بررسی عدم ارتکاب حضرت یوسف (ع) به ترک اولی در ماجرای رهایی از زندان
English 3426 Views |خداوند متعال در آیه 42 سوره یوسف می فرماید:
"و قال للذین ظن انه ناج منهما اذکرنی عندربک فأنسئه الشیطن ذکرربه فلبث فی السجن بضع سنین"
ترجمه:
«به آن یکی از آن دو نفر که می دانست از زندان آزاد خواهد شد گفت: در نزد سرپرست خودت ]سلطان مصر[ از من سخنی به میان آور، ولی شیطان او را به فراموشی انداخت ]و یوسف فراموشش شد[ در نتیجه یوسف چند سال در زندان باقی ماند».
ما موظف به تدبر در قرآن هستیم
جمله ی "فأنسئه الشیطان ذکرربه" دو گونه تفسیر شده است. یک تفسیر نسبت ترک اولی به حضرت یوسف صدیق علیه السلام می دهد که به کیفر آن ترک اولی محکوم به تمدید مدت زندان شده است. گفته اند بهتر این بود که یوسف علیه السلام برای آزاد شدن از زندان، توکل بر خدا می کرد و متوسل به آن فرد آزاد شده ی از زندان که ساقی مجلس سلطان بود نمی شد و چون به جای توکل، متوسل شده، بر مدت زندانش افزوده شده و لذا آیه ی "فأنسئه الشیطان ذکرربه" را این طور معنا کرده اند که شیطان سبب شد حضرت یوسف، خدا را فراموش کند و به همین جهت، سال های متمادی در زندان ماند. ما به دستور قرآن کریم که می فرماید:
"افلا یتدبرون القران ان علی قلوب اقفالها" ( محمد/24)
«آیا تدبر در قرآن نمی کنند یا بر دل ها قفل های آن زده شده است».
در حد خود وظیفه ی تدبر در قرآن داریم و صرف اینکه مفسری مطلبی را گفته باشد؛ در صورتی که مخالف با تحقیق و تدبر خودمان باشد، موظف به پذیرفتن آن نمی باشیم. برای اینکه گفتار خود مفسر از آن جهت که مفسر است برای ما حجیت و سندیتی ندارد مگر اینکه متکی به روایت معتبری باشد و روایتی که می گوید، شیطان حالت خدا فراموشی در حضرت صدیق علیه السلام ایجاد کرد، با صریح قرآن که آن حضرت را از عباد مخلصین معرفی کرده که شیطان راه نفوذ در آنان ندارد ناسازگار است و پذیرفته نمی شود.
توسل به وسایل با توکل برخداوند منافاتی ندارد
مطلبی که باید در ذهن ما جایگزین گردد این است که توسل به وسائل و اسباب عادی برای رسیدن به مقاصد زندگی با توکل و اعتقاد به توحید افعالی منافات ندارد. خداوند حکیم، زندگی در این عالم را براساس نظام سببی و مسببی قرار داده و ما را به دامن اسباب و وسایل انداخته و دستور داده:
"یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و ابتغو الیه الوسیله"(مائده/35)
با توسل به وسایل، رو به مقاصد خود بروید. در این سنت الهی، انبیاء و غیر انبیاء یکسانند و راه زندگی طبیعی، همین است.
کسی که می خواهد عالم و دانشمند بشود، نمی تواند بگوید، من دنبال معلم و کتاب و درس و بحث نمی روم؛ بلکه توکل بر خدا می کنم "و هو علی کل شیء قدیر" (مائده/120) او می تواند بدون هرگونه وسیله ای به من علم بیاموزد.
این سخن نه مقبول عقل است و نه مقبول شرع و نه مقبول عرف. همچنین ثروتمند شدن، نیاز به توسل به وسایل از کسب و کار و فعالیت در سفر و حضر دارد. تن به بیکاری و بی عاری دادن و به بهانه ی توکل بر خدا، در گوشه ای نشستن، آدمی را به فقر و فلاکت و بدبختی مبتلا می سازد. انسان بیمار برای بازگرداندن صحت بدن، نیاز به توسل به طبیب و دارو که خدا مقرر فرموده است دارد. ما در تمام شوون زندگی از قانون توسل یعنی بهره گیری از وسایل و اسباب پیروی می کنیم. ما که تشنه ایم و آب می خوریم یعنی متوسل به آب می شویم، و به وسبله ی آب، از خود رفع عطش می کنیم و به وسیله ی نان از خود رفع گرسنگی می نماییم و با تنفس از هوا، زنده می مانیم و با چشم و گوش و دست و پا و زبان که جملگی مخلوقات خدا هستند؛ دنبال مقاصد خود می رویم و این ها همه تبعیت از قانون توسل است و در عین حال اعتقاد داریم که تمام این ها را خدا آفریده و خاصیت اثرگذاری را او به این ها داده و ما را موظف به توسل به آن ها فرموده است و این اعتقاد، همان توکل به معنای واقعی است که توأم با توسل بلکه روح و مغز توسل است.
آیا رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم برای رفتن به میدان جنگ با کفار، تجهیز قشون نمی کرد؟! آیا شمشیر و سپر به دست نمی گرفت و زره نمی پوشید؟! این ها همه توسل به مخلوق است و توسل به مخلوق، هیچ گونه منافاتی با توکل بر خالق ندارد. ترک اولی هم محسوب نمی شود. ترک اولاهایی که درباره ی بعضی از پیامبران داریم، وضع خاصی داشته که با اندکی تامل روشن می شود که واقعا ترک اولی بوده است. مثلا حضرت آدم علیه السلام وقتی فرمان از جانب خدا رسید که: "لا تقربا هذه الشجه" (بقره/35)، «به این درخت ]حالا درختی بوده[ نزدیک نشوید ]و از میوه ی آن نخورید که به رنج و تعب می افتید[».
اگرچه نهی مولوی نبوده که مخالفت آن معصیت باشد و منافی با عصمت، بلکه نهی ارشادی بوده که مخالفت آن دشواری در زندگی را سبب می شده است؛ ولی پیداست که با آن شرایط، اولی و اصلح آن بوده است که از میوه ی آن درخت تناول ننماید و خود را به رنج و تعب نیفکند. هم چنین حضرت سلیمان علیه السلام وقتی گفت من فرزندانی جنگنده در راه خدا تولید می کنم، ان شاءالله (اگر خدا بخواهد) نگفت و بهتر آن بود که بگوید و لذا ترک اولی نمود. حضرت یونس علیه السلام بهتر این بود که تحمل بیشتری می کرد و صبر و شکیبایی افزون تری در مقابل نافرمانی های قوم، از خود نشان می داد که شاید راه بیایند و اینکه در نفرین بر قوم اندکی عجله کرد، ترک اولی کرد و محکوم به زندان (در شکم ماهی) گردید. اما در مورد حضرت یوسف علیه السلام اولا امر و نهی در کار نبوده که در مخالفت آن ترک اولی شده باشد و ثانیا در زندان ماندن آن حضرت، اثری جز محرومیت جامعه از برکات وجود وی نداشت و خودش هم طالب آسایش خود در خارج زندان نبوده زیرا خودش گفته بود: "رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه" (یوسف/33)، «زندان نزد من محبوب تر از معاشرت با مرم خارج زندان است».
از طرفی هم رفع تهمت گناه از خود از هر طریق ممکن، و ظیفه ی شرعی او بود که زمینه را برای اقدام به ارشاد و هدایت جامعه فراهم سازد. پس با توجه به این شرایط، توسل آن حضرت به فرد آزاد شده ی از زندان به منظور گشودن روزنه ای برای رفع اتهام از خود و اقدام به وظیفه ی ارشاد و هدایت مردم، نه تنها ترک اولی نبوده بلکه یک وظیفه ی واجب و لازم عقلی و شرعی بوده است زیرا همان گونه که به حکم قرآن "لا تلقوا بلایدیکم الی التهلکه" (بقره /195) خود را به مهلکه انداختن، گناه است، خود را در مهلکه نگه داشتن نیز گناه است.
«از مواضع تهمت بپرهیزید»، در جایگاه تهمت قرار نگیرید و اگر قرار گرقتید، خود را از هر طریق مشروعی که ممکن است، از آن برهانید. خلاصه توسل به مخلوق از طریق مشروع به منظور رسیدن به مقصد، نه منافات با توکل دارد و نه منافات با اخلاص در عبودیت. یوسف صدیق علیه السلام را یک قدرت بشری به نام عزیز مصر به عنوان متهم به زندان افکنده است و یک قدرت بشری دیگری به نام ملک و سلطان مصر پیش آمده که حضرت صدیق می تواند از راه توسل به او، خود را از موضع تهمت رهایی بخشد و جامعه را نیز از ضلالت برهاند. آیا اولی این است که توسل نکند چرا که این خلاف توکل است؟!
گفتیم که نظام عالم خلقت، نظام سببی و مسببی است و از نظر انسان مومن و معتقد، توسل در این نظام، عین توکل است و تحقق توکل نیز از طریق توسل میسر است؛ اعم از طریق عادی و غیر عادی و معلوم نیست که توسل به طریق غیرعادی، اولی از توسل به طریق عادی باشد؛ هرچند آن طریق غیر عادی، جناب جبرئیل امین باشد.
روایاتی که مخالف با نص صریح قرآن باشد، پذیرفته نیست. اگر روایت یا روایاتی ذیل این آیه نقل شده که نسبت ترک اولی به حضرت صدیق علیه السلام داده اند، آن روایات اولا اعتبار سندشان محرز نیست و ثانیا مخالف با قرآن می باشند، و گذشته از این ها، اگر بنا بود این آیه در مقام بیان این مطلب باشد که شیطان یاد خدا را از خاطر یوسف برد و به همین جهت او به غیر خدا توسل جست، لازم می شد تعبیر این چنین باشد:
"وانسیه الشیطان ذکر ربه فقال للذی ظن انه ناج"
یعنی اول شیطان به سراغ یوسف رفت و خدا را از دل بیرون کرد، آنگاه او که خدا را فراموش کرده بود، دست به دامن مخلوق شد؛ و حال آن که تعبیر آیه چنین نیست بلکه در آیه جمله ی "اذکرنی عند ربک" جلوتر از جمله ی "فأنسئه الشیطن ذکرربه" آمده و معنا این می شود که اول یوسف به ساقی متوسل شد و بعد شیطان، یاد خدا را از دل یوسف برد و حال آن که ترتیب طبیعی به عکس می شود؛ اول نسیان خالق است و بعد توسل به مخلوق و برحسب قاعده و ترکیب ادبی باید ( فاء) که بر سر (فانسیه) آمده، بر سر (قال) باشد و (واو) که بر سر( قال) آمده بر سر (انسیه) باشد و آیه چنین بشود: "و انساه الشیطان ذکر ربه فقال"
یعنی اول شیطان به سراغ یوسف رفت و در دل او تصزف کرد و خدا را از دل او بیرون برد و پس از اینکه یوسف بر اثر تصرف شیطان، خدا را فراموش کرد، دست توسل به دامن مخلوق زد و به ساقی سلطان گفت: "اذکرنی عندربک"، در صورتی که می بینیم تعبیر آیه به عکس این مطلب است؛ جمله ی "و قال للذین ظن انه ناج منهما اذکرنی عندربک" مقدم ذکر شده – با ( واو) و جمله ی (فأنسئه الشیطان) موخر ذکر شده – با (فاء) و این خود بهترین دلیل است بر اینکه (فأنسئه الشیطان) مربوط به یوسف نیست بلکه مربوط به ساقی سلطان است، یعنی ابتدا یوسف علیه السلام بر حسب توسل به وسایل برای رسیدن به مقاصد که مشروحا بیان شد، به ساقی سلطان که می خواست از زندان آزاد شود توصیه کرد نزد سلطان از وضع من سخن بگو، ولی شیطان که کارش منحرف ساختن آدمیان است، در قلب آن ساقی تصرف کرد و یادآوری را نزد سلطان از خاطر وی برد و نتیجتا یوسف فراموش شد و چند سالی در زندان ماند.
در آیه، کلمه ی یوسف در تقدیر است و کلمه ی ذکر هم اضافه به مفعول به واسطه شده که ظرف است یعنی "انساه الشیطان" ذکر یوسف "عند ربه"، گاهی به ذهن می آید که وقتی حضرت ابراهیم علیه السلام را در آتش نمرود انداختند وسط راه جبرئیل آمد و گفت: "هل لک من حاجه" نیازی داری که برطرف کنم؟ گفت: "اما الیک فلا" البته نیازمندم اما به تو نه. آن کس که به او نیازمندم هم می داند و هم می تواند.
حالا به ذهن می آید که چرا حضرت ابراهیم برای نجات خویش از آتش متوسل به جبرئیل نشد ولی حضرت یوسف برای نجات از زندان متوسل به ساقی سلطان شد؟! در جواب، آن چه به نظر می رسد که اولا در مورد حضرت ابراهیم علیه السلام موضوع آمدن جبرئیل برای کمک رسانی به آن حضرت در قرآن نیامده است و ما داریم براساس آیات قرآن بحث می کنیم. آن چه در قرآن راجع به حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام آمده است که:
"قالوا حرقوه و انصروا آلهتکم"( انبیاء/68)
«نمردیان گفتند: او را بسوزانید و خدایانتان را یاری کنید»
"قلنا با نارکونی بردا وسلاما علی ابراهیم" (انبیاء/69)
«ما هم گفتیم: ای آتش! سرو سالم باش بر ابراهیم»
حالا اگر روایت دارد که جبرئیل به کمک رسانی آمد و او قبول نکرد؛ در صورتی که اعتبار سند آن روایت محرز شده باشد، در توجیه آن ممکن است گفته شود، داستان حضرت ابراهیم علیه السلام با حضرت یوسف علیه السلام فرق دارد زیرا آنجا حضرت جبرئیل وسیله ی غیر عادی بود و ما موظف نیستیم برای رسیدن به مقاصد خود به وسایل غیر عادی متوسل بشویم به گونه ای که اگر متوسل نشویم مسئوول باشیم. ما موظفیم در رسیدن به مقاصد مشروع خود، به وسایل عادی متوسل شویم و اگر نشویم، مسئوول می باشیم.
توسل به وسایل غیر عادی، واجب نیست
شما اگر مریض شدید وظیفه دارید به طبیب مراجعه کنید و دارو بخورید تا بهبود یابید و اگر نکنید، احیانا ممکن است مسئوول و گنه کار باشید اما آیا وظیفه هم دارید که به رمال و فالگیر و سرکتاب باز کن مراجعه کنید که اگر نکنید، نزد خدا مسئوول باشید؟ مسلما خیر.
اگر فرزند شما گم شد وظیفه دارید به وسایل عادی متوسل بشوید؛ از طریق روزنامه و صدا و سیما اعلام کنید؛ اگر نکنید نزد خدا مسئوولید؛ اما آیا شرعا وظیفه هم دارید که به کسانی مراجعه کنید که تسخیر جن و احضار ارواح و نظائر آن گونه که اگر نکنید در پیش خدا مسئوول باشید؟ آن هم مسلما خیر. ترک جستجو از طریق مشروع به بهانه ی توکل بر خدا جایز نیست؛ توسل به وسائل غیر عادی هم واجب نیست.
در قصه ی حضرت ابراهیم علیه السلام، جبرئیل امین علیه السلام وسیله ی غیر عادی بود از این رو حضرت خلیل علیه السلام موظف به توسل به حضرت جبرئیل امین علیه السلام نبود. البته اگر در همان موقع که داخل آتش می رفت انسانی پیدا می شد و می گفت من می توانم این آتش را خاموش کنم و تو را از سوختن نجات دهم، در آن صورت آن حضرت وظیفه داشت امداد او را بپذیرد و خود را به هلاکت نیفکند اما حضرت جبرئیل علیه السلام وسیله ی غیر عادی بود و توسل به وسیله ی غیر عادی، شرعا بر انسان مکلف، واجب نیست؛ طوری که ترک آن موجب عقاب باشد. دیگر اینکه کار حضرت ابراهیم علیه السلام اعجاز بود. او می خواست از این طریق اثبات کند که من، پیامبر مبعوث از سوی خدا هستم و از جانب او حمایت می شوم چنان که می بینید در آتش می افتم و نمی سوزم. او در آن شرایط وظیفه اش این بود که در آتش بیفتد و آتش به امر خدا برای او گلستان بشود تا نمرودیان بفهمند و باور کنند که او صادق در ادعای نبوت است اما در قصه ی حضرت یوسف صدیق علیه السلام ماندن آن حضرت در زندان مصر اعجازی نبود تا حقانیت حقی ثابت شود بلکه ماندن آن حضرت در زندان و جایگاه متهمان، نشان صحت تهمت از سوی عزیز مصر و همسرش به حساب می آمد. لذا واجب بود حضرت صدیق علیه السلام از هر طریق ممکن بکوشد تا خود را از موضع تهمت برهاند. بنابراین قیاس حضرت یوسف علیه السلام با حضرت ابراهیم علیه السلام قیاس مع الفارق است و با هم فرق بسیار دارند زیرا وظیفه ی حضرت ابراهیم متوسل نشدن به حضرت جبرئیل بود تا اعجازش که تبدیل آتش به گلستان بود ظاهر شود، علاوه براینکه توسل به وسیله ی غیر عادی بر آن حضرت واجب نبود. اما وظیفه ی حضرت یوسف علیه السلام متوسل شدن به ساقی ملک بود که در آن شرایط، تنها راه اتخاذ وسیله ی عادی برای تهمت از آن پیامبر عظیم الشان خدا و ایجاد زمینه ی مساعد برای به دست آوردن زمام هدایت امت بود.
Sources
سیدمحمد ضیاء آبادی- تفسیر سوره یوسف - از صفحه 253 تا 261
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites