برخی بر اساس مبانی و دیدگاه های عقلی شبهه ای را در مورد ضرورت بعثت انبیاء ذکر کرده اند که جامعه بشری به پیامبران نیازی ندارد بلکه از پرتو عقل می تواند، راه زندگی را بپیمایند. آنها می گویند بشر با وجود عقل از راهنمایی های دین، وحی و پیام آوران الهی بی نیاز می باشد و می تواند بدون نیاز به پیامبران و رسولان الهی، به طور مستقل مسیر زندگی را ادامه دهد و به سعادت ابدی برسد. یکى از دلایل «برهمن ها» براى نفى نیاز انسان ها به پیامبران الهى (بر اساس آنچه که شهرستانى در کتاب ملل و نحل، در بخش آراى هندوان آورده) این است که با وجود عقل و خرد، به فرستادن پیامبر از جانب خداوند، نیازى نیست.
عناصر منطقی این شبهه عبارتند از اینکه:
1- مسلمانان معتقد به ضرورت بعثت انبیاء می باشند.
2- در حالی که عقل به تنهایی می تواند راهگشای انسان باشد و نیازی به وحی نیست.
3- در نتیجه جامعه بشری به هدایت پیامبران از طریق وحی نیازی ندارد.
اندیشمندان جهان (از ادیان و مذاهب گوناگون) پاسخ هاى مبسوطى ارائه کرده اند. وانهادن زندگی فردی و اجتماعی انسان برعهده عقل جمعی نتیجه ای جز یک «آنارشیسم معرفتی» چیزی ندارد. از دیرباز گروهی از خردگرایان افراطی ادعا کرده اند که عقل بشر برای رسیدن او به سرمنزل مقصود کفایت می کند و با وجود این نیروی هدایت گر، نیازی به راه نما و راهبر الهی و وحیانی نیست. این دیدگاه در جهان طرفدارانی داشته است که از جمله معروف ترین آنها، گروهی از فیلسوفان هند بودند که در کتب کلامی به نام براهمه شهرت یافته اند و رگه هایی از تأثیر این نگرش را در آرای برخی مسلمانان می توان یافت. نگرش افراطی به خرد در دین (چه در اسلام و چه در دنیای غرب) نقدها و مخالفت های فراوانی را به دنبال داشته است. آیا بیان وظایف، بر عهده ی کدام یک از عقول جمعی واگذار شده است؟
امروز نحله های مختلف اعم از مادی و معنوی سوسیالیسم و کمونیسم و لیبرالیسم و اگزیستانسیالیسم هر کدام مدعی رهبری جامعه و ترسیم راه و رسم زندگی می باشند. ولی این عقول جمعی تا کنون نتوانسته اند در الفبای اقتصاد به وحدت کلمه برسند تا چه رسد در هدایت بشر. آیا واقعا واگذاری بشر به رهنمود انسان های والا که تاریخ زندگی آنان بر تقوا و طهارت و علم و دانش آنان گواهی می دهد، بهتر است یا این که حیات بشری را در بستری بیابیم که با صدها «ایسم» مدعی رهبری می باشند و انسان را در صحنه های گوناگون با چالش های جدی مواجه می سازند. همگان می دانیم که لنین و استالین با عرضه مکتب سوسیالیسم منشأ چه خونریزی ها گردیدند و چه خفقانی به ارمغان آوردند که تاریخ کمتر به خود دیده است. آیا نازیسم با طرح این مکتب توانست ملت آلمان را سعادتمند سازد یا این که تخم عداوت در میان جامعه های بشری پاشید و نژادپرستی را بار دیگر زنده کرد. در هر حال نبوغ عقلانی بشر نمی تواند او را از هدایت وحیانی بی نیاز کند.
حد نبوغ عقلی بشر امروز
امروزه بسیاری از مفاهیم تا حدودی اصالت خویش را از دست داده اند؛ از جمله مفهوم «عقل» و «عقلانی»، که به امور ظنی، وهمی و هوس های نفسانی هم تعمیم یافته است و از این جهت تشخیص عقل هر کس با دیگری متفاوت شده است؛ در حالی که اگر چیزی منطبق با دلیل و معیارهای عقلی باشد، نباید در آن اختلافی رخ دهد. در حکم عقل سالم اختلاف نیست مگر آن که دچار آفت شبهات یا وسواس شده باشد. بین عقل و وهم باید فرق گذاشت. گاهی وهم به جای عقل می نشیند و چیزهای بدلی را به جای امور حقیقی می نشاند. علاوه بر این نمی توان بشر امروز را از نظر عقلی بالغ و قله ی خردورزی دانست چرا که می تواند با تکیه بر داشته های امروزش، پیشرفت های افزون تری را در فردا داشته باشد. با توجه به این مطلب، باید معنای عقل و شرایط آن را در نظر داشت و دانست که عقل سلیم هیچ گاه در مقابل وحی نمی ایستد و خود مؤید و حامی وحی است.
این برهان از چند مقدمه تشکیل شده است:
الف) خداوند حکیم کار لغو و بیهوده نمی کند و آدمی را برای رسیدن به کمال نهایی و سعادت جاودانه، مختار آفریده است.
ب) زندگی دنیا مقدمه ی زندگی آخرت بوده، سعادت و شقاوت ابدی در گرو چگونه زیستن در این جهان است.
ج) انتخاب مسیر زندگی افزون بر اراده و اختیار، وابسته به شناخت و آگاهی است.
د) ابزار عمومی شناخت (حس و عقل) از درک درست زندگی و چگونگی رابطه ی دنیا و آخرت ناتوان است.
برای رسیدن به سعادت و خوش بختی، باید آغاز و انجام وجود انسان و پیوند و رابطه ی او با موجودات دیگر و هم نوعان و تأثیراتی که روابط گوناگون در سعادت و شقاوت او ایجاد می کند معلوم گردد؛ در حالی که احاطه بر این امور حتی برای عقل جمعی بشر میسر نیست؛ چرا که قلمرو ابزارهای عادی شناخت در انسان بسیار محدود است. روند تغییرات حقوقی و قانونی در طول تاریخ نشان می دهد که بشر با وجود تلاش های فراوان هنوز نتوانسته است یک نظام حقوقی صحیح و جامع و کامل برای اداره ی زندگی روزمره ی دنیای خود به وجود آورد، چه رسد به این که دورنمای زندگی جاودانه ی اخروی اش را ترسیم کند. این ناکارآمدی نمونه ای از ناتوانی ابزارهای شناخت بشری برای تدوین برنامه ی جامع و کامل زندگی است؛ از این رو توجه به حکمت الهی، ما را به منبع وحی رهنمون می شود و امروزه نه تنها این نیاز با پیشرفت بشر تأمین نشده است بلکه سردرگمی افزون تری مشاهده می شود.
محدودیت گستره عقل
عقل در گستره اعتقادات دینی در بسیاری از موارد کارآمد و تعیین کننده است، اما در عین حال در همان مسائل هم در مواردی به تنهایی به نتیجه نمی رسد و راهی برای اثبات نمی یابد؛ به عنوان نمونه، مسئله جانشینی پیامبر (ص) و یا کیفیت معاد و زندگی پس از مرگ و یا وجود ملائکه، هیچ گاه توسط عقل به تنهایی کشف شدنی نیست و این امور به واسطه ی نقل روشن می شود. در گستره ی مسائل اخلاقی نیز تکیه بر عقل صرف و پرهیز از دین، باعث طغیان نفس انسان می شود، گرچه مبانی فلسفه ی اخلاق به برکت استدلال عقلی استحکام می یابد. حوزه ی احکام و شریعت نیز فقط عرصه ی آموزه های وحی و روایات (که مبین وحی هستند) می باشد و عقل خود باور دارد که نمی تواند این ضوابط را مستقلا ارائه دهد. در واقع اگر محدوده ی عقل رعایت نشود، آسیب ها و خسارات جبران ناپذیری به دنبال خواهد داشت. بی هویتی و سرگشتگی و بحران انسان معاصر نیز زاییده ی خردورزی افراطی است و بر این اساس، برخی اندیشمندان مغرب زمین، عصر حاضر را عصر اضطراب نامیده اند. کافی است خرد خویش را به داوری بنشانیم، تا روشن شود که خود عقل، فروتنانه معترف است که بسیاری از حقایق و واقعیات عالم از دسترس او به دورند و درک شهودی و علم حضوری قادرند به آن دست یابند.
پاسکال می گوید: «آخرین اقدام عقل، اقرار به این است که بی نهایت چیزها وجود دارد که از حیطه ی تصرف آن خارج است و ا گر چنین اقراری نکند ناشی از ضعف اوست. اگر امور طبیعی از حیطه ی تصرف عقل خارجند، پس چه گویند در باب امور فوق طبیعت!»
راه نداشتن عقل به جزئیات دین
علاوه بر محدودیت عقل در گستره ی فعالیت، عمق و کیفیت آن نیز محدود به کلیات مسائل است و راه به جزئیات ندارد. به اتفاق همه حکیمان، نیروی عقل، فقط قادر به درک یک سلسله مفاهیم کلی و روابط بین آنهاست و چنین شناخت هایی نیز به تنهایی در ترسیم جزئیات راه درست زندگی و نحوه ی ارتباط دنیا و آخرت کافی نیست. انسان خود را موجودی جاودانه و روح خود را موجود واحد بسیط مجرد باقی می داند؛ یعنی حقیقتی واحد و پایدار که از بین رفتنی نیست. او خود را مسافری می داند که خواهان «دارالقرار» است و در فطرتش آرزوی جاوادانگی و همیشگی بودن نهفته است، گرچه ممکن است در فهم جاودانگی ناتوان باشد، چنان که گاهی در مسافرخانه ی دنیا هوس ماندن جاودانه را در سر می پروراند.
پس، انسان تا زمانی که در دنیاست در آروزی دارالقرار قدم می زند؛ اما با رسیدن به دارالقرار می آرمد؛ بنابراین، اگر انسان موجودی جاودانه و مسافری است که به سوی ابدیت در حرکت است، به واسطه ی عقل خود می فهمد که احتیاج به راهنما دارد؛ زیرا بسیاری از راه ها و منازل و وسایل و توشه های راه را نمی شناسد، از این رو عقل وی را وامی دارد که به دنبال راه نما حرکت کند و به او ایمان آورد و به گفته هایش عمل کند. مسائل ابدی، جزئی است، از این رو برهان و استدلال عقلی در آن ها راه نمی یابد؛ چنان که خواجه نصیرالدین طوسی و دیگران تصریح کرده اند که در جزئیات نمی توان برهان عقلی اقامه کرد. بنابراین عقل درمی یابد که مسائل جزئی را نمی فهمد و در این موارد، احتیاج به راه نمای غیبی و معصوم دارد و شارع حکیم باید راهنمایی جامعه ی انسانی را به عهده گیرد و حکیمانه بر او حکم کند؛ و اجازه ی دخالت در حکم شارع را به خود نمی دهد.
تهدید عقل از سوی هوای نفس
این واقعیت که غلبه ی شهوات و هواهای نفسانی، مرکز تشخیص و کانون ادراکات، یعنی عقل آدمی را مختل می کند و کار آمدی آن را می کاهد و یا حتی ویران می کند، مطلبی است که هم در متون دینی مورد تأکید است و هم روان شناسان و پژوهش گران علوم تربیتی و نیز دانشمندان و فیلسوفان به آن هشدار داده اند. در واقع، نفسانیت، آزادی عمل را از عقل می گیرد. آموزه های اخلاقی دین و دستوراتی که از آن به «تزکیه نفس» و «تقوی» یاد می شود، ناجی عقل از این بلای خانمان سوز است و این راهکاری است که زنجیرهای نفسانیات را از دست و پای عقل می گشاید و به آن نیروی دوباره و سلامتی می بخشد و اگر این ضامن حیات بخش نباشد، هیچ یک از توانایی های عقل را نمی توان به حساب آورد.
براى اینکه راه صحیح زندگى در همه ابعاد و جوانبش شناخته شود باید آغاز و انجام وجود انسان و پیوندهایى که با موجودات دیگر دارد و روابطى که مى تواند با همنوعان و سایر آفریدگان برقرار کند و تأثیراتى که انواع روابط گوناگون مى تواند در سعادت یا شقاوت او داشته باشد، معلوم گردد و نیز باید کسر و انکسار بین سودها و زیانها و مصالح و مفاسد مختلف، شناخته شود و مورد ارزیابى قرار گیرد تا وظایف میلیاردها انسانى که داراى ویژگیهاى بدنى و روانى متفاوت هستند و در شرایط مختلف طبیعى و اجتماعى، زندگى مى کنند مشخص شود. ولى احاطه بر همه این امور، نه تنها براى یک یا چند فرد، میسر نیست بلکه هزارها گروه متخصص در رشته هاى علوم مربوط به انسان هم، نمى توانند چنین فرمولهاى پیچیده اى را کشف و بصورت قوانین و مقررات دقیق و اخروى همه انسانها تضمین گردد و در صورت تزاحم بین انواع مصالح و مفاسد که فراوان اتفاق مى افتد مصلحت اهم دقیقا تعیین و مقدم داشته شود.
روند تغییرات حقوقى و قانونى در طول تاریخ بشر، نشان مى دهد که با وجود پژوهشها و تلاشهاى هزاران دانشمند متخصص، در طول هزارها سال هنوز هم یک نظام حقوقى صحیح و کامل و همه جانبه به وجود نیامده است و همواره محافل حقوقى و قانونگذارى جهان به نقص قوانین خود ساخته شان پى مى برند و با لغو و نسخ ماده اى یا اضافه کردن ماده و تبصره جدیدى به اصلاح و تکمیل آنها مى پردازند. نباید فراموش کنیم که براى تدوین همین قوانین هم، بهره هاى فراوانى از نظامهاى حقوقى الهى و شرایع آسمانى برده اند. و نیز باید توجه داشته باشیم که تمام هم و تلاش حقوقدانان و قانونگذاران، صرف تأمین مصالح دنیوى و اجتماعى شده و مى شود و هرگز اهتمامى به تأمین مصالح اخروى و کسر و انکسار آنها با مصالح مادى و دنیوى نداشته و ندارد و اگر مى خواستند این جهت را هم که مهمترین جهات مسأله است رعایت کنند هرگز نمى توانستند به نتیجه قطعى، دست یابند زیرا مصالح مادى و دنیوى را تا حدودى مى توان بوسیله تجارب عملى، تشخیص داد اما مصالح معنوى و اخروى، قابل تجربه حسى نیست و نیز نمى توان آنها را دقیقا ارزشیابى کرد و در صورت تزاحم با مصالح مادى و دنیوى، میزان اهمیت هر یک را باز شناخت.
با توجه به وضع فعلى قوانین بشرى مى توان میزان کارآیى دانش انسانها را در هزاران یا صدها هزار سال قبل، حدس زد و به این نتیجه قطعى رسید که بشر ابتدایى، براى تشخیص راه صحیح زندگى بسیار ناتوانتر از بشر این عصر بوده است. و به فرض اینکه انسان این عصر با استفاده از تجارب هزاران ساله توانسته بود. به نظام حقوقى صحیح و کامل و فراگیرى دست یابد و به فرض اینکه چنین نظامى ضامن سعادت ابدى و اخروى هم بود تازه، جاى این سؤال باقى مى ماند که رها کردن میلیاردها انسان در طول تاریخ و وانهادن ایشان با جهل خودشان، چگونه با حکمت الهى و غرض از آفرینش آنان سازگار است؟!
این مسأله را که بنیادى ترین مسائل بخش نبوت است مى توان با برهانى اثبات کرد که از سه مقدمه، تشکیل مى یابد:
1- هدف از آفرینش انسان این است که با انجام دادن افعال اختیارى، مسیر تکامل خود را به سوى کمال نهائى بپیماید کمالى که جز از مجراى اختیار و انتخاب به دست نمى آید.
2- اختیار و انتخاب آگاهانه، علاوه بر قدرت بر انجام کار و فراهم شدن زمینه هاى بیرونى براى کارهاى گوناگون و وجود میل و کشش درونى بسوى آنها، نیاز به شناخت صحیح نسبت به کارهاى خوب و بد و راههاى شایسته و ناشایسته دارد و در صورتى انسان مى تواند راه تکامل خویش را آزادانه و آگاهانه، انتخاب کند که هم هدف و هم راه رسیدن به آن را بشناسد و از فراز و نشیبها و پیچ و خمها و لغزشگاههاى آن، آگاه باشد. پس مقتضاى حکمت الهى این است که ابزار و وسایل لازم براى تحصیل چنین شناختهایى را در اختیار بشر قرار دهد. وگرنه همانند کسى خواهد بود که مهمانى را به مهمانسرایى دعوت کند ولى محل مهمانسرایش و راه رسیدن به آن را به او نشان ندهد! و بدیهى است که چنین رفتارى خلاف حکمت و موجب نقض غرض است.
3- شناختهاى عادى و متعارف انسانها که از همکارى حس و عقل، به دست مى آید هر چند نقش مهمى را در تأمین نیازمندیهاى زندگى، ایفاء مى کند اما براى باز شناختن راه کمال و سعادت حقیقى در همه ابعاد فردى و اجتماعى، و مادى و معنوى، و دنیوى و اخروى، کافى نیست و اگر راه دیگرى براى رفع این کمبودها وجود نداشته باشد هدف الهى از آفرینش انسان، تحقق نخواهد یافت.
با توجه به مقدمات سه گانه، به این نتیجه مى رسیم که مقتضاى حکمت الهى این است که راه دیگرى وراى حس و عقل براى شناختن مسیر تکامل همه جانبه، در اختیار بشر، قرار دهد تا انسانها بتوانند مستقیما یا با وساطت فرد یا افراد دیگرى از آن، بهره مند شوند. و آن همان راه وحى است که در اختیار انبیاء (ع) قرار داده شده و ایشان به طور مستقیم، و دیگران به وسیله ایشان، از آن بهره مند مى شوند و آنچه را براى رسیدن به سعادت و کمال نهائى، لازم است فرا مى گیرند. بنابراین هدف از آفرینش انسانها آغاز تا انجام، هنگامى قابل تحقق است که راه دیگرى وراى حسى و عقل براى شناختن حقایق زندگى و وظایف فردى و گروهى، وجود داشته باشد و آن، چیزى جز راه وحى نخواهد بود. ضمنا روشن است که مقتضاى این برهان، آن است که نخستین انسان، پیامبر خدا باشد تا راه صحیح زندگى را به وسیله وحى بشناسد و هدف آفرینش در مورد شخص او تحقق یابد و سپس دیگر انسانها به واسطه او هدایت شوند.
فواید بعثت پیامبران
پیامبران الهى، افزون بر نشان دادن راه صحیح براى تکامل حقیقى انسان، تأثیرهاى مهم دیگرى نیز در زندگى انسان ها داشته اند:
1. مطالب بسیارى وجود دارد که عقل انسان، توانایى درک آن ها را دارد، ولى یا به گذشت زمان و تجربه هاى فراوان نیاز دارد و یا در اثر اهتمام به امور مادى و غلبه گرایش هاى حیوانى، مورد غفلت و فراموشى قرار مى گیرد، و یا در اثر بد آموزى ها و تبلیغات سوء بر توده هاى مردم، پنهان مى ماند.
چنین مطالبى نیز به وسیله پیامبران بیان مى گردد؛ از این رو، پیامبران در قرآن مجید، «مذکر» (غاشیه/ 21) و «منذر» (بقره/ 21؛ رعد/ 7؛ ص/ 4 و 65؛ ق/ 2؛ نازعات/ 45؛ شعراء/ 208) نامیده شده اند.
2. یکى از مهم ترین علل هاى تربیت و رشد و تکامل انسان، وجود الگو و نمونه ى رفتار است. پیامبران الهى که انسان هاى کامل و تربیت شده پروردگارند، این نقش را به بهترین شکل برعهده مى گیرند.
3. یکى دیگر از برکات وجود پیامبران در میان مردم، این است که در صورت فراهم بودن شرایط لازم، رهبرى اجتماعى و سیاسى و قضایى مردم را بر عهده گیرند، و بدیهى است که رهبر معصوم، یکى از بزرگ ترین نعمت هاى الهى براى جامعه مى باشد، و بدین وسیله، انسان ها را به سوى کمال مطلوب رهبرى مى شوند.
بنابراین بشر هیچ گاه از راهنمایی های دین، وحی و پیام آوران الهی بی نیاز نخواهد بود و این بسیار بلندپروازانه و نامعقول است اگر کسی گمان کند روزی بشر بدون نیاز به پیامبران و رسولان الهی، به طور مستقل مسیر زندگی را خواهد یافت و به سعادت ابدی خواهد رسید.