به طور متداول، اکثر مورخان در نحوه آشنایی غربیان با معارف و فلسفه های اسلامی به سه دوره ی مشخص تاریخی قائل شده اند. البته هر چند تفکیک این دوره ها از هم تا حدودی قراردادی است ولی باز می توان آنها را به عنوان چارچوبهایی تصور کرد که برای احصا و طبقه بندی مدارک و مشخصات جریانات مختلف تاریخی مفید بوده و عملا موجب دقت و وضوح بیشتری در بحثها خواهند بود.
مرحله ی اول آشنایی
مرحله ی اول شامل اولین آشناییهای غربیان با مسلمانان است و شاید بتوان گفت همزمان با به روی کار آمدن کارولنژین ها شروع شده و حدودا تا اوایل قرن دوازدهم به طول انجامیده است. از مشخصات اصلی این مرحله، این است که غربیان بیشتر به فنون و علوم و ظواهر خارجی فرهنگ و تمدن مسلمانان توجه داشته اند.
مرحله ی دوم آشنایی غربیان با تفکر اسلامی را حدودا از سه ربع آخر قرن دوازدهم تا اواسط قرن سیزدهم می توان دانست که بیشتر به عصر ترجمه ها معروف است. این نهضت که در اوایل قرن سیزدهم مقارن با تأسیس دانشگاهها است، عملا موجب توسعه ی آنها نیز شده است. آنچه در مورد مرحله ی اول گفته شد اگر چه از لحاظ بحث اصلی ما، اهمیت کمتری دارد ولی در عوض جو و زمینه ای را که به مرور موجب توجه ی بیشتری به فلسفه های اسلامی شده است بهتر نمایان می سازد. آشنایی غربیان با فلاسفه ی بزرگ مسلمان چون فارابی و ابن سینا و غزالی از اواسط قرن دوازدهم شروع شده و تأثیر آن چه در اول قرن سیزدهم مقارن با تشکیل و تأسیس اولین دانشگاههای غرب و چه در دنباله ی همان قرن به پیدایش متفکران و متکلمان بنامی چون بناوانتوارا و آلبرت کبیر و توماس اکوینی کاملا مشهود و مسلم است. پیشرفت فلسفه و کلام در قرن سیزدهم که در واقع اوج تفکر غربی در کل قرون وسطی است، بلافاصله بعد از رواج فلسفه های اسلامی و یهودی و همچنین مقارن با آشنایی با آثار علمی و مابعدالطبیعی و اخلاقی ارسطو بوده ست. به سهولت می توان نه فقط تأثیر مستقیما آثار ترجمه شده را در تحول و شکل گیری افکار متکلمان بزرگ آن عصر نشان داد بلکه از این طریق جهت و گرایشهای جدید آن را هم بهتر می توان فهمید.
جغرافیای آشنایی مسیحیان با فرهنگ اسلامی در مرحلۀ دوم
در این مرحله از لحاظ جغرافیایی، مسیحیان غربی با جهان فرهنگی اسلامی در دو نقطه روبرو شده اند. یکی در جنوب ایتالیا، صقلیه (سیسیل) (Sicile) و دیگر در اسپانیا که البته اهمیت بیشتری دارد. شهر طلیطله (تولد) (Tolede) اسپانیا که از سال 711 میلادی در اختیار مسلمانان بود، مجددا از سال 1085 میلادی به دست مسیحیان می افتد و به مرور به مدت چهار قرن مرکز فعالیهای فرهنگی و دینی غربیان می شود. در یکی از مساجد این شهر، کتابخانه ی بسیار مهمی به زبان عربی و غیره وجود داشته که شهرت آن به دورترین نقاط کشورهای مسیحی رسیده بود و از اوایل قرن دوازدهم، عده ی زیادی از محققان و دانشجویان غربی به منظور استفاده از این کتابها و ترجمه ی احتمالی آنها به آن شهر روی می آورند.
از لحاظ تاریخی، اولین اقدام رسمی برای شناخت آثار فلسفی ای که در طلیطله بوده از ناحیه ی یک روحانی فرانسوی از فرقه سیترسین انجام گرفته است. اسم این شخص، ریمون سوتا (Raymond de Sauvetal) است که متولد سال 1090 در شهر سن گودنس (Saint Gaudens) و متوفی به سال 1163 در شهر سیروالاس (Ciruelas) در نزدیکی طلیطله است او در شهر «فیتور» (Fitero) اسپانیا مستقر شده بود و شهرتش در واقع به سبب متشکل ساختن گروهی از صلیبیون بر علیه مورها (Mares) برای دفاع از منطقه کالاتراوا (Calatrava) به سال 1158 میلادی بوده است. ریمون از سال 1126 تا 1151 یعنی حدودا بیست و پنج سال سر اسقف شهر طلیطله بوده و گروهی از مترجمان و زباندانان و اهل قلم مسیحی و یهودی و مسلمان را دور خود جمع کرده بوده و آنها را تشویق به ترجمه و اقتباس آثار ارسطو و فارابی و ابن سینا و غزالی و ابن جبرئیل می کرده است. دارالترجمه ی طلیطله که در واقع ریمون بنیانگذار آن است تا اواسط قرن سیزدهم دائر و در دوره های متناوب، مترجمان در آنجا مشغول فعالیت بوده اند.
مشکلات ترجمه در این دوره
البته باید دانست که کار ترجمه، آسان نبوده است و این مترجمان خواه ناخواه با مشکلات واقعی زیادی روبرو بوده اند. مثلا وقتی که متنی از ارسطو را می بایستی از زبان عربی ترجمه کنند، لازم بود که اولا توجه می داشتند که آن متن در اصل از سریانی ترجمه شده است نه از یونانی و در ثانی از لحاظ اجرای کار با مشکلات زیادی روبرو بوده اند؛ چه در ابتدا می بایستی آن متن را یک عرب یا یک یهودی کلمه به کلمه به زبان متداول غیر علمی برگرداند تا بعد توسط یک متخصص بتوان آن را تصحیح و به صورت علمی درآورد. با اینکه تصور می رود که احتمالا در طلیطله، یونانی دان هم بوده است ولی چه بسا دیده شده که مثلا متن ابن سینا به اسم ارسطو و یا بر عکس متن ارسطو به اسم ابن سینا و یا به اسم یک فیلسوف دیگر مسلمان ترجمه شده است. البته از بعضی متون عبری نیز استفاده می شده که این خود نیز در واقع مزید بر علت بعضی از اشتباهات بوده است؛ به نحوی که بنا به نظر افراطی گروهی از مورخان فلسفه، گویی غربیان در دارالترجمه ی طلیطله، فقط در یک آئینه ی شکسته با تکه های پراکنده می توانسته اند سنتهای اصیل فلسفه های دوره ی باستان را تماشا کنند.
ژیلسون هم در مقام مقایسه ی ترجمه های طلیطله با ترجمه هایی که بعدا در ایتالیا از ارسطو شده است، نظر می دهد که با تمام ابهاماتی که در این ترجمه های اخیر دیده می شود باز آنها به مراتب بهتر و قابل استفاده تر از ترجمه هایی است که در طلیطله شده است. با این وصف، همین ترجمه های اولیه که مسلما از لحاظی کاملا ابتدایی و غیر دقیق بوده و چگونه و تا چه اندازه در تحول و تحرک فرهنگ غرب و سرنوشت آن سهیم بوده است. البته در ضمن باید توجه داشت که بر خلاف نظر بعضی از مورخان از جمله ارنست رنان برای غربیان فقط مسأله ی آشنایی با فرهنگ فلسفی یونانی مطرح نبوده است و مسلمانان فقط انتقال دهنده ی تفکر یونانیان آن هم انحصارا در سنت ارسطویی به غرب نبوده اند بلکه بسیاری از مطالبی که غربیان از آنها گرفته اند اصلا در سنت یونانی نبوده و از خصوصیات تفکر فلاسفه ی مسلمان بوده است و همین به عنوان مفتاحی به دست غربیان افتاده است و آنها عملا به آن وسیله توانسته اند چه بسا درهای بسته ای را به روی رازهای ناشناخته بگشایند و در زمینه های متفاوت به آگاهیهای مهمی دست یابند.
از طرف دیگر در مورد مترجمان مستقر در شهر طلیطله، نام دو نفر شهرت زیادی دارد. یکی دومینیکوس گوندی سالینوس (Dominicus Gundissalinus) و نفر بعدی، ابن داوود (Ivn Davoud) است که بیشتر تحت عنوان آواندیس (Avendeath) یا آوندس (Avenduth) شناخته شده است. از مترجمان دیگر که نسبت به این چند نفر اول از لحاظ تاریخی، متأخر هستند ولی اهمیت فوق العاده ای دارند، ژرار اهل کرمون (Gerad de Cremone) ایتالیایی است که او هم بیشتر در شهر طلیطله کار کرده است. حال اطلاعاتی در مورد شخصیت و کار این مترجمان می آوریم.
الف) گوندی سالوی
گوندی سالوی (متوفی به سال 1151 میلادی) که نام او در سنتهای فکری قرون وسطی با اسم ابن سینا، تداعی می شود، در درجه ی اول البته توجه به فارابی و ابن سینا داشته است و گرایش شخصی او، نوعی فلسفه ی مشائی اشراقی بوده است. او آثاری نیز از ارسطو از جمله مابعدالطبیعه را از عربی و احتمالا بعضی از نوشته های دیگر را گاهی از یونانی ترجمه کرده است. در همان زمان، یحیای اسپانیایی (آیا همان یحیای اشپیلیه است؟) منطق ارسطو و ابن سینا را ترجمه کرده است. در آن دوره از آنجا که در درجه ی اول فلسفه های اسلامی و یهودی، مورد توجه بوده است بیشتر به ترجمه ی همین نوع آثار پرداخته شده و از قدیمترین آنها می توان از ترجمه ی یحیای اسپانیایی از طبیعیات ابن سینا و همچنین از درباره سماء و ارض (De Caelo et Mundo) و از همه مهمتر از رساله علم النفس در کتاب ششم طبیعیات (Liver SextusNaturalium) نام برد.
رساله ما بعدالطبیعه ابن سینا توسط گوندی سالوی ترجمه شده که یحیای اسپانیایی و یک یهودی دیگر به اسم صفیان به او کمک کرده است. از همین گروه مترجمان، ترجمه ی منطق و طبیعیات و مابعدالطبیعه غزالی (Algazel) باقی مانده و همچنین ینبوع الحیات (Fons Vitae) ابن جبرئیل (Ivn Gevirol Avencevrol).
ب) ژرار اهل کرمون
متولد کرمون به سال 1114 میلادی و متوفی در همان منطقه به سال 1187 میلادی است. وی از ایتالیا به طلیطله رفته و بعد از استقرار در این شهر به مطالعه و زبان و علوم اسلامی پرداخته است. او علاوه بر کتابهای زیاد فلسفی، کتاب المجسطی بطلمیوس (ptolemee) و همچنین کتاب رساله در غروب و رساله در مناظر و مرایا اثر ابن حزم (Ibn Hazm Al-Hazim) را ترجمه کرده است. البته در فهرست ترجمه های آثار فلسفی توسط ژرار اهل کرمون دقت و تأمل بیشتری باید کرد چه تأثیر آنها اندک نبوده است. او از متن عربی، آنالوطیقای (Analytique) دوم را با تفسیر طمیستیوس (Themistius) و قسمتی از طبیعیات، درباره سامعه (De naturale auditu) و همچنین درباره سما و ارض (De caelo et mundo) و درباره کون و فساد (De generatione et corruptione) و درباره کائنات جو (Meteores) را ترجمه کرده است.
ولی از کتابهای ژرار اهل کرمون کتابی که بعدا در کلام و فلسفه ی قرون وسطی، عمیقا اثر گذاشته و در واقع سرنوشت ساز بوده است کتاب العلل (Liver de Causis) است. در واقع از لحاظی بدون توجه به این کتاب نه فقط نمی توان گرایشهای سنتهای فکری آن عصر را فهمید بلکه احتمال دارد جهت کلی فرهنگ را نیز که به نحوی نتیجه عکس العملهای مخالف و موافق با آن بوده است نتوان تشخیص داد. ژرار اهل کرمون کتاب العلل را بین سالهای 1167 تا 1187 میلادی از عربی ترجمه کرده است. مطالب این کتاب که کاملا تعلق به سنت نوافلاطونی دارد در واقع تلخیص و گلچینی است از کتاب معروف ابرقلس (Proclus) تحت عنوان عناصر کلام (Elementio Theologica) که البته چه آن موقع و چه بعدا به مدت طولانی آن را هم مسلمانان و هم مسیحیان نوشته ای از ارسطو و یا در هر صورت، منسوب به او دانسته اند، به نحوی که در مراکز فرهنگی غرب در قرون وسطی عنوان آن را کتاب ارسطو طالیس در بیان خیر محض (Liver Aristotelis de expositione Bonilatis Purae) و یا به نحو کوتاهتر کتاب خیر محض (Liver bonitatis purae) می نوشته اند.
ژرار اهل کرمون همچنین چندین رساله از الکندی از جمله رساله درباره عقل (De itellectu) و یک رساله که عنوان تقریبی آن را زبده ماهیت (De quinque essentiis) می توان نامید ترجمه کرده است که تا حدودی حاوی مطالبی است که فارابی در رساله درباره عقل خود آورده است.
در میان مترجمان دیگر شهر طلیطله، نامهای چند انگلیسی نیز آورده می شود که تماما نسبت به اشخاصی که ذکر کردیم متأخر هستند و بیشتر در ثلث اول قرن سیزدهم به کار ترجمه مشغول بوده اند. در میان اینان، افرادی که شهرت بیشتر دارند آلفرد ساراشل (Alfred de sarashil) و دانیال اهل مورله (Daniel de Morley) و البته مشهورتر از همه (به عللی که بعدا توضیح خواهیم داد) میخائیل اسکوت (Michel scot) است که هم در طلیطله و هم در صقلیه (سیسیل) در جنوب ایتالیا فعالیت داشته است. اخیرا متخصصان، اسامی چند انگلیسی دیگر را نیز چون آدام بوکفلد (Adam de Bocfeld) و آدام اهل بوشر مفورت (Adam de boucher mefort) و غیره را به فهرستهای قبلی افزوده اند ولی از آنجا که علاقه ی این مترجمان اخیر اغلب به متونی غیر از متون مورد علاقه مترجمان قبلی است و تأثیر کار آنها نیز اغلب کاملا متفاوت با تأثیر آثار مترجمان قبلی است و این دو گروه اغلب با انگیزه ها و اهداف متفاوتی به کار پرداخته اند، لذا ترجیح می دهیم که آنها را به نحو مجزا و در واقع در مرحله سوم آشنایی غربیان با فلسفه های اسلامی در قرون وسطی، مورد مطالعه قرار دهیم.
مرحله سوم
آنچه را که در ابتدا انتقال ظواهر فرهنگی می توان به حساب آورد طبیعی است که به مرور جنبه عمیقتری پیدا کرده و بالأخره منجر به توجه و شناخت فلسفه های اسلامی نیز گردیده است، به نحوی که از ربع دوم قرن دوازدهم نه فقط اسامی فارابی، ابن سینا، غزالی و از اواسط قرن سیزدهم، افکار ابن رشد در نزد آنها شناخته شده است. مرحله سوم حدودا نیمه ی دوم قرن سیزدهم به بعد را در بر می گیرد و از لحاظی خاصه به علت ابن رشدیان لاتینی تا اوایل دوره «رنسانس» ادامه پیدا می کند.