به طور متداول، اکثر مورخان در نحوه ی آشنایی غربیان با معارف و فلسفه های اسلامی به سه دوره ی مشخص تاریخی قائل شده اند. مرحله ی اول شامل اولین آشناییهای غربیان با مسلمانان است و شاید بتوان گفت همزمان با به روی کار آمدن کارولنژین ها شروع شده و حدودا تا اوایل قرن دوازدهم به طول انجامیده است. مرحله ی دوم آشنایی غربیان با تفکر اسلامی را حدودا از سه ربع آخر قرن دوازدهم تا اواسط قرن سیزدهم می توان دانست که بیشتر به عصر ترجمه ها معروف است. مرحله ی سوم حدودا نیمه ی دوم قرن سیزدهم به بعد را در بر می گیرد و از لحاظی خاصه به علت ابن رشدیان لاتینی تا اوایل دوره ی «رسانس» ادامه دارد.
صورتهای مختلف تأثیرگذاری ابن سینا و ابن رشد بر غرب مسیحی
الف– آنچه به سبب ترجمه ی آثاری در سنت فارابی و ابن سینا منجر به پیدایش نوعی نحله ی فلسفی شده است که مطابق اصطلاحاتی از ژیلسون آن را می توان نهضت «اگوستینوسی و ابن سینایی» (Augustinisme avicennisant) نامید. این نهضت که بیشتر در نیمه ی دوم قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم به وقوع پیوسته موجب تجدید حیات موضع اگوستینوس در کلام مسیحی شده است و حتی از لحاظی می توان در نزد فرقه فرانسیکنها نیز گرایشی به همین سنت پیدا کرد.
ب- سنت فلسفه ی ابن رشد و تفسیرهای او از ارسطو، موجب پیدایش نحله هایی شده است که در طی حداقل بیش از سه قرن یعنی از نیمه ی دوم قرن سیزدهم گرفته تا دوره ی تجدید حیات فرهنگی غرب (رنسانس) در نیمه ی اول قرن شانزدهم ادامه داشته و مورد قبول و استفاده ی متفکرانی بوده که آنها را به طور رسمی، ابن رشدیان لاتینی نامیده اند.
با وجود گسترش تأثیر افکار ابن سینا در زمینه های مختلف فرهنگ فلسفی غرب، باز نمی توان از سنت ابن سینا لاتینی صحبت به میان آورد؛ چه در قرن دوازدهم و چه بعد حتی یک مورد نمی توان پیدا کرد که متفکری کل فلسفه ی ابن سینا را یکجا و به عینه در تمام زمینه ها قبول کرده باشد، بلکه اغلب فقط عناصر و اجزاء تفکر او مورد استفاده قرار گرفته است نه کل فلسفه ی او. در میان تمام فلسفه های اسلامی که در قرون وسطی مورد شناسایی غربیان قرار گرفته فقط در مورد فلسفه ی ابن رشد است که به معنای وسیعتر کلمه می توان از سنت او و از ابن رشدیان لاتینی صحبت به میان آورد. البته از لحاظی تأثیر ابن سینا به طور مسلم عمیقتر و باطنی تر بوده و در دوره ای از تاریخ مشرب او با حیات درونی و گرایش عرفانی بعضی از متفکران غربی واقعا عجین شده است ولی به هر طریق این تأثیر هیچ گاه در مسیر واحد و متحد الشکل و با اهداف اجتماعی و سیاسی مشخص حرکت نکرده است، بلکه اغلب گویی در حاشیه ی جریان روز باقی مانده و جنبه ی سلیقه ی شخصی و فردی پیدا کرده است.
تاثیر امور سیاسی و فرهنگی در جذب فلسفه ابن رشد
در مورد ابن رشد و افکار او نه فقط از یک تأثیر بلکه باید از یک مسأله ی بزرگ سیاسی و فرهنگی صحبت کرد که در واقع از اوصاف مشخصه ی فلسفه در جوامع غربیان از اواخر قرن سیزدهم به بعد است. از این لحاظ تأثیر ابن رشد نه فقط مکمل و ادامه راهی نبوده است که در آن زمان برای مشرب ابن سینا باز شده بوده است بلکه اغلب در جهت مخالف آن و شاید حتی به نحوی وضع مقابل آن بوده و گاهی از لحاظ سیاسی برای براندازی قدرت مرکزی پاپها به کار رفته است.
مشهورترین مترجم ابن رشد، میخائیل اسکوت انگلیسی و یک آلمانی به نام هرمان (Hermann) که هر دو کار ترجمه را در طلیطله آغاز کرده بودند و بعد در صقلیه (سیسیل) وابسته به دربار خانواده هوهنشتوفن (Hohenstaufen) شده اند. ترجمه های آنها در طی تمام قرن سیزدهم مورد بحث و بررسی و انتقاد متکلمان بزرگ فرقه دومینیکن خاصه شاغل در دانشگاه پاریس بوده است.
متکلمان پیرو گرایش ابن رشدی
نقش برابانت در خلوص بخشیدن به نظام فکری ارسطو
البته متکلمانی نیز با گرایش ابن رشدی وجود داشته که در نیمه ی دوم قرن سیزدهم مهمترین و مشهورترین آنها شخصی به اسم سیژر برابانت است که از سال 1266 تا 1277 در دانشگاه پاریس تدریس و به دفاع از تفاسیر ابن رشد پرداخته است. او بر اساس تفاسیر ابن رشد سعی می کرده هر نوع جنبه ی نوافلاطونی را از نظام فکری ارسطو بزداید. به نحو دقیقی که ابن رشد تعلیم می دهد، فلسفه ارسطو کاملا با آنچه مسیحیان به عنوان وحی قائل هستند منافات دارد. سیرژ برابانت بر این اعتقاد است که آنچه توماس و امثال او در سنت ارسطو به اتکای ابن سینا در مورد تفکیک وجود از ماهیت گفته اند منتج به نتایجی که مورد نظر آنها بوده نمی شود، چه در نزد ارسطو تمایز وجود از ماهیت صرفا ذهنی (In intellectu) و منطقی است و با هیچ امر واقعی (In re) تطبیق نمی کند و ما به ازای خارجی ندارد.
سیرژ برابانت در عقل، قائل به تشکیک نیست و آن را واحد و مستقل از افراد می داند. سیرژ برابانت با جدا ساختن فلسفه ی ارسطو از کلام مسیحی بدون اینکه خود آن را گفته باشد در منشأ تفکر افرادی بوده که در غرب، قائل به دو حقیقت شده اند و حقیقت علمی را از حقیقت دینی به نحو کامل جدا ساخته اند. در سال 1277 میلادی تعلیمات سیرژ برابانت خطرناک تشخیص داده می شود و به دستور پاپ ژان (یحیی) بیست و یکم جواز تدریس از او سلب می گردد. او برای دفاع از افکار خود به رم می رود در آنجا به دست منشی اش که گویا حالت غیر متعادل داشته، کشته می شود. تاریخ مرگ او میان سالهای 1281 تا 1284 میلادی گزارش شده است.
ابن رشدیان لاتینی در قرن چهاردهم
بعد از سیرژ برابانت در قرن چهاردهم از مشهورترین ابن رشدیان لاتینی می توان از یحیای اهل باکنتروپ (Jean de Baconthrop) نام برد و در واقع سنت ابن رشد نه فقط بیش از دو قرن مورد توجه بوده، بلکه به نحوی در اوایل دوره ی تجدید حیات فرهنگی غرب (رنسانس) منجر به پیدایش حوزه ی بسیار مهمی در پادو (Padou) در شمال ایتالیا شده است. اینها را کلا در تاریخ فلسفه و فرهنگ غربی، در سنت ابن رشد لاتینی (Averroisme latin) قرار می دهند که انعکاسی از آن را حتی در آثار بعضی از متفکران عصر جدید چون لایب نیتس می توان پیدا کرد.
با وجود اهمیت تاریخی ابن رشد تأثیر او را در غرب از لحاظ حیات اخلاقی و معنوی انسان شاید نتوان کاملا مثبت ارزیابی کرد. گویی اغلب افکار او، تحریف و در بسیاری از موارد دست آویز افراد ماجراجو و پرخاشگر شده است، به نحوی که کم کم ابن رشد در اذهان مردم در اواخر قرون وسطی مظهر و نمونه ای از الحاد درآمده است و نوعی بدبینی نسبت به پیروان او پیدا شده است، حتی در نزد «هومانیست» (Humanistes) ها دوره ی تجدید حیات فرهنگی «رنسانس» چنین چیزی به خوبی مشهود است.
نظر هانری کربن درباره تأثیر ابن سینا با ابن رشد
در این زمینه، بی مناسبت نیست باز گفته ای را هم از هانری کربن بیاوریم. او در کتاب تاریخ فلسفه ی اسلامی خود با مقایسه ی تأثیر ابن سینا با ابن رشد می نویسد: «در حالی که سنت ابن سینا به مدت کوتاهی در غرب و از آن زمان تا به امروز در ایران، موجب شکوفایی حیات عرفانی بوده است، ابن رشدی لاتینی در قرن چهاردهم میلادی در افکار سیاسی اشخاصی چون یحیای ژودان و مارسیل پادوئی انحطاط یافته است.» البته درباره ی این مطالب نباید همیشه به استنباط غربیان اکتفا کرد؛ بلکه در مورد ابن رشد که بنا به عبارت ارنست رنان «بوئسیوس مسلمانان است» بهتر است خود مسلمانان با توجه به متون اصلی این فیلسوف در وجوه مختلف فکر او دقیق شوند و بعد از تأمل کامل درباره جهت اصلی فکر او، نه الزما حکم قطعی بلکه به حکمی دست یابند که بر اساس آن بتوان نظر واقعی این فیلسوف را فهمید و ارزش و اعتبار مشرب «اصالت عقلی» او را، من حیث هو و کاملا مستقل از کلام مسیحی، مورد سنجش و بررسی قرار داد.