عظمت قرآن به عنوان یکی از جنبه های اعجاز آمیز آن
English 6390 Views |خداوند خودش در قرآن در مورد اهمیت و عظمت قرآن می فرماید: «لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرایته خاشعا متصدعا منخشیة الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون؛ اگر این قرآن را بر کوهى فرو می فرستادیم، یقینا آن کوه را از بیم خدا فروتن و از هم پاشیده می دیدى. و این مثلها را برای مردم می زنیم باشد که آنان بیندیشند.» (حشر/ 21) این کریمه که درباره قرآن شناسى است در حقیقت ناظر به عظمت و اهمیت قرآن است. سر این عظمت هم آن است که هر کلامى به اندازه متکلمش عظیم و بزرگ است، لذا دلیل حکمى که در این آیه آمده است هم اجمالا در این آیه یاد شده است هم به تفصیل در سه آیه بعد. مضمون آیه این است که اگر این قرآن بر کوه نازل شود کوه را متلاشى می بینید. کلمه «متلاشی» از شیئى مشتق نشده یعنى لا شیء می شود وگرنه باب تفاعلى نیست که یک ثلاثى مجرد داشته باشد. «تلاشى، یتلاشی» این چنین نیست این اصلش «لا یشیء» است.
از این کلمه «لا شیء» باب تفاعل ساخته شده متلاشى می شود یعنى لا شیء می شود. «لرایته خاشعا متصدعا» یعنى متلاشى می شود چرا متلاشی می شود؟ نفرمود: «من خشیتنا» فرمود: «من خشیة الله» این التفات به خطاب براى تامین دلیل این حکم است پس اصلحکم این است که «لو انزلنا هذا القرآن على جبال لرایته خاشعامتصدعا» چرا «من خشیتنا» نفرمود، بلکه فرمود: «من خشیة الله»، چون «الله» متکلم است هیچ موجودى نمی تواند تجلی الهى و کلام الهى را تحمل کند و همین معنا را در سه آیه بعد که در میان اسماى حسناى حق است بازگو می کند: «هو الله الذی لا اله الا هو؛ او خدایى است که معبودى جز او نیست، داناى آشکار و نهان است، و او رحمان و رحیم است!» (حشر/ 22) «هو الله الذی لا اله الا هو الملکالقدوس؛ و خدایى است که معبودى جز او نیست، حاکم و مالک اصلى اوست.» (حشر/ 23) «هو الله الخالق الباریء؛ او خداوندى است خالق، آفریننده اى بی سابقه، و صورتگرى (بی نظیر) براى او نامهاى نیک است.» (حشر/ 24) که این سه آیه پشت سر هم در بیان توصیف و شرح اسماى حسناى آن متکلم است و اگر متکلم عظیم بود قهرا کلام او هم عظیم است و کلام او آن چنان عظیم است که کوه توان تحمل آن را ندارد.
در این جا سخن از «خشیت» است نه خوف، بین خشیت و خوف، تفاوت وجود دارد; خشیت آن ترسى است که با تاثر قلبى همراه باشد ولى خوف این چنین نیست، به همین جهت موحدان عالم فقط از خدا می ترسند از غیر خدا خشیتى ندارند، موحدان هم مانند دیگران از هر چیز گزنده و آسیب رسانى خائفند: از مار، عقرب گزندگان و درندگان و یا بی احتیاطى ماشین ها می ترسند اما از هیچ چیز خشیت ندارند. خوف آن ترتیب اثر عملی است، ولى خشیت آن چیزى است که انسان آن را مبدا اثر بداند و از او بهراسد. در این جا هم سخن از خشیت الهى است، خشیت با شعور همراه است و نشانه آن است که کوهها هم شعور دارند. برای اثبات شعور کوهها و مانند آن چند دلیل می توان اقامه کرد: دلیل اول همان شعور عمومى است که خدا براى هر موجودى ثابت می کند که «له اسلم من فی السموات؛ و تمام کسانى که در آسمانها و زمین هستند، از روى اختیار یا از روى اجبار، در برابر (فرمان) او تسلیمند، و همه به سوى او بازگردانده می شوند.» (آل عمران/ 83) «لله یسجد ما فی السموات؛نه تنها سایه ها، بلکه) تمام آنچه در آسمانها و زمین از جنبندگان وجود دارد، و همچنین فرشتگان، براى خدا سجده می کنند و تکبر نمی ورزند.» (نحل/ 49) «یسبح لله ما فی السموات؛ آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است همواره تسبیح خدا می گویند.» (جمعه/ 1) «فقال لها و للارض ائتیا طوعا و کرها؛ سپس به آفرینش آسمان پرداخت، در حالى که به صورت دود بود به آن و به زمین دستور داد: به وجود آیید (و شکل گیرید)، خواه از روى اطاعت و خواه اکراه! آنها گفتند: ما از روى طاعت می آییم (و شکل می گیریم)!» (فصلت/ 11) که این چند دسته از آیات قرآن کریم به خوبى دلالت می کند بر سرایت شعور عمومى. درباره کوهها همان آیاتى که در سوره مبارکه «ص» و مانند آن آمده است که خدا به کوهها دستور می دهند که با داود همنوا باشند نشانه آن است که آنها هم درکى و تسبیحى دارند.
