درباره تحقق و فعلیت فلسفه اسلامی، دیدگاه های گوناگون ارائه شده است. پاره ای با بهره گیری از فلسفه دینی، فرهنگ و تمدن اسلامی، جهت گیری، تعالیم وحی، قرآن و سنت، و جهت دهی و طرح مسأله و ابداع استدلال و رفع اشتباه، اسلامیت فلسفه را پذیرفتند و دسته دیگری، آن را مفهوم بی مصداق یا بی هویت معرفی کردند.
بسیاری از نویسندگان و دانش پژوهان مسلمان در برابر منکران فلسفه اسلامی ضمن پذیرش رشد و بالندگی دستگاه های جهان بینی و جهان شناسی در پرتو فرهنگ و تمدن اسلامی، انطباق صد در صد جریان های فلسفی با معارف قرآنی را نپذیرفتند. ابراهیم مدکور، محقق عرب زبان درباره هویت فلسفه اسلامی، آن را مولود اندیشه عرب ندانسته و سهم ملت های دیگر مانند ایرانیان و هندیان و ترک ها و مصریان و اندلسی ها را در تکوین آن مهم معرفی کرده است. وی بر این باور است که تمدن اسلامی، هنگام مجد و عظمتش، هرگز سد راه علم نشد؛ بلکه آن را تأیید کرد و با فلسفه به مبارزه برنخاست و آغوش خود را برای پذیرفتن آرا و مذاهب گوناگون و متباین گشود.
اسلام که مردم را به تأمل و تدبر و نگریستن در آسمان ها و زمین دعوت می کند، چگونه ممکن است خود مانع بحث و تحقیق و آزادی فکرشود. این که فلسفه را فلسفه عربی یا فلسفه اسلامی بخوانیم، چیزی جز جدال لفظی بی فایده نیست. این فلسفه در جو اسلامی و در کنف حمایت آن پرورش یافته و به زبان عربی نوشته شده است؛ اما نباید عنوان «عربی» این توهم را پدید آورد که فلسفه اسلامی مولود اندیشه عنصر عرب است؛ زیرا اسلام در زیر لوای خود، ملت های دیگر را گرد آورد و همه این ملت ها در این حرکت فکری سهیم هستند درباره اسلامی بودن آن نیز نمی توان ادعا کرد که همه، حاصل افکار مسلمانان است و بس. این ادعا هم با شواهد تاریخی مغایرت دارد؛ زیرا مسلمانان، نخستین بار از محضر درس فسطوریان و یعقوبیان و یهود و صابئین استفاده کرده اند؛ با وجود این، نامیدن این گونه مباحث به فلسفه اسلامی موجه است؛ زیرا اسلام فقط دین نیست؛ بلکه دین و تمدن است. فلسفه اسلامی از حیث موضوع و مسائل و مشکلات و راه ها و شیوه های حل آن ها ممتاز و مشخص است. این فلسفه به مسأله واحد و کثیر، رابطه بین خدا و عالم پرداخته، میان وحی و عقل، عقیده و حکمت، دین و فلسفه وفاقی می دهد؛ پس فلسفه اسلامی مولود محیطی است که در آن به نشو و نما پرداخته و فلسفه ای دینی و روحی شده است.
طرفداران مکتب تفکیک نیز فلسفه اسلامی را در دستگاه های جهان بینی و جهان شناسی دانسته که در دامن فرهنگ اسلامی پدید آمده و قوام یافته است و دستگاه هایی که هم از عناصر فکر یونانی و دیگر نحله های فکری پیش از اسلام مایه هایی فراوان گرفته و هم در حوزه تعالیم اسلامی و قرآنی پرورده شده است. پیروان مکتب تفکیک، منکر فلسفه و عرفان اسلامی نیستند؛ بلکه منکر انطباق کامل جریان های فکری ـ فلسفی با معارف صرف قرآنیند. این رویکرد، تبیین حداقلی از فلسفه اسلامی است که در پرتو فرهنگ و تمدن اسلامی ارائه شده است. بی شک، دستگاه ها و جریان های فکری از ملت های گوناگون ایرانی، هندی، ترک، مصری، اندلسی و عربی زاییده می شود؛ یعنی نیازهای متغیر و ثابت اندیشه ای جوامع گوناگون در سامانه فلسفه اسلامی نقش داشته، و آموزه های اسلامی با دعوت مردم به تأمل و تدبر منشأ بالندگی و رشد نظام های فلسفه اسلامی شده است؛ اما عدم انطباق کامل جریان های فلسفی با معارف صرف قرآنی، با آرمان بزرگ حکیمان مسلمان مبنی بر تطابق فلسفه با شریعت ناسازگاری ندارد. مگر فقیهان مسلمان، آرمانشان این نیست که استنباط و اجتهادشان به طور کامل بر قرآن و حدیث منطبق باشد؛ ولی آیا همه ایده های آن ها تحقق یافته است؟
در این صورت، چرا با یکدیگر اختلاف دارند. مذهب تصویب و تخطئه در میان فقیهان اهل سنت و شیعه چه معنایی دارد؟ مکتب تفکیک باید بداند همان گونه که قاعده للمصیب اجران و للمخطی اجر واحد بر اجتهاد فقیهان منطبق است، این قاعده درباره فلاسفه اسلامی نیز جاری و ساری می شود. پرسش اساسی که این رویکرد بدان نپرداخته، این است که جریان های فلسفی در فرهنگ و تمدن و جوامع اسلامی از قرآن و سنت در مقام گردآوری یا داوری بهره گرفته اند تا وصف اسلامیت برای فلسفه معنای محصلی یابد یا خیر. چنین اتفاقی نیفتاده است و مفهوم فلسفه اسلامی به این معنا، بدون مصداق می شود.
فلسفه اسلامی، دانشی است که از موجود بما هو موجود با روش عقلی بحث می کند؛ پس علوم عقلی و برهانی مانند ریاضیات از فلسفه خارجند؛ زیرا موضوعشان، موجود بما هو موجود نیست؛ بلکه موجود مقید به کمیت یا... است؛ پس درون موضوع یا روش فلسفه اسلامی، التزام یا عدم التزام به دین یافت نمی شود؛ اما در جهت گیری فلسفه می توان از امور خارج از ذات فلسفه بهره گرفت. دین می تواند انگیزه برای تأملات فلسفی و جهت گیری در آموزه های فلسفی را ایجاد کند. به عبارت دیگر، فلسفه، ماده و صورتی دارد. صورت آن، برهان عقلی و ماده آن، محتوای فلسفی است. عوامل خارجی مانند آموزه های دینی در محتوای فلسفی مؤثر است.
اسلامی، یهودی، مسیحی، شرقی و غربی بودن، با فیلسوف بودن و بحث عقلی فلسفه منافاتی ندارد. ویژگی ماهیت فلسفه این است که فارغ از هر گونه پیش فرض در مسائل فلسفی، به صورت عقلی و استدلالی بحث شود؛ اما گرایش های فلیسوفان با هم متفاوتند؛ به گونه ای که فلسفه اسلامی از فلسفه یهودی و فلسفه مسیحی، و حتی فلسفه شیعی از فلسفه اهل سنت جدا می شود و این ادعا که برخی گفته اند، فلسفه اسلامی همان فلسفه یونانی است، سخنی ناتمام و غیر مطابق با واقع است؛ زیرا گرچه فلسفه اسلامی، مأخذ یونانی دارد، فلسفه یونانی یگانه مأخذ آن نیست؛ افزون بر آن که در نهضت ترجمه، از موضوعات محدود و آثار معینی مانند ارسطو و افلاطون و افلوطین بهره جسته است. ابهام رویکرد پیش گفته در این است که:
1. دین، چقدر باید به لحاظ محتوا بر فلسفه تأثیر بگذارد تا بتوان آن فلسفه را دینی یا اسلامی دانست؟ مسلما بر همه مسائل تأثیر گذار نیست؛ زیرا بسیاری از مسائل فلسفی مانند امور عامه، بر دین و آموزه های اسلام مقدم هستند.
2. اساسی ترین مباحث فلسفی از راه براهین عقلی محض و مبتنی بر بدیهیات اولیه اثبات می شوند؛ یعنی مسائل اصلی فلسفه، سرانجام بر اولیات و علم حضوری مبتنی اند. حال که محتوای فلسفه بر این دو روش استوار است، چگونه جهتگیری فلسفه به وسیله دین تصویر می شود. آری، پاره ای از مدعیات دینی اساسآ فلسفیند و حد وسط آن ها در عبارت پیشوایان دین و متون دینی ذکر شده است؛ مانند خطبه های توحیدی نهج البلاغه؛ اما آیا فیلسوفان اسلامی، استدلال های عقلی موجود در متون دینی را مبنای برهان سازی گرفته اند یا پس از کشف عقلی، حد وسط برهان با آموزه های دینی هماهنگ شد؟ در این صورت، باید ادعا شود که فلسفه اسلامی به معنای سازگاری آموزه های فلسفه اسلامی موجود با معارف دینی است، نه به معنای جهت گیری فلسفه از اسلام.
3. فلسفه اسلامی قابلیت دفاع از آموزه های وحیانی و نبوی و ولوی را در برابر شبهات قدیم و جدید دارد. فلسفه اسلامی می تواند مبادی دینی را اثبات، و معارف عقیدتی اسلام را تثبیت و مستدل کند. یا معارف قرآنی و روایی برای فلسفه، مسأله سازی کند، مانند صفات الاهی. این ها نمونه ای از موجه سازی اسلامیت فلسفه شمرده می شود که این رویکرد بدان توجه نکرده است.
این رویکرد، هویت فلسفه اسلامی را جامع تر و دقیق تر از رویکردهای دیگر به شرح ذیل بیان می کند:
1. فلسفه در مقام داوری یعنی مرحله اثبات صدق و کذب گزاره ها از وحی و آموزه های وحیانی کمک نمی گیرد؛ زیرا قوام فلسفه بر این است که مستخرج از عقل باشد و لاغیر؛ پس آموزه های وحیانی اسلام، جانشین استدلال ها و مبادی فلسفی قرار نمی گیرند.
2. آموزه های وحیانی اسلام در جهت دهی، طرح مسأله، ابداع استدلال و رفع اشتباه بر فلسفه تأثیر می گذارد و فلسفه اسلامی را امکان پذیر می سازد.
3. هر دینی می تواند به فلسفه ای که در دامن آن پرورش یافته به لحاظ تعیین مسائل مهم و تقدیم آموزه های اهم بر مهم جهت دهی کند؛ برای مثال، مسأله خداشناسی و توحید در اسلام اهمیت ویژه ای دارد و همین باعث شده که این گونه مسایل در فلسفه حجیم تر و عمیق تر شوند.
4. دین در مقام گردآوری و طرح مسأله نیز بر فلسفه تأثیر می گذارد و با طرح آموزه های هستی شناسانه جدید، مسائل فلسفی نوی را فرا روی فیلسوفان متدین قرار می دهد و آنها نیز با استدلال های عقلی به اثبات گزاره های هستی شناختی می پردازند.
5. آموزه های دینی در قلمرو هستی شناسی به طور صریح یا ضمنی، ارائه استدلال کرده اند و به همین دلیل در ابداع استدلال بر فلسفه تأثیر می گذارند.
6. دین با نشان دادن خطای فلسفه، مغالطی بودن استدلال را به فیلسوف نشان می دهد و در رفع اشتباه آن تأثیر می گذارد.
7. نه تنها فلسفه اسلامی به معنای تأثیر گذاری آموزه های اسلام بر فلسفه با یکی از انحای چهارگانه ممکن است، بلکه مجموعه معارفی که تحت عنوان فلسفه اسلامی ارائه می شود، محقق است؛ زیرا با نگاهی گذرا به قرآن و روایات می توان دریافت که خداشناسی و معاد شناسی، اهمیت ویژه ای دارند و همین مطلب باعث شده که اسلام در جهت دهی به فلسفه اسلامی تأثیر بگذارد و حکیمانی چون ابن سینا و ملاصدرا به صورت تفصیلی و دقیق به این مباحث بپردازد. تأثیر اسلام بر فلسفه از زاویه کلام در طرح مسائل نو مانند مسأله مساوقت وجود با شیئیت و نفی واسطه بین وجود و عدم، مسأله امتناع اعاده معدوم، مسأله مناط احتیاج معلول به علت، مسأله ابطال اولویت، مسأله امتناع ترجیح بلا مرجح نمایان است، همچنان که تأثیر اسلام بر فلسفه متعالیه از زاویه عرفان اسلامی در مسأله اصالت وجود، وحدت وجود، وجود منبسط، بسیط الحقیقه کل الاشیاء، تطابق عوالم،آشکار است و همچنین مسائلی مانند صفات ثبوتیه و سلبیه و بحث معاد روحانی و جسمانی، خلود، تجدد احوال در بهشت و جهنم، قضا و قدر، شرور و غیره از قرآن و روایات وارد فلسفه اسلامی شده است؛ یعنی هیچ پیشینه یونانی و سریانی ندارد.
برهان های متعددی در نصوص دینی وجود دارد که فیلسوفان اسلامی در برهان صدیقین و توحید الاهی بهره گرفته اند. تأثیر دین بر فلسفه در ساحت رفع اشتباه در مسأله حدوث عالم معلوم می شود. حکیمان پیش از صدرالمتألهین، جهان و حرکت دوری افلاک و زمان را قدیم می دانستند؛ در حالی که ظهور آیات و روایات در حدوث زمانی است و صدرا با تکیه بر حرکت جوهری، مسأله را حل کرد.
برخی از مخالفان عنوان فلسفه اسلامی و اسلامیت فلسفه، با تأکید و نقد بر دیدگاه ششم به شرح ذیل گزارش داده اند:
1. فلسفه اسلامی بل فلسفه دینی اعم از اسلامی و غیر اسلامی مانند فلسفه یهودی، فلسفه مسیحی و... مفهوم بی مصداق است.
2. برای فلسفه، قید اسلامی و مسیحی و... قابل فهم نیست؛ چرا که در فلسفه هر گونه تقویم و ارزش گذاری معرفتی باید بر اساس دلیل و برهان عقلی باشد. در این صورت، فلسفه، فرقی با منطق و ریاضیات ندارد و همان طور که این علوم، قید اسلامی را نمی پذیرند، فلسفه نیز چنین است.
3. اگر فلسفه اسلامی و اسلامیت فلسفه را بپذیریم، چند تالی فاسد و دغدغه مهم لازم می آید: اول این که نوعی قداست نابجا برای فلسفه اسلامی پدید می آید؛ زیرا به تبع تقدس اسلام، و با گذر روان شناختی، مضاف آن یعنی فلسفه هم قداست می یابد؛ در حالی که بسیاری از مسلمانان و متدینان در فرهنگ دینی اسلام با فلسفه اسلامی مخالفت ورزیده اند و از طرفی، بسیار به دین التزام عقیدتی و عملی داشته اند؛ پس نباید مخالفت با فلسفه و فیلسوفان مسلمان، بر مخالفت با دین و مذهب تلقی شود.
دومین دغدغه و مشکل پذیرش اسلامیت فلسفه، تناقض گویی است؛ زیرا از یک طرف باید میراث یونان و روم را پاس داشت و از طرف دیگر باید احادیث و آیات قرآن را پذیرفت. اعتقاد به تمام آموزه های اسلام با تمام دستاوردهای ارسطو و افلاطون و میراث یونان، جمع بین متناقضان است؛ به همین جهت، پولس مسیحی در رساله اش در عهد جدید می گوید: «اورشلیم (مظهر دین مسحیت) را با آتن (مظهر فلسفه یونانی) چه کار؟ مثلا ارسطو در اخلاق نیکوماخس، انسان سعادتمند را با سه ویژگی داشتن ثروت، رفیق شفیق و بدن زیبا معرفی می کند؛ در حالی که معنای سعادت در اسلام غیر از این است و همچنین ذات انفعال ناپذیر واجب الوجود در فلسفه یونان کجا و آیه «و لما عاصفونا انتقمنا منهم؛ چون ما را به خشم درآوردند از آنان انتقام گرفتيم.» (زخرف/ 55) که بر انفعال پذیری دلالت دارد، کجا؟ هر دو دیدگاه ناسازگارند. موارد ناسازگار میان اسلام و میراث یونان در حوزه جهان شناسی، هستی شناسی، خداشناسی، انسان شناسی فراوان است؛ به همین جهت، فیلسوفان، اصول تفسیر متون را زیر پا گذاشته، گرفتار تأویل و تفسیر به رأی و تحریف معنایی متون مقدس شدند؛ در حالی که رعایت قواعد زبان و اصول تفسیر و هر منو تیک ضرورت دارد. دغدغه سوم این که اسلامیت فلسفه و آمیختگی فلسفه با اسلام مانع رشد فلسفه و رشد الاهیات اسلامی می شود.
رشد فلسفه، زمانی است که دغدغه پاس داشتن متون مقدس اسلامی را نداشته باشد و رشد الاهیات نیز به پاس نداشتن میراث یونان و روم باستان مبتنی است. فلسفه، سیر آزاد عقلانی و الاهیات نیز تفکر بر گرفته از قرآن و سنت است. ادغام فلسفه و کلام به وسیله غزالی یا امام رازی یا خواجه طوسی در تاریخ تفکر اسلامی از مهم ترین موانع رشد فلسفه و کلام است. به عبارت دیگر، رشد هر علمی، مرهون به کارگیری روش شناسی آن علم است و ادغام علوم نمی گذارد روش شناسی علم در فرایند پژوهش مؤثر افتد.
4. اسلامی بودن فلسفه نزد مدافعان فلسفه اسلامی این نیست که در مقام داوری مدعیات فلسفی از آیات و روایات بهره گرفته شود؛ بلکه دین در چهار مقام دیگر بر فلسفه تأثیر می گذارد. یکی تأثیر دین در جهت دهی فیلسوفان در گزینش مسائل از میان بی نهایت مسائل فلسفی مانند اهتمام فیلسوفان اسلامی به مساله توحید و معاد. مشکل این نوع تأثیر گذاری این است که اولا این وجه، فلسفه دینی درست می کند، نه فلسفه اسلامی؛ ثانیا حال که فیلسوفان اسلامی سراغ توحید و معاد رفتند و به هر نتیجه ای که برسند، آیا هویت دینی و اسلامی می یابد؟ و اگر به نتایجی خلاف اسلام نایل شوند، آن وقت، فلسفه اسلامی به دستاوردهای آن ها اطلاق می شود؟ صرف ترغیب اسلام به پاره ای از مسائل، فلسفه را اسلامی یا دینی نمی سازد؛ ثالثا به چه دلیل، گزینش مسائل فلسفی را از دین دریافت می کنید؟ آیا حقانیت دین با اثبات عقلانی به دست آمده است تا تبعیت فیلسوفان از دین موجه باشد؟ مسلما چنین مطلبی اتفاق نیفتاده است؛ پس پیروی از دین در گزینش مسائل، معقول نیست.
مقام دوم، تأثیر گذاری دین در الهام بخشی است؛ برای مثال، ملاصدرا حرکت جوهری را از آیه «و تری الجبال تحسبها جامده وهی تمرمر السحاب؛ كوهها را مى بينى [و] مىپندارى كه آنها بى حركتند و حال آنكه آنها ابرآسا در حركتند.» (نمل/ 88) الهام می گیرد. ژیلسون هم معتقد است که فلسفه مسیحی، مقداری از متون مقدس الهام بخشی دارد. پاسخ این نوع تأثیر گذاری این است که اولا به صرف اعتبار الهام بخشی باید فلسفه اسلامی را فلسفه اسلامی، زرتشتی، اساطیری، یونانی، رومی و... نامید؛ زیرا فیلسوفان مسلمان از همه امور پیش گفته الهام گرفته اند و اختصاص فلسفه به اسلامیت چه ویژگی دارد؟ ثانیا الهام بخشی،مستلزم مطابقت دستاوردهای فلسفه با آموزه های دینی نیست؛ ثالثا الهام بخشی از دین، زاییده فهم خاص فیلسوف از آیه و روایت بوده که به طور عمده فهم های نادرست و دور از اصول هر منو تیک و تفسیر بوده است.
مقام سوم، تأثیر دین در استدلال های فلسفی است؛ مانند «لو کان فیهما آلهه الا الله لفسدتا؛ اگر در آنها [زمين و آسمان] جز خدا خدايانى [ديگر] وجود داشت قطعا [زمين و آسمان] تباه مى شد.» (انبیا/ 22) مشکل مقام سوم این است که هیچ استدلال فلسفی در قرآن؛ برای مثال، در آیه پیش گفته، بیان ملازمه ذکر نشده؛ پس استدلال، ناقص است.
مقام چهارم، تأثیر در رفع اشتباه است؛ یعنی آموزه های قرآنی و روایی، اشتباه فیلسوفان را گوشزد می کنند و روند تفکر آن ها را تصحیح می سازند. پاسخ مقام چهارم این است که تصحیح مسائل فلسفه فقط به آیات و روایات اختصاص ندارد. راه های دیگر هم مدعیات فلسفی را تصحیح می کنند؛ پس اسلامیت فلسفه، علت موجهی ندارد. در ضمن، فلسفه ورزی اقتضا می کند که فیلسوف در تعقل استقلال داشته باشد؛ پس چرا به وسیله دستاورد فلسفی به تصحیح مفاد آیه نمی پردازند. به عبارت دیگر، گزاره ها نمی توانند همدیگر را تصحیح کنند؛ بلکه روش ها باید تصحیح گزاره ها را به عهده بگیرند.
5. اگر فلسفه اسلامی به موضوعات و مسائل مورد تأکید متون دینی و مذهبی می پرداخت، بیشتر شبیه به فلسفه فیلسوفان اگزیستانسیالیستی مانند کی یرکگارد، مارسل، یاسپرس و... می شد، نه مانند فلسفه کندی، فارابی، ابن سینا و ملاصدرا....
6. کسانی که به فیلسوفان اسلامی شهره اند، همه عالمان الاهیات اسلامی بوده اند نه فیلسوف؛ زیرا فیلسوف به معنای حقیقی کسی است که سیر فکری و عقلانی آزاد داشته باشد و فقط پاسدار عقل (نه چیز دیگری) باشد. به این معنا، یگانه فیلسوف بزرگ جهان اسلام، محمد بن زکریای رازی است؛ چون ملتزم به نتایج تلاش فکری و صادقانه خود بود و به همین دلیل، منکر نبوت شد؛ البته بحث بر سر صحت و سقم آرای فلسفی نیست؛ بلکه بحث بر سر سیر فکری آزاد است که اگر به متون دینی ـ مذهبی مقید شود به الاهیات و کلام تبدیل می شود؛ بنابراین، در عالم اسلام، فلسفه وجود نداشته؛ بلکه الاهیات و کلام را فلسفه خوانده اند و علت این که بازار نقد در فلسفه اسلامی گرم نشد، همین تبدیل فلسفه به الاهیات بود. الاهیات، منطقه ممنوعه و خط قرمز دارد. رویکرد پیش گرفتار آسیب های متنوعی است:
1. مطلب شگفت آور این است که به چه دلیل، زکریای رازی به عقل خود پایبند بوده و ابن سینا از اصل و روش فلسفی دست شسته است. آیا زکریای رازی فقط به جهت انکار نبوت، یگانه فیلسوف جهان اسلام می شود و ابن سینا به سبب پذیرش توحید و نبوت و معاد از جرگه فیلسوفان خارج می شود؟ بی شک، این ادعا صحیح است که فلسفه، دانش فکری و عقلانی است که فقط از عقل و لاغیر پاسداری می کند؛ اما نمی توان از این پیش فرض درست، نتیجه گرفت که حتما استدلال عقلی باید آدمی را به دستاوردهای معارض آموزه دینی منتهی سازد؛ افزون بر این که ترجیح زکریای رازی با چند رساله کوتاه فلسفی بر فیلسوفانی چون ابن سینا، سهروردی، ملاصدرا با آثار عظیم فلسفی نزد هیچ منصف و آگاه به فلسفه پذیرفتنی نیست. نکته دیگر این که متهم ساختن محمد بن زکریای رازی به انکار بعثت پیامبران محل تأمل است و بیان احتمالی ایشان، به معنای پذیرش دیدگاه فرقه براهمه نیست.
2. فلسفه اسلامی، روش و غایتی دارد. روش آن، استدلال برهانی و عقلانی و غایتش، رسیدن به حقیقت است؛ پس اگر با استدلال برهانی وعقلانی به حقانیت دین اسلام دست یافت می تواند با آن، فلسفه های دیگر را محک زند و بطلان آن ها را کشف کند؛ به همین دلیل، فلسفه و حکمت نزد فیلسوفان اسلامی مترادفند. به عبارت دیگر، قرآن و سنت، نشان می دهند که براهین مسائل دین ستیز در فلسفه های غیر دینی، مغالطیند و استدلال آن ها مخدوش است. فیلسوف، پس از این کشف می تواند با استدلال های دیگر، روش قیاس مغالطی رقیب را باطل سازد.
3. آیا حساسیت مؤلف فقط درباره دخالت دادن آموزه های اسلامی در فلسفه و تبدیل فلسفه به الاهیات و کلام است یا دخالت دادن اندیشه های الحادی در فلسفه های پوزیتیویستی، تحلیلی، اگزیستانسیالیستی نیز برای او حساسیت بخش است که در این صورت باید بسیاری از متفکران مغرب زمین مانند کارناپ، راسل، کامو، کافکا، سارتر و غیره مستحق دریافت عنوان فیلسوف نشوند و تألیفات آن ها از زمره آثار فلسفی و نامشان از تاریخ فلسفه خارج شود.
4. اگر علوم دیگر (غیر از فلسفه) از نصوص اسلامی بهره گیرند و در فرهنگ و تمدن اسلامی بالندگی و تکامل یابند و قرآن و سنت در مرحله گردآوری، بیان پیش فرض ها، ایجاد انگیزه و غیره بر آن ها تأثیر بگذارند، اطلاق وصف اسلامی به علوم، موجه و منطقی است.
5. تلاش برای تحقق سازگاری و هماهنگی بین فلسفه و دین در چارچوب برهانی، تلاش فلسفی است. فلسفه در داوری هایش به برهان متکی است؛ اما در انتخاب موضوع و مسأله می تواند از دین بهره گیرد؛ زیرا فلسفه در خلأ انجام نمی پذیرد. فلسفه علوم طبیعی وقتی تحقق می یابد که طبیعتی و علومی برای مطالعه طبیعت وجود داشته باشد. فلسفه علوم اجتماعی وقتی پدید می آید که اولا اجتماعی وجود داشته باشد؛ ثانیا علوم اجتماعی با روش ها، موضوعات، مسائل و مشکلاتش پدید آمده باشد. فلسفه محض یا ما بعد الطبیعه نیز می تواند دیدگاه های دینی، عرفانی و علمی به هستی را بررسی کند و از آن ها تأثیر پذیرد و با ملاک برهانی به اثبات یا نفی آن ها بپردازد. حال اگر در کنار مباحث عام، آموزه های دین خاص مانند اسلام مورد توجه فیلسوف واقع شود و فیلسوف با روش برهانی، بین نتایج فلسفی محض و آموزه های دینی سازگاری بیابد، از سلوک فلسفی خارج نشده است و به این جهات می توان فلسفه او را اسلامی نامید. (فنائی اشکوری، مخطوط، ص 12)
6. منظور از تفکر آزاد عقلانی چیست؟ اگر تفکر عقلانی که به هیچ گزاره بدیهی مستند نشود که سفسطه و نفی فلسفه اعم از اسلامی و غیر اسلامی لازم می آید و اگر مقصود، تفکری است که با روش مبناگرایی و بهره گیری از بدیهیات به دستاورد هایی می رسد که هماهنگ و سازگار با آموزه های اسلامی است، وصف فلسفه به اسلامیت به طورکامل موجه و منطقی است.
7. مقصود از فلسفه اسلامی، قداست بخشیدن به تمام آرای حکیمان یا مطابقت صد در صد نتایج فلسفی فیلسوفان مسلمان با آموزه های وحیانی یا تأثیر نپذیرفتن فلسفه اسلامی از مباحث یونانی و رومی و غیره نیست؛ بلکه مقصود، تأثیر گذاری اسلام بر فلسفه در جهات گرد آوری و طرح مسائل نو پدید و غیره است. هر چند، نمونه های مستشکل از تعارض اسلام با فلسفه یونان، تأملات فراوان داشت.
8. صاحب نظریه «فلسفه اسلامی، مفهوم بی مصداق» در مقاله «سخنی در چند و چون اسلام و لیبرالیسم» اسلام را به سه مرتبه تقسیم کرده است:
اسلام مرتبه نخست، عبارت است از محتوای قرآن و سنت که از علم الاهی و واقعیت دین در لوح محفوظ خبر می دهد. اسلام مرتبه دوم، تفسیر و تبیین و شرح و بسط های قرانی و روایی است که علوم گوناگون اسلامی مانند عرفان و کلام و فقه و تفسیر را پدید می آورد. اسلام مرتبه سوم، آداب و فرهنگ و تمدن متدینان و مسلمانان در طول تاریخ است و کنش ها و منش ها و آثار و برکات دنیایی را به ارمغان آورده است.
حال طبق تقسیم بندی پیش گفته، اگر فلسفه اسلامی، با اسلام مرتبه یک هم ارتباطی نداشته باشد می تواند در مقام اثبات و تحقق، نحله ها و مکاتب فلسفی با اسلام مرتبه دوم و سوم پیوند یابد؛ زیرا فلسفه اسلام با بهره گیری از کلام و عرفان و تفسیر اسلامی می تواند مسائل هستی شناختی جدیدی را بشناسد و با روش برهانی به تبیین و اثبات آن ها بپردازد؛ یعنی فیلسوفان در مقام تحقیقات فلسفی از تفسیر و شرح و بسط اسلام و نیز فرهنگ و تمدن اسلامی بهره گرفته، اسلامیت فلسفه را موجه سازند و این نکته در فلسفه علم محرز شده؛ برای این که پیش فرض ها و پیش دانسته های عالمان در مقام گردآوری معلومات، بر رشته های علمی تأثیر می گذارند.
عده ای بر این باورند که فلسفه مسلمانان، نه فلسفه یونانی و نه فلسفه شرقی و نه فلسفه غربی و نه فلسفه اسلامی است؛ زیرا گرچه بارزترین مصادر و گسترده ترین مجاری این فلسفه، فلسفه یونانی است، چون صورت اولی آن باقی نمانده و تحولات جدی و اساسی یافته است نمی توان آن را یونانی نامید و همچنین از فیلسوفان چینی و ژاپنی و هندی و ایرانی هم بهره ای نگرفته است؛ پس فلسفه شرقی به شمار نمی آید. این فلسفه به زبان عربی نوشته شده؛ ولی بسیاری از فیلسوفان آن غیر عربی هستند؛ مانند غزالی فارس و فارابی ترک و بی شک فارس ها و ترک ها بر اساس نیازهای اقوامشان، اسلوب های فکری متفاوتی از عرب دارند و اگر فلسفه قائم به فکر است، چگونه می توان آن را عربی نامید؛ در حالی که بیشتر اصحاب آن هم عرب نیستند و همچنین غیر مسلمانانی مثل نصارا و یهود و صابئین در تکوین این فلسفه نقش داشته اند؛ پس اسلامیت این فلسفه هم محل تأمل است. این رویکرد از زوایای گوناگون نقد پذیر است؛ از جمله این که الاهیات بالمعنی الاخص، بخش عظیمی از فلسفه اسلامی است و غایت فلسفه های فارابی، ابن سینا، سهروردی، ملاصدرا، خداشناسی و اثبات مسائل اساسی الاهیاتی در اسلام بوده است؛ پس با توجه به این محتوا می توان نام این فلسفه را فلسفه اسلامی گذاشت و تأثیر اندیشه های یونانی، ملی، بومی و مذهبی تا آن جا که با آموزه های اسلام تعارض نداشته باشد، به اسلامیت فلسفه آسیبی نمی رساند.
الف. وقتی از پیوند و هماهنگی اسلام و فلسفه سخن به میان می آید، از دو زاویه فلسفه محقق و فلسفه بایسته می توان سازگاری را دنبال کرد. رویکرد برگزیده بر این باور است که فلسفه محقق با بخش هایی از آموزه ها و معارف اسلامی پیوند دارد؛ اما بر فلسفه بایسته ضرور است که پیوند محکم تری داشته باشد. به عبارت دیگر، عنوان فلسفه اسلامی، مفهوم تشکیکی و دارای مراتب و شدت و ضعف است؛ یعنی گرایش فلسفی در مقطع تاریخی خاصی، پیوند ضعیفی با اسلام پدید می آورد و گرایش دیگر در مقطع تاریخی معینی، پیوند محکم تری با اسلام می یابد. مسلما فلسفه صدرایی در مقایسه با فلسفه سینوی، پیوند استوارتری با اسلام دارد و وصف اسلامیت را شدیدتر شامل می شود و این حرکت اشتدادی در فلسفه بایسته نیز معنادار است.
ب. اسلام جامع نگر، به تمام ساحت های فردی و اجتماعی، و مادی و معنوی پرداخته، اعتبار معرفت شناختی روش های گوناگون معرفتی مانند حس و عقل و شهود و وحی از جهت معرفت شناختی معتبر می داند. اگر فلسفه اسلامی بتواند پیوند جامع تری با دستاوردهای نظری و عملی روزگار خویش برقرار سازد و در چالش های فکری و اجتماعی معاصر بیندیشد و از حالت رکود و سکون در آورده، با ژرف نگری در بنیادها و زیر ساخت های خود، به حل مسائل مورد ابتلای انسان و دنیای معاصر بپردازد؛ از این جهت به جامعیت نسبی دست یافته و به اسلام جامع نگر نزدیک تر شده است؛ البته معنای سخن پیش گفته این نیست که فلسفه، وارد عرصه های دیگر علمی و جامع علوم بشری؛ بلکه همه مسائل و موضوعات علوم مانند سیاست، فن آوری، هنر، عشق، مرگ، جوانان، زنان، آسیب های اجتماعی مانند خودکشی، و جنگ، در مبانی فلسفی ریشه دارند. فلسفه اسلامی باید به گونه ای بالنده شود، تا خود را با همه مسائل جاری درگیر کند. وجه دیگر جامعیت اسلامی، جامعیت روش شناختی است که فلسفه اسلامی با بهره گیری از حس و وحی و شهود در مقام گردآوری، و عقل در مقام داوری به این جامعیت در می یابد. و عقل فلسفی از آن رو که منبع معرفتی دین اسلام به شمار می آید به طور کامل می توان دستاوردهای فلسفه را اسلامی دانست.
ج. درک دقیق تر از هویت فلسفه اسلامی، مرهون دانستن چیستی علوم اسلامی است که به شرح ذیل بیان می شود:
1. علومی که با هدف تبیین و تفسیر کتاب و سنت تدوین می شوند؛ مانند اصول فقه، علوم قرآن، ادبیات، منطق؛
2. علومی که از تفسیر و تبیین کتاب و سنت به دست می آیند؛ مانند معارف قرآن و معارف سنت یا کلام و فقه و حدیث؛
3. علومی که در فضای فرهنگ و تمدن و جوامع اسلامی نضج و رشد کرده اند؛ مانند طب و نجوم اسلامی؛
4. فرضیه های علمی که به صورت معجزات علمی از قرآن و سنت استخراج می شوند؛
5. گزاره های دینی که بیانگر مبادی مابعدالطبیعی علومند؛
6. هر گونه علمی که برای جامعه اسلامی مفید و لازم باشد؛
7. علومی که نتایج کار خود را به داوری دین بسپارند.
با توجه به تعاریف پیش گفته، فلسفه اسلامی دانشی است که فقط برای جامعه اسلامی مفید و لازم است و نیز با آموزه های اسلامی سازگار است و در مقام گردآوری و جهت دهی از اسلام بهره می گیرد؛ بلکه مبادی مابعدالطبیعه علوم طبیعی و انسان و مسائل فلسفه های مضاف درجه اول را تأمین می کند و در پرتو اسلام جامع نگر، هویت می یابد و با این تعریف، تفاوت فلسفه اسلامی بایسته از نگاه مؤلف با سایر رویکردهای دیگر روشن می شود.
د. و اما از مطالب ذیل می توان اسلامیت فلسفه محقق را موجه و مدلل دانست:
1. عقل فلسفی، با استمداد از عقل قدسی و وحیانی بالنده شده، و به حقایق هستی شناسانه بیشتر و عمیق تری دست می یابد؛ برای نمونه، فلسفه و جهان بینی ارسطو با استمداد از عقل فلسفی فقط توانست نیاز جهان مادی را به مبدأ در قالب محرک بلاتحرک درک کند؛ در حالی که فلسفه اسلامی با محوریت توحید، همه عرصه های هستی را عین الربط الی الله معرفی می کند؛ پس پیش فرض امکان فلسفه اسلامی این است که عقل بشری، نیروی ادراکی دارای مراتبی است که قابلیت بالندگی معرفت شناختی دارد و عقل وحیانی در رشد و شکوفایی خرد آدمیان تأثیر می گذارد؛ به همین دلیل، ابن سینا در تبیین عقلی و برهانی وجوب و امکان در اشارات و تنبیهات از آیه «اولم یکف بربک علی کل شیء شهید؛ آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است.» (فصلت/ 53) ملاصدرا در بحث حرکت جوهری از آیه «و تری الجبال تحسبها جامده وهی تمر مر السحاب؛ كوهها را مى بينى [و] مى پندارى كه آنها بى حركتند و حال آنكه آنها ابرآسا در حركتند.» (نمل/ 88) و در بحث جسمانیه «الحدوث و روحانیه البقا» بودن نفس از آیات آغازین سوره مبارکه مؤمنون الهام می گیرند و اگر وجه الهام گیری و استنباط تفسیری فیلسوفان از قرآن و سنت نزد عده ای پذیرفته نباشد، اصل الهام گرفتن حکیمان را نمی توانند انکار کنند و نقد صغروی مستلزم نقد کبرای رویکرد نیست.
2. کثرت مسائل فلسفی در تاریخ اندیشه اسلامی و نوآوری های فیلسوفان مسلمان، راه دیگر پذیرش هویت فلسفه اسلامی و تمایز بنیادین آن با فلسفه یونانی است. گرچه فلسفه اسلامی به ویژه در آغاز حیاتش از فلسفه افلاطون و ارسطو بهره گرفته، تفاوت بزرگی میان آن دو است. فیلسوفان اسلامی با شرح و بسط مباحث به طرحی نو دست یافتند و فلسفه مستقل و متفاوتی با فلسفه رواقی، مشایی و نو افلاطونی را ساختند و روح آن، روح اسلام است؛ پس فلسفه اسلامی، ابتکارات و دستاوردهای نوی در عرصه هستی شناسی و انسان شناسی مانند اصالت وجود، حرکت جوهری، تجرد نفس یافته و شرح و بسط پیدا کرده است. فلسفه اسلامی به دنبال علل فاعلی و غایی است. بر خلاف فلسفه ارسطو که صرفا به دنبال علت غایی است.
شهید مطهری، تعداد مسائل فلسفی برگرفته از فلسفه یونان را هفتاد مسأله دانسته، مسائل دیگر را که از دویست مسأله تجاوز می کند، دستاورد حکیمان مسلمان شمرده است. بازگشت علیت به تجلی و تشأن و معرفی معلولات به صورت جلوه ای از جلوات و شأنی از شوؤن و مرتبه و اسمی از اسمای الاهی یکی از دستاوردهای جدید در فلسفه اسلامی است و سابقه ای از آن در فلسفه یونان یافت نمی شود. علت فاعلی هستی بخش نیز تفاوت بسیار جدی با محرک بلا تحرک ارسطو دارد صفات کمالیه و ثبوتیه حق تعالی مانند علم و قدرت و حیات نیز از مسائل اختصاصی فلسفه اسلامی است. استاد مطهری، مسائل فلسفه اسلامی را به چهار دسته تقسیم می کند: نخست مسائلی که به همان صورت اولی یونانی ترجمه، و بدون تغییر و تکمیل وارد فلسفه اسلامی شده است، مانند بیشتر مسائل منطقی، مقولات عشر، علل اربعه؛ دسته دوم، مسائلی که فیلسوفان اسلامی آن ها را تکمیل، و پایه های آن ها را محکم تر و مستدل تر کرده اند؛ مانند مسأله امتناع تسلسل، تجرد نفس، اثبات واجب، اتحاد عاقل و معقول؛ سومین دسته، مسائلی که محتوا و ماهیت آن ها به کلی تغییر کرده است؛ مانند مثل افلاطونی، رابطه خدا با عالم، مسأله صرف الوجود؛ و دسته چهارم، مسائلی که عنوان و محتوای آن ها بی سابقه و منحصرا در جهان اسلام مطرح شده ا ند؛ مانند اصالت وجود، امتناع اعاده معدوم، مسأله جعل، مناط احتیاط شیء به علت، معقولات ثانیه، برخی اقسام تقدم و حدوث، حرکت جوهری، تجرد برزخی، جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا بودن نفس، تقسیم علم به تصور و تصدیق.
3. تمایز فلسفه اسلامی با کلام اسلامی در روش و هدف نمایان است؛ زیرا هدف فلسفه، حقیقت یابی و هدف کلام، دفاع از باورهای دینی است. روش فلسفه، برهانی و عقلی،و روش کلام، عقلی و نقلی یا برهانی و جدلی است؛ پس اگر دو دانش پیش گفته از خدا، صفات و افعال الاهی سخن بگویند؛ به معنای تحویل فلسفه به کلام نیست؛ زیرا روش و رویکرد خداشناسی کلام با فلسفه تفاوت دارد. تحویل پذیری فلسفه به کلام، آن گاه تقویت می شود که روش فلسفه اسلامی را عقل و نقل، و موضوعش را خدا و صفات و افعال الاهی و هدف آن را اثبات عقاید اسلامی بدانیم که کاملا با روش عقلی و برهانی محض و موضوع هستی شناختی و هدف حقیقت یابی فلسفه محض تمایز دارد؛ اما ادعای پیش گفته پذیرفتنی نیست. پاره ای از مستشرقان نیز بر این باورند که کلام و فلسفه در اسلام دو چیز کاملا متفاوتند و نمایندگان آن ها نیز دو گروه جداگانه بودند و با دو سنت آموزشی متفاوت، تماس اندکی بین فیلسوفان و متکلمان وجود داشت.
4. ملاک دیگر اسلامی بودن فلسفه، تعاطی عقلانی میان مسلمانان و بالندگی آن در بستر فرهنگ و تمدن اسلامی است؛ همچنان که فلسفه اسلامی به معنای فلسفه فیلسوفان مسلمان محل تردید و نزاع نیست.
5. وحی اسلامی منشئی برای پاره ای از افکار فلسفی محض است. قرآن و سنت به موضوعات و مسائل فلسفی پرداخته اند و فلسفه اسلامی آن ها را از نصوص دینی به عاریه می گیرد؛ یعنی فلسفه در مقام گردآوری و گزینش مسائل و مبنا سازی از اسلام الهام می گیرد و حتی دین در ابداع مفاهیم یا چگونگی استدلال به عقل فلسفی مدد می رساند؛ مانند تأثیر پذیری فلسفه اسلامی از دین اسلام در مسائلی مانند تجلی خداوند در همه ممکنات، علم الاهی، سلسه مراتب هستی، جایگاه انسان در جهان، چگونگی ربط حادث به قدیم، معاد جسمانی و روحانی، تجرد نفس، حیات برزخی و.... فلسفه اسلامی به گونه ای با مفاهیم قرانی و روایی آمیخته است که بدون درک متون دینی، آگاهی از فلسفه اسلامی میسر نیست؛ مفاهیمی مانند انیت، قضا، قدر، لوح محفوظ، قلم، ام الکتاب، تجلی و.... که جملگی از شریعت اسلامی و وحی و احادیث اصطیاد شده اند؛ پس با وجود تفکیک عقل و وحی، معاضدت عقل و فلسفه به مدد وحی و اسلام، امری مسلم است.
6. روح فلسفه اسلامی، توحید محورانه است؛ زیرا اتمام موجودات ممکن در تفکر فلسفی با ساحت مقدس ربوبی ارتباط دارند و تجلیات الاهی یا وجود ربطی و فقری به شمار می آیند. وابستگی هستی ها به خداوند متعالی در تمام ساحت های آفرینش و تدبیر، پارادایمی است که از متون اسلام گرفته شده و جان تازه ای به فلسفه بخشیده است.
7. فلسفه الاهی و اسلامی با لحاظ دیگری می تواند معقول و موجه شود و آن لحاظ عبارت است از این که فلسفه، مقدمه دینداری و اسلام گرایی انسان ها باشد؛ یعنی عقول آن ها را آماده پذیرش دین کند و راه قبول دین را هموار سازد و دینداران را در دفاع از معارف دینی یاری رساند. فلسفه الحادی نیز می تواند اندیشه ملحدان و منکران دین را مجهز سازد.
8. اگر هدف فلسفه اسلامی را معقول سازی جهان هستی جهت تعالی انسان ها، و هدف دین را تعلیم و تزکیه آدمیان بدانیم می توان فلسفه ها را به الحادی و الاهی تقسیم کرد؛ زیرا اگر فلسفه با هدایت عقل و استدلال های منطقی ـ عقلی، انسان ها را به سر چشمه حیات،راهنمایی و به باورهای دینی نزدیک کند و در رفع شبهات از حریم دین مؤثر باشد، به فلسفه ای الاهی تبدیل می شود و هویت و ماهیت آن با فلسفه الحادی تمایز می یابد. صدرالمتألهین، لفظ حکمت را جایگزین فلسفه قرار داده، آن را معرفت ذات حق و مرتبه وجود او و شناخت صفات و افعالش تعریف می کند. وی در جای دیگر، فلسفه را چنین وصف می کند: «استکمال النفس الانسانیه بمعرفته حقائق الموجودات علی ما هی علیها والحکم بوجودها تحقیقا بالبراهین... بقدر الوسع الانسانی یا نظم العالم نظاما عقلیا علی حسب الطاقه البشریه یحصل التشبه بالباری تعالی» بنابراین، ملاصدرا در تعریف فلسفه و حکمت، معرفت حق تعالی و استکمال انسان و تشبه به باری تعالی را در نظر گرفته است.
9. فلسفه اسلامی افزون بر توانایی در اثبات عقاید دینی مانند توحید، نبوت و معاد، قابلیت تحلیل و نقد و بررسی شبهات نو از سوی مکتب های مادی را دارد؛ یعنی مکاتبی مانند مارکسیسم، لیبرالیسم، پوزیتویسم، فلسفه تحلیلی، و سایر نحله های اجتماعی و فلسفی معارض با تفکر اسلامی را نقد می کند. فلسفه اسلامی به ویژه گرایش صدرایی می تواند با اصول و مبانی معرفت شناختی، هستی شناختی، انسان شناختی با آن ها مبارزه کند و پیشنهاد جانشینی ارائه کند.
10. اشتراک مبانی معرفت شناختی و هستی شناختی فلسفه اسلامی با متون دینی اسلام وجه دیگر موجه و معقول بودن اسلامیت فلسفه به شمار می آید. فیلسوفان اسلامی همانند نصوص دینی اسلام، درهستی جهان و امکان معرفت به آن تردید روا نداشته اند و بر این اساس، در راه کشف حقیقت کوشیده اند؛ زیرا اگر انسان به امکان حصول معرفت باور نداشته باشد حتی درباره عدم امکان حصول معرفت نیز نمی تواند سخن بگوید. کشف حقایق و دریافت ماهیت آن ها نه تنها مورد منع و مذمت واقع نشده، بلکه در متون اسلامی تأیید و تأکید شده است. در روایات اسلامی، عقل، حجت باطن شناخته شده؛ چنان که شرع نیز حجت ظاهر به شمار رفته است. ابزاری که می تواند به کشف حقایق دست یابد و از شکاکیت و نسبی گرایی برهاند، بنابراین, آموزه های بنیادین و نظری قرآن و سنت مانند جهان بینی، هستی شناسی، انسان شناسی و فرجام شناسی دینی نه تنها می تواند بر فلسفه از حیث اهمیت داشتن و علاقه و گزینش مسائل و پیدایی ساختار و چارچوب نظری تأثیر بگذارد، بلکه تاریخ محتوایی فلسفه اسلامی، این گونه تأثیرگذاری را گزارش می دهد.
11. فیلسوفان اسلامی اگر هم از آثار افلاطون و ارسطو و یا منابع دین زرتشت و غیره بهره گرفته اند، از منظر روایت خاصی و با رویکرد اسلامی به سراغ آن ها رفته اند؛ بنابراین نمی توان فلسفه اسلامی را یونانی و یهودی و زرتشتی و غیره خواند؛ به همین دلیل، سوفسطائیان یا نحله های دیگر یونان باستان بر فلسفه اسلامی تأثیر نگذاشت.
12. مسأله تأویل گرایی پاره ای از فیلسوفان مسلمان به ظواهر قرآنی معارض با آموزه های فلسفی بر پایبندی به عقل و برهان قطعی و دغدغه دینی و دینداری آن ها دلالت دارد؛ زیرا حجیت کتاب و سنت نیز با پشتوانه عقل برهانی شکل گرفته؛ پس در صورت تعارض ظواهر ظنی قرآن و سنت با آموزه قطعی فلسفه، بی شک، قطع بر ظن مقدم است؛ هر چند احتیاط عقلی بر بازنگری استدلال فلسفی توصیه می کند، و اگر حکیمان مسلمان به این احتیاط علمی توجه داشتند، به جای پاره ای از تأویلات به اصلاح فرایند استدلال می پرداختند و تعارض را با این شیوه حل می کردند؛ ولی تأویل گرایی آن ها مانع از اتصاف فلسفه به اسلامیت نمی شود؛ افزون بر این که آموزه های فراوانی در فلسفه اسلامی با آموزه های اسلامی هماهنگ و سازگارند؛ یعنی فلسفه با روش عقلی و برهانی بدون استمداد از داوری دین به دستاوردهایی رسیده که با آموزه های اسلام سازگار است. و همین مطلب، اسلامیت فلسفه را موجه می سازد.
13. فیلسوفان غیر عرب مانند فیلسوفان ایرانی، ترکی، هندی و... در تطور فلسفه اسلامی نقش به سزایی داشته اند؛ پس عربی بودن زبان فلسفه نباید هویت فکری و فرهنگی فلسفه اسلامی را عربی تلقی کند و عربیت فلسفه را بر اسلامیت آن ترجیح دهد. حتی گزینش زبان عربی به لحاظ این است که زبان اسلام، قرآن و سنت، عربی است؛ پس عربی بودن فلسفه نیز بر اسلامیت آن تأکید می کند.
14. پاره ای از علوم اسلامی، به طور مستقیم از قرآن و سنت استنباط و اصطیاد شده اند؛ مانند کلام اسلامی، عرفان اسلامی، و فقه اسلامی، اخلاق اسلامی این گونه علوم در مسأله سازی و طرح موضوعات و جهت دهی، فلسفه اسلامی را یاری می کنند، و ملاک دیگری برای موجه سازی اسلامیت فلسفه را تأمین می سازند.
خلاصه سخن آن که فلسفه اسلامی بایسته، با اسلام جامع نگر هویت می یابد و فلسفه اسلامی محقق در مبانی معرف شناختی روش شناختی و کارکردهای فردی و اجتماعی و محتوای آموزه ها با اسلام همخوانی دارد.