شبهه تطور انواع در مورد نسل انسان های حاضر (استدلال قرآنی)

English 2450 Views |

نقد استدلال به آیات سوره نوح

یکی از آیاتی که در این رابطه به آن استدلال شده، عبارت است از «ما لکم لا ترجون لله وقارا*و قد خلقکم أطوارا* أ لم تروا کیف خلق الله سبع سماوات طباقا* و جعل القمر فیهن نورا و جعل الشمس سراجا* و الله أنبتکم من الأرض نباتا* ثم یعیدکم فیها و یخرجکم إخراجا* و الله جعل لکم الأرض بساطا؛ تا بارانهای پربرکت آسمان را پی در پی بر شما فرستد، و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغهای سرسبز و نهرهای جاری در اختیارتان قرار دهد! چرا شما برای خدا عظمت قائل نیستید؟! در حالی که شما را در مراحل مختلف آفرید (تا از نطفه به انسان کامل رسیدید)! و خداوند شما را همچون گیاهی از زمین رویانید، سپس شما را به همان زمین بازمی گرداند، و بار دیگر شما را خارج می سازد؟» (نوح/ 13- 19)
ظاهر آیات قرآن کریم مخالف نظریه ترانسفورمیسم و تطور انواع داروین می باشد و تقارن لفظی اطوار هیچ گونه دلالتی بر هماهنگی با این نظریه ندارد (اطوار اشاره به خلقت حضرت آدم از خاک و خلقت انسان از مراحل مختلفی از نطفه و جنین تا تولد است همان طور که احوال مختلف مانند کودکی، جوانی و پیری و... و هم چنین اشکال مختلف، دارد) و این که فرموده است «و الله أنبتکم من الأرض نباتا» (نوح/ 17) به این معنا است که بالاخره همین عناصر زمین هستند که به طور خاص و ترکیب ویژه ای در مواد غذایی قرار گرفته و سپس تبدیل به نطفه شده و شما از آن حاصل می شوید و اساسا این آیه ناظر به فرزندان آدم (ع) است نه به خود آدم چنان که خطاب (کم) متوجه مخاطبین است که غیر از حضرت آدم و حوا هستند.
نظریه داروین یک فرضیه علمی است که هنوز به اثبات نرسیده است و احیانا در علوم زیست شناسی شواهدی قوی علیه آن در دست است و بسیاری از دانشمندان این رشته آن را نپذیرفته اند و چنین فرضیه ای نمی تواند با ظواهر محکم قرآنی تقابل داشته و بر آن مقدم شود. ممکن است بعضی از دانشمندان این عقیده را داشته باشند که به فرض صحت قطعی نظریه تطور و تکامل انواع این فرضیه با ظواهر دیگر قرآن سازگار باشد البته این نظر دارای توجیهات مختلفی است مثلا عده ای می گویند که بیان قرآن کریم در مورد خلقت آدم و حوا امری سمبلیک است و دسته ای می گویند: به فرض صحت نظریه داروین خلقت آدم و حوا استثناء است و گروهی می گویند: ظواهر آیات را می توان بر این نظریه تطبیق داد.

نقد استدلال به فرضیه تطور

علامه می فرماید برخی این فرضیه را مطرح نموده اند که نسل حاضر منتهى مى شود به یک جفت انسان مثل خود، یعنى کامل و داراى عقل، که آن یک جفت با جهش و تطور از نوعى دیگر از انسان که از نظر ظاهر انسان بودند، ولى فاقد کمال فکرى بودند، پیدا شده، آن گاه به حکم تنازع در بقاء، و انتخاب اصلح، نسل تکامل نیافته منقرض شد، و دو نفر انسان تکامل یافته باقى ماند، که نسل حاضر از آن دو فرد تکامل یافته است. این فرضیه نیز با آیات قرآنى سازگار نیست، و نمى شود آن را تحمیل بر قرآن کرد، چون آیه «إن مثل عیسى عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون؛ در واقع مثل عیسى نزد خدا همچون مثل [خلقت] آدم است [که] او را از خاک آفرید سپس بدو گفت باش پس وجود یافت.» (آل عمران/ 59) به همان بیانى که گذشت، و نیز آیات دیگرى که همین معنا را مى رساند، آن را باطل مى داند.
علاوه بر این، این گفتار صرف فرضیه اى بیش نیست، و ادله اى که براى اثبات آن اقامه کرده اند، از اثباتش قاصر است، و شواهدى است که مأخوذ مى باشد از تشریح تطبیقى و جنین هاى حیوان و فسیل هاى یافت شده در حفریات، که دلالت مى کند بر اینکه صفاتى که در انواع حیوانات و نیز اعضاى آنهاست به تدریج، و همچنین اصل پیدایش آنها به تدریج صورت گرفته است، به این معنا که در آغاز خلقت زمین، نخست ساده ترین حیوان پیدا شده، و سپس حیوانات تکامل یافته ترى با جهش به وجود آمده اند، و همچنین به تدریج ترکیبات بیشترى و محکم ترى و پیچیده ترى به خود گرفته اند، تا در آخر کامل ترین حیوانات، یعنى انسان پدید آمده. این آن مطلبى است که شواهد زیست شناسى بر آن دلالت مى کند، ولیکن صرف نظر از اینکه گفتیم این فرضیه را نمى توان بر قرآن کریم تحمیل کرد، از نظر علمى نیز دلیل مذکور قانع کننده و اثبات کننده آن نیست، زیرا صرف پیدایش نوع کامل از حیث تجهیزات، بعد از نوع ناقص، در مدتهاى طولانى، بیش از این دلالت ندارد که سیر تکاملى ماده براى قبول صورتهاى مختلف حیوانى به تدریج بوده است، پس او بعد از پذیرش صورت ناقص نوع حیوانى استعداد قبول حیات کاملا انسانى را پیدا کرده، و بعد از پذیرش صورت موجوداتى پست به صورت موجوداتى شریف در آمده است.
این نهایت چیزى است که ادله زیست شناسى بر آن دلالت دارد، و اما اینکه موجودات کامل از ناقص متولد شده اند، (که ادعاى زیست شناسان است) دلیل مزبور آن را اثبات نمى کند، و نمى گوید که حیوانات کامل از حیوانات ناقص منشعب شده، و بین همه آنها و در آخر میان انسان و میمون خویشاوندى است، و این بحث یعنى بحث زیست شناسى با همه موشکافیها و طول مدتش تا کنون براى نمونه به هیچ فرد از نوع کاملى برنخورده، که از نوع دیگرى متولد شده باشد، البته به طورى که خود تولد را مشاهده کنیم نه دو فرد کامل شبیه به هم را.
و آنچه تا کنون یافته اند که شهادت مى دهد بر دگرگونى تدریجى، هر چه هست دگرگونى در یک نوع است، که همواره از صفتى به صفتى دیگر منتقل مى شود، ولى از نوعیتش به نوعیت دیگر منتقل نشده است، و تا کنون به این معنا برنخورده اند که مثلا میمونى حیوان غیر میمون و کاملترى شود، و مدعى همین است که انواع در سیر تکاملى جاى خود را به یکدیگر داده، نوع ناقص بدل به نوع کامل مى شود.
آنچه مى توان پذیرفت، و نمى شود انکار کرد، تنها این مقدار است که منشأ زندگى از نظر کمال و نقص و شرافت و پستى داراى مراتبى مختلف است، و اعلى مراتب زندگى، زندگى انسانى است، و از آن پایین تر زندگى حیواناتى است که به زندگى انسان شبیه تر است و همچنین حیوانات دیگرى که در مراتب پایین تر از زندگى انسان قرار دارد که هر یک به زندگى انسان نزدیکترند در مرتبه عالى ترى قرار دارند و اما اینکه این اختلاف مراتب از راه هر نوعى به نوع همسایه خود که کامل تر از آن است صورت گرفته، هیچ دلیلى در کار نیست، که آن را افاده کند، و از اختلاف مراتب زندگى نمى توان تطور را نتیجه گرفت. بله مى توان از آن حدس غیر یقینى زد، پس فرضیه تطور انواع، فرضیه اى است حدسى، که اساس علوم طبیعى امروز را تشکیل داده، که ممکن است روز دیگر فرضیه اى قوى جاى آن را بگیرد، چون علم هیچ وقت توقف نمى کند، و همواره رو به پیشرفت، و دامنه مباحث علمى رو به گسترش است.

عدم دلالت آیات بر تایید فرضیه تطور انواع

علامه می فرماید: بعضى از اهل بحث براى اثبات فرضیه تطور انواع به آیه شریفه «إن الله اصطفى آدم و نوحا و آل إبراهیم و آل عمران على العالمین؛ خداوند برگزید آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان.» (آل عمران/ 33) استدلال می کنند.
به این بیان که "اصطفاء" به معناى انتخاب و برگزیدن نخبه هر چیزى است، و این برگزیدن وقتى صحیح است که فرد برگزیده شده در بین جماعتى باشد، تا انتخاب کننده آن فرد را از بین سایر افراد انتخاب کند. علامه می فرماید آنها غفلت کرده اند از اینکه کلمه "عالمین" که "الف و لام" دارد، افاده عموم مى کند، یعنى بر عالمها، که بر تمام بشر تا روز قیامت صادق است، پس آدم و نوح و آل عمران و آل ابراهیم بر تمامى معاصرین خود و آیندگان از بشر اصطفاء و برگزیده شدند، همانطور که عالمین در آیه «و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین؛ تو را نفرستادیم مگر به عنوان رحمت براى همه عالمها.» (انبیاء/ 107) افاده عموم مى کند با این حال چه مانعى دارد که بگوییم آدم نیز مانند سایر نامبردگان برترى بر همه بشر دارد، چیزى که هست سایر نامبردگان بر معاصرین خود و آیندگان، برگزیده شدند، ولى آدم بر آیندگان برگزیده شده است.
بر فرض هم که بگویید اصطفاء، باید حتما از بین معاصرین باشد، مى گوییم چه مانعى دارد که آدم وقتى به مقام اصطفاء رسیده باشد، که فرزندانى داشته، و از بین آنان برگزیده شده باشد، چون در آیه دلالتى نیست بر اینکه از اول خلقتش و قبل از فرزنددار شدنش به این مقام رسیده باشد. علاوه بر این اگر اصطفاء آدم، و برگزیده شدنش از بین انسانهاى اولى باشد، (که مستدل هم همین را مى گوید) این اصطفاء براى آدم فضیلتى نمى شود، چون مستدل مى گوید آدم به خاطر عقل دار بودنش اصطفاء شد، و داشتن عقل اختصاص به آدم نداشت، فرزندان او نیز عقل داشتند، پس تمامى بنى آدم نسبت به انسانهاى اولى اصطفاء دارند، و اینکه در آیه اصطفاء را تنها به آدم نسبت داده، تخصیص بدون مخصص است. بنابراین اصطفاى آدم به این معنا است که او را اولین مخلوق و پدیده از بنى نوع بشر قرار داده، در زمین جایش داد و در این باره فرمود: «و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة؛ چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمين جانشينى خواهم گماشت.» (بقره/ 30) و نیز آن جناب اولین کسى است که باب توبه برایش باز شد، و درباره توبه او فرمود: «ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدى؛ سپس پروردگارش او را برگزيد و بر او ببخشود و [وى را] هدايت كرد.» (طه/ 122)
اولین کسى است که برایش دین تشریع شد، و در آن باره فرمود: «فإما یأتینکم منی هدى، فمن اتبع هدای فلا یضل و لا یشقى؛ پس اگر براى شما از جانب من رهنمودى رسد هر كس از هدايتم پيروى كند نه گمراه مى ‏شود و نه تيره ‏بخت.» (طه/ 123) و این خصوصیات که ذکر شد از مختصات حضرت آدم (ع) است، و فضائل بسیار بزرگى است که کسى چنین فضائلى ندارد.
و نیز استدلال کرده اند به آیه «و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکة اسجدوا لآدم؛ ما نخست شما را خلق و سپس تصویر کردیم، آن گاه به ملائکه گفتیم که به آدم سجده کنید.» (اعراف/ 11) به این بیان که کلمه "ثم" در جایى استعمال مى شود که بین ماقبل و مابعدش زمانى فاصله شده باشد و در آیه شریفه بین تصویر، و خلقت "ثم" فاصله شده، که مى رساند بین آن دو فاصله زمانى بوده، پس انسان قبل از خلقت آدم وجود داشته و پس از انسان آدم وجود یافت، و ملائکه مأمور به سجده بر وى شدند. لیکن این استدلال صحیح نیست، زیرا کلمه "ثم" همه جا براى افاده تأخیر زمانى نمى آید، و در بسیارى از موارد تنها ترتیب کلامى را مى رساند، و حتى در کلام خداى تعالى بسیارى اوقات تنها براى این منظور آمده است.
و نیز براى اثبات فرضیه مذکور به آیه «و بدأ خلق الإنسان من طین* ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین* ثم سواه و نفخ فیه من روحه؛ خلقت انسان را از گل آغاز کرد، سپس نسل او را از چکیده اى از آبى خوار قرار داد، و سپس او را تسویه و صورتگرى نموده و از روح خود در او بدمید.» (سجده/ 7- 9) استدلال شده است. به این بیان که آیه اولى از آنها متعرض آغاز خلقت بشر است، و مى فرماید که خلقت اولى بشر از خاک بوده، خاکى که مبدأ مشترک پیدایش همه افراد است، و آیه سوم مسأله صورتگرى و نفخ روح در آدم را بیان مى کند که آخرین مرحله تکامل انسانى است، و چون این دو مرحله را با کلمه "ثم" عطف کرده، مى فهماند که فاصله زمانى معتنابهى در بین این دو مرحله بوده و این زمان متوسط همان زمانى است که بین سایر انواع فاصله مى شده، تا هر نوعى به نوع بالاتر خود تطور پیدا کند، و با این تطور تدریجى انسان کامل شود، (مثلا اگر بین میمون تا انسان اولى بى شعور یک میلیون سال فاصله شده، بین آن انسان و انسان داراى شعور نیز، یک میلیون سال فاصله شده است) مخصوصا از کلمه "سلالة" به خاطر اینکه نکره است، و دلالت بر عموم مى کند، فهمیده مى شود که هر نوع کاملترى از سلاله اى از نوع ناقص تر درست شده است.
علامه می فرماید: «این استدلال نیز درست نیست، زیرا جمله "ثم سویه" عطف شده به جمله "بدء" و چون آیات در مقام بیان ظهور و پیدایش نوع انسانى از راه خلقت است، و اینکه ابتداى خلقت انسان که همان خلقت آدم باشد از گل بوده، و سپس مبدل شده به سلاله اى از آب مخصوص تا فرزندانش پدید آیند، و سپس خلقت این نوع یعنى خود آدم و فرزندانش به وسیله صورتگرى و نفخ روح پایان پذیرفت.»
این معناى صحیحى است که قابل انطباق با لفظ آیه است، و لازم نیست که ما جمله «ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین» را بر انواع متوسط بین خلقت از گل و بین تسویه و نفخ روح بگیریم، و نکره بودن "سلالة" نیز هیچ مستلزم عمومیت نیست، چون اگر شنیده اید که نکره عمومیت را مى رساند، در جایى است که در سیاق نفى باشد، نه سیاق اثبات، و سیاق آیه مورد بحث، سیاق اثبات است.

نتیجه با توجه به آیات قرآن

آیات کریمه قرآن ظاهر قریب به صریح است در اینکه بشر موجود امروزى (که ما افرادى از ایشانیم)، از طریق تناسل منتهى مى شوند به یک زن و شوهر معین، که قرآن نام آن شوهر را آدم معرفى کرده، و نیز صریح است در اینکه این اولین فرد بشر و همسرش از هیچ پدر و مادرى متولد نشده اند، بلکه از خاک یا گل یا لایه یا زمین، به اختلاف تعبیرات قرآن خلق شده اند. این آن معنایى است که آیات با ظهور قوى خود، آن را افاده مى کنند، چیزى که هست ظهور آیات در این معنا به حد صراحت نمى رسد، و نص در این معنا نیست، تا نشود آن را تأویل کرد، از سوى دیگر، مسأله از ضروریات دین هم نیست، تا منکر آن مرتد از دین باشد، بله ممکن است این معنا را از ضروریات قرآن دانست، که نسل حاضر بشر منتهى به مردى به نام آدم است. و اما آدم کیست؟ آیا مقصود از این کلمه، آدم نوعى است؟ یعنى طبیعت انسانیت که در همه افراد وجود دارد؟ و یا عده معدودى از افراد بشر است که ریشه هاى انسانهاى امروز بوده اند؟ و یا فردى از جنس انسان است که نامش آدم است؟، معلوم نیست.
و بنابر اینکه فردى از نوع انسان باشد آیا این فرد متولد از نوعى دیگر از حیوانات مثلا میمون بوده، و از طریق تطور انواع و پیدایش فردى کاملتر از فردى کامل، و فردى کامل از فردى ناقص، و همچنین ناقصى از ناقص تر، به وجود آمده؟ یا آنکه فرد نامبرده انسانى کامل و داراى کمال فکر بوده، که از یک جفت انسان غیر کامل و غیر مجهز به جهاز تعقل، متولد شده است، و مبدأ ظهور و پیدایش نوع انسانهاى مجهز به تعقل و قابل تکلیف شده؟ که بشر موجود در عصر حاضر نوع کاملى از انسان باشد که هر فرد آن منتهى شود به انسان اول، که او نیز فردى کامل بوده به نام آدم، که او از طریق تطور از نوع دیگرى از انسان متولد شده، که آن نوع ناقص و فاقد عقل بوده، و همچنین آن نوع نیز منتهى شود به نوعى دیگر، و این سیر قهقرى در انواع حیوانات ادامه داشته باشد، تا در آخر منتهى شود به بسیطترین و ساده ترین حیوان، که از هر حیوان دیگر ناقص تر باشد و به عکس اگر از آن حیوان ناقص و ساده شروع کنیم، لایزال از ناقصى به کاملى، و از کاملى به کامل ترى برسیم، تا منتهى شویم به انسان، اما انسان بدون تعقل، و سپس از آن حیوان منتقل شویم به انسان کامل، که تمامى این انواع همه در یک سلسله قرار داشته، و بهم متصل و از یکدگر متولد شده باشند، به طورى که آن حیوان ساده اى که گفتیم، جد اعلاى انسان امروزى باشد. و یا آنکه سلسله توالد و تناسلى که فعلا در بین ما انسانها هست، پس از رسیدن به آدم و همسرش منقطع شود، و آدم و همسرش از زمین تکون یافته باشند، و از مادر و پدرى متولد نشده باشند، هیچ یک از این چند صورت ضرورى دین اسلام و قرآن کریم نیست.
به هر تقدیر ظاهر آیات قرآنى همین صورت اخیر است، یعنى از ظاهر قرآن بر مى آید که نسل حاضر بشر منتهى به آدم و همسرش مى شود، و آدم و همسرش از پدر و مادرى متولد نشده، بلکه از زمین تکون یافته اند. چیزى که هست آیات قرآنى بیان نکرده که چگونه آدم از زمین خلق شد، آیا در خلقت او علل و عوامل خارق العاده دست داشته؟ و آیا خلقتش به تکوین الهى آنى بوده، بدون اینکه مدتى طول کشیده باشد پس جسد ساخته شده از گل، مبدل به بدنى معمولى و عادى و داراى روح انسانى شده؟ و یا آنکه در زمانهایى طولانى این دگرگونى صورت گرفته، و استعدادهایى یکى پس از دیگرى در او تبدل یافته، و نیز صورتهایى یکى پس از دیگرى به خود گرفته، تا آنکه استعدادش براى گرفتن روح انسانى به حد کمال رسیده، آن گاه آن روح در او دمیده شده است، و کوتاه سخن نظیر نطفه در رحم علل و شرایطى یکى پس از دیگرى در او اثر کرده است؟ هیچ یک از این احتمالات در قرآن کریم نیامده است.
تنها روشن ترین آیه اى که در باره خلقت آدم در قرآن دیده مى شود آیه «إن مثل عیسى عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون» (آل عمران/ 59) است، چون این آیه شریفه در پاسخ از احتجاج مسیحیان بر پسر بدون عیسى براى خدا نازل شده، مسیحیان احتجاج مى کردند به اینکه او بدون پدرى از جنس انسانى، به دنیا آمده، و حال آنکه هر کس به دنیا بیاید از پدرى متولد مى شود، پس پدر عیسى باید خدا باشد، آیه شریفه در پاسخ آنان مى فرماید صفت عیسى (ع) مانند صفت آدم است، که خداى تعالى او را از خاک زمین خلق کرد، بدون اینکه پدرى داشته باشد، که از نطفه او متولد شود، پس چرا مسیحیان نمى گویند آدم پسر خدا است.
و اگر مراد از خلقت از خاک، منتهى شدن خلقت آدم به خاک باشد، همانطور که همه جانداران متولد از نطفه نیز خلقتشان منتهى به زمین مى شود، در این صورت معناى آیه چنین مى شود که صفت عیسى که پدر ندارد مانند صفت آدم است که خلقتش منتهى به خاک مى شود، هم چنان که همه مردم نیز چنینند.و معلوم است که در این صورت دیگر آدم خصوصیتى ندارد، تا به خاطر آن عیساى بدون پدر را با وى مقایسه کنند، و در نتیجه آیه شریفه بى معنا مى شود، یعنى احتجاج علیه نصارى و پاسخ به دلیل آنان نمى شود.
با این بیان روشن مى گردد که تمامى آیات قرآنى که از خلقت آدم از تراب، و یا گل یا امثال آن خبر مى دهد، همه بر مدعاى ما دلالت مى کند، یعنى مى فهماند که خلقت او آنى، و بدون گذشت زمان، و بدون پدر و مادر بوده، و گرنه دیگر براى آدم خصوصیتى نمى ماند، که تنها خلقت او را به رخ ما بکشد، و بفرماید من او را از خاک یا گل خلق کرده ام، چون در این صورت تمامى حیوانات و انسانها نیز خلقتشان به گل و خاک منتهى مى شود. پس اگر فرموده: «إنی خالق بشرا من طین؛ من یک فرد بشر را از گل آفریدم.» (ص/ 71) و یا مى فرماید: «و بدأ خلق الإنسان من طین؛ خلقت انسان را از گل آغاز کرد.» (سجده/ 8) همه دلالت دارد بر اینکه خلقت آدم با خلقت سایر افراد بشر و سایر جانداران فرق داشته است.

Sources

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه الميزان- جلد 4 ص 228، جلد ‏3 ص 259، جلد ‏16 ص 380-387

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information