آیه شانزده به بعد سوره «ص» این است که: «انا سخرنا الجبالمعه یسبحن بالعشی و الاشراق؛ ما کوهها را مسخر او ساختیم که هر شامگاه و صبحگاه با او تسبیح می گفتند!» (ص/ 18) و همچنین در بحثهاى دیگر می فرماید: «یا جبال اوبی معه؛ اى کوهها و اى پرندگان! با او هم آواز شوید و همراه او تسبیح خدا گویید! و آهن را براى او نرم کردیم.» (سبأ/ 10) این که فرمود ما کوهها را مسخر داود کرده ایم که صبح و شام همراه او تسبیح می کنند مثل یک نماز جماعتى که مامومین به امامشان اقتدا می کنند سلسله جبال به داود (ع) اقتدا می کردند. و همچنین «یاجبال اوبی معه» این اوب یعنى رجوع تاویب یعنى آن شدت رجوع و کثرت رجوع است، اگر کسى چندین بار به خداى سبحان رجوع کند می شود «اواب»؛ یعنى کسى که پر رجوع باشد. «آب» یعنى «رجع، مآب» یعنى مرجع آن کسى که اهل رجوع مکرر است به او می گویند اواب: «یا جبال اوبی معه» پس نشانه این است که کوهها این شعور را دارند.
انسان با عظمت تر است یا موجودات دیگر؟
قرآن یک تعبیرى درباره عظمت انسانها نسبت به موجودات دیگر نظیر آسمانها و زمین و سلسله جبال دارد و نیز تعبیر دیگرى که مقابل این تعبیر است، گاهى به عده اى خطاب می کند که شما بزرگترید یا آسمان؟ خوب آسمان از شما بزرگتر است: «ا انتم اشد خلقا ام السماء بناها؛ آيا آفرينش شما دشوارتر استيا آسمانى كه [او] آن را برپا كرده است.»
این دو دسته آیات در قرآن کریم مقابل هم هستند. به عبارت دیگر، یک سلسله آیاتى است که می گوید از انسان کارى بر مى آید که از آسمانها ساخته نیست چه رسد به زمین و سلسله جبال: «انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابین انیحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا؛ ما امانت (تعهد، تکلیف، و ولایت الهیه) را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسیدند اما انسان آن را بر دوش کشید او بسیار ظالم و جاهل بود، چون قدر این مقام عظیم را نشناخت و به خود ستم کرد!» (احزاب/ 72) و آیاتى مشابه این. پس این دسته از آیات دلالت می کند بر این که از انسان کارى ساخته است که از آسمانها و زمین و سلسله جبال ساخته نیست و هم انسان بزرگتر از آسمانها و زمین است. دسته دیگر آیاتى است که می فرماید آسمانها و زمین و کوهها از شما بزرگترند. این دو دسته آیات جمعشان چگونه است.
در نصایح لقمان به فرزندش آمده است که: «انک لن تخرق الارض و لن تبلغالجبال طولا؛ و روى زمین، با تکبر راه مرو! تو نمی توانى زمین را بشکافى، و طول قامتت هرگز به کوهها نمی رسد!» (اسراء/ 37) هر چه گردن فرازى بکنى بالاخره قدرت ندارى که زمین را بشکافى و به رفعت کوهها برسى. در سوره مبارکه مؤمن (غافر) این چنین آمده است که:«لخلق السموات و الارض اکبر من خلق الناس و لکن اکثر الناسلا یعلمون؛ آفرینش آسمانها و زمین از آفرینش مردم بزرگتر است، ولى اکثر مردم نمی دانند.» (غافر/ 57) خوب اگر آسمانها و زمین بزرگتر از مردمند و انسانها کوچکتر از آسمانها و زمینند، چرا از آسمانها حمل بار امانت بر نیامده است؟ همچنین در سوره مبارکه نازعات آیه 27 می فرماید: «ا انتم اشد خلقا ام السماء بنیها رفعسمکها فسویها و اغطش لیلها و اخرج ضحیها؛ آیا آفرینش شما (بعد از مرگ) مشکلتر است یا آفرینش آسمان که خداوند آن را بنا نهاد؟» پس این دسته از آیات می فرماید: آسمانها و زمین از انسانها بزرگ ترند. دسته دیگر از آیات می فرماید: از انسان کارى ساخته است که از آسمانها و زمین ساخته نیست. راه جمعش این است انسان اگر منهاى آن روح و دین و عقل حساب بشود; یعنى همین بدن مادى باشد; هم چنان که کافر و منافق خود را همین بدن مادى می پندارد، و می گوید: «ان هی الاحیاتنا الدنیا نموت و نحیی» و می گوید:«و ما یهلکنا الا الدهر» با همین بینش محدود مادى در برابر وحى می ایستد.
پس این انسان منهاى عقل است، انسان منهاى عقل می شود جرم مادى، قهرا زمین و کوه و آسمان از او بزرگتر است، به همین جهت لقمان در نصیحت خویش می فرماید: «انک لن تخرق الارض و لنتبلغ الجبال طولا؛ این طور که متبخترانه و مختالانه حرکت می کنی نمی توانى زمین را بشکافى و به گردن فرازى کوهها نمی رسى.» خدا هم می فرماید: «لخلق السموات و الارض اکبر من خلق الناس» خدا می فرماید: «ا انتم اشد خلقا ام السماء بنیها» و این انسان است که بار امانت حمل نمی کند، این همان است که «مثل الذین حملوا القرآن ثم لم یحملوها؛ کسانى که مکلف به تورات شدند ولى حق آن را ادا نکردند، مانند درازگوشى هستند که کتابهایى حمل می کند، (آن را بر دوش می کشد اما چیزى از آن نمی فهمد)! گروهى که آیات خدا را انکار کردند مثال بدى دارند، و خداوند قوم ستمگر را هدایت نمی کند!» (جمعه/ 5) «مثل الذین حملوا الانجیل ثم لمیحملوها» همان است که «مثل الذین حملوا التوراة ثم لمیحملوها» اگر کسى زیر بار وحى نرود «مثل او کمثل الحمار یحمل اسفارا» حمار و خلقت او هرگز از سلسله جبال و زمین بالاتر نیست، این که وحى بر او نازل شد و «فنبذوه وراء ظهورهم؛ولى آنها، آن را پشت سر افکندند.» (آل عمران/ 187) این انسان منهاى عقل، هرگز از آسمانها بالاتر نیست. اما آن انسانى که وحى را می پذیرد و می فهمد و عمل می کند این یقینا از آسمانها بالاتر است، چون این آسمانها جرم است و روزی بساط آنها برچیده می شود: «و الارض قبضته یوم القیامة و السموات مطویات بیمینه؛ آنها خدا را آن گونه که شایسته است نشناختند، در حالى که تمام زمین در روز قیامت در قبضه اوست و آسمانها پیچیده در دست او خداوند منزه و بلندمقام است از شریکهایى که براى او می پندارند.» (زمر/ 67) و بدن انسان می پوسد و دوباره خدا زنده می کند اما روح که هرگز نمی میرد، روح که هرگز از بین نمی رود، آسمانها بساطشان برچیده می شود و سلسله جبال بساطشان جمع می شود.
عظمت قرآن در طرح موضوعات
این که درباره قرآن فرمود: قرآن چیزى است که اگر بر کوه نازل شود کوه نمی تواند تحمل کند، واقعش همین است، انسان وقتى نزدیک بعضى از آیات می رود از ترس بر می گردد که این آیه یعنى چه؟ هرچه هم تلاش و کوشش بکند به خودش اجازه ورود نمی دهد، یک نمونه آن را در این جا می آوریم: در قرآن درباره کوهها آمده است که: اى پیامبر، از تو سؤال می کنند که وضع کوهها چه خواهد شد: «یسئلونک عن الجبال فقل ینسفها ربی نسفا* فیذرها قاعا صفصفا* لا ترى فیها عوجا و لا امتا؛ و از تو درباره کوهها سؤال می کنند بگو: پروردگارم آنها را (متلاشى کرده) بر باد می دهد! سپس زمین را صاف و هموار و بی آب و گیاه رها می سازد به گونه اى که در آن، هیچ پستى و بلندى نمی بینى!» (طه/ 105- 107) این آیه را می توان فهمید. یعنی سؤال می کنند در هنگام قیامت کوهها وضعش چگونه خواهد شد؟ شما در جواب بگو: «خداوند این کوهها را درهم می کوبد و همه این دره هاى ناصاف با ریزش کوهها صاف می شود و هیچ اعوجاج و کجى در صحنه قیامت نیست.» در دنیا یک انسان ممکن است در اثر خلاف کارى خود را به گونه اى پنهان کند و از شهرى به شهرى دیگر یا از مجمعى به مجمعى دیگر برود، اما در صحنه قیامت هیچ جایی براى استتار نیست نه تپه اى نه کوهى نه دامنه اى نه تلى و نه دیوارى است: «لا ترى فیها عوجا و لا امتا» قاع و صف صف این آیه را انسان می تواند بفهمد.
یا این آیه که: «یوم تکون الجبال کالعهن المنفوش؛ و کوهها مانند پشم رنگین حلاجی شده می گردد!» (القارعه/ 5) این کوهها که سنگین است ما سنگینى اینها را کم می کنیم مثل پنبه هاى ندافى شده مثل پنبه ندافى شده سبک می شوند. یا این آیه که: «کانت الجبال کثیبا مهیلا؛ در آن روز که زمین و کوهها سخت به لرزه درمی آید، و کوهها (چنان درهم کوبیده می شود که) به شکل توده هایى از شن نرم در می آید!» (مزمل/ 14) این کوهها که خیلى سفت و سخت است مثل یک تلى از شن می شود که شما یک گوشه اش را اگر با انگشت بردارید بقیه می ریزد، این را می گویند «کثیب مهیل» این قبیل آیات را هم می توان فهمید اما می رسیم به این قسمت: «و سیرت الجبال فکانت سرابا؛ کوهها می روند و می روند و سراب می شوند.» (نبأ/ 20) اگر کسى نخواهد توجیه کند، کوهها سراب می شود یعنى چه؟ سراب یعنى هیچ، انسان از دور خیال می کرد کوه است وقتى نزدیک رفت می بیند کوه نیست. چه قدر انسان باید توجیه کند تا این آیه را بفهمد. بعد از این که چندین وجه توجیه کرد بهترین وجه این است که اعتراف کند که من نمی فهمم. گاهى انسان در برابر بعضی از آیات قرار می گیرد و از ترس بر می گردد که این یعنى چه، چقدر ما توجیه کنیم سراب یعنى هیچ. نه این که خرد یا ریز و یا سبک می شود بلکه «و سیرت الجبال فکانتسرابا» حالا ما «کانت» رابه «صارت» توجیه کردیم و حال این که «کانت» معناى کانت است نه معناى «صارت» حالا گیریم توجیه کردیم که آن جا سراب می شود، سراب یعنى هیچ، کوه چطور هیچ می شود؟ این فقط «در مورد» کوه است در مورد زمین و آسمانها نیز این چنین است. این از آن آیاتى است که انسان واقعا حریم می گیرد.
ظاهر و باطن قرآن
قرآن یک ظاهرى دارد و یک باطنى، در بیانات حضرت امیر (ع) آمده است که: قرآن ظاهرش بسیار زیبا و جلوه گر و باطنش عمیق است. در خطبه هیجدهم نهج البلاغه آمده است که: «و لو کانمن عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا و ان القرآن ظاهرهانیق و باطنه عمیق لا تفنى عجائبه و لا تنقضى غرائبه و لا تکشفالظلمات الا به» خوب به این کتابى که ظاهرش زیباست و باطنش خیلى عمیق است و ما را هم دستور داده اند که هم در ظاهر و هم در باطن قرآن تدبر کنیم و هرچه هم انسان استخراج کند تمام نمی شود نه در طول زمان نه در عمق فکر متفکران، قهرا این عمیقی که وصف باطن قرآن است و ما را هم به تعمق در این قرآن وادار کرده اند غیر از آن تعمقى است که از دعائم و ریشه هاى کفر به شمار آمده است. در نهج البلاغه در کلمات قصار کلمه 31 آنجا که: «و سئل (ع) عن الایمان» حضرت فرمود: ایمان چهار رکن و پایه دارد، آن گاه درباره کفر هم فرمود:«و الکفر على اربع دعائم على التعمق و التنازع و الزیغو الشقاق» معلوم می شود آن تعمق در جهل و افراط و خودپسندى و امثال ذلک است که تعمق مذموم است و این تعمق در باطن قرآن است که «باطنه عمیق» و تعمق ممدوح.
عظمت قرآن در هدایت
قرآن که ظاهرش زیبا و باطنش عمیق است، چگونه و با چه روش هایی مردم را هدایت می کند؟ قرآن مدعى است که نه تنها براى هدایت مردم آمده است که «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدیللناس؛ (روزه، در چند روز معدود) ماه رمضان است ماهى که قرآن، براى راهنمایى مردم، و نشانه هاى هدایت، و فرق میان حق و باطل، در آن نازل شده است.» (بقره/ 185) بلکه بهترین روش هدایت را قرآن به عهده دارد، هیچ کتابى نیست که همانند قرآن مردم را هدایت کند در آیه نهم سوره اسراء آمده است که: «ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم؛ پس هیچ کتابى همانند قرآن هادى مردم نیست.» مسلمین در هر عصرى متناسب با امکانات فکرى و عملى خود تحت تاثیر شوق و عشقى که به کتاب آسمانى خود داشتند درباره قرآن کار کرده اند، از قبیل یاد گرفتن و به خاطر سپردن، قرائت نزد استادان قرائت و تجوید، تفسیر معانى، توضیح و شرح لغات قرآن در کتب لغت مخصوص این کار، بر شمردن آیات و کلمات و حتى حروفى که در مجموع قرآن به کار رفته است، تدقیق در معانى آن و استفاده از آن در مسائل حقوقى، اخلاقى، اجتماعى، فلسفى، عرفانى، علمى و زینت دادن گفته ها و نوشته هاى خود به آیات قرآن، کتیبه هاى بسیار عالى یا گچبری ها و کاشى کاریها، نوشتن آن با خطوط بسیار زیبا، تذهیب آن، آموختن آن به فرزندان خود قبل از هر آموزش دیگر، تدوین نحو و صرف زبان عربى به خاطر قرآن، ابداع و ابتکار علم معانى و بیان و بدیع، جمع آورى لغات زبان عربى و امثال اینها. عشق و علاقه مسلمین به قرآن منشا و مبدا یک سلسله علوم ادبى و عقلی شد که اگر قرآن نمی بود این علوم به وجود نمی آمد.
Sources
مراضی مطهری- مجموعه آثار- جلد 2 صفحه 212
عبدالله جوادى آملى- مقاله عظمت قرآن- مجله پاسدار اسلام- شماره 212
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites