نگاهی به نفوذ امامان عسکرین (ع) در عصر خلافت بنی عباس
English 3568 Views |در آستانه عصر غیبت، نفوذ معنوی امامان شیعه علیعم السلام علی رغم همه موانعی که از جانب حکومت برای آنها پیش می آوردند، روز به روز فزونی می یافت تا آنجا که قصر خلفا را هم دربر گرفته بود، بسیاری از مردم شیفته آنان بودند و حتی برخی از وزرا و امرا، در دل به حقانیت آنان معترف و خلافت را تنها شایسته آنها می دانستند، گرچه در ظاهر آن را پنهان می داشتند. در اینجا مروری خواهیم داشت به نمونه هایی از پایگاه اجتماعی امام هادی و امام عسکری علهما السلام.
الف- نفوذ امام هادی علیه السلام
در این جا اشاره ای خواهیم داشت به نفوذ حضرت در «دربار»، در میان «علویان»، «اهل کتاب»، « مردم مدینه» و «شیعیان» آن حضرت.
* در «دربار»
«متوکل»، به واسطه «دمل» بسیار بزرگی که در آورده بود سخت بیمار شد، به طوری که از شدت درد رو به مرگ بود و هیچکس را جرئت «نیشتر» زدن نبود. مادر «متوکل» (شجاع) نذر کرد چنانچه پسرش از این بیماری بهبود یابد، مال زیادی را از اموال خود برای امام هادی علیه السلام بفرستد. «فتح بن خاقان» یکی از بزرگان و مقرب ترین افراد نزد خلیفه – به «متوکل» گفت: خوب است کسی را به نزد «ابوالحسن هادی» بفرستی و از او در مورد علاج این بیماری پرسش کنی؛ زیرا چه بسا او دستوری دهد و معالجه ای برای این بیماری بداند، «متوکل» گفت: کسی را نزدش بفرستید. پس فرستاده «متوکل» رفت و به همراه دستور العملی برای معالجه برگشت که در اثر آن، «متوکل» معالجه شد... «متوکل» در پی سعایت هایی که از امام هادی علیه السلام در «مدینه» می شد، حضرت را به وسیله «یحیی بن هرثمه» به «سامرا» فرا خواند. امام همراه افراد خانواده خود به طرف «سامرا» به راه افتادند. «یحیی» خود خدمتگزاری امام را به عهده گرفت و از تقوی حضرت شگفت زده شده بود. کاروان صحرا را درنوردید تا آن که به «بغداد» رسید. «یعقوبی» نقل می کند همین که امام به «یاسریه» رسید، «اسحاق بن ابراهیم»، حاکم «بغداد» به دیدار امام علیه السلام آمد و چون علاقه و شیفتگی مردم را به ایشان دید از حضرت خواست شب را در «بغداد» به سر برد .«یحیی»، حاکم «بغداد» را در جریان امر گذاشت، حاکم «بغداد» گفت: «این مرد ( امام هادی علیه السلام ) زاده رسول صلی الله علیه وآله وسلم است و تو، انحراف «متوکل» را از اهل بیت می دانی! پس اگر به او کلمه ای علیه امام بگویی او را خواهد کشت و روز قیامت، پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم خصم تو خواهد بود...». «یحیی» پاسخ داد: «به خدا سوگند! جز نیکی از او ندیدم و چیزی که نپسندم از او نیافتم....»، سپس بغداد را ترک کرده و راه «سامرا» را در پیش گرفتند، همین که به مقصد رسیدند، «یحیی» خود را شتابان به «وصیف ترکی» که از سران حکومت به شمار می رفت رساند و او را از رسیدن حضرت آگاه ساخت، «وصیف« نیز او را از نقل سخنانی که موجب رسیدن گزندی به امام علیه السلام گردد برحذر داشت و گفت: « ای یحیی! به خدا سوگند اگر سرِ مویی از امام علیه السلام کم شود، تنها تو مسئول آن خواهی بود...» و «یحیی» از یکی بودن سخنان «اسحاق» و «وصیف» درباره محافظت از امام علیه السلام و سلامتی او متحیر شد. نفوذ امام تا آنجا بود که هنگام آمدن آن حضرت به نزد «متوکل»، تمامی درباریان و نگهبانان قصر بی اختیار به احترام ایشان قیام می کردند و بدون کمترین بهانه جویی و به انتظار گذاشتن، بی درنگ درها را می گشودند و پرده ها را کنار می زدند.
* در میان «بزرگان»
در مجلس ولیمه ای که برای فرزند یکی از خلفا برگزار شده بود، امام علیه السلام نیز دعوت شد. وقتی حضرت وارد شد همه حاضران به احترام او ساکت شدند.
* در میان «علویان» و....
«محمدبن حسن اشتر علوی» می گوید: همراه پدرم با جمعی از عباسیان، طالبیان و تعدادی از لشکریان و دیگر افراد بر درگاه «متوکل» عباسی بودیم که ناگهان ابوالحسن- امام هادی علیه السلام- وارد شد و آهنگ قصر خلیفه را نمود، تمامی حاضران بدون استثنا از مرکب هایشان فرود آمده و به حضرت احترام نمودند تا حضرت وارد قصر شد. مردی از آن جمع، از این تجلیل و گرامی داشت به خشم آمد و لب به اعتراض گشود و گفت: این همه تشریفات و احترام برای کیست؟! چرا برای این جوان این همه احترام بگذاریم؟ او نه از ما بالاتر است و نه بزرگسال تر، به خدا قسم هنگام خارج شدن دیگر برای او به پا نخواهیم خواست و از اسب فرود نخواهیم آمد... «ابوهاشم جعفری» به او چنین پاسخ داد: به خدا سوگند با ذلت و کوچکی به او احترام خواهی گذاشت.... لحظاتی بعد امام علیه السلام از قصر خارج شد، بانگ تکبیر برخاست همه مردم به احترام امام به پا خاستند، «ابوهاشم» مردم را مخاطب ساخته، گفت: مگر شما نبودید که تصمیم داشتید به حضرت احترام نگذارید؟ گفتند: به خدا قسم نتوانستم خود را کنترل کنیم و بی اختیار از اسب فرود آمده، به ایشان احترام گذاشتیم. سادات و بزرگان، در احترام و بزرگداشت امام علیه السلام همصدا بودند و همگی رهبری و فضل او را پذیرفته بودند. از جمله این علویان «زیدبن موسی بن جعفر»- معروف به زیدالنار – بود که عموی پدر حضرت به شمار می رفت و در آن وقت مردی معمر و کهنسال بود. روزی «زید» به قصد دیدار امام علیه السلام بر در خانه آمد و از «عمربن فرج» که نگهبان در بود خواست تا برایش از امام اجازه ورود بگیرد، امام علیه السلام اجازه داد. «زید» وارد شد و در مقابل امام علیه السلام که در صدر مجلس بود با ادب تمام و احترام، دو زانو نشست و بدین گونه به امامت حضرت اعتراف کرد. روزدیگر که «زید» به حضور امام علیه السلام شرفیاب شد، حضرت در مجلس حاضر نبود و «زید» در صدر مجلس نشست، اندکی بعد امام علیه السلام وارد شد، همین که «زید» حضرت را دید به سرعت از جای خود برخاسته، امام علیه السلام را در مکان خویش جای داد و خود مودبانه در مقابل ایشان نشست؛ در این زمان امام علیه السلام بسیار جوان و «زید» مردی مسن بود، لیکن حرکت «زید»، به عنوان اعتراف به امامت حضرت و فضیلت ایشان بود و تمامی قائلین به امامت ایشان چنین می کردند.
* در میان «مردم مدینه»
وقتی که مردم مدینه از مأموریت «یحیی بن هرثمه» فرستاده «متوکل» برای بردن امام هادی علیه السلام به «سامرا» اطلاع پیدا کردند از شدت علاقه به امام علیه السلام آن چنان ناله و شیون سر دادند که «یحیی» می گوید: من همانند آن را ندیده و نشنیده بودم به طوری که مجبور شدن آنها را تسکین داده و تا سوگند نخوردم که هیچ آزار و اذیتی به امام علیه السلام نخواهد رسید، آرام نگرفتند.
* در میان «اهل کتاب»
نفوذ امام علیه السلام منحصر به مسلمانان و شیعیان نبود که اهل کتاب را هم شامل می شد. آنها به حضرت بسیار احترام می گذاشتند و در گرفتاری ها و دشواری ها به ایشان متوسل می شدند و حتی به آن حضرت هدایائی نیز تقدیم می کردند. «هبة الله بن ابی منصور موصلی» چنین نقل می کند: «یوسف بن یعقوب مسیحی» از دوستان پدرم بود، او روزی به عنوان میهمان به خانه ما در «بغداد» آمد، پدرم از او انگیزه آمدنش را پرسید.« یوسف» جواب داد: « متوکل عباسی» مرا احضار کرده است ولی علتش را نمی دانم، من نیز خودم را به یکصد دینار بیمه کرده ام که آنها را با خود آورده ام تا برای علی بن محمد بن الرضا علیه السلام هدیه ببرم.
* نزد «شیعیان سامرا»
«متوکل» در «سامرا» همواره مانع دیدار مردم با امام هادی علیه السلام می شد، یک روز حضرت در قصر «متوکل» بود و جماعت زیادی از شیعیان در پشت در اجتماع کرده بودند. راوی می گوید: از آنها پرسیدم برای چه اجتماع نموده اید، گفتند: منتظر بازگشت مولایمان هستیم تا او را ببینیم و بر او سلام کنیم و آنگاه برویم. پرسیدم: آیا او را می شناسید؟ گفتند: بلی همه او را می شناسیم.
ب- نفوذ امام عسکری علیه السلام
در این فراز نیز مروری خلاصه خواهیم داشت به پایگاه اجتماعی حضرت عسکری علیه السلام در دربار خلفا و وزرا گرفته، تا اهل کتاب، علما، شیعیان و...
* نزد «خلفا»
برخی از خلفای آن دوره، همچون «معتمد»، در حوائج مهم خود به آن حضرت متوسل می شدند و از حضرت درخواست دعا می کردند و یا در شرایط بحرانی و حساس، آنها را به کمک می طلبیدند؛ چنان که «معتمد» یک بار که حضرت در زندان بود، دستور داد حضرت را آزاد کنند تا در مقابل انحراف منحرفین ایستاده و شک و تزلزلی که به وسیله آنها در میان مردم ایجاد شده بزداید. «معتمد» خطاب به حضرت گفت: دین جدت را دریاب. همو در کلام دیگرش خطاب به جعفر، برادر امام عسکری علیه السلام، هنگامی که از او درخواست اعطای مقام برادرش را داشت، گفت: مقام برادرت به دست ما نبود که از جانب خداوند بود و علیرغم تلاش فراوان ما در پایین آوردن منزلت برادرت، وی به خاطر علم و عبادتش مدام بر نفوذش افزوده می شد...
* نزد «وزرا»
«عبیدبن خاقان» از وزیران خلفای عباسی که همدوره امام عسکری علیه السلام است می گوید: «اگر خلافت از میان خلفای بنی عباس جدا شود، کسی از «هاشمیان» به غیر از او (امام حسن عسکری ) سزاوار آن نخواهد بود، تنها این مرد است که با علم، عفت، هدایت، خویشتنداری، زهد، عبادت، اخلاق زیبا، و صلاح نفس، شایسته خلافت می باشد؛ پدرش نیز همچون او مردی بزرگ و بخشنده، دانشمند و خیرخواه بود.
«احمدبن عبیدالله بن خاقان» که مردی ناصبی و از منحرفان و مخالفان اهل بیت علیهم السلام بود، پایگاه اجتماعی و نفوذ امام عسکری علیه السلام را این گونه توضیح می دهد: « در سامرا در بین علویان مردی را مانند «حسن بن علی بن محمد الرضا» در رفتار، عفت، بزرگواری، بخشش و مورد احترام نزد فامیل و خلیفه و همه بنی هاشم ندیدم، نه تنها آنها، بلکه تمام وزرا، منشیان و فرماندهان لشکر و دیگر مردمان، حضرت را بر همه بزرگان مقدم می داشتند. همو باز می گوید: «من از هیچ یک از بنی هاشم و فرماندهان و منشیان و قضات و فقها و سایر مردم در مورد او (امام حسن عسکری علیه السلام) نپرسیدم، مگر این که دیدم او در نزد آنان در نهایت بزرگی و عظمت و منزلت جای داشت و او را بر تمامی خاندان و بزرگان و همگان مقدم می داشتند و همه بالاتفاق می گفتند او امام رافضیان است. و از آنجا که همه در مورد او سخن به نیکویی می گفتند و او را بزرگ می داشتند در نزد من نیز مقام و منزلتش بسیار بالا بود.
* نزد «اُمرا»
یکی از فرمانداران و امرا، همین که امام عسکری علیه السلام را دید بلافاصله به احترام حضرت از مرکب پیاده شد و ادای احترام نمود. حضرت به او فرمود: به جای خود بازگرد، و در حالی که به حضرت احترام می گذاشت بازگشت.
* نزد « طبیب متوکل»
«بختیشوع» پزشک مخصوص «متوکل» و از برجسته ترین طبیبان دوران امام علیه السلام بود. او به یکی از شاگردان خود که عازم فصد کردن حضرت بود، گفت: «ابن الرضا از من خواسته است تا کسی را برای فصد او بفرستمف پس تو برای این کار روانه شو و بدان که او داناترین کسی است که در زیر آسمان زندگی می کند. پس مبادا درباره دستورات او اهمال کنی یا بر او اعتراض نمایی.»
* نزد «علمای» آن عصر
امام علیه السلام مقامی بس بلند و رفیع در نزد علمای عصرش داشت. «جاحظ» از نویسندگان بزرگ آن عصر با این که در «بصره» زندگی می کرد و امام علیه السلام را در سنین جوانی- حدود 22سالگی – درک کرده و 5 سال قبل از از شهادت حضرت درگذشته بود، درباره حضرتش می گوید: «برای هیچ یک از خاندان های عرب و غیرعرب، به جز «طالبیان» اتفاق نیفتاده که همگی آنان دانشمند، پارسا، پرهیزگار، دلیر، بخشنده، پاک و پاک نهاد، برخی از آنان جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و برخی دیگر نامزد جانشینی او باشند، اینها پدر به پدر عبارتند از: حسن بن علی، بن محمد، بن علی، بن موسی، بن جعفر، بن محمد، بن علی، بن حسین، بن علی.
* در نزد «اهل کتاب»
برخی از بزرگان و علمای اهل کتاب، معترف به مقام و منزلت حضرت بودند به طوری که حضرت در مورد بعضی از آنها می فرمود: حمد خدای را، که نصاری را نسبت به بعضی از مسلمین به حق ما آگاه تر قرار داد. از همان کسانی به امام علیه السلام ایمان آورده و به دست آن حضرت مسلمان شدند از جمله می توان از «انوش نصرانی» و «راهب دیر عاقول» نام برد.
* نزد «مردم»
مردم از هر نقطه به زیارت حضرت می شتافتند و در آن روزی که بنا بود آن حضرت برای معرفی خود به دربار مراجعه کند، جمعیت زیادی از مشتاقان حضرت با چشمانی اشکبار به امید دیدار ایشان در مسیر امام اجتماع می کردند، آنچنان که راه بند می آمد و کسی را توان گذشتن نبود. صدای شیون و ضجه مردم از همه جا به گوش می رسید، اما همین که امام علیه السلام از در خارج می شد سکوت همه جا را فرا می گرفت و همه محو تماشای هیبت با شکوه امام علیه السلام می شدند و برای او راه می گشودند و تا هنگام بازگشت ایشان، مردم همان طور در انتظارش می ایستادند. «شیخ صدوق» از قول «احمدبن عبیدالله بن خاقان» عامل خلیفه در «قم» که از ناصبی ها و دشمنان اهل بیت علیهم السلام است نقل می کند که او گفت: «در هنگام شهادت امام عسکری علیه السلام تمام بازار تعطیل شد و بنی هاشم، لشکریان، منشیان و سایر مردم به همراه پدرم (عبیدالله بن خاقان، وزیر معتمد عباسی) به تشییع حضرت شتافتند. آن روز «سامرا» از کثرت ازدحام و جمعیت و شیون، همچون صحنه قیامت بود.
* در نزد «شیعیان»
اشعار «ابوهاشم جعفری» از برگان اصحاب امام هادی و عسکری علیهما السلام در وصف امام عسکری علیه السلام به خوبی گویای مقام شامخ امامت شیعه نزد شیعیان آن حضرت است. ترجمه برخی از اشعار او چنین است: «خداوند تمام معجزات امامت را به ( امام حسن عسکری) بخشید، همان گونه که به موسی علیه السلام معجزات شکافتن دریا و ید بیضا و عصا بخشیده بود. پروردگار حجت و معجزی به پیامبران عطا نکرد مگر آن که مانند آن را به اوصیا بخشید. و اگر در این مورد تردید داری، پیجویی دلیل و برهان بر تو است.
Sources
پورسید آقایی، جباری، عاشوری و حکیم- تاریخ عصر غیبت– از صفحه 134 تا 142
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites