یکی از جنبش های فکری معاصر که ابتدا در دنیای غرب به ظهور رسیده، جنبش «فکری سنت گرایان» یا پیروان جاودان خرد است. در واقع این گرایش فکری به بازخوانی سنن حکمی و الهی تمدن های ماقبل تجدد اقدام نموده است. سنت هایی که ریشه در امر نامتناهی داشته و حیات دنیوی را در ابعاد مختلفش به حیات اخروی و معنوی متصل می گرداند. محرک این گرایش فکری را باید در شیوع و بسط بی امان مظاهر سکولار و تقدس زدۀ تمدن جدید و محصولات آن دانست. شدت گرایش این جنبش فکری به سنن ماقبل تجدد ریشه در شدت دنیوی شدن حیات بشر مدرن دارد. از این رو پیروان این گرایش فکری برای نهادینه کردن افکار خود به هستی شناسی فلسفی- عرفانی تمدن های مختلف از جمله هستی شناسی عرفان و فلسفه اسلامی رجوع کرده و تحقیقات خود را بر آن تمرکز نموده اند. آنچه در ادامه می آید، برخی از آراء و مدعیات این مکتب فکری است.
سنت گرایان و نقد علم جدید
سنت گرایان به خود علم جدید یعنی مثلا به خود فیزیک، شیمی، زیست شناسی، روان شناسی، و جامعه شناسی جدید، اعتراضی ندارند. اعتراض آنان به علم پرستی و علم زدگی است، و منظور از علم پرستی یا علم زدگی این است که از علم جهان بینی بطلبیم یا به تعبیری دیگر، علم را جهان بینی کنیم، یعنی اینکه بخواهیم به مدد علم تصویری کلی و جامع از جهان هستی بسازیم. اما ظاهرا تجدد گرایی به این دو نوع محدودیت علم جدید وقوف ندارد یا از این محدودیتها تغافل می ورزد، و بدین ترتیب، از علم جدید جهان بینی ساخته و پرداخته است که اهم ویژگیهای آن عبارتنداز:
الف) مشاهده گروانه و آزمایش گروانه و تجربه گروانه است، یعنی، از لحاظ معرفت شناختی، یگانه راه وصول به معرفت حقیقی را مشاهده، آزمایش، و تجربه ی حسی ظاهری می داند.
ب) قائل به عقل ابزاری که جزئی نگر و استدلال گر است و یگانه شأنی که دارد استدلال بر وفق قواعد منطق صوری است. این عقل تنها هنری که دارد این است که گزاره هایی را که حاصل مشاهده، آزمایش، و تجربه ی حسی ظاهریند در غالب استدلالهای منتج منطقی بریزد و نتایج جدیدی ارائه کند.
ج) مادی گروانه است، یعنی، از لحاظ وجودشناختی، به عوالمی غیر از عالم ماده و مادیات نیست. این موضع وجودشناختی، البته، نتیجه گریز ناپذیر دو ویژگی قبلی است، چون اگر بنا، بر این باشد که فقط از راه مشاهده، آزمایش، و تجربه ی حسی ظاهری بتوان به معرفت حقیقی دست یافت و عقل نیز کاری جز سر و سامان دادن به مواد خامی که از آن راه به دست آمده است نداشته باشد، طبعا، به تدریج آنچه قابل مشاهده، آزمایش، و تجربه است با «واقعی» و «موجود» یکسان و معادل گرفته می شود و لازمه این معادله هم چیزی نیست جر این عقیده که آنچه قابل مشاهده، آزمایش، و تجربه نیست موجود نیست.
د) در باب وجود خدا، موضع انکار یا لااقل، لاادری گری دارد. انکار خدا موضعی است (به نظر سنت گرایان) آتشین و پرجوش و خروش، احمقانه، و لجوجانه و متعصبانه، و حال آنکه لاادری گری، برخلاف آن، خونسردانه، زیرکانه، و اهل تظاهر به شرح صدر و بی تعصبی است، اما مهم این است که این دو موضع، در مقام عمل، یکیند.
ه) انسان گروانه است، یعنی خدمت به انسان نخستین و یگانه هدف آن است و به عبارت دیگر، انسانیت را در جایگاهی می نشاند که گویی همه چیز و همه کار باید در خدمت آن باشد.
فردگروانه است، یعنی همه هم و غمش حفظ حقوق، تضمین استقلال، و افزایش رشد فرد انسانی است. آزاد اندیشانه است، یعنی مخالف هرگونه تعبد نسبت به هر شخصی است، هیچ کس را فوق سؤال و چون و چرا نمی داند، و از همه مطالبه دلیل و برهان می کند. شدیدا عاطفه گراست، یعنی احساسات و عواطف را منشأ همه افعال اخلاقی و یگانه داور خوبی و بدی و درستی و نادرستی اخلاقی می داند. قائل به پیشرفت است، یعنی به پیشرفت مستمر و بی وقفه جامعه و نوع بشری معتقد است.
در فرهنگ قرون وسطای غرب، به ترتیب میان ریشیو، Reason انگلیسی است، و اینتلکتوس، که معادل انگلیسیش Intellect است، می نهاده اند. Intellect همان شهود یا بصیرت عقلی تقریبا همان چیزی است که افلاطون «چشم جان » می نامید و عارفان مسلمان «چشم دل» می خوانند. یکی از سخنان بودا هم آمده است که: «با چراغ کلام و فهم باید از کلام و فهم فراتر رفت و در طریق یافتن حقایق گام نهاد.» مولانا جلال الدین رومی هم می گوید:
زیرکی بفروش و حیرانی بخر *** زیرکی ظن است و حیرانی بصر
عقل چون شحنه است چون سلطان رسید *** شحنه ی بیچاره در کنجی خزید
عقل سایه ی حق بود حق آفتاب *** سایه را با آفتاب او چه تاب
به عقیده ی سنت گرایان، انسان باید از عقل جزئی و استدلال گر خود استفاده کند، فقط بدین منظور که از آن درگذرد و به شهود عقلی حق، یعنی علم بی واسطه به حق، برسد. عقل استدلال گر، علی رغم همه کارآمدهایی که دارد، نزدیکترین وسیله ی وصول به حق نیست و نمی تواند باشد. نزدیک ترین وسیله شهود عقلی است. در تحلیل نهایی، فایده و هدف عقل استدلال گر ایجاد اوضاع و احوال درونی و بیرونی ای است که موجب تبدل و تحول خود عقل استدلال گر به شهود عقلی شوند. عقل استدلال گر همان چراغی است که، به تعبیر بودا، راه خود را برای فراتر رفتن از خود روشن می کند. پس، استدلال و علم حصولی وسیله ای است که ما را به شهود عقلی می رساند و این شهود عقلی، به نوبه خود، نزدیک ترین وسیله ی وصول به هدف است. از این حیث، عقل استدلال گر ارزش فراوان دارد اما اگر آن را نزدیک ترین وسیله ی وصول به هدف تلقی کنیم (یعنی شأن شهود عقلی را به او نسبت دهیم) یا اگر وجود هدف را انکار کنیم و عقل استدلال گر را فقط وسیله ی پیشرفت قلمداد کنیم، این عقل و زیرکی، دشمن ما می شود و کوری معنوی، شر اخلاقی، و فاجعه ی اجتماعی به بار می آورد.
کثرت گرایی دینی روایت های عدیده ای دارد، برداشت مورد قبول سنت گرایان از کثرت گرایی دینی برداشت خاصی است که، علی الخصوص از بعد از انتشار کتاب بسیار مهم و موفق شووان به نام وحدت متعالی ادیان، به نام نظریه «وحدت متعالی ادیان» خوانده می شود. لب این نظریه این است که در چارچوب هر دین و مذهبی باید بین دو امر تفکیک کرد: یکی شریعت ظاهری توده های مؤمنان و متدینان به آن دین و مذهب، که از آن به دین ظاهری هم می توان تعبیر کرد. دیگری طریقت باطنی عارفان آن دین و مذهب، که دین باطنی تعبیر دیگری از آن است. شریعت ظاهری مجموعه ای است فراهم آمده از تصورات، مفاهیم، استنباطات، احکام، تعالیم، سبک زندگی، و اعمال عبادی ای که همگی تحت تأثیر اوضاع و احوال فرهنگی جامعه ای است که مؤمنان و متدینان در آن به سر می برند، و حال آنکه طریقت باطنی تجربه، یعنی علم بی واسطه ای است که عارف از واقعیت نهایی و حقیقه الحقایق دارد. اگر شرایع ظاهری ادیان و مذاهب مختلف را با یکدیگر بسنجیم می بینیم که هرگز وحدت ندارند و مغایرتها و بلکه تناقضات و تعارضات فراوانشان امری بدیهی است. اما، از سوی دیگر، اگر طریقت باطنی ادیان و مذاهب را در مد نظر گیریم خود را با امر واحدی مواجه می یابیم؛ یعنی کنه دین باطنی در کران تا کران عالم ادیان و مذاهب یکی است. به تعبیر دیگر، در خدا، ادیان همگرایی می یابند و در کمتر از خدا کمابیش واگرایی. وحدت ادیان در ساحت و سطح امر متعالی، یعنی خدا، صورت می پذیرد و از این رو، این نظریه به «وحدت متعالی» نامیده شده است.
الف- معنای دین از دیدگاه سنت گرایان
درست است که اعتقاد به وحدت متعالی ادیان لازمه اش این است که سنت گرایان اهل باطن، هیچ متن مقدس یا هیچ حیات قدیسانه ای را یگانه نحوه بیان خدای متعال، یا بهترین نحوه بیان خدای متعال، ندانند، بلکه معتقد باشند که خدای متعادل در متون مقدس سایر ادیان و مذاهب یا در حیات شخصیتهای مقدس دیگری نیز مقاصد و منویات خود را، به همان درجه، منکشف ساخته است، با این همه، از اعتقاد به وحدت متعالی ادیان لازم نمی آید سنت گرایان که به همه پدیده هایی که به نام «دین» عرضه شده و می شود به یک چشم بنگرد و همه آنها را برخوردار از صدق و حقانیت یکسانی ببینند. سنت گرایان استعمال کلمه «دین» را به معنای هر آنچه که یک فرد یا گروه آن را صادق بداند یا رفتار سلوک خود را بر اساس آن تنظیم کند، که استعمال شایعی هم هست، استعمال صحیحی نمی دانند، چرا که بنابراین استعمال حتی کمونیزم و لیبرالیزم هم می توانند دین تلقی شوند و حال آنکه، به نظر سنت گرایان، چنین مکاتب و مشاربی را نمی توان، به معنای درست کلمه، «دین» خواند، بلکه نهایت چیزی که در باب اینها می توان گفت این است که اینها جانشین دین شده اند.
مراد سنت گرایان از واژه «دین» چیزی است که مصنوع ذهن و عقل بشری نباشد، بلکه، وحیانی، یا رازآمیز است، و هدفش هم ایجاد پیوند کارآمد و ژرفی میان آیین هندو، آیین بودا، و آیین دائو است که مصادیق بارز این مفهوم از «دین» هستند. همه ادیان راه هایی هستند که به مقصد واحدی می رسند و می رسانند. اگر چنین نمی بود، خدا باب نجات را به روی اکثریت عظیم خاکیان، در گذشته، حال، و آینده، بسته بود.
ب - ادیان ساختگی و عرفانهای جعلی
این ادیان ساختگی و عرفانهای جعلی بشر جدید، به عقیده سنت گرایان، ویژگیهایی دارند که فقط به اهم آنها اشاره می شود:
1) این عرفانها احکام عبادی دین را دست و پاگیر و مایه ی دردسر می دانند. درست است که دین ممکن است به وضعی دچار شود که در آن هم و غم متدینان همه معطوف به قالبها و صورتها شود و محتواها و معناها یکسره مغفول واقع شوند و باید پذیرفت که صورتهای خالی از معنا، به هیچ روی، غرض دین را برآورده نمی کند؛ اما این نیز واقعیتی است که اگر به جای اینکه محتوا و معنا را در قالب و صورت بجوییم آن را در ترک قالب و صورت جستجو کنیم به بیراهه رفته ایم. بنابراین همان طور که خالی شدن قالبها و صور از محتوا و معنا، دین حقیقی را تبدیل به دین نما می کند، ترک گفتن قالبها و صور نیز عرفان حقیقی را به عرفان جعلی مبدل می سازد.
2) این عرفانها برآوردن پاره ای نیازهای این جهانی را غایت قصوای خود قرار می دهند. این نیازها ممکن است نیاز به کسب نوعی قدرت، نیاز به بهبود بخشیدن به شخصیت و منش، قوا و استعدادها، و حتی تن و اندام خود، نیاز به در زمره ی «خواص» درآمدن، یا نیاز دیگری باشند و ممکن است به توسط این عرفانها برآورده هم بشوند؛ اما دو نکته جای تأمل دارد: یکی اینکه برآورده شدن این نیازها هیچ چیزی را تضمین یا اثبات نمی کند. هیچ یک از این نیازها نیست که نتوان آن را به طریق یا طرق دیگری، مثل مصرف مواد مخدر یا توهم زا یا استفاده از هپیوتیزم یا روان کاوی، هم برآورده کرد و بنابراین از این واقعیت که این عرفانها چنین نیازهایی را برآورده می کنند نمی توان بر صحت روش، نظام، یا تعلیمات آنها استدلال کرد.
3.این عرفانها سنتهای دینی و عرفانی مختلف را با هم می آمیزند و این آمیختگی را بدین نحو توجیه می کنند که می گویند: ما از هر سنت دینی و عرفانی بهترین اجزا و عناصرش برمی گزینیم و با این کار نظام عرفانی پدید می آوریم که نقاط قوت همه ی سنتهای دینی و عرفانی را دارد و نقاط ضعف هیچ یک از آنها را ندارد؛ غافل از اینکه نفس همین ترکیب و تلفیق بزرگترین عیب این عرفانهاست. درست است که تعلق به یک سنت دینی و عرفانی لزوما مانع فهم یک سنت دیگر و حتی همدلی با آن نیست؛ اما اگر انسانی را که به یک سنن تعلق خاطر و التزام نظری و عملی دارد، با وعده ی ارائه ی یک سنت ترکیبی و تلفیقی به او، نسبت به سنت خودش سست باور و بی مهر کردیم نتیجه ای که عاید او می شود چیزی جز سرگردانی و راندگی از یکی و ماندگی از دیگری نخواهد بود. از این گذشته، عقل و ذهن بشری چگونه می تواند اجزاء و عناصر یک سنت الهی را به خوب و بد، بهتر و بدتر تقسیم کند؟ خلاصه آنکه این تلفیق و ترکیب نه ممکن است و نه مطلوب.
عرفان حقیقی
از نظرگاه سنت گرایان، در عرفان حقیقی و اصیل التزام نظری و علمی کامل و بی چون و چرا نسبت به تعالیم و احکامی که خدای متعادل در جهت خیر و صلاح ما آدمیان مقرر و وحی کرده است اجتناب ناپذیر است. التزام مذکور سه بعد دارد: در بعد عقیدتی، باید تعالیم الهی را فهم و یا قبول کنیم؛ در بعد عبادی، باید از هیچ یک از احکام عبادی قصور نورزیم؛ و در بعد اخلاقی، باید نظام اخلاقی دین را مو به مو به کار بندیم. علاوه بر آن التزام، باید تسلیم یک استاد و مرشد معنوی شد؛ این تسلیم بیان و جلوه عملی یا نمادین تسلیم به خداست.