیب ندارند در حالی که وحی بر آنان نازل می شود.
از همه اینها گذشته، روایات زیادی داریم که نشان می دهد پیامبر (ص) و امامان معصوم (ع) اجمالا آگاهی از غیب داشتند و گاه از آن خبر می دادند. مثلا در داستان فتح مکه و ماجرای حاطب بن ابی بلتعه که نامه ای به مردم مکه نوشت و به دست زنی به نام ساره داد تا به مشرکان مکه برساند و آنها را از حمله قریب الوقوع لشگر اسلام آگاه سازد و آن زن نامه را در میان گیسوان خود پنهان کرد، و به سوی مکه حرکت نمود، پیامبر (ص) علی (ع) و بعضی دیگر از مسلمانان را به سراغ او فرستاد و فرمود: در منزلگاهی که نامش روضه خاخ است به چنین زنی برخورد می کنید که نامه ای از حاطب به مشرکان مکه دارد، نامه را از او بگیرید و آنها آمدند و او را یافتند، او در آغاز شدیدا انکارکرد ولی سرانجام اعتراف نمود و نامه را از او گرفتند.
و مانند خبر دادن از ماجرای جنگ موته و شهادت جعفر و بعضی دیگر از فرماندهان اسلام که در همان لحظه وقوع، پیامبر (ص) در مدینه مسلمانان را آگاه کرد (کامل ابن اثیر، جلد 2، صفحه 237 (ماجرای غزوه موته)) و مانند آن در زندگی پیامبر (ص) کم نیست.
در نهج البلاغه نیز پیشگویی های بسیاری از حوادث آینده به چشم می خورد که نشان می دهد علی (ع) این اسرار غیب را می دانست، مانند آنچه در خطبه 13 در مذمت اهل بصره آمده است که می فرماید: «کانی بمسجدکم کجؤجؤ سفینة قد بعث الله علیها العذاب من فوقها و من تحتها و غرق من فی ضمنها»؛ «گویا می بینم عذاب خدا از آسمان و زمین بر شما فرود آمده و همه غرق شده اید، تنها قله بلند مسجدتان همچون سینه کشتی در روی آب نمایان است!»
در روایات دیگری که در کتب علمای اهل سنت و شیعه نقل شده، پیشگویی های متعددی از آن حضرت علیه السلام نسبت به حوادث آینده آمده است، مانند آنچه به حجر بن قیس فرمود که تو را بعد از من مجبور به لعن می کنند. (مستدرک الصحیحین، جلد 2، صفحه 358)
و آنچه درباره مروان فرمود که او پرچم ضلالت را بعد از پیری به دوش خواهد کشید. (طبقات ابن سعد، جلد 5، صفحه 30)
و آنچه کمیل بن زیاد به حجاج گفت که امیر مؤمنان علی (ع) به من خبر داده که تو قاتل منی. (الاصابة ابن حجر، جلد 5، قسم 3 صفحه 325)
و آنچه در باره خوارج نهروان فرمود که در جنگ با آنها از گروه ما، ده نفر کشته نمی شود و از آنها ده نفر نجات نمی یابد و مطلب عینا چنین شد (هیثمی در مجمع جلد 6، صفحه 241)
و آنچه درباره محل قبر امام حسین (ع) به هنگام عبور از کنار سرزمین کربلا به اصبغ بن نباته فرمود (الریاض النظرة، جلد 2، صفحه 222)
در کتاب فضائل الخمسه روایات فراوانی از کتب اهل سنت در باره وسعت فوق العاده علم علی (ع) نقل شده که ذکر همه آنها در اینجا به طول می انجامد (فضائل الخمسه جلد 2، صفحه 231)
در روایات اهل بیت (ع) نیز در احادیث متعددی اشاره به علم غیب برای امامان معصوم شده است از جمله در کتاب کافی جلد اول در ابواب متعدد تصریح یا اشاراتی در این زمینه دیده می شود و مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار جلد 26 احادیث زیادی که بالغ بر 22 حدیث می شود در این زمینه آورده است.
روی هم رفته روایات در زمینه آگاهی پیامبر (ص) و امامان معصوم (ص) بر اسرار غیب در حد تواتر است. اکنون سخن در این است که چگونه بین این آیات و روایات که بعضی علم غیب را از غیر خدا نفی و بعضی اثبات می کنند جمع کنیم؟ در اینجا طرق مختلفی برای جمع وجود دارد.
1- از معروف ترین راه های جمع این است که منظور از اختصاص علم غیب به خدا علم ذاتی و استقلالی است، بنابراین غیر او مستقلا هیچ گونه آگاهی از غیب ندارند و هر چه دارند از ناحیه خدا است، با الطاف و عنایت او است و جنبه تبعی دارد. شاهد این جمع همان آیه مورد بحث است که می گوید: خداوند هیچ کس را از اسرار غیب آگاه نمی کند، مگر رسولانی را که مورد رضایت او هستند.»
در نهج البلاغه نیز به همین معنی اشاره شده است که وقتی علی (ع) از حوادث آینده خبر می داد (و حمله مغول را به کشورهای اسلامی پیش بینی می فرمود) یکی از یارانش عرض کرد: ای امیر مؤمنان آیا دارای علم غیب هستی؟ حضرت خندید و فرمود: «لیس هو بعلم غیب، و انما هو تعلم من ذی علم!»؛ «این علم غیب نیست، این علمی است که از صاحب علمی (پیامبر) آموخته ام!» (نهج البلاغه، خطبه 128) این جمع را بسیاری از دانشمندان و محققان پذیرفته اند.
2- اسرار غیب دو گونه است؛ قسمتی مخصوص به خدا است و هیچکس جز او نمی داند مانند قیام قیامت و اموری از قبیل آن و قسمتی از آن را به انبیا و اولیا می آموزد، چنان که در نهج البلاغه در ذیل همان خطبه ای که در بالا اشاره کردیم می فرماید: «و انما علم الغیب علم الساعة، و ما عدده الله سبحانه بقوله: إن الله عنده علم الساعة، و ینزل الغیث، و یعلم ما فی الأرحام، و ما تدری نفس ما ذا تکسب غدا و ما تدری نفس بأی أرض تموت.»؛ «علم غیب تنها علم قیامت و آنچه خداوند در این آیه برشمرده است می باشد آنجا که می فرماید: آگاهی از زمان قیامت مخصوص خدا است و او است که باران را نازل می کند و آنچه در رحم مادران است می داند و هیچ کس نمی داند فردا چه می کند یا در چه سرزمین می میرد.»
سپس امام (ع) در شرح این معنی افزود: «خداوند سبحان از آنچه در رحم ها قرار دارد آگاه است، پسر است یا دختر؟ زشت است یا زیبا؟ سخاوتمند است یا بخیل؟ سعادتمند است یا شقی؟ اهل دوزخ است یا بهشت؟ ... اینها علوم غیبی است که غیر از خدا کسی نمی داند، و غیر از آن علومی است که خدا به پیامبرانش تعلیم کرده و او به من آموخته است.» (نهج البلاغه، خطبه 128)
ممکن است بعضی از انسان ها علم اجمالی به وضع جنین یا نزول باران و مانند آن پیدا کنند، اما علم تفصیلی و آگاهی بر جزئیات این امور مخصوص ذات پاک خدا است، همان گونه که در مورد قیامت ما نیز علم اجمالی داریم، اما از جزئیات و خصوصیات قیامت بی خبریم و اگر در روایاتی آمده است که پیامبر یا امامان از بعضی از نوزادان، یا از پایان عمر بعضی از افراد خبر دادند، مربوط به همان علم اجمالی است.
3- راه دیگر برای جمع میان این دو گروه از آیات و روایات اینکه اسرار غیب در دو جا ثبت است: در لوح محفوظ (خزانه مخصوص علم خداوند) که هیچ گونه دگرگونی در آن رخ نمی دهد و هیچکس از آن آگاه نیست و لوح محو و اثبات که علم به مقتضیات است نه علت تامه و به همین دلیل قابل دگرگونی است و آنچه دیگران نمی دانند مربوط به همین قسمت است.
به همین جهت در حدیثی از امام صادق (ع) می خوانیم: «ان لله علما لم یعلمه الا هو، و علما اعلمه ملائکته و رسله، فما اعلمه ملائکته و انبیاءه و رسله فنحن نعلمه»؛ «خداوند علمی دارد که جز خودش نمی داند و علمی دارد که فرشتگان و پیامبران را از آن آگاه ساخته، آنچه را به فرشتگان و پیامبران و رسولانش داده ما می دانیم.» (بحار الانوار، جلد 26، صفحه 160)
از امام علی بن الحسین (ع) نیز نقل شده است که فرمود: «لولا آیة فی کتاب الله لحدثتکم بما کان و ما یکون الی یوم القیامة! فقلت له ایة آیة؟ فقال: قول الله: یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده أم الکتاب»؛ «اگر آیه ای در قرآن مجید نبود من از آنچه در گذشته اتفاق افتاده، و حوادثی که تا روز قیامت اتفاق می افتد، خبر می دادم، کسی عرض کرد کدام آیه؟ فرمود: خداوند می فرماید: «یمحوا الله ما یشاء»؛ «خدا هر چیزی را بخواهد محو می کند، و هر چیزی را بخواهد ثابت می دارد و ام الکتاب (لوح محفوظ) نزد او است.»» (نور الثقلین، جلد 2، صفحه 512 (حدیث 160))
تقسیم بندی علوم مطابق این جمع بر اساس حتمی بودن و نبودن آن است و در جمع سابق بر اساس مقدار معلومات است.
4- راه دیگر اینکه خداوند بالفعل از همه اسرار غیب آگاه است، ولی انبیا و اولیا ممکن است بالفعل بسیاری از اسرار غیب را ندانند، اما هنگامی که اراده کنند خداوند به آنها تعلیم می دهد و البته این اراده نیز با اذن و رضای خدا انجام می گیرد. بنابراین جمع آیات و روایاتی که می گوید آنها نمی دانند اشاره به ندانستن فعلی است و آنها که می گوید می دانند اشاره به امکان دانستن آن است. این درست به آن می ماند که کسی نامه ای را به انسان بدهد که به دیگری برساند، در اینجا می توان گفت: او از محتوای نامه اطلاعی ندارد و در عین حال می تواند نامه را باز کند و باخبر شود، گاه صاحب نامه اجازه مطالعه را به او داده، در این صورت می توان او را از یک نظر عالم به محتوای نامه دانست و گاه به او اجازه نداده است.
شاهد این جمع روایاتی است که در کتاب کافی در بابی تحت عنوان «ان الأئمة اذا شاؤا ان یعلموا علموا»؛ «امامان هر گاه بخواهند چیزی را بدانند به آنها تعلیم داده می شود،» از جمله در حدیثی از امام صادق (ع) می خوانیم: «اذا اراد الامام ان یعلم شیئا اعلمه الله بذلک»؛ «هنگامی که امام اراده می کند چیزی را بداند خدا به او تعلیم می دهد.» (کتاب کافی، باب ان الأئمة اذا شاؤا ان یعلموا علموا، حدیث 3 روایات دیگری در همین باب نیز به این مضمون نقل شده است)
این وجه جمع بسیاری از مشکلات را در زمینه علم پیامبر (ص) و امام (ع) حل می کند، از جمله اینکه: چگونه آنها، آب یا غذایی را که مثلا مسموم بود می خوردند، در حالی که جایز نیست انسان به کاری که موجب خطر برای او است اقدام کند، باید گفت در این گونه موارد پیامبر (ص) یا امام (ع) اجازه نداشته اند که اراده کنند تا اسرار غیب بر آنها آشکار گردد.
هم چنین گاه مصلحت ایجاب می کند پیامبر (ص) یا امام (ع) مطلبی را نداند، یا آزمایشی برای او صورت گیرد که موجب تکامل او گردد، همان گونه که در داستان لیلة المبیت آمده است که علی (ع) در بستر پیغمبر خوابید، در حالی که از خود آن حضرت نقل شده است که نمی دانست صبحگاهان که مشرکان قریش به آن بستر حمله می کنند شهید خواهد شد یا جان به سلامت می برد؟
در اینجا مصلحت این است که امام (ع) از سرانجام این کار آگاه نگردد، تا آزمون الهی تحقق یابد و اگر امام (ع) می دانست که در بستر پیامبر (ص) می خوابد و صبح سالم برمی خیزد چندان افتخاری محسوب نمی شد و آنچه در آیات قرآن و روایات در اهمیت این ایثارگری وارد شده است چندان موجه به نظر نمی رسید. آری مسئله علم ارادی پاسخی است برای تمام این گونه اشکالات.
5- راه جمع دیگری نیز برای روایات مختلف در علم غیب وجود دارد (هر چند این راه فقط در مورد قسمتی از این روایات صادق است) و آن اینکه مخاطبین در این روایات مختلف بودند، آنها که استعداد و آمادگی پذیرش مسئله علم غیب را درباره امامان داشتند، حق مطلب به آنها گفته می شد، ولی در برابر افراد مخالف یا ضعیف و کم استعداد سخن به اندازه فهم شنونده مطرح می گشت.
مثلا در حدیثی می خوانیم که ابوبصیر و چند تن از یاران بزرگ امام صادق (ع) در مجلسی بودند، امام غضبناک وارد مجلس شد، هنگامی که نشست در حضور جمع فرمود: «یا عجبا لاقوام یزعمون انا نعلم الغیب! ما یعلم الغیب الا الله عز و جل، لقد هممت بضرب جاریتی فلانة، فهربت منی فما علمت فی ای بیوت الدار هی»؛ «عجیب است که عده ای گمان می کنند ما علم غیب داریم، هیچکس جز خداوند متعال از غیب آگاه نیست، من الان می خواستم کنیزم را تأدیب کنم از دست من گریخت، ندانستم در کدامیک از اطاقهای خانه است!!» (اصول کافی، جلد 1، باب نادر فیه ذکر الغیب، حدیث 3)
راوی حدیث می گوید: هنگامی که امام (ع) از مجلس برخاست من و بعضی دیگر از یاران حضرت وارد اندرون منزل شدیم و گفتیم: فدایت شویم شما درباره کنیزتان چنین گفتی، در حالی که ما می دانیم شما علوم زیادی دارید و ما نامی از علم غیب نمی بریم؟ امام (ع) سپس شرحی در این زمینه داد که مفهومش آگاهی او بر اسرار غیب بود. واضح است که در آن مجلس افرادی بوده اند که آمادگی و استعداد لازم برای درک این معانی و معرفت مقام امام را نداشتند.
باید توجه داشت که این طرق پنجگانه منافاتی با هم ندارند و همه آنها می تواند صادق باشد. البته دو راه دیگر برای اثبات این واقعیت که پیامبر (ص) و امامان معصوم (ع) اجمالا از اسرار غیب آگاه بودند وجود دارد.
نخست این که: می دانیم دایره مأموریت آنها محدود به مکان و زمان خاصی نبوده، بلکه رسالت پیامبر (ص) و امامت امامان (ع) جهانی و جاودانی است، چگونه ممکن است کسی چنین مأموریت گسترده ای داشته باشد؟ در حالی که هیچ گونه آگاهی جز بر زمان و محیط محدود خود نداشته باشد؟ آیا کسی را که مثلا مأمور امارت و استانداری بخش عظیمی از کشوری می کنند، می تواند از آن منطقه آگاهی نداشته باشد و در عین حال مأموریت خود را به خوبی انجام دهد؟!
به تعبیر دیگر، پیامبر (ص) و امام (ع) در مدت حیات خود باید آن چنان احکام الهی را بیان و اجرا کند که جواب گوی نیازمندی های همه انسان ها در هر زمان و مکان باشد و این ممکن نیست مگر اینکه لا اقل بخشی از اسرار غیب را بداند.
دیگر اینکه سه آیه در قرآن مجید است که اگر آنها را در کنار هم بچینیم مسئله علم غیب و پیامبر (ص) و امامان (ع) از آن روشن می شود، نخست اینکه قرآن در مورد کسی که تخت ملکه سبا را در یک چشم بر هم زدن نزد سلیمان آورد (یعنی آصف بن برخیا) می گوید: «قال الذی عنده علم من الکتاب أنا آتیک به قبل أن یرتد إلیک طرفک فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربی»؛ «کسی که دانشی از کتاب داشت گفت: من آن را پیش از آنکه چشم بر هم زنی نزد تو خواهم آورد و هنگامی که (سلیمان) آن را نزد خود مستقر دید گفت: این از فضل پروردگار من است.» (نمل/ 40)
در آیه دیگر می خوانیم: «قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب»؛ «بگو کافی است برای گواه میان من و شما، خداوند و کسی که علم کتاب نزد او است.» (رعد/ 43)
از سوی دیگر در احادیث متعددی که در کتب اهل سنت و شیعه نقل شده چنین می خوانیم که ابو سعید خدری می گوید: از رسول خدا (ص) معنی «الذی عنده علم من الکتاب» را سؤال کردم، فرمود: او وصی برادرم سلیمان بن داود بود، گفتم: «و من عنده علم الکتاب» کیست؟ فرمود: «ذاک اخی علی بن ابی طالب!»؛ «او برادرم علی بن ابی طالب است.» (جلد 3 احقاق الحق، صفحه 280- 281 و نور الثقلین جلد 2، صفحه 523)
با توجه به اینکه علم من الکتاب که در مورد آصف آمده علم جزئی را می گوید و علم الکتاب که درباره علی (ع) آمده علم کلی را می گوید، تفاوت میان مقام علمی آصف و علی (ع) روشن می گردد.
از سوی سوم در آیه 89 سوره نحل می خوانیم: «و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء»؛ «ما قرآن را بر تو نازل کردیم که بیانگر هر چیزی است.» روشن است کسی که عالم به اسرار چنین کتابی باشد، باید اسرار غیب را بداند و این دلیلی است آشکار بر اینکه ممکن است انسانی از اولیاء الله، از اسرار غیب به فرمان خدا آگاه گردد.
Sources
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه جلد 25- صفحه 143-147 و صفحه 148-153
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